پنجشنبه، مرداد ۲۱، ۱۳۸۹


سوسیس و لایروبی!
...
بالاخره به «شکاف» مطلوب در طرح استعماری رابرت مک‌فال رسیدیم. آنگلوساکسون‌ها با توسل به شبیه سازی، دو حزب «معنوی» به نام «ایران» و «اسلام» سازمان داده‌اند، که هر دو به بهترین وجه کارساز سیاست‌شان خواهد بود، چرا که وجه مشترک‌ دو حزب کذا ابهام و نفی‌انسان از طریق «بازگشت به گذشته» است. بله، در این به اصطلاح حزب‌ها فقط ابهام «ارزش‌های جمعی» ـ دینی و بومی ـ خصوصاً در چارچوب منافع استعماری محوریت دارد. ابهامی که همواره با واقعیت، یعنی پویائی انسان در زمان و مکان مشخص در تضاد قرار خواهد گرفت!

پیش از ادامة مطلب لازم است در مورد وبلاگ «آتش و الماس» توضیحاتی بیاوریم. ساواک به صورت «هرمی» اداره نمی‌شود! در این ساختار استعماری سلول‌های متعددی فعال‌اند که از نظر تشکیلاتی هیچ ارتباطی با یکدیگر ندارند. در صورت لزوم هر سلول ممکن است از طریق یک «حلقه» به سلول دیگر مرتبط ‌شود، ولی این ارتباط شامل کارمندان نخواهد شد. به عبارت دیگر همة کارمندان ساواک یکدیگر را نمی‌شناسند. این حضرات با نشان دادن «کارت» عضویت خود را به دیگری می‌شناسانند. باری آن ساواک فرضی که شاپور بختیار انحلال‌اش را اعلام داشت، هرگز منحل نشد! حتی پس از آنچه «پیروزی» انقلاب خواندند، نیروهای «نظامی ـ امنیتی» مرزپرگهر هرگز از دولت ایران دستور نگرفته و نمی‌گیرند. این نیروها در خدمت بیگانه‌اند و به همین دلیل تنها وظیفه‌شان سرکوب ملت ایران بوده و هست. در ضمن یادآور شویم آنهنگام که شاپور بختیار کابینة خود را تشکیل داد، نشست گوادالوپ پایان یافته بود و آمریکا، آلمان، فرانسه و انگلستان برای سرنگونی پهلوی دوم به اجماع رسیده بودند، شاپور بختیار نیز همانند شاه ایران از این امر آگاه بود.

آنچه طی 37 روز صدارت بختیار گذشت، از مردمفریبی بسیاری از محافل پرده برافکند. این دوره بخوبی نشان داد که جبهة ملی و چپ‌نمایان ایرانی‌نما همچون نیروهای «نظامی ـ امنیتی» کشورمان دقیقاً در مسیر استعمار گام برمی‌دارند. جزئیات این همگامی شوم را در بسیاری از وبلاگ‌ها توضیح داده‌ایم، وبلاگ «آتش و الماس» فقط یادی بود از گذشته! هر چند که امروز نیز همین اتحاد خائنانه میان اعضای طویلة‌ مک‌کارتی و چپ‌نمایان در داخل و خارج مرزهای کشور برقرار است.

هنوز هم برنامة سردادن زوزة عوامفریب «مرگ بر دیکتاتور» و شعار ابلهانة‌ «نه» به این و به آن ادامه دارد. و هنوز بعضی‌ها می‌پندارند که «بازگشت به گذشته» و ایجاد «اجماع» با توسل به شعارهای غیردمکراتیک امکانپذیر است. خلاصه میرحسین موسوی در شیادی دست تنها نمانده، همین دو روز پیش در برابر سفارت ملایان در پاریس بساط «نه» و دکة «مرگ» با «مجوز» وزارت کشور فرانسه بر پا شده بود. ولی اشتباه نکنیم، کسانیکه دکة «مرگ» بر پا می‌کنند، به هیچ عنوان ابله نیستند، آن‌ها نیز مانند توزیع کنندگان «جوایز» فقط دیگران را ابله می‌انگارند. حال آنکه سخت در اشتباه‌اند. هم مرگ‌فروشان، و هم آن‌ها که امثال عبادی و پاسدار اکبر را جایزه باران می‌کنند، کور خوانده‌اند.

پاسدار اکبر گنجی چه کرده؟ در داخل کشور، این فرد با انتشار مزخرفات به ابهام دامن زده، و در خارج از مرزها نیز جز لجن‌پراکنی، مغلطه، کوفتن بر طبل تعصبات و مقدسات و تولید مشق‌سیاه پیرامون «باورها» کاری صورت نداده. به زبان ساده‌تر، این فرد با جنجال پیرامون مبهماتی نظیر وحی، ‌ موجودیت امام زمان، و ... دامنة ابهام را هر چه بیشتر گسترش داده. محافل غرب هم جز این نمی‌طلب‌اند، در نتیجه مزخرف‌پراکنان و پوچ‌پردازان را پیوسته پاداش می‌بخشند. حال آنکه بحث بر سر مبهمات و باورها اگر نشان حماقت نباشد، مسلماً حاکی از شارلاتانیسم خواهد بود. و مقالات پوچ پاسدار اکبر پیرامون خدا، وحی، امام زمان و روشنفکردینی شاهدی است بر این مدعا. اما جریان جادوئی «گسترش ابهام» به این مختصر محدود نمی‌شود. ابهام، بنابرتعریف، منطق‌ستیز و فاقد هرگونه چارچوب باقی خواهد ماند؛ در نتیجه بی‌کران است و فاقد مکان و به ویژه بیگانه با زمان. به همین دلیل ساختار مبهم و پوشالی «باورها»، پایه و اساس مطالب گوساله‌پسند ابهام‌فروشان شده.

ابهام‌فروشان به چند گروه ظاهراً متفاوت تقسیم شده‌اند حال آنکه اهداف انسان‌ستیز همگی‌شان مشترک است. همة اینان از طریق انکار نقش استعمار در ایران می‌کوشند، تصویر«قدرقدرت» و صاحب‌اختیار‌ از مقامات، ‌ رهبر و خصوصاً دولت مفلوک جمکران ارائه دهند. خارج از حکومت جمکران که از ارتش ناتو در ترکیه بنزین دریافت می‌کند و لاف استقلال می‌زند، و به گفتة عوامل‌اش هر روز در زمینة علوم و فنون به پیشرفت‌های شگفتی نیز نائل می‌آید، مخالف نمایان این حکومت نیز در زمینة پوچ‌پردازی و گسترش ابتذال گام‌های بلندی بر می‌دارند. به عنوان نمونه، در این زمینة ویژه از سخنان حکیمانة «استاد» نیکفر و «مستر» ولی‌نصر در رادیو فردا می‌توان یاد کرد.

اولی ادعا کرده در دورة حافظ نیز وضعیت مثل اینروزها بوده! به یاد داریم که پیشتر نیز «پروفسور» نیکفر سروده‌های حافظ را با نظریة منسجم سیاسی اشتباه گرفته و با تکیه بر همین اشعار سرشار از ابهام و تخیلات عارفانه، یک دستورالعمل داهیانه برای استقرار به قول خودشان «دمکراسی» در ایران تجویز کرده بودند که خوشبختانه با ناکامی روبرو شد.

باری سایت رادیوفردا، مورخ 20 مردادماه سالجاری برای «گفتگوی ویژة» خود استاد نیکفر را برگزیده و ایشان را «انديشمند و از ناقدان جريان روشنفكرى دينى» ‌معرفی می‌کند! هر چند نیازی به توضیح نیست، ولی باید بگوئیم اگر جریان روشنفکری بتواند «دینی» باشد جناب نیکفر را مسلماً می‌باید «اندیشمند» همین جریان «نیست‌درجهان» به شمار آورد. تا آنجا که ما می‌دانیم تفکر و اندیشه با «تعبد» در تقابل قرار دارد، در نتیجه روشنفکر به عنوان متفکر نمی‌تواند «دینی» باشد. حال آنکه همین روشنفکر می‌تواند باورهای دینی هم داشته باشد، اما این باورها هرگز در ترادف با «تفکر» قرار نخواهد گرفت.

در هر حال، آرش حسن‌نیا در رادیوفردا با جناب نیکفر در باب اخلاق، بحران اخلاقى و آيندة‌ اخلاقى ایران «گپ» مفصلی زده و ضمن تأکید بر «دین‌داری»‌ جامعة ایران، تا آنجا که توانسته برای «دین» بازارگرمی کرده. «پروفسور» نیکفر هم رواج دروغ و فساد مالی و اخلاقی را به حساب «دین‌فروشی» حاکمیت و همدستی جامعه با آن گذارده‌اند، تا زبان‌شان لال «پرستیژ» استعمار خدشه‌دار نشود.

ایشان بدون اشاره به حمایت بیگانه از دستگاه جمکران، از ترکیب ناپسند دین با سرمایه‌داری انتقاد نیز به عمل آورده‌اند! گویا این «اندیشمند» نوعی دین ضدسرمایه‌داری هم رویت کرده‌ باشند. خلاصه همین روزهاست که از کشور اشغال شدة ‌آلمان فدرال یک «سوسیالیسم دینی» در قالب «انقلاب» به ایران صادر کنند، ‌ البته با یک عدد خلخال زن یهودی تا جنبة «علوی» کار حفظ شود و یک «حکومت» خوب و سبز صدر اسلام داشته باشیم،‌ نه یک جمهور. آلمان پیشتر سوسیس‌های مرغوب به ایران صادر می‌کرد، حال نوبت به صادرات سوسیالیسم رسیده. اگر به یاد داشته باشیم بهشتی و خاتمی پس از کارآموزی در همین بلاد در ایران تخلیه شدند تا نکبت و ادبار «اسلام مترقی» را به ما ملت نشان دهند: ‌

«تركيب مهوعى از سرمايه‌دارى و دين ايجاد شده [...] دين‌فروشى سر تا پاى جامعه را در بر گرفته. يعنى ابتدا دين تبديل به يك ارزش شد [...] قبلاً هم در طول تاريخ سابقه داشت [...] اگر به ادبيات فارسى نگاه كنيد، جاهائى كه انسان‌هاى آزاده‌اى مثل حافظ از دست دوروئى و ريا شكوه مى‌كنند، درست همان جائى است كه فقيهان و محتسبان عرصه را بر مردم تنگ كرده‌اند[...]»

و همینجاست که اندیشمندان دینی و فعلة فاشیسم عرصه را بر ما تنگ می‌کنند. بله، خلاصه در دورة حافظ هم اوضاع بر همین منوال بوده! هر جا حافظ از فقیه و محتسب شکوه کرده، به این دلیل بوده که اینان مزاحم «مردم» می‌شدند و «حافظ» هم که خود از میان تل مردم برخاسته! یکوقت فکر نکنید که حافظ یا مولوی و فریدالدین عطار در ردة نخبگان زمان خود قرار داشتند، به هیچ عنوان! اینان در کلام نیکفرها با امثال ماشاالله قصاب هیچ تفاوتی ندارند. حافظ هم از «مردم» بوده! و اینجاست که رد پای پروپاگاند مهوع رادیوفردا را در سایت بلاهت‌پرور «زمانه» به صراحت مشاهده می‌کنیم.

استاد «نوش‌آذر» در مورد «عارف قزوینی» شکرخوری فراوان کرده سخن از «شعر خیابانی» به میان آورده‌اند! به گفتة ایشان عارف «شعرخیابانی» می‌سرود! عارف، یعنی همان کسی که در دوران قاجار خواهان آزادی بود و آخوند را نکوهش می‌کرد، در کشوری که پس از گذشت یک سده، اوباش خیابانی پرستش آخوند را به روزمرة ملت ایران تبدیل کرده‌اند، «شعر خیابانی» می‌گفت! بله، همین عارف قزوینی در همین کشور «شعر خیابانی» می‌سرود. چون به ادعای فرهیختگان پیش از مشروطه، شعر «درباری» بوده، یاد بگیریم! باید گفت خیابان شیخ حسین نوش‌آذر از آن خیابان‌هاست که شاعر و اوباش در آن تفاوت چندانی با یکدیگر نباید داشته باشند! ولی شاعر اوباش نیست؛ اگر کسی اهل شعر و ادب باشد از جایگاه اجتماعی خود نیز مسلماً آگاه است و پای در جایگاه اوباش نمی‌گذارد. ولی عکس این قضیه به هیچ عنوان صحت ندارد. چرا که اوباش از آنجا که فاقد جایگاه واقعی اجتماعی است می‌تواند به دلخواه و به اقتضای دوران هر روز از جایگاهی به جایگاه دیگر اسباب‌کشی کند. خلاصه کنیم، اوباش به دلیل عدم برخورداری از جایگاه واقعی اجتماعی، می‌تواند «همه‌جائی» باشد، درست مثل مقامات و هنرمندان و نویسندگان و مشاهیر حکومتی جمکران که همه فن حریف‌اند و در همة امور هم صاحب‌نظر. به همین دلیل است که سه دهه جنگ و تحریم برای‌شان موهبت الهی است و باعث پیشرفت‌شان در همة زمینه‌ها شده.

از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به گفتگوی رادیوفردا با «پروفسور» نیکفر. ایشان کودتای ارتش ناتو در کشور ایران را به حساب مردم نوشته و تلویحاً می‌گویند، چشم‌شان کور، خودشان خواستند و در طول تاریخ همیشه همین بوده، حکومت هرگز بدون همدستی جامعه کاری از پیش نمی‌برد:

«به طوركلى به طور تاريخى مى‌توانيم بگوئيم از ماست كه بر ماست. مردم حكومتى را بر فراز سر خود مى‌نشاند كه در خور آن است. اين يك حكمت تاريخى تكان دهنده است. اين رژيم و این حکام [...] از آسمان نيامده [...] اينكه توانستند اين مدت ادامه بدهند بدون همدستى ميسر نمى‌شد [...] ملت بايد بپرسد كه من كجا همدستى كردم با اين حكام كه وضع اين گونه شد؟[...]»


از نیکفر باید پرسید، «ملت» باید ببیند کجا با اوباش خمینی همدستی کرده، یا باید بپرسد کدام سیاست از حکومت چاه جمکران پشتیبانی می‌کند که امثال نیکفر برای پنهان داشتن‌ ارتباط‌اش با اوباش اینچنین به مغلطه و سفسطه افتاده و مهمل می‌بافد؟ نیکفر همدست این حکومت نیست؟ چرا! امثال نیکفر نه تنها همدست این حکومت منفوراند که با توسل به دروغ و با گرفتن انگشت اتهام به سوی ملت ایران می‌کوشند مزدوری خود را پنهان داشته و دست‌های خون‌آلود ارباب را بپوشانند. این است چهرة‌ واقعی «اندیشمند دینی!» پدیده‌ای ساخته‌وپرداختة استعمار برای انتساب جنایات بیگانه به ملت ایران.

استاد نیکفر که فریاد «وا اخلاقا!» هم سرداده‌اند، پس از اندیشیدن دینی یک تعریف جامع از «اخلاق» به مخاطب ارائه کرده می‌گویند، براندازی و قانون‌شکنی و عربده‌جوئی در خیابان جامعه را از فساد اخلاق می‌رهاند. بله ایشان طی «مبارزات مردم» در دورة شاه و طی مبارزات میرحسین موسوی شاهد پالایش اخلاقی جامعه بوده‌اند! به عبارت دیگر «اخلاق» مطلوب محمد نیکفر با آشوب‌های خیابانی و لات‌بازی پیوندی ناگسستنی پیدا می‌کند، و خلاصه این نیز اخلاقی است «خیابانی»، ویژة اوباش که هیچ ارتباطی با اخلاق در جامعة معاصر انسانی نخواهد داشت. سخن کوتاه، نیکفر اخلاق را در چارچوب توحش بی‌بی‌گوزک‌های شیعیان رویت کرده به همین دلیل است که همچون شیخ‌های جمکران اخلاق را به «پاکی» و «پاکیزگی» پیوند می‌زند. شاید فرصت نیافته، اگر نه ارتباط این قماش اخلاق را با آداب تخلی و طهارت در مبال برای مستر حسن‌نیا توضیح می‌داد:

«بعضى وقت‌ها يك جنبش [...] مردم را پيراسته می‌کند. آن‌ها را به لحاظ اخلاقى پاك‌تر مى‌كند. [...] سال 56 و 57 [...] مردم [...] بسيار مهربان‌تر [...] بسيار متين‌تر شده بودند. ترافيك تهران قابل تحمل شده بود. مردم در اولين روزهاى بعد از انقلاب به همديگر در خيابان تعارف مى‌كردند و حق تقدم را همواره به ديگرى مى‌دادند [...]»


تف به روی دروغگو! به آتش کشیدن دفاتر روزنامه‌ها، زوزه کشیدن در خیابان، و عربدة شبانة الله‌اکبر و هتاکی چادرسیاه‌ها به زنان را نیکفر «متانت» و «نزاکت» و اخلاق می‌خواند! خاک بر سر سرکار با نزاکت‌تان! لازم آمد قطره‌ای از این دریای نزاکت را که شاهد بودیم نثار استاد نیکفر کنیم تا در حسرت گذشته‌ «آه» نکشند. باری ایشان توضیح نمی‌دهند چه شد که این چشمة جوشان اخلاق و متانت که البته عقل سلیم هیچ اثری از آن در تهران نمی‌دید، به یک‌باره «خشکید»؟ اما برای بازگشت همین قماش اخلاق به جامعه است که نیکفر خواهان براندازی دیگری شده‌:

«بعد مردم اين پاكيزگى اخلاقى را [...] از دست دادند [...]‌شاهدان عينى [...] گفته‌اند كه [...] در روزهاى اعتراض در تهران در سال 1388 [...]‌ مردم بسيار مهربان‌تر شده بودند. بسيار باصفاتر شده بودند. يك نزاكت بيشترى پيدا كرده بودند.»


چه خوب شد که «شاهدان عینی» به این اندیشمند دینی «حقیقت»‌ را گفتند! چرا که اظهارات نیکفر فی‌نفسه هیچ ارتباطی با واقعیت ندارد. با تکیه بر نارضایتی گستردة ایرانیان، کارخانة‌ رجاله پروری موسوی و کروبی، نوکران وفادارش را برای شایعه پراکنی، سربازگیری و کودتا به میدان فرستاد و نه تنها در این تلاش شکست خورد که نوکران‌اش را هم بی‌اعتبارتر کرد. ولی خوب این خطرات شامل حال «اندیشمندان دینی» نمی‌شود، چرا که اینان هرگز اعتباری نداشته‌اند که از دست بدهند. در واقع «اخلاق نیکفری» همچون کودتا و مدرنیزاسیون یک گسست در زندگی روزمره است، و هیچ ارتباطی با جامعة انسانی و نظم دمکراتیک ندارد. «استاد» نیکفر جامعه را با رودخانه در ترادف قرار داده و خواهان لایروبی آن می‌شوند. به زبان ساده‌تر ایشان یک «تصفیة خونین» دیگر می‌طلب‌اند:‌

«مردم مى‌توانند يك باره با شور و اميد از اين روزمرگى آلوده در بيايند[...] اميدوارتر نگاه كنند و از اين حلقه دعواها و فسادهاى روزمره كه خارج شوند، طبعاً اخلاقى‌تر مى‌شوند [...] اميدوارم كه [...] جامعه بتواند [...] با اميد لايروبى كند [...]»


روزهای اول «انقلاب» از این نظر خیلی خوب بود! هر روز امام روشن‌ضمیر زوزة مفصلی می‌کشیدند، ماشالله قصاب و زهراخانوم هم در خیابان به تدریس نزاکت و متانت مشغول بودند، تیرباران هم که رونق فراوان داشت. بعد «لایروبی» در کردستان را شروع کردند و همینطور اخلاق مردم پاکیزه و پاکیزه‌تر ‌شد تا زمانیکه امام جام زهرمار سر کشیدند و اینجا بود که یکباره همه «فاسد» شدند! در راستای ترهات‌پراکنی نیکفر در باب دین‌فروشی، ولی‌نصر هم به «ماه رمضان» چسبیده و از فریب و ریا قصه می‌گوید، متاسفانه فرصتی برای بررسی اظهارات ایشان نمانده. خلاصه همه بر ریسمان «باورها» چنگ انداخته‌اند. در این معرکه است که مشائی دکان «حزب ایران» افتتاح کرده و پاسدار شریعتمداری و این سردار و آن سردار، به بهانة دفاع از اسلام برای ایرانیان خط و نشان می‌کشند!

ولی فریب جنگ زرگری دو گروه حکومتی را نخوریم! این نمایشات مهوع بازتولید همان معرکه‌ای است که سدة پیش نیز به کودتای آخوند‌پرور کلنل آیرون‌ساید انجامید و آخوندها را در دو جایگاه ممتاز رهبری جامعه قرار داد؛ جایگاه حکومتی نظارت بر تدوین و اجرای قوانین، و جایگاه رهبری مخالفان حکومت. اما در این دوره آنگلوساکسون‌ها برای محکم‌کاری یک شاخة سوم نیز برای سرکوب ایرانی و انحراف جنبش مدنی پیش‌بینی کرده‌اند. این شاخه «عرفان» نام دارد و تیرک تبلیغاتی آن در مهرنیوز بر پا ‌شده.

به گزارش مهرنیوز، مورخ 20 مردادماه 1389، پرفسور لئونارد لویزن، عضو بنیاد میراث ایران در دانشگاه اکستر انگلستان فرموده‌اند، «عرفان» راه حلی جدی برای اختلاف بین ادیان است. این اظهارات مشعشعانه در «نشست وحدت متعالی ادیان در ادبیات فارسی»‌ ایراد شده. این پروفسور گران‌مایه همة هنرها را در برابر شعر، آنهم شعر عرفانی «حقیر» شمرده‌اند. بله ایشان یک نسخة اخلاقی، مذهبی و فلسفی برای جامعة ایران پیچیده‌اند که طبق معمول در آن هیچ جایگاهی برای انسان پیش‌بینی نشده. یا عرفان را می‌پذیرید، یا جناب پروفسور فتوی قتل‌تان را می‌صدورند:

«لئونارد لویزن [...] تأکید کرد: شعر هنر اصلی ایران است و همه هنرها در برابر شعر حقیرند [...] اهمیت معنویت تصوف در شعر فارسی نوعی اخلاقی، مذهبی و فلسفی است [...] در نظر صوفیان، ایمان موحدان به عیان است نه غیب [...] دکتر لئونارد لویزن [...] به شخصی بودن ایمان در نظر هاردسن اشاره کرد و گفت [...] صوفیان از طریق کشف و شهود حقایق دین را می‌یافتند.»


البته جناب پروفسور بسیار بی‌جا کرده‌اند که شخصی بودن ایمان را پشت قبالة «هاردسن» انداخته‌اند. پیش از ظهور تمدن یا بهتر بگوئیم توهم 17 هزار سالة بریتانیا،‌ ایمان «فردی» بوده و در فلات بلند، اهورامزدا «حق انتخاب آزاد» را برای انسان به رسمیت شناخته! در هر حال باید به هوش و فراست آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک آفرین گفت. اینان همة سنگرهای باور و توهم را با هم اشغال کرده‌اند. در حالیکه جان‌نثاران یانکی‌ها بر طبل «ایران» می‌کوبند، گروه این سوی آتلانتیک، یعنی همان جنتلمن‌های نزولخور «سیتی» با تکیه بر نوچه‌های اسلام‌پرست خود به نوچه‌های ایران‌فروش گاوچران‌ها درس ادب و تربیت می‌دهد، و از تأئیدات ارباب در سفارت بریتانیا نیز برخوردار می‌شود. به عبارت دیگر، لوطی بجای عنترش نشسته و سخنگوی سفارت انگلستان نقش پامنبری شیخ صادق لاریجانی را ایفا می‌کند.

و در این محشر خر، پرفسور لویزن هم یک دکان فروش «ایمان شخصی» افتتاح کرده و بر طبل برتری شعر عرفانی و حقارت هنرهای دیگر می‌کوبد، گویا در ایران نه شعر معاصر وجود دارد نه رمان! البته جناب پروفسور کور نیستند، ایشان نیک می‌دانند که شعر معاصر و به ویژه رمان انسان‌محور است و به کار اربابان‌شان نمی‌آید. به همین دلیل «هنربرتر» از لیفة‌ تنبان‌شان بیرون کشیده‌اند تا دست‌دردست همان‌ها که اسلام را در ترادف با ایران قرار داده‌اند و قصد مکتب‌سازی دارند، یک شعبة‌ معنویت احتیاطی بگشایند که باورهای فردی هم از نعمت چماق محروم نماند.

به شارلاتان‌های «باورفروش» گوشزد کنیم، باورها، و ایمان فردی حریم خصوصی است و نمی‌تواند به ایدئولوژی تبدیل شود. دست‌های پلیدتان را از باورهای ما ملت کوتاه کنید! ادب و نزاکت از باراک اوباما و بنیامین نتان‌یاهو بیاموزید که شیفتة مقدسات‌اند و «ماه رمضان» را تبریک می‌گویند! هر دو چنان فریفتة اسلام شده‌اند که می‌خواهند به ضرب گلوله همة‌ مسلمان‌زادگان را به «صدر اسلام» بازگردانند.

اما به صراحت بگوئیم، ما خواهان «بازگشت به گذشته» نیستیم! مطالبات‌ ما با مطالبات شاپور بختیار، آخرین نخست‌وزیر قانونی ایران تفاوت دارد، ‌ و این تفاوت‌ها کاملاً منطقی است. گویا برای برخی سوء‌تفاهم پیش‌ آمده. بعضی از اهالی مرزپرگهر، یادآوری ما از دوران نخست وزیری شاپور بختیار را چنین تعبیر کرده‌اند که ما به «تکرار» پیشنهادات بختیار مشغول‌ایم! حال آنکه چنین نیست، یعنی منطقاً ما نمی‌توانیم در یک فرجة سی ساله همان مطالباتی را مطرح کنیم که بختیار در آن روزها داشته. در این وبلاگ بارها و بارها به «واقعیت»، به عنوان پویائی انسان در زمان و مکان مشخص اشاره داشته‌ایم و این واقعیت در هزارة سوم با واقعیت بختیار نزدیک به 32 سال فاصله دارد. به همین دلیل است که ما از «مردم» نمی‌پرسیم چه می‌خواهند، بلکه خواست خود را با صراحت مطرح می‌کنیم، به چند دلیل. نخست اینکه جایگاه اجتماعی ما با جایگاه نخست‌وزیر ایران در سال 1979 یکسان نیست، دیگر آنکه امروز شرایط جهان و شرایط کشور ایران به طور کلی تفاوت کرده.

ایران کشوری است که اتباع‌اش را ایرانی خوانند. ایرانی، به عنوان انسان هم مطالبات مادی دارد، و هم از قدرت تخیل و تفکر برخوردار است، و نهایتاً مانند هر انسان دیگر از باورهائی نیز برخوردار است. وقتی سخن از ایران به میان می‌آوریم، نمی‌توانیم ایرانی را به عنوان انسان نفی کنیم. در نتیجه، تاریخ و جغرافیای ایران یعنی زمان و مکان ایرانی نیز نمی‌تواند نادیده انگاشته شود. ملت ایران به عنوان یک مجموعة انسانی در یک مکان مشخص حضور تاریخی دارد و این حضور را نمی‌توان به دلخواه و به صورت گزینشی کاست و یا افزایش داد! خوانندة‌ گرامی! تولد آنچه کشور ایران نام دارد، با پایه‌ریزی امپراتوری هخامنشی توسط کوروش کبیر تقارن یافته. ما نه بر اساس باورها و روایات، که با تکیه بر اسناد و شواهد پایه‌ریزی امپراتوری هخامنشی را مبداء تاریخ ایران می‌خوانیم. و ایرانی برای خوشامد و باورهای «مسلمین» و به ویژه در راستای سیاست استعمار مبداء تاریخ کشور را تغییر نمی‌دهد.

«تاریخ» یک ملت را «باورها» و توهمات تعیین نمی‌کند. آنچه در مورد تاریخ هفت هزار سالة ایران گفته می‌شود، همانقدر مضحک است که ادعای شیوخ زمین و زمان‌خوار جمکران. پیش از تهاجم تازیان به ایران، امپراتوری ایران وجود داشته، و این موجودیت «تاریخی» است. تاریخ به دلخواه افراد و گروه‌ها یا «باورهای» ایرانیان تغییر نمی‌کند. حتی اگر هفتاد میلیون جمعیت ایران بخواهند، نمی‌توانند مبداء تاریخ کشورشان را نفی کنند. متأسفانه در این مقوله «حق انتخاب آزاد» وجود ندارد! مگر کسی می‌تواند زمان و مکان تولدش را انتخاب ‌کند؟ به هیچ عنوان! هیچکس چنین اختیاری ندارد. تولد انسان همواره در زمان و مکان مشخص و خارج از اختیار او رخ می‌دهد؛ به همچنین است در مورد تولد یک ملت! ملت ایران در هزارة سوم تصمیم نگرفته و انتخاب نکرده که «ملت ایران» باشد، ایرانی‌ات بر فرد فرد ایرانیان تقدمی تاریخی دارد! و از آنجا که «بازگشت به گذشته» امکانپذیر نیست، این تقدم تاریخی همچنان پا برجا خواهد ماند.



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت