لژ و تسبیح!
...
فضای دمکراتیک ابهامستیز است. فضای دمکراتیک فضائی است منطقی، خارج از حاکمیت تعصبات و باورها. تفاوتی نمیکند که این باورها دینی، بومی و یا قومی باشد؛ تعصب هر چه باشد، در تضاد با منطق قرار خواهد گرفت. این است دلیل مخالفت ما با عربدهجوئی در خیابان، چه به نام اسلام، چه تحت عنوان حمایت از مردم، و چه به نام ایران.
یکی از فواید ایجاد جنجال و هیاهو پیرامون آخوند کروبی، آنهم در گیرودار مذاکرات صلح فلسطین و اسرائیل این است که از یکسو به موسوی، کروبی و خاتمی، رهبران لجنزار سبز امکان میدهد از اعلام مواضع خود در مورد مذاکرات صلح بگریزند، و از سوی دیگر، به شوتوپرتها چنین القاء خواهد کرد که فقط دارودستة احمدینژاد با مذاکرات صلح میان فلسطین و اسرائیل مخالفت میورزد. حال آنکه در واقع چنین نیست! کل حکومت اسلامی، شامل دولت و گروه موسوی جلاد، اصلاحطلبان، مشارکتچیها و نهضت عاظادی، همگی با استقرار صلح در منطقه مخالفاند. همین گروههای مزور، در همسوئی کامل با جناح احمدینژاد از تداوم فعالیتهای «هستهای ـ نظامی» در ایران طرفداری میکنند. اما بحرانسازیهای ساواک جمکران برای اینان زمینة مناسب فراهم آورده تا ضمن انتقاد از تحریمها، در مورد «علت تحریمها»، یعنی یکجانبهگرائی حکومت اسلامی و نقض مقررات آژانس بینالمللی انرژی اتمی توسط این حکومت خفقان اختیار کنند. میباید به سازمان سیا آفرین گفت که پس از گذشت حدود 15 ماه از مسابقات مارگیری توانسته با توسل به شیوة «تمرکز بر یک نقطه»، مواضع جیرهخواراناش را پیرامون سیاستهای «کلان استراتژیک» ناتو ـ تجهیز ایران به سلاح اتمی و استقرار صلح در منطقه ـ چه در داخل کشور و چه خارج از مرزهای ایران در ابهام کامل نگاه دارد.
در این راستا، همان سیاستی که با کودتای سیدضیاء زمینهساز کودتای میرپنج شد و پس از چندین کودتا کار را به فاجعة 22 بهمن 1357 کشاند، اینک تلاش میکند با دمیدن در شیپور قانون اساسی مشروطه، «بازگشت به گذشتة» ایرانی را بجای بازگشت به گذشته اسلامی بنشاند. اشکال اینجاست که آن قانون اساسی، همچون قانون اساسی مردهشویان آکنده از ابهام و اسلامی است. خلاصه بگوئیم، این «قانون اساسی» شهروند را به رسمیت نمیشناسد و از اینرو حق نظارت بر تدوین و اجرای قوانین را از پیش به دستاربندان سپرده. به عنوان نمونه نگاهی داشته باشیم به بخشی از اصل 21 «متمم قانون اساسی مشروطیت».
جالب اینجاست که اصل فوق در مبهمات «حقپرستانة» بنیصدر نیز مورد استفاده قرار گرفته. اصل کذا آزادی تشکل و تجمع را به چندین ابهام منوط کرده، و چنین میگوید که باید مسلم شود تشکل یا تجمع به «فتنة دینی» و دنیوی منجر نخواهد شد! «فتنه» چیست؟ آنچه آخوند فتنه میخواند! فتنة دینی چیست؟ آنچه آخوند تعیین میکند؛ همچنان که فتنة دنیوی را هم نهایتاً آخوندها تعیین خواهند کرد! به عنوان نمونه، از نظر روحانی جماعت، حضور زن در جامعه، بدون نماد بردگی به صراحت میتواند «فتنه» تلقی شود:
«انجمنها و اجتماعاتی که مولد فتنه دينی و دنيوی و مخل به نظم نباشند، در تمام مملکت، آزاد است [...]»
خلاصه بگوئیم، بر پایة این به اصطلاح «اصل»، هر گونه انجمن و اجتماعی ممنوع خواهد بود. چرا که در این اصل سه واژة مبهم «فتنه»، «دینی» و «دنیوی» بر «نظم» تقدم یافته، و اگر چه مسئولیت استقرار نظم با «نظمیه» است و نه با آخوند، ابعاد دینی و دنیوی فتنه را مرجعی جز آخوند نمیتواند تعیین کند. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم «نظم» کذا نیز هیچ ارتباطی با نظم در معنای قانونی نخواهد داشت، چرا که دستگاه متصدی آن ساخته و پرداختة بیگانه است و در چارچوب منافع استعمار فعالیت میکند. بله، اصل مذکور یکی از اصول «توحش مشروعه» بود که به عنوان «قانون اساسی مشروطه» به ملت ایران تحمیل شد و فقط قطرهای است از دریای بیکران فریب استعماری که از دهها سال پیش نه تنها بر ایرانیان که بر کل ملتهای منطقه تحمیل شده.
به عنوان نمونه بهتر است نگاهی داشته باشیم به افغانستان. حدود یکماه پس از رخدادهای 11 سپتامبر، آمریکا به بهانة «مبارزه با تروریسم» به این کشور لشکرکشی کرد و پس از هیاهو و جنجال و دمیدن در بوق «ما پیروز شدیم»، یک حکومت اسلامی مشابه حکومت توحش مردهشویان جمکران را بر ملت افغانستان تحمیل فرمود و طالبان «خوب» را در رأس همین حکومت دستنشانده قرار داد. آنگاه کار طالبان «بد» آغاز شد. اینان ابتدا به تخریب مدارس مختلط مشغول شدند، و اینروزها فقط تخریب مدارس دخترانه در دستورکارشان قرار گرفته! یکی دیگر از وظایف طالبان «بد» کشتار کارگران شرکتهای جاده سازی جهت ممانعت از احداث راههای ارتباطی است. البته حمله به تشکلهای غیردینی و مراکز درمانی، کشتار پزشکان و... از دیگر فعالیتهای «فرهنگی» این قماش طالبان به شمار میرود.
در عوض طالبان «خوب»، به رهبری کرزای به قاچاق مواد مخدر، سرکوب رسانهها و مبارزه با «منکرات» مشغولاند و هر روز مشروبات الکلی کشف میکنند و ... و در چنین وانفسائی است که «جانکری» به کابل میرود و برنامة مهوع افشاگری نیویورکتایمز پیرامون «ارتباط» محمدضیاء صالحی با سازمان سیا آغاز میشود! تو گوئی طیف حاکمیت افغانستان هیچ ارتباطی با سازمان سیا نداشته و ندارد! اما لاتبازی یانکیها به این مختصر محدود نشده. اینان برای تحمیل توحش دین به ملت افغانستان الگوهای جمکران را که پیشتر در ایران به محک تجربه آزمودهاند، در این کشور اشغالشده «بازتولید» میکنند. در افغانستان سیرکی مشابه سیرک آشفروشها به نام «کمپین 50 درصد» به راه انداختهاند و اعضای این کمپین با ارسال یک «نامة سرگشاده» به کرزای، ضمن افتخار به اشغال نظامی کشورشان خواهان «رفع تبعیض جنسیتی» و «توقف» مجازات سنگسار شدهاند! متن نامة ابلهانة 50 درصدیها در سایت فارسی «بیبیسی»، مورخ 24 اوت 2010 انتشار یافته.
آشفروشهای افغانستان از کرزای خواستهاند تا روند تحولات افتخاربرانگیز دهسال اخیر را ادامه دهد و مانع از تصویب قوانینی شود که مشروعیت قانون اساسی این کشور را خدشهدار میکند! بد نیست بدانیم که این به اصطلاح «قانون اساسی» افغانستان نیز بر مبهمات قرآن و اسلام تکیه دارد و مطابق با منافع اشغالگران تفسیر خواهد شد. به همین دلیل کمپین 50 درصدیها در کمال حماقت میکوشد احکام شرع را «قوانین عرفی» بنامد! اینگونه است که در نامة سرگشادة «ماچه طالبان»، حکم شرعی «سنگسار» در زمرة «قوانین عرفی» قرار گرفته:
«زنان افغان [...] خواهان حاکمیت قانون هستند [...] اما نمیخواهند که قوانین عرفی در افغانستان رسمیت یابند [...] زنان نخستین قربانی اجرای چنین قوانینی هستند[...]»
شاهدیم که مرزشکنی، شارلاتانیسم و معرفی اسلام به عنوان مدافع حقوق زن که در لندن و واشنگتن برای نشخوار امثال فاطمه مرنیسی تولید میشود، به مصرف بازنشخوار ماچه شیوخ جمکران و افغانستان هم میرسد. «ماچه طالبان» در افغانستان، بجای اینکه دخالت در حریم خصوصی را محکوم کنند، به سنگسار دو زن در بادغیس و قندوز اعتراض کردهاند:
«[تحولات مثبت ده سال گذشته] آبروی از دست رفته افغانستان را در سطح بینالمللی دوباره احیا کرد اما [...] شنیدن خبر سنگسار دو زن در ولایات بادغیس و قندوز [...] یادآور [...] اعمال خشن و غیرانسانی بنیادگرایان سیاه اندیش بوده و خاطرات [...] تلخ [...] حاکمیت آنها را در اذهان زنان افغانستان زنده کرده است [...]»
«بیبیسی» در ادامة گزارش پیرامون نامة کذا مینویسد، دوران طالبان خیلی برای زنان سخت بود، آنها حتی حق تحصیل، کار و آزادی رفت و آمد نیز نداشتند. خلاصه در قاموس شیپور حاکمیت بریتانیا، افغانستان پیش از طالبان وجود نداشته، زنان افغان هم به یاد ندارند که پیش از کودتاهای آمریکا و پیش از استقرار حکومت توحش طالبان در افغانستان، زنان این کشور از آزادیهای اجتماعی و امکانات بیشتری برخوردار بودهاند. کوتاه سخن، در بیبیسی، ویراست استعماری تاریخ افغانستان با طالبان آغاز میشود، و پیش از طالبان فقط جنگ داخلی بوده، پیش از آنهم جنگ با اشغالگران شوروی، و دیگر هیچ:
«زنان افغانستان از دوران طالبان خاطرات تلخی دارند، در رژیم طالبان آنها از حق تحصیل، حق کار و حتی آزادی رفت و آمد و خرید بدون محرم مرد، محروم بودند.»
خوشبختانه زنان افغانستان خیلی ترقی کردهاند و بخوبی معلوم است که از اشغال نظامی غرب و حکومت دستنشاندة کرزای خاطرات خیلی خیلی خوبی دارند. پفیوزی و آخوندپرستی و فریب و واژگوننمائی همچون قاچاق اسلحه و مواد مخدر توسط ارتش ناتو از جمله همین خاطرات خوب میباید تلقی شود! در نتیجه، نمیباید از انتشار چنین نامههای سرگشاده و ابلهانهای که تلویحاً دخالت به حریم خصوصی انسانها را مورد تأئید قرار میدهد متحیر شویم. فراموش نکنیم که برای تحمیل همین «اصولاساسی» و انسانستیز است که اوباش مسلح غرب را به افغانستان و عراق روانه کردهاند. بله، انتشار «نامة سرگشاده» حکمتی دارد! همین چند روز پیش ساواک جمکران یک نامة سرگشاده خطاب به رهبری قلمی کرده بود که در آن عیال کروبی به خامنهای میگفت، «اختلافات من و همسرم به شما مربوط نیست.» این نامة ابلهانه که در بوقهای فارسی سازمان سیا انتشار یافت در واقع چراغ سبزی میباید تلقی شود به ساواک جهت تداوم جنجال پیرامون شیخ مهدی، و تمرکز دیگر رهبران مرداب سبز بر «هراس» حکومت از آخوند کروبی!
روند کار چنین است. ابتدا شاخک سازمان سیا به نام «فعلة سبز» اقدام به انتشار نامةسرگشاده میکند، سپس ساواک برای گرم کردن بازار کساد مرداب سبز، به بسیج لباس شخصیها میپردازد، و اینگونه است که جنجال رسانهای به راه میافتد. روز پنجشنبه تمام رسانههای غرب علاوه بر سرازیر کردن اشک تمساح برای سکینه محمدی، خبر موثق «محاصرة خانة کروبی، یکی از رهبران جنبش سبز» را نیز در بوق گذاشته بودند. شاهد بودیم که خانة شیخ مهدی جنایتکار، البته فقط در رسانهها محاصره شد، تا این شخصیت محبوب و مردمی که 31 سال است به جنایت و چپاول اشتغال دارد، نتواند در راهپیمائی میلیونی «روز نکبتبار قدس» شرکت کند.
اینگونه است که هم برای توجیه ضمنی خفقان سران مرداب در مورد مذاکرات جاری صلح زمینه مناسب فراهم میآید، هم مهملپراکنی موسوی دجال و شرکاء، حکومت اسلامی را در تقابل با شیخ کروبی قرار میدهد، و از همه مهمتر اوباش سبز میتوانند تعداد اندک شرکتکنندگان در سیرک قدس را تلویحاً به حساب محبوبیت فرضی کروبی و موسوی بنویسند. بله، به این ترتیب بوقهای عوامفریب سبز میتوانند چنین القا کنند که همة غایبان در سیرک مهوع قدس طرفداران موسوی و کروبیاند؛ اما حضرات خیلی کور خواندهاند! این بازیهای خنک و تکراری دیگر کهنه شده، کمی ابتکار به خرج دهید! البته یانکیها هم میخواهند ابتکار به خرج دهند؛ قرار است احمدینژاد «ابتکاراتشان» را در قطر، که یکی از مراکز مهم پولشوئی و برده فروشی سازمان ناتو به شمار میرود تحویل بگیرد!
«جونم براتون بگه»، رسانههای رسمی جمکران خبر مسافرت مهرورزی به قطر را در بوق گذاشته بودند و بین خودمان بماند، پس از تماشای برنامة کانال 24، ما چنین پنداشتیم که پرزیدنت جمکران میخواهند «گیرت مولر» کذا را برای تدریس در حوزة علمیه قم دعوت کنند، باشد که این دامپزشک متدین آلمانی بتواند مرد رویاهایاش را در جمع مأبونان حوزة علمیة قم بیابد! مگر مصباح یزدی یا مکارم شیرازی و صافی گلپایگانی نمیتوانند مرد رویاهای گیرت مولر باشند؟ اینان از اعضای ثابتقدم محفل «احترام به ادیان» به شمار میروند؛ همگی شارلاتان، تقدسفروش و خلاصه مشترکالمنافعاند:
«[...] من سرتیپ اللهوردی را که سرم کلاه گذاشت [...] ترجیح میدم، چون از خودمانه و منافع مشترک داریم [...]»
منبع: «حاجی آقا»، ص. 55
بله منافع مشترک را فراموش نکنیم! این است دلیل ارادت استعمار به امثال خاتمی، موسوی و احمدینژاد که اخیراً همچون خمینی دجال «بتشکن» هم شده. باری، احمدینژاد «بتشکن» برای «امر خیر» قرار بود به قطر برود که ارواح شکماش با یک تیر چندین و چند نشان بزند. «بتشکن نژاد» میتوانست هم آن بیطار مادرمردة آلمانی را به آرزوهایاش برساند، هم نتانیاهو را که در نشست واشنگتن همچون موش در تله دست و پا میزد و به ریسمان پوسیدة اسطورههای مقدس چنگ انداخته بود از مرگ حتمی برهاند. اما نشد که نشد! پس از مخالفت «بتشکن» و دیگر مردهشویان با مذاکرات صلح، محمود عباس پاسخ مناسب را به مهرورزی ارائه داد.
رهبر تشکیلات خودگردان فلسطین احمدینژاد را متقلب خواند و صریحاً به وی گفت که صلاحیت ندارد در مورد تشکیلات «منتخب» ملت فلسطین ابراز عقیده کند. اینجاست که زوایای نوینی از کودتای ناکام موسوی آشکار میشود. اگر سازمان سیا میتوانست میرحسین موسوی را به عنوان «منتخب» و محبوب ملت ایران در جایگاه ریاست قوة مجریه جمکران بنشاند، مخالفت این فرد با مذاکرات صلح میتوانست کارساز یانکیها شود؛ چرا که موسوی مطالبات غیرقانونی خود را که در واقع فرامین کاخسفید است از زبان حاکمیت به ظاهر مشروع و برگزیدة «مردم ایران» مطرح میکرد. یعنی همان لاتبازیای که امام خمینی خودفروخته به راه انداخته بود. میدانیم که او نیز در ظاهر از مخالفان سرسخت اسرائیل به شمار میرفت. باری اگر توانسته بودند موسوی را بجای احمدینژاد بنشانند، او هم میتوانست همچون امام روشنضمیر، مناسبترین ابزار جهت تداوم بحران در منطقه باشد! این شرایط جادوئی را گاوچرانها نمیتوانند با احمدینژاد «بتشکن» ایجاد کنند! دلیل هم اینکه، علاوه بر واکنش شدید محمود عباس به سخنان ابلهانة رئیس جمهور بتشکن، دولت مصر نیز سفر منوچهر متکی به این کشور را لغو کرد، چرا که وزیر امورخارجة مرده شویان به پیروی از امام روشنضمیر، مذاکره با اسرائیل را خیانت به آرمان فلسطین خوانده بود! و از قضای روزگار حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر در این مذاکرات شرکت دارد. به عبارت دیگر متکی مفلوک پس از توهین آشکار به رئیس جمهور مصر قصد داشت سری هم به قاهره بزند! واقعاً دیپلماسی هم دیپلماسی مردهشویان! اینان میپندارند هنوز هم میتوانند همچون دوران جنگ سرد جفتکپرانی کنند. امروز سخنگوی متکی «توهین» محمود عباس به احمدینژاد را محکوم کرده!
بله به مصداق «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»، همزمان با سخنرانی بسیار دیپلماتیک متکی و پوچپردازیهای نتانیاهو، گاوچرانها یک بوئینگ 747 لبریز از «افتخارات» از امارات به آلمان ارسال کرده بودند تا دستشان برای هارتوپورت و نفسکشطلبی دروغین بر علیه اسرائیل باز باشد، و مذاکرات صلح به سرعت ماستمالی شود، که به قول «مشمراد»، مستخدم حاجیآقا، «خدا نخواست!» اینگونه بود که هواپیمای کذا سقوط کرد!
به گزارش فرانس پرس و دیگر نیوزها و پرسها، مورخ 3 سپتامبر 2010، یک هواپیمای باری ایالات متحد متعلق به «یو. پی. اس» در حوالی فرودگاه دوبی در یک پایگاه نظامی در نزدیکی جاده کمربندی «امارات» سقوط کرد و خلبان و کمک خلبان آن نیز کشته شدند:
«هواپیما پیش از سقوط آتش گرفته بود. آمبولانسها به سوی پایگاه نظامی که از آن دود بر میخاست به حرکت درآمدند، اما از ورود خبرنگاران به محوطه ممانعت به عمل آمد.»
فرانسپرس در ادامه میافزاید، هواپیمای شرکت «یو. پی. اس» از دوبی عازم «کلن» در آلمان بود و شرکت مذکور هنوز تعداد تلفات این سانحه را مشخص نکرده. از نظر ما، نه تعداد تلفات این هواپیما مشخص خواهد شد، و نه محمولة آن! خلاصه روزگار بر «اهلچنج» سخت گرفته! شاید به همین دلیل باشد که کاردینال راتزینگر نیز پس از دعا برای معدنچیان گرفتار شیلی، تعدادی تسبیح برایشان ارسال داشتند تا در قعر زمین بیکار ننشسته و ذکر پروردگار بگیرند. و شاید به همین دلیل باشد که یک پیرمرد بازنشستة هافهافو را به عنوان استاد اعظم لژ «گرانداوریان» برگزیدهاند!
آنروزها که با تکیه بر قادر متعال، و البته با سلاحهای «مید. این یو. اس»، امام روشنضمیر بر شرق و غرب پیروز شده بودند، همان روزهای نورانی که اوباش ساواک اکبر بهرمانی را هم در جایگاه «پیامبر» قرار میدادند، «گرانداوریان» یک استاد اعظم جوان، خوشپوش و بسیار خوش صحبت داشت که میتوانست فراماسونری را حسابی طرفدار دمکراسی جا بزند! ولی اینروزها گویا مسیرشان دستخوش «چنج» شده باشد، چرا که فراماسونری را خواهان «هماهنگی اضداد» میخواهند!
شاید به همین دلیل باشد که امسال، «برادران» مدعی دفاع از دمکراسی، کنگرة خود را در شهر «ویشی» برگزار میکنند، که یادی هم از مارشال پتن «روشنضمیر»، رهبر حکومت نازی ویشی کرده باشند! به گزارش فیگارو، مورخ 2 سپتامبر 2010، گردهمائی سالانة «گرانداوریان» امسال در «ویشی» برگزار خواهد شد!
یکی از فواید ایجاد جنجال و هیاهو پیرامون آخوند کروبی، آنهم در گیرودار مذاکرات صلح فلسطین و اسرائیل این است که از یکسو به موسوی، کروبی و خاتمی، رهبران لجنزار سبز امکان میدهد از اعلام مواضع خود در مورد مذاکرات صلح بگریزند، و از سوی دیگر، به شوتوپرتها چنین القاء خواهد کرد که فقط دارودستة احمدینژاد با مذاکرات صلح میان فلسطین و اسرائیل مخالفت میورزد. حال آنکه در واقع چنین نیست! کل حکومت اسلامی، شامل دولت و گروه موسوی جلاد، اصلاحطلبان، مشارکتچیها و نهضت عاظادی، همگی با استقرار صلح در منطقه مخالفاند. همین گروههای مزور، در همسوئی کامل با جناح احمدینژاد از تداوم فعالیتهای «هستهای ـ نظامی» در ایران طرفداری میکنند. اما بحرانسازیهای ساواک جمکران برای اینان زمینة مناسب فراهم آورده تا ضمن انتقاد از تحریمها، در مورد «علت تحریمها»، یعنی یکجانبهگرائی حکومت اسلامی و نقض مقررات آژانس بینالمللی انرژی اتمی توسط این حکومت خفقان اختیار کنند. میباید به سازمان سیا آفرین گفت که پس از گذشت حدود 15 ماه از مسابقات مارگیری توانسته با توسل به شیوة «تمرکز بر یک نقطه»، مواضع جیرهخواراناش را پیرامون سیاستهای «کلان استراتژیک» ناتو ـ تجهیز ایران به سلاح اتمی و استقرار صلح در منطقه ـ چه در داخل کشور و چه خارج از مرزهای ایران در ابهام کامل نگاه دارد.
در این راستا، همان سیاستی که با کودتای سیدضیاء زمینهساز کودتای میرپنج شد و پس از چندین کودتا کار را به فاجعة 22 بهمن 1357 کشاند، اینک تلاش میکند با دمیدن در شیپور قانون اساسی مشروطه، «بازگشت به گذشتة» ایرانی را بجای بازگشت به گذشته اسلامی بنشاند. اشکال اینجاست که آن قانون اساسی، همچون قانون اساسی مردهشویان آکنده از ابهام و اسلامی است. خلاصه بگوئیم، این «قانون اساسی» شهروند را به رسمیت نمیشناسد و از اینرو حق نظارت بر تدوین و اجرای قوانین را از پیش به دستاربندان سپرده. به عنوان نمونه نگاهی داشته باشیم به بخشی از اصل 21 «متمم قانون اساسی مشروطیت».
جالب اینجاست که اصل فوق در مبهمات «حقپرستانة» بنیصدر نیز مورد استفاده قرار گرفته. اصل کذا آزادی تشکل و تجمع را به چندین ابهام منوط کرده، و چنین میگوید که باید مسلم شود تشکل یا تجمع به «فتنة دینی» و دنیوی منجر نخواهد شد! «فتنه» چیست؟ آنچه آخوند فتنه میخواند! فتنة دینی چیست؟ آنچه آخوند تعیین میکند؛ همچنان که فتنة دنیوی را هم نهایتاً آخوندها تعیین خواهند کرد! به عنوان نمونه، از نظر روحانی جماعت، حضور زن در جامعه، بدون نماد بردگی به صراحت میتواند «فتنه» تلقی شود:
«انجمنها و اجتماعاتی که مولد فتنه دينی و دنيوی و مخل به نظم نباشند، در تمام مملکت، آزاد است [...]»
خلاصه بگوئیم، بر پایة این به اصطلاح «اصل»، هر گونه انجمن و اجتماعی ممنوع خواهد بود. چرا که در این اصل سه واژة مبهم «فتنه»، «دینی» و «دنیوی» بر «نظم» تقدم یافته، و اگر چه مسئولیت استقرار نظم با «نظمیه» است و نه با آخوند، ابعاد دینی و دنیوی فتنه را مرجعی جز آخوند نمیتواند تعیین کند. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم «نظم» کذا نیز هیچ ارتباطی با نظم در معنای قانونی نخواهد داشت، چرا که دستگاه متصدی آن ساخته و پرداختة بیگانه است و در چارچوب منافع استعمار فعالیت میکند. بله، اصل مذکور یکی از اصول «توحش مشروعه» بود که به عنوان «قانون اساسی مشروطه» به ملت ایران تحمیل شد و فقط قطرهای است از دریای بیکران فریب استعماری که از دهها سال پیش نه تنها بر ایرانیان که بر کل ملتهای منطقه تحمیل شده.
به عنوان نمونه بهتر است نگاهی داشته باشیم به افغانستان. حدود یکماه پس از رخدادهای 11 سپتامبر، آمریکا به بهانة «مبارزه با تروریسم» به این کشور لشکرکشی کرد و پس از هیاهو و جنجال و دمیدن در بوق «ما پیروز شدیم»، یک حکومت اسلامی مشابه حکومت توحش مردهشویان جمکران را بر ملت افغانستان تحمیل فرمود و طالبان «خوب» را در رأس همین حکومت دستنشانده قرار داد. آنگاه کار طالبان «بد» آغاز شد. اینان ابتدا به تخریب مدارس مختلط مشغول شدند، و اینروزها فقط تخریب مدارس دخترانه در دستورکارشان قرار گرفته! یکی دیگر از وظایف طالبان «بد» کشتار کارگران شرکتهای جاده سازی جهت ممانعت از احداث راههای ارتباطی است. البته حمله به تشکلهای غیردینی و مراکز درمانی، کشتار پزشکان و... از دیگر فعالیتهای «فرهنگی» این قماش طالبان به شمار میرود.
در عوض طالبان «خوب»، به رهبری کرزای به قاچاق مواد مخدر، سرکوب رسانهها و مبارزه با «منکرات» مشغولاند و هر روز مشروبات الکلی کشف میکنند و ... و در چنین وانفسائی است که «جانکری» به کابل میرود و برنامة مهوع افشاگری نیویورکتایمز پیرامون «ارتباط» محمدضیاء صالحی با سازمان سیا آغاز میشود! تو گوئی طیف حاکمیت افغانستان هیچ ارتباطی با سازمان سیا نداشته و ندارد! اما لاتبازی یانکیها به این مختصر محدود نشده. اینان برای تحمیل توحش دین به ملت افغانستان الگوهای جمکران را که پیشتر در ایران به محک تجربه آزمودهاند، در این کشور اشغالشده «بازتولید» میکنند. در افغانستان سیرکی مشابه سیرک آشفروشها به نام «کمپین 50 درصد» به راه انداختهاند و اعضای این کمپین با ارسال یک «نامة سرگشاده» به کرزای، ضمن افتخار به اشغال نظامی کشورشان خواهان «رفع تبعیض جنسیتی» و «توقف» مجازات سنگسار شدهاند! متن نامة ابلهانة 50 درصدیها در سایت فارسی «بیبیسی»، مورخ 24 اوت 2010 انتشار یافته.
آشفروشهای افغانستان از کرزای خواستهاند تا روند تحولات افتخاربرانگیز دهسال اخیر را ادامه دهد و مانع از تصویب قوانینی شود که مشروعیت قانون اساسی این کشور را خدشهدار میکند! بد نیست بدانیم که این به اصطلاح «قانون اساسی» افغانستان نیز بر مبهمات قرآن و اسلام تکیه دارد و مطابق با منافع اشغالگران تفسیر خواهد شد. به همین دلیل کمپین 50 درصدیها در کمال حماقت میکوشد احکام شرع را «قوانین عرفی» بنامد! اینگونه است که در نامة سرگشادة «ماچه طالبان»، حکم شرعی «سنگسار» در زمرة «قوانین عرفی» قرار گرفته:
«زنان افغان [...] خواهان حاکمیت قانون هستند [...] اما نمیخواهند که قوانین عرفی در افغانستان رسمیت یابند [...] زنان نخستین قربانی اجرای چنین قوانینی هستند[...]»
شاهدیم که مرزشکنی، شارلاتانیسم و معرفی اسلام به عنوان مدافع حقوق زن که در لندن و واشنگتن برای نشخوار امثال فاطمه مرنیسی تولید میشود، به مصرف بازنشخوار ماچه شیوخ جمکران و افغانستان هم میرسد. «ماچه طالبان» در افغانستان، بجای اینکه دخالت در حریم خصوصی را محکوم کنند، به سنگسار دو زن در بادغیس و قندوز اعتراض کردهاند:
«[تحولات مثبت ده سال گذشته] آبروی از دست رفته افغانستان را در سطح بینالمللی دوباره احیا کرد اما [...] شنیدن خبر سنگسار دو زن در ولایات بادغیس و قندوز [...] یادآور [...] اعمال خشن و غیرانسانی بنیادگرایان سیاه اندیش بوده و خاطرات [...] تلخ [...] حاکمیت آنها را در اذهان زنان افغانستان زنده کرده است [...]»
«بیبیسی» در ادامة گزارش پیرامون نامة کذا مینویسد، دوران طالبان خیلی برای زنان سخت بود، آنها حتی حق تحصیل، کار و آزادی رفت و آمد نیز نداشتند. خلاصه در قاموس شیپور حاکمیت بریتانیا، افغانستان پیش از طالبان وجود نداشته، زنان افغان هم به یاد ندارند که پیش از کودتاهای آمریکا و پیش از استقرار حکومت توحش طالبان در افغانستان، زنان این کشور از آزادیهای اجتماعی و امکانات بیشتری برخوردار بودهاند. کوتاه سخن، در بیبیسی، ویراست استعماری تاریخ افغانستان با طالبان آغاز میشود، و پیش از طالبان فقط جنگ داخلی بوده، پیش از آنهم جنگ با اشغالگران شوروی، و دیگر هیچ:
«زنان افغانستان از دوران طالبان خاطرات تلخی دارند، در رژیم طالبان آنها از حق تحصیل، حق کار و حتی آزادی رفت و آمد و خرید بدون محرم مرد، محروم بودند.»
خوشبختانه زنان افغانستان خیلی ترقی کردهاند و بخوبی معلوم است که از اشغال نظامی غرب و حکومت دستنشاندة کرزای خاطرات خیلی خیلی خوبی دارند. پفیوزی و آخوندپرستی و فریب و واژگوننمائی همچون قاچاق اسلحه و مواد مخدر توسط ارتش ناتو از جمله همین خاطرات خوب میباید تلقی شود! در نتیجه، نمیباید از انتشار چنین نامههای سرگشاده و ابلهانهای که تلویحاً دخالت به حریم خصوصی انسانها را مورد تأئید قرار میدهد متحیر شویم. فراموش نکنیم که برای تحمیل همین «اصولاساسی» و انسانستیز است که اوباش مسلح غرب را به افغانستان و عراق روانه کردهاند. بله، انتشار «نامة سرگشاده» حکمتی دارد! همین چند روز پیش ساواک جمکران یک نامة سرگشاده خطاب به رهبری قلمی کرده بود که در آن عیال کروبی به خامنهای میگفت، «اختلافات من و همسرم به شما مربوط نیست.» این نامة ابلهانه که در بوقهای فارسی سازمان سیا انتشار یافت در واقع چراغ سبزی میباید تلقی شود به ساواک جهت تداوم جنجال پیرامون شیخ مهدی، و تمرکز دیگر رهبران مرداب سبز بر «هراس» حکومت از آخوند کروبی!
روند کار چنین است. ابتدا شاخک سازمان سیا به نام «فعلة سبز» اقدام به انتشار نامةسرگشاده میکند، سپس ساواک برای گرم کردن بازار کساد مرداب سبز، به بسیج لباس شخصیها میپردازد، و اینگونه است که جنجال رسانهای به راه میافتد. روز پنجشنبه تمام رسانههای غرب علاوه بر سرازیر کردن اشک تمساح برای سکینه محمدی، خبر موثق «محاصرة خانة کروبی، یکی از رهبران جنبش سبز» را نیز در بوق گذاشته بودند. شاهد بودیم که خانة شیخ مهدی جنایتکار، البته فقط در رسانهها محاصره شد، تا این شخصیت محبوب و مردمی که 31 سال است به جنایت و چپاول اشتغال دارد، نتواند در راهپیمائی میلیونی «روز نکبتبار قدس» شرکت کند.
اینگونه است که هم برای توجیه ضمنی خفقان سران مرداب در مورد مذاکرات جاری صلح زمینه مناسب فراهم میآید، هم مهملپراکنی موسوی دجال و شرکاء، حکومت اسلامی را در تقابل با شیخ کروبی قرار میدهد، و از همه مهمتر اوباش سبز میتوانند تعداد اندک شرکتکنندگان در سیرک قدس را تلویحاً به حساب محبوبیت فرضی کروبی و موسوی بنویسند. بله، به این ترتیب بوقهای عوامفریب سبز میتوانند چنین القا کنند که همة غایبان در سیرک مهوع قدس طرفداران موسوی و کروبیاند؛ اما حضرات خیلی کور خواندهاند! این بازیهای خنک و تکراری دیگر کهنه شده، کمی ابتکار به خرج دهید! البته یانکیها هم میخواهند ابتکار به خرج دهند؛ قرار است احمدینژاد «ابتکاراتشان» را در قطر، که یکی از مراکز مهم پولشوئی و برده فروشی سازمان ناتو به شمار میرود تحویل بگیرد!
«جونم براتون بگه»، رسانههای رسمی جمکران خبر مسافرت مهرورزی به قطر را در بوق گذاشته بودند و بین خودمان بماند، پس از تماشای برنامة کانال 24، ما چنین پنداشتیم که پرزیدنت جمکران میخواهند «گیرت مولر» کذا را برای تدریس در حوزة علمیه قم دعوت کنند، باشد که این دامپزشک متدین آلمانی بتواند مرد رویاهایاش را در جمع مأبونان حوزة علمیة قم بیابد! مگر مصباح یزدی یا مکارم شیرازی و صافی گلپایگانی نمیتوانند مرد رویاهای گیرت مولر باشند؟ اینان از اعضای ثابتقدم محفل «احترام به ادیان» به شمار میروند؛ همگی شارلاتان، تقدسفروش و خلاصه مشترکالمنافعاند:
«[...] من سرتیپ اللهوردی را که سرم کلاه گذاشت [...] ترجیح میدم، چون از خودمانه و منافع مشترک داریم [...]»
منبع: «حاجی آقا»، ص. 55
بله منافع مشترک را فراموش نکنیم! این است دلیل ارادت استعمار به امثال خاتمی، موسوی و احمدینژاد که اخیراً همچون خمینی دجال «بتشکن» هم شده. باری، احمدینژاد «بتشکن» برای «امر خیر» قرار بود به قطر برود که ارواح شکماش با یک تیر چندین و چند نشان بزند. «بتشکن نژاد» میتوانست هم آن بیطار مادرمردة آلمانی را به آرزوهایاش برساند، هم نتانیاهو را که در نشست واشنگتن همچون موش در تله دست و پا میزد و به ریسمان پوسیدة اسطورههای مقدس چنگ انداخته بود از مرگ حتمی برهاند. اما نشد که نشد! پس از مخالفت «بتشکن» و دیگر مردهشویان با مذاکرات صلح، محمود عباس پاسخ مناسب را به مهرورزی ارائه داد.
رهبر تشکیلات خودگردان فلسطین احمدینژاد را متقلب خواند و صریحاً به وی گفت که صلاحیت ندارد در مورد تشکیلات «منتخب» ملت فلسطین ابراز عقیده کند. اینجاست که زوایای نوینی از کودتای ناکام موسوی آشکار میشود. اگر سازمان سیا میتوانست میرحسین موسوی را به عنوان «منتخب» و محبوب ملت ایران در جایگاه ریاست قوة مجریه جمکران بنشاند، مخالفت این فرد با مذاکرات صلح میتوانست کارساز یانکیها شود؛ چرا که موسوی مطالبات غیرقانونی خود را که در واقع فرامین کاخسفید است از زبان حاکمیت به ظاهر مشروع و برگزیدة «مردم ایران» مطرح میکرد. یعنی همان لاتبازیای که امام خمینی خودفروخته به راه انداخته بود. میدانیم که او نیز در ظاهر از مخالفان سرسخت اسرائیل به شمار میرفت. باری اگر توانسته بودند موسوی را بجای احمدینژاد بنشانند، او هم میتوانست همچون امام روشنضمیر، مناسبترین ابزار جهت تداوم بحران در منطقه باشد! این شرایط جادوئی را گاوچرانها نمیتوانند با احمدینژاد «بتشکن» ایجاد کنند! دلیل هم اینکه، علاوه بر واکنش شدید محمود عباس به سخنان ابلهانة رئیس جمهور بتشکن، دولت مصر نیز سفر منوچهر متکی به این کشور را لغو کرد، چرا که وزیر امورخارجة مرده شویان به پیروی از امام روشنضمیر، مذاکره با اسرائیل را خیانت به آرمان فلسطین خوانده بود! و از قضای روزگار حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر در این مذاکرات شرکت دارد. به عبارت دیگر متکی مفلوک پس از توهین آشکار به رئیس جمهور مصر قصد داشت سری هم به قاهره بزند! واقعاً دیپلماسی هم دیپلماسی مردهشویان! اینان میپندارند هنوز هم میتوانند همچون دوران جنگ سرد جفتکپرانی کنند. امروز سخنگوی متکی «توهین» محمود عباس به احمدینژاد را محکوم کرده!
بله به مصداق «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست»، همزمان با سخنرانی بسیار دیپلماتیک متکی و پوچپردازیهای نتانیاهو، گاوچرانها یک بوئینگ 747 لبریز از «افتخارات» از امارات به آلمان ارسال کرده بودند تا دستشان برای هارتوپورت و نفسکشطلبی دروغین بر علیه اسرائیل باز باشد، و مذاکرات صلح به سرعت ماستمالی شود، که به قول «مشمراد»، مستخدم حاجیآقا، «خدا نخواست!» اینگونه بود که هواپیمای کذا سقوط کرد!
به گزارش فرانس پرس و دیگر نیوزها و پرسها، مورخ 3 سپتامبر 2010، یک هواپیمای باری ایالات متحد متعلق به «یو. پی. اس» در حوالی فرودگاه دوبی در یک پایگاه نظامی در نزدیکی جاده کمربندی «امارات» سقوط کرد و خلبان و کمک خلبان آن نیز کشته شدند:
«هواپیما پیش از سقوط آتش گرفته بود. آمبولانسها به سوی پایگاه نظامی که از آن دود بر میخاست به حرکت درآمدند، اما از ورود خبرنگاران به محوطه ممانعت به عمل آمد.»
فرانسپرس در ادامه میافزاید، هواپیمای شرکت «یو. پی. اس» از دوبی عازم «کلن» در آلمان بود و شرکت مذکور هنوز تعداد تلفات این سانحه را مشخص نکرده. از نظر ما، نه تعداد تلفات این هواپیما مشخص خواهد شد، و نه محمولة آن! خلاصه روزگار بر «اهلچنج» سخت گرفته! شاید به همین دلیل باشد که کاردینال راتزینگر نیز پس از دعا برای معدنچیان گرفتار شیلی، تعدادی تسبیح برایشان ارسال داشتند تا در قعر زمین بیکار ننشسته و ذکر پروردگار بگیرند. و شاید به همین دلیل باشد که یک پیرمرد بازنشستة هافهافو را به عنوان استاد اعظم لژ «گرانداوریان» برگزیدهاند!
آنروزها که با تکیه بر قادر متعال، و البته با سلاحهای «مید. این یو. اس»، امام روشنضمیر بر شرق و غرب پیروز شده بودند، همان روزهای نورانی که اوباش ساواک اکبر بهرمانی را هم در جایگاه «پیامبر» قرار میدادند، «گرانداوریان» یک استاد اعظم جوان، خوشپوش و بسیار خوش صحبت داشت که میتوانست فراماسونری را حسابی طرفدار دمکراسی جا بزند! ولی اینروزها گویا مسیرشان دستخوش «چنج» شده باشد، چرا که فراماسونری را خواهان «هماهنگی اضداد» میخواهند!
شاید به همین دلیل باشد که امسال، «برادران» مدعی دفاع از دمکراسی، کنگرة خود را در شهر «ویشی» برگزار میکنند، که یادی هم از مارشال پتن «روشنضمیر»، رهبر حکومت نازی ویشی کرده باشند! به گزارش فیگارو، مورخ 2 سپتامبر 2010، گردهمائی سالانة «گرانداوریان» امسال در «ویشی» برگزار خواهد شد!
نسخة پیدیاف ـ گوگل
نسخة پیدیاف ـ گوگل(بارگیری)
نسخة پیدیاف ـ لایو
نسخة پیدیاف ـ آدردرایو
نسخة پیدیاف ـ داکستاک
نسخة پیدیاف ـ ایشیو
نسخة پیدیاف ـ باکسنت
نسخة پیدیاف ـ کلمهئو
نسخة پیدیاف ـ زیدو
نسخة پیدیاف ـ مدیافایر
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت