دوشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۸۸


روزنة فردا!
...
جغد می‌خواند و کابوس شب از وحشت خویش
چشم‌ها دوخته بر شعلة‌ شمعی بی‌نور

شعار «مرگ بر دیکتاتور» و همة شعارهای مشابه، که به بهانة مخالفت با حکومت توحش اسلامی ساخته و پرداخته می‌شود، فی‌نفسه «ضددمکراتیک» است، چرا که «انسان محوری» قوانین دمکراتیک را به زیر سئوال می‌برد. پیشتر گفته‌ایم، باز هم تکرار می‌کنیم، کسی که با دیکتاتوری مخالف باشد، هرگز شعار «مرگ بر دیکتاتور» سر نمی‌دهد. «مرگ»، همچون «دیکتاتور» در تضاد با انسان و زندگی قرار می‌گیرد. البته می‌دانیم که بهانة سردادن چنین شعارهای مزورانه‌ و عوامفریبی «دفاع» از «حقوق مردم» عنوان می‌شود! پس حضور طراحان این شعارهای گوساله‌پسند عرض کنیم، «جمع‌گرائی» و «گله‌پروری» و «مردم‌پرستی» نیز همچون «مرگ» و «دیکتاتور» ضددمکراتیک به شمار می‌آید:

«[...]تا موقعی که حق مردم برای تعیین حق سرنوشت خود قبول نشود، راه حل جامعی برای بحران پیدا نمی‌شود [...] همه باید به قانون اساسی بازگردند [...] تحول مهمی در کشور اتفاق افتاده و مردم به دنبال حقوق خود هستند.»


این سخنان بیشرمانه و گوساله‌فریب میرحسین موسوی است که در همة «رادیوهمبونه‌ها» منعکس شده تا مطالبات «صریح» و دمکراتیک جنبش‌ مدنی ملت ایران با ابهام «خواست مردم» و «حق مردم» و تأئید تلویحی قوانین توحش سنگسار و قصاص لگدمال شود. اگر «حق مردم» برای تعیین سرنوشت‌شان می‌باید به رسمیت شناخته شود، چرا سرکار این «حق» را فقط حق «بازگشت به گذشته» تفسیر می‌کنید؟ مگر انسان برای زندگی باید به گذشته باز گردد؟ «مردم» خواهان بازگشت به گذشته‌ا‌ند؟ این به اصطلاح «مردم» را ما خوب می‌شناسیم، همان چاقوکش‌های حزب‌الله هستند. در نتیجه بهتر است خودشان به این گذشتة سراسر توحش و افتخار بازگردند. حق بازگشت به قانون توحش سنگسار و قصاص ارزانی طاعون سبز و رهبران مزدور و دوستداران‌اش باد. ملت ایران نمی‌خواهد به عقب باز گردد.

«حق مردم» و «خواست مردم»، دو شعار «مبهم» و اساسی «فاشیست ـ مسلمان‌هاست» که فقط در خشتک دستاربندان و اوباش پوچ‌باف و دین‌فروش یا همان مزدوران شناخته شدة طالبان‌پرور دو سوی آتلانتیک یافت می‌شود. به همین دلیل «بی‌بی‌سی» و «رادیوفردا» به پیروی از الگوی 22 بهمن 57، در راه گسترش هر چه بیشتر خشونت و توحش بار دیگر ترکیب جادوئی «دستاربند و اوباش» را به نمایش گذاشته‌اند. سایت رادیو فردا، مورخ 19 اکتبر 2009،‌ از زبان میرحسین موسوی بر طبل توحشی به نام «خواست مردم» می‌کوبد، و از زبان آخوند بیات‌ زنجانی در شیپور «ایستادگی مردم» هم می‌دمد!

«خواست مردم» چیست؟ همان مزخرفاتی که میرحسین موسوی پس از سه دهه سرکوب و دیکتاتوری، برای حفظ منافع اربابان‌اش در لندن و واشنگتن ردیف کرده. بازگشت به قانون اساسی توحش و خط توحش امام. «حق مردم» چیست؟ همان حقوق حقة آنگلوساکسون‌هاست که طی بیش از یک سده از طریق «فتوی» و «ترور» تأمین شده، و از زمانیکه آنگلوساکسون‌های آنسوی آتلانتیک در ایران به برادران دینی خود پیوسته‌اند، کار به کودتا در سایة «تظاهرات مردم» نیز کشیده، همچنانکه در 22 بهمن 1357 شاهد بودیم.

«خواست مردم» در سال 1357 چه بود؟ از منظر اینان نشستن جیره‌خواران دربار و ساواک و کارخانة رجاله‌پروری بجای شاه! ‌ سرکوب زنان، اجرای احکام توحش قصاص و سنگسار، شلاق زدن مردم در میادین شهر به جرم نوشیدن مشروبات الکلی، جنگ با عراق برای پرکردن جیب تفنگ‌فروش‌های سازمان ناتو، ‌ یا بهتر بگوئیم استقرار «عدالت علوی»! بله، این‌ها «خواست مردم» عنوان می‌شود. ولی در همینجا بگوئیم که هیچیک از این خواسته‌های به اصطلاح «مردمی» خواست ملت ایران نبوده و نیست، در آینده هم نخواهد بود. مطالبات ما چارچوب دمکراتیک دارد و از اینرو با «خواست مردم» و شعارهای مبهم از این قماش در تضاد کامل قرار می‌گیرد.

شعار «مبهم» و شعار «مرگ» توسل به خشونت تلقی می‌‌شود، و از اینرو ضددمکراتیک به شمار می‌رود. خشونت، بنابرتعریف «انسان‌ستیز» است، به همین دلیل ما پیوسته تکرار می‌کنیم که طرفداران دمکراسی، در هر حال می‌باید از توسل به خشونت چه در رفتار و چه در شعار پرهیز کنند. توصیه‌های ما توجیه منطقی دارد. دمکراسی به عنوان حاکمیت قوانین «انسان‌محور» بر مردم، فی‌نفسه در تضاد با خشونت قرار می‌گیرد.

در یک نظام دمکراتیک انسان چگونه تعریف می‌شود؟ انسان موجودی است «متعادل» و «بهنجار». انسان متعادل کسی است که در گفتار و کردار خود از دو قطب خشونت یعنی «مرگ» و «ابتذال» به یک‌سان فاصله می‌گیرد. چنین انسانی قادر است خواسته‌های خود را بدون توسل به خشونت لفظی و یا فیزیکی به طور صریح بیان کند. به عنوان نمونه، «انسان» مذکور انتقامجوئی و تحمیل خشونت بر دیگران را اجرای «عدالت» نمی‌شناسد، در جایگاه «قاضی» و «مجری حکم» نمی‌نشیند و «موجودیت» همنوعان خود را «نفی» نخواهد کرد. خلاصه کنیم، ویژگی رفتار اجتماعی انسان بهنجار «خشونت‌گریزی» است. چنین انسانی قادر است «احساسات» خود را مهار کند، و همین امر او را از حیوانات متمایز می‌کند. حال بهتر است نگاهی داشته باشیم به رفتار برخی از دانشجویان مدافع طاعون سبز تا دریابیم که اینان بیشتر به جانور شباهت دارند تا انسان.

به گزارش حنازرچوبه، ‌مورخ 27 مهرماه 1388، «سبزپوشان» برای ابراز مخالفت خود به سوی دانشجویان کفش پرتاب کردند. درست مثل همان خبرنگار عراقی که برای ابراز مخالفت خود با سیاست آمریکا به سوی جرج بوش کفش پرتاب کرد، تا چارچوب نوینی برای «حرفة خبرنگاری» در «جهان اسلام» ارائه کند. در راستای همین سیاست گسترش توحش،‌ به همت آنگلوساکسون‌های اشغالگر، امروز نخستین «بانک زنانه» در نجف نیز افتتاح شد! «زنانه ـ مردانه» کردن جامعه یکی از بهترین ابزار جهت گسترش خشونت و توحش است. از اینرو آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک، به پیروی از احکام توحش ادیان ابراهیمی تلاش خود را بر جداسازی زن و مرد در کشورهای مسلمان‌نشین متمرکز کرده‌اند، این عمل مزورانه را که جهت پر کردن جیب‌شان صورت می‌دهند،‌ «احترام به باورهای مسلمانان» می‌خوانند! بازار زنانه در افغانستان، بوستان زنانه در ایران، و اینک بانک زنانه در نجف! در چارچوب نگرش استعمارگران دو سوی آتلانتیک این است پیشرفت و ترقی در جوامع مسلمان‌نشین: گسترش توحش!

پیشتر در مورد «جداسازی» در جامعه مفصلاً توضیح داده‌ایم پس تکرار مکررات نمی‌کنیم فقط یادآور ‌شویم که این روند استعماری از زن و مرد «انسان‌زدائی» کرده آنان را برای یکدیگر به دو پدیدة «مبهم» تبدیل می‌کند که روابط‌شان نه بر اساس روابط انسانی و متعادل که بر اساس «روابط غریزی» تنظیم می‌شود. اینجاست که به عمق سیاست استعمار در کشورمان پی‌می‌بریم: تبدیل انسان به حیوان جهت تبدیل جامعه به «جنگل». به عبارت دیگر برای تأمین منافع استعمار لازم است نظم انسانی جای خود را به «نظم طبیعی» بسپارد، همان نظمی که در جنگل میان حیوانات برقرار است. پس جای تعجب نیست که در چنین جامعه‌ای، دانشگاه تهران که شارلاتان‌های سیاسی و داس‌الله آنرا «سنگرآزادی» لقب داده‌اند، فاقد هرگونه نظم انسانی نیز باشد.

امروز در دانشگاه تهران نشستی تحت عنوان «سوءتفاهم بزرگ» برگزار شد که سخنران آن داش‌ صفار هرندی بود. البته برای ما هیچ اهمیتی ندارد صفار هرندی کیست و چه می‌گوید. مهم این است که دانشگاه تهران نشستی برگزار کرده، هرندی سخنران نشست مذکور است، و عده‌ای هم برای شنیدن سخنرانی وی گرد آمده‌اند. رفتار منطقی حکم می‌کند کسانی که به هر دلیل نمی‌خواهند سخنرانی هرندی را بشنوند، از حضور در نشست کذا خودداری کنند. ولی در نظام توحش روند مسائل همواره واژگونه است. سبزپوشانی که نمی‌خواهند سخنان هرندی را بشنوند در محل تجمع کرده با تلفن‌های موبایل از «دوستان» برای «حضور» در نشست کذا دعوت به عمل می‌آورند! و نهایت امر به پرتاب لنگه کفش به سوی دانشجویان مشغول می‌شوند، البته بسوی دانشجویانی که نمی‌توانند به این اعمال وحشیانه پاسخ دهند: زنان دانشجو! دانشگاه تهران هم از آنجا که «سنگر آزادی» است، انتظامات‌اش در اینگونه موارد هیچ دخالت نمی‌کند! در نتیجه، فعلة فاشیسم در کمال «استقلال» و «آزادی» خواهان «حق مردم» شده و «فرهنگ اسلامی» خود را در تمامی ابعاد آن به نمایش می‌گذارند:

«[...] درحالی که [سخنران] سبزپوشان را دعوت به آرامش می‌کرد آنان با شعارهای ضد دولتی به سوی دانشجویان دختر لنگه کفش پرتاب کردند[...] هرندی[...]‌اظهار داشت متاسفم که شما پرتاب لنگه کفش را نشانة مدنیت می‌دانید[...] شما دست‌تان به من نمی‌رسد به این بندگان خدا کفش پرتاب می‌کنید.»


این خبر تأسف‌بار با کد: 741212 در سایت حنازرچوبه موجود است. با توجه به چنین رفتار وحشیانه‌ای می‌توان دریافت زمانیکه دستاربندان مزدور و اوباش بر طبل «حق مردم» و «خواست مردم» و «ایستادگی مردم» می‌کوبند، چه اهداف شومی را در بطن جامعه دنبال می‌کنند: تحمیل توحش و خشونت «جمع» بر افراد. بی‌دلیل نیست که چنین رفتاری از سوی مسئولان دانشگاه نادیده گرفته می‌شود. ایجاد بحران در دانشگاه یکی از اهداف مهم گروه ملا محمدخاتمی جهت تخریب و تحریف مطالبات دمکراتیک ملت ایران است.

گروه خاتمی مزدور با توسل به شیوه‌هائی که شمه‌ای از آن در بالا آمد، می‌کوشد با ایجاد آشوب در سطح جامعه مطالبات ملت ایران را به بیراهة «تقلب انتخاباتی»، «خط امام» و «بازگشت به قانون اساسی ولایت فقیه» بکشاند! و در این راه از همراهی و همدلی بوق‌های استعمار برخوردار است. به یاد داریم که چندی پیش صدای آمریکا، برای تخطئة مدافعان حقوق بشر تریبونی در اختیار قاتل بهنود شجاعی گذارده بود. روز گذشته نیز، حنازرچوبه جلال‌الدین فارسی، یک قاتل شناخته شده را به میدان آورد تا با زبان الکن و ابتدائی‌اش «مدرنیته» را ـ با مدرنیزاسیون اشتباه نشود ـ برای‌مان «تعریف» کند! همانطور که پیشتر نیز پاسدارهای مفلوک، شریعتمداری و رضائی، «منافع ملی» و «دمکراسی» را در چارچوب نوکری برای گاوچران‌ها بخوبی برای‌مان تعریف کرده بودند.

جلال‌الدین فارسی یکی از «نخبگان» حکومت اسلامی است که از ناکجاآباد استخراج شده، و خارج از ترورهای سیاسی، پروندة قتل عمد هم دارد. ایشان فردی به نام «بهمن رضاخانی» را با تفنگ شکاری به قتل ‌رسانده‌اند. به گزارش روزنامه‌ها، فارسی برای شکار به اطراف کرج می‌رود، و بهمن رضاخانی به او می‌گوید، شکار در منطقة مذکور ممنوع است. پاسخ فارسی به تذکر رضاخانی چند گلوله بود. و از آنجا که در نظام «عدالت‌علوی» «نخبگان» و آدم‌کش‌های ولایت فراتر از قوانین قرار می‌گیرند قوة قضائیه،‌ علیرغم شکایت خانوادة مقتول هیچ محکومیتی برای فارسی در نظر نمی‌گیرد! حال آنکه بهنود شجاعی، به جرم قتل غیرعمد، که حتی به اثبات هم نرسیده، توسط مادر مقتول و تحت نظارت قوة قضائیه به قتل می‌رسد. بگذریم! و بازگردیم به جلال‌الدین فارسی که در حنازرچوبه به بهانة‌ انتقاد از زوج متقلب «موسوی ـ کروبی» و شعار «جمهوری ایرانی» در کمال حماقت، به پیروی از ملا محمدخاتمی، مارکسیسم را در ترادف با فاشیسم قرار داده و به زبان الکن نخبگان جمکران، ضمن انتقاد از «ارتجاع»، «4 شاخص مدرنیته» را نیز بر ‌شمرده:‌

«سرمایه‌داری، مارکسیست[مارکسیسم]، فاشیست [فاشیسم] و لیبرالیسم، 4 اصل مدرنیته هستند [...] تمام آزاداندیشان و مستضعفان جهان می‌دانند که قوم‌گرائی و بازگشت به ناسیونالیسم حرکت انحطاطی و ارتجاعی است.»


یادآور شویم این قاچاقچی‌زاده، عضو «ستاد انقلاب فرهنگی» است و به همین دلیل سرمایه‌داری را «فاشیست» می‌خواند و آزاداندیشی را در ترادف با استضعاف قرار می‌دهد. و این خود نمادی است از ژرفای شناخت و فرهنگ ایشان! بله این سخنان حکیمانه و مستدل و علمی با کد: 729417 در حنازرچوبه مورخ 26 مهرماه 1388 منتشر شده و در واقع تبلیغ ناشیانه‌ای است برای شعار «جمهوری ایرانی». شعاری که با هدف جایگزین کردن فاشیسم فرسودة دینی با فاشیسم بومی سر هم کرده‌ و ساخته و پرداخته‌اند. در واقع حنازرچوبة بینوا با توسل به نفرت مردم از این جانوران وحشی و آدم‌کش می‌‌خواهد برای شعارهای انحرافی، انسان‌ستیز و ضددمکراتیک «بومی» بازارگرمی کند.

اینکه تمامی نظریه‌های سیاسی جهان معاصر را به «مدرنیته» وصله پینه کنیم می‌تواند از یک نظر درست باشد، چرا که این اروپای غربی بود که پس از گذار از «رنسانس» به «مدرنیته» رسید و توانست نظریات نوین سیاسی نیز ارائه دهد. ولی افرادی از قماش «فارسی» از هنگامی که خود را شناخته‌اند، فقط متعلق به جهان «پیش‌مدرنیته» و پیش‌رنسانس بوده‌اند: جهان نوکری در راه خدمت به کسانی که در ترهات‌شان آن‌ها را «لیبرال‌های» کثیف و «سرمایه‌داران» می‌خوانند! بهتر است حضرت «فارسی» ـ هر چند ایشان بیشتر افغانی تشریف دارند تا فارسی ـ کمی هم از نظریات مشعشع اسلامی‌ خودشان می‌گفتند تا «راه» بر ما گم‌کرده‌راه‌ها گشوده می‌شد، و می‌توانستیم همچون این جگرگوشة «عزیز» و دلبند سازمان سیا به ایران «اسباب‌کشی» کنیم و از راه جنایت، شارلاتانیسم و قاچاق عمری را به «افتخار» و «سرفرازی» در ستاد انقلاب «فرهنگی» بگذرانیم.

در ضمن ایشان که «قوم‌گرائی» را مردود می‌دانند بهتر است این نکته را مورد توجه قرار دهند که فقط پس از گذشت از مرحلة مدرنیته بود که متفکران اروپا توانستند میان «انسان» و «قومیت» خط فاصل بکشند. و تعریف «انسان»،‌ خارج از تعلقات قومی، مذهبی و نژادی در عمل یکی از دستاوردهای مهم و غیرقابل انکار همان مدرنیته است که ایشان در کمال بلاهت برای آن «چهار اصل» فرضی هم مشخص کرده‌ و با آن‌ها سخت به مخالفت پرداخته‌اند! خلاصه بگوئیم، بر آنچه ایشان برای حنازرچوبة بینوا نشخوار کرده‌اند نام دیگری می‌‌گذارند: التقاط فلسفی، چرندبافی و حرف مفت، آمیخته با بیسوادی و بی‌شعوری الزامی جهت عضویت در «ستاد انقلاب فرهنگی» جمکران!

حال بازگردیم به موضوع اصلی. ما خواهان تغییر قانون اساسی ایران جهت استقرار یک حاکمیت دمکراتیک هستیم و از این نظر مطالبات ما در تضاد کامل با مطالبات طاعون‌ سبز قرار می‌گیرد. مطالبات طاعون ‌سبز «غیردمکراتیک»، «عوام‌فریبانه» و «انسان‌ستیز» است. این گروه در داخل، با شعار پوچ «مخالفت با تقلب» و قانون‌شکنی و ایجاد بحران، و در خارج، با شعارهای پوچ به تحریف و تخریب مطالبات دمکراتیک جنبش‌مدنی پرداخته، تا مخالفت با کل حکومت اسلامی را به مخالفت با شخص احمدی‌نژاد و خامنه‌ای تقلیل دهد. این معجزات نتیجة هم‌سوئی و هم‌صدائی و به ویژه «هم‌دستی» برتری‌طلبان آنگلوساکسون با ایرانی‌نمایان و نوکران‌شان در جهان اسلام است. و همانطور که می‌بینیم به راه انداختن جنجال رسانه‌ای در راه تحقق این امر خیر کفایت می‌کند. چرا که پس از گذشت حدود 5 ماه از مسابقات مارگیری جمکران بوق‌های استعماری موفق شده‌اند عملاً شعارهای پوچ و انحرافی را بجای مطالبات دمکراتیک ملت ایران بنشانند.

می‌دانیم که «دمکراسی» با «آزادی» و «میهن‌پرستی» در ترادف قرار نمی‌گیرد. دمکراسی، از جنبة حقوقی تعریف شده و چارچوب‌ مشخصی دارد، حال آنکه شعارهائی از قماش آزادی، حق مردم، خواست مردم، و ... در مفهوم مطلق خود یک شعار پوشالی، عوامفریبانه و «مبهم» باقی می‌ماند. شعارهائی که هوچی‌های طاعون‌سبز و شارلاتان‌های سیاسی به ویژه در خارج از مرزها در بوق گذاشته‌اند.

جغد می‌خواند و کابوس شب از وحشت خویش
چشم‌ها دوخته بر شعلة‌ شمعی بی‌نور

امروز رهبر حکومت اسلامی که شایعة مرگ‌اش همة رسانه‌های «پوچ‌باف» را همزمان فراگرفته بود از مخفی‌گاه خود خارج شده سوءقصد به فرماندهان سپاه در منطقة «سرباز» بلوچستان را به «دشمن» نسبت داد! البته تعجبی هم ندارد تاکنون همة‌ تصفیه‌های خونین درون‌گروهی را گورکن‌ها به «دشمن» نسبت داده‌اند. ولی همزمان با سخنان مضحک خامنه‌ای، سایت «پیک نت» عکسی از «شهید» شوشتری منتشر کرده که در آن سربازان «دشمن» با سلاح‌های دشمن‌شکن‌شان در دو قدمی این شهید راه حق و «اسلام ضداستکبار» ایستاده‌اند! اشتباه نکنیم، رهبر مفلوک جمکران کاملاً حق دارد.

باد می‌غرد و می‌آورد آهسته به گوش
‌نالة‌ جانوری گرسنه از جنگل دور
می‌فشارد شب هول افکن و بیم افزا را

سپاه پاسداران آفریده، همکار و نوکر «دشمن» است. و اگر یک روز پیش از آغاز مذاکرات هسته‌ای در وین، «دشمن» کذا فرماندهان ارشد سپاه را در بلوچستان به قتل رسانده، مسلماً اینکار را برای حفظ ارکان این نظام پوسیده‌ انجام داده. «دشمن» برای حفظ نظامی دست به این عمل زده که جهت دوام و بقای خود همواره نیازمند «دشمن» است و «بحران»! «دشمنی» که هیچ ارتباطی با دشمن واقعی ملت ایران ندارد. این «دشمن» همواره در داخل مرزها سرکوب شده و ایرانی و ایرانی‌زاده است. و اما «بحران» چه فوایدی دارد! بحران فقط برای انحراف افکارعمومی از واقعیات یک رژیم دست‌نشانده و استعماری از پوچ‌گوئی‌ها و مزخرف‌بافی‌های دینی و مذهبی «خلق» می‌شود. به هر تقدیر، اگر اینبار نیز قطب‌نمای بصیرت‌ رهبری از کار نیافتد و سرکوب ملت ایران یا همان «دشمن» به شیوة‌ مطلوب مقام معظم گسترش یابد، ما ایرانیان حق خواهیم داشت که از شرایطی مشابه شرایط مردم پاکستان برخوردار شویم. می‌بینیم که «دشمن» در واقع خیرخواه نظام توحش است، چرا که این نظام ساخته و پرداخته دشمنان ملت ایران است.

می‌کشد دست شب تیره به دیوار جهان
تا مگر باز کند روزنة فردا را
(فریدون توللی)


...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت