مرغ و چماق!
...
افشاگری «اسناد محرمانه» اینروزها خیلی مد شده، و در پی عملیات پرهیجان و آشوببرانگیز «ویکیلیکز»، مردهشویان ساکن فرنگ نیز بیکار ننشسته با انتشار یک سند «خیلی، خیلی محرمانه» و در واقع خیلی خیلی احمقانه در باب استعفای موسوی جلاد جهانیان را در بهت و حیرت فرو بردند. این به اصطلاح سند که رایحة تعفن ساواک جمکران از آن به مشام میرسد، 21 سال پیش در رسانة بنیصدر منتشر شده بود! به زبان سادهتر گورکنها افشاگریشان نیز از طریق نبشقبر صورت میپذیرد، پس جای تعجب نیست که گورکنهای سبز نیز از شیوة کیهان و سرداراکبر و دیگر مقامات حکومت مردهشویان «مستقل» پیروی کنند. روز گذشته، تودهایهای ساواک به ادعای خودشان، «برای آگاهی نسل حاضر» متن مضحک استعفای موسوی را دوباره منتشر کردند تا هیچکس بین این استعفای اجباری و سرکشیدن جام زهر توسط خمینی دجال در تاریخ 18 ژوئیه 1988 و پاکشدن زمین از وجود پلید ضیاءالحق و یک گله از ژنرالهایاش در تاریخ 17 اوت همانسال ارتباطی برقرار نکند، و این نکتة پیشپاافتاده به ذهنش خطور ننماید که ایران و پاکستان برای سیاست استعمار حکم «ظروف مرتبطه» را دارند. در عمل بعضیها با انتشار دوبارة استعفای میرحسین موسوی قصد دارند در واقعیتهای تاریخی منطقه «گسست» ایجاد کنند. و هدف از این افشاگری ابلهفریب پنهان داشتن دست استعمار در ایران و رد گم کردن در مورد این سیاست در کشور پاکستان است.
امروز میپردازیم به پروپاگاند «گسست» که به صورت «دینپرستی» و «دینستیزی» در مصاحبههای خیرخواهانة رادیو فردا و بیبیسی با فرح پهلوی و داریوش همایون بروز کرده بود. البته در دیگر بخشهای این دو رسانه نیز همین پروپاگاند گسست را شاهدیم. به عنوان نمونه در بخشهای «حقوق بشر» رادیوفردا و «ادبی» بیبیسی! هر چند که پدیدة انسانستیز «گسست» را در مصاحبة اخیر شاهزاده رضا پهلوی خیلی خیلی بهتر میتوان مشاهده کرد. چرا که ایشان ضمن خروج از جایگاه ویژة اجتماعی خود همزمان به جایگاه «تودهای ـ ساواکیها» و آخوندهای «مردمپرست» اسبابکشی فرمودهاند. بررسی این مصاحبة ایرانستیز را به فرصت دیگری موکول میکنیم، فقط به مشاوران فرهیختة حضرت والا یادآور میشویم که «دمکراسی» عرصة حاکمیت خواستههای انسانستیز و «باورهای مردم» نیست، خواه مردم کذا در اکثریت باشند، خواه در اقلیت. نظام دمکراتیک هیچ ارتباطی با توحش پوپولیسم یا «مردمسالاری» ندارد؛ از اینرو «رفراندوم»، به عنوان یک شیوة دمکراتیک نمیتواند در خدمت اهداف ضددمکراتیک قرار گیرد! در نتیجه موافقت یا مخالفت «مردم» فرضی با هر حکومت ضد دمکراتیک، «جمهوری اسلامی» یا غیر در هر حال فاقد اهمیت است. توسل به شیوههای دمکراتیک برای دستیابی به اهداف ضددمکراتیک را «شارلاتانیسم» یا مردمفریبی گویند. مردمفریبی، به مفهوم ایجاد گسست بین انسان و «واقعیت»، جهت کشاندن فرد به بیراهة فریب است.
نخست ببینیم «گسست» چیست؟ در تمام وبلاگهائی که پیرامون «مدرنیته» ـ با مدرنیزاسیون اشتباه نشود ـ نوشتیم، ابعاد مختلف گسست را به تفصیل شرح دادهایم. برای اجتناب از اطالة کلام، به صورت خلاصه «گسست» را نفی تداوم تاریخی، یعنی نفی پویائی انسان در زمان و مکان مشخص تعریف میکنیم. به عنوان نمونه از منظر تداوم در زمینة ادبیات ایران، فردوسی در همان جایگاهی قرار میگیرد که کوروش هخامنشی در زمینة تاریخی. فردوسی، به عنوان حماسهسرای فارسی زبان «بنیانگزار» است و بقیة شعرای فارسی زبان ایران، از کلاسیک و مدرن میراثدار وی به شمار میآیند، چرا که زبان فارسی در هر حال «زبان فردوسی» است و شعرای معاصر ایران، خواه ناخواه از این زبان بهره برده و نمیتوانند این میراث فرهنگی را انکار کنند. در نتیجه وقتی از زبان الکن برخی مدعیان شعر و شاعری در مرزپرگهر میشنویم که «شعر معاصر ارتباطی با شعر کلاسیک ندارد، و موجودیت خود را به امثال شاملو مدیون است» به ژرفای حماقت گویندة چنین سخنان سرشار از بلاهتی پی میبریم و از اینکه «بیبیسی» چنین مهملاتی را منعکس کند به هیچ عنوان متعجب نخواهیم شد؛ وظیفة اصلی این شبکة سخنپراکنی همچون دیگر شیپورهای استعمار گسترش بلاهت و انسانستیزی است.
از اینرو وقتی رادیوفردا در بخش حقوقبشر فروشی خود، صبیة عبدالرحمان برومند را جهت روضهخوانی بالای منبر میفرستد تا فقط برای قربانیان کشتارهای سال 1367 در ایران اشک تمساح سرازیر کنند، متحیر نمیشویم. به این دلیل که «پیام» کارفرمایان رادیوفردا به مخاطب این است که، در کشور ایران از سال 1357 تا سال 1367 هیچ جنایتی صورت نپذیرفته، و آخوند منتظری، از برگزیدگان دکان حقوقبشر شیرین «عبادی ـ سیاسی» به همین دلیل خفقان اختیار کرده بودند. اینان همچنین میگویند، برخلاف علیخامنهای، آخوند منتظری از تمام ویژگیهای ولیفقیه «نیک» برخوردار بوده! در نتیجه، همة آخوندهای منفور و مدافع جنبش سبز از قبیل صانعی و بیات زنجانی و ... همچون منتظری «خوب» و نازنازی خواهند شد و برای جانشینی خامنهای نیز مناسباند. به عبارت دیگر، بر اساس پروپاگاند استعمار، نظام توحش جمکران فینفسه هیچ اشکالی ندارد، فقط «ولیفقیه» کنونی مناسب نیست! و برای حقنه کردن آخوند به ملت ایران چه کسی بهتر از صبیة عبدالرحمن برومند که پس از قتل پدر، و مرگ «تصادفی» برادر نه تنها «جهت باد» را خیلی زود تشخیص میدهد، که «نرخ روز» را هم بهتر از دیگران میشناسد. و اگر یک مرگ غیرمترقبة دیگر در خانوادهشان پیش آید، مسلماً با مقنعه و چادرسیاه به ملاقات زهرا خانوم، عیال میرحسین جلاد خواهد شتافت، باشد که بختشان در مسجد جمکران باز شود. حال که به موسوی جلاد رسیدیم، بد نیست نگاهی داشته باشیم به متن استعفای ایشان، به عنوان نمونة بارز «گسست»!
جالب اینجاست که متن کذا که به همراه تصویر دستنوشتة موسوی در سایت «اخبار روز»، مورخ 7 مردادماه 1389 نیز انتشار یافته، و میباید آنرا به عنوان «سند خیلی خیلی محرمانه» بپذیریم، فاقد تاریخ و مشخصات اسناد رسمی دولت است! کافی است به تصویر «متن» بنگریم و نیم نگاهی هم به جملات مبهم آن بیافکنیم تا دریابیم که این مهملات را فقط ساواک مفلوک جمکران برای حفظ آبروی میرحسین به هم بافته. اولاً نخستوزیر برای ریاست جمهور نامة گنگ «محرمانه»، آنهم به صورت دستنویس نمیفرستد، هر چند که در نظام بینظمی جمکران هنجارهای رسمی جای خود را به ناهنجاری «مردمی» سپرده باشد! ثانیاً رئیس جمهور منطقاً میباید در جریان مسائل دولت باشد. ثالثاً دلیل 8 سال خفقان موسوی مشخص نیست و ... و اما به ادعای سایت بنیصدر، یا همان «انقلاب اسلامی در هجرت»، همین نامة گنگ و بیسروته «دلائل» استعفای موسوی را هم توضیح میدهد! و به راستی که چه خوب هم توضیح داده! پیش از ادامة مطلب یادآور شویم، نامة فرضی موسوی در ردة «خیلی خیلی محرمانه» قرار گرفته، و همچون نامة ابلهانة رشیدی مطلق و دیگر شاهکارهای تولیدی طویلة سازمان سیا در ایران گنگ و مبهم است. در این سند رسمی و بسیار محرمانه هیچ اثری از تاریخ و شمارة سری و غیره به چشم نمیخورد! به عبارت دیگر این متن یک یادداشت است که دستی آنرا روی کاغذ رسمی نخست وزیری نوشته، و در انتهای آن نیز تاریخ «14 شهریور 1367» قید شده، ولی چنین یادداشتی به هیچ عنوان نمیتواند یک «سند محرمانة» نخستوزیری تلقی شود چرا که مکاتبات محرمانه «شماره و تاریخ و جزئیات» دارد!
حال یک پرانتز باز میکنیم تا بگوئیم حدود یکماه پس از سر کشیدن جام زهر توسط خمینی، ژنرال ضیاءالحق، رئیس «جمهور» پاکستان به همراه گروهی از ژنرالهای ارتش این کشور و آرنولد لویس رافل، سفیر ایالات متحد در پاکستان در یک سانحة هوائی کشته میشوند، و در نتیجه دوران میرحسین موسوی نیز به سر میرسد. و به همین دلیل بود که حدود یکماه بعد از این سانحه، نوابغ ساواک جمکران یک استعفانامه برای جلاد حکومت اسلامی تنظیم کردند، و یک نسخه از آن را نیز برای ابوالحسن بنیصدر فرستادند تا ضمن بازارگرمی برای موسوی، به حساب خودش افشاگری هم کرده باشد! گویا «انقلاب اسلامی در هجرت» مبهمات ساواک را «توضیح» به شمار آورده.
ولی آنچه به زعم دست اندرکاران «انقلاب اسلامی در هجرت» توضیح تلقی شده، جز کلیگوئی و پوچپردازی و گسترش ابهامات نیست. این متن الکن و ابتدائی به ما میگوید، در حکومت اسلامی، میرحسین از همه جا بیخبر بوده، نامههائی به کشورهای بیگانه نوشته میشده، گروهی در کار دولت دخالت میکردند، چند گروه با آمریکا تماس داشتهاند و ... ولی این تحرکات فاعل مشخص ندارد؛ نام هیچ فرد یا گروهی به عنوان «مسئول» این اعمال ذکر نشده! فقط «آقای لاریجانی» به موسوی گفتهاند که بعضی کارها از جمله تماس با آمریکا، بدون اطلاع ایشان انجام میگیرد! اما جالب است که چنین هرج و مرجی، البته بر اساس اظهارات موسوی، هیچ لطمهای هم به «عظمت انقلاب» نمیزند و انقلاب کذا همچنان رشد خواهد کرد و ... و خلاصه موسوی از آنجا که خود را «ناتوان» میبیند، کنار میرود و امور ایران و عراق، افغانستان و لبنان را به دست خامنهای میسپارد! حال این پرسش مطرح میشود که اگر رئیس «جمهور» وقت از چنین اختیار و قدرتی برخوردار بوده، چگونه نخستوزیر وی اینچنین عاجز و درمانده به گرداب هرجومرج فرو افتاده؟
باید بگوئیم این مزخرفبافیها را شایعهپراکنی و گسترش ابهامات مینامند، نه «توضیحات»! توضیح، بنابرتعریف «رفع ابهام» میکند نه اینکه بر ابهامات دامن زند. شاید نویسندة زبردست معنا و مفهوم توضیح را هم نمیشناسند! البته موسوی در این نامة مضحک «توضیح» داده که چون نمیخواهد استعفایاش مورد سوءاستفادة «دشمنان اسلام و کشور» قرار گیرد، دلائل را در آینده «توضیح» خواهد داد. و این «آینده» که برای انحراف افکارعمومی فواید بسیار خواهد داشت، از نظر اربابان حکومت اسلامی کم کم دارد از راه میرسد. باشد که به ارادة قادر متعال یک خردجال خوب و درخور به راه اندازند، و هم اسرائیل بتواند به جفتکپرانیهای خود ادامه دهد و هم دست مردهشویان از ابزار «نبرد با آمریکا» و پیشرفتهای «هستهای» کوتاه نماند.
به زبان روشنتر برای تداوم «سیاست انسداد» باید فکری کرد که هم «مذاکرات صلح» و هم «مذاکرات هستهای» منتفی شود. بهترین راه همان است که تاکنون مرده شویان پیمودهاند و آن عبارت است از خودداری از مذاکرات هستهای و در ترادف قرار دادن مذاکرات صلح با خیانت. گورکنها وظیفه دارند برای تأمین منافع آنگلوساکسونها، هر نوع «مذاکره» در مسیر صلح و کاهش بحران را محکوم کنند. البته مذاکرات پنهان هیچ اشکالی ندارد، چرا که روابط پنهان، مانند تجارت قاچاق نه تنها منافع غرب را تهدید نمیکند که این منافع را گسترش هم خواهد داد. به عنوان نمونه، هر چه تحریمها بر علیه ملت ایران افزایش مییابد، ارز حاصل از صادرات آلمان به ایران بیشتر میشود! در نتیجه تحریمها به زیان آلمان نیست، کاملاً بر عکس، هر چه تحریمها گسترش یابد آلمان بیشتر سود میبرد. از این نظر دوران نخست وزیری میرحسین موسوی برای غرب به راستی موهبتی بود الهی!
هم تحریم اعمال میکردند و هم اسلحه میفروختند، چرا که راه قدس از کربلا میگذشت. اما زمانیکه امام روشنضمیر موسوی به ناچار جام زهرمار سر کشیدند، میرحسین متوجه شد که در کار دولت اخلال میکنند، از اینرو استعفا داد و 21 سال پیش متن استعفایاش در روزینامة بنیصدر انتشار یافت! و اما پس از گذشت بیش از دو دهه، در گیرودار جنگ زرگری پاسدارها با میرحسین، این نامة بیسروته برای «آگاهی نسل حاضر» دوباره منتشر شده تا علاوه بر مبهمات، «نسلحاضر» نیز با ابعاد گندهگ...زی و توهم قدرت ساواک آشنا شود و بداند مردهشویان دستنشاندة سازمان سیا بر امور4 کشور جهان نظارت داشته و حتماً هنوز هم دارند! موسوی خطاب به خامنهای که همچون سردار اکبر، محمدخاتمی و احمدینژاد برگزیدة «مردم» بود مینویسد:
«امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است[...]»
بله خامنهای که در قانونی اساسی آنزمان ریاست «نمایشی» قوة مجریه را در دست داشت، و نخستوزیرش به گواهی متن همین «استعفانامه» به عنوان رئیس دولت از همه جا بیخبر بود، و سیاست خارجیاش توسط «دیگران» اجرا میشد، بر امور 4 کشور جهان نیز نظارت داشته! از نظر ما، در این مورد بخصوص نامة کذا رئیس جمهور آمریکا را مخاطب قرار داده! و به این میگویند «رفع ابهام»! اما اگر این نامة مزورانه را به دقت مطالعه کنیم خواهیم دید که ترفندی است جهت «تخریب انسان» در برابر کودتای استعماری 22 بهمن 1357. این نامة مهوع، با سلب مسئولیت از میرحسین موسوی در جنایات و هرجومرج نظام مقدس، بر ذلت و حقارت ایشان در برابر عظمت «انقلاب» تأکید میکند. «تخریب انسان» بر محور انسان فاقد مسئولیت در مقابل پدیدة موهوم و رو به رشد متمرکز شده. موسوی ناتوان در برابر عظمت آن به اصطلاح «انقلاب» و «مسئولاناش» در واقع کنایهای است از «بنده» در برابر «خداوند». بر اساس توضیحات سند خیلی خیلی محرمانه باید بپذیریم، رئیس دولتی که سیاستهای خارجیاش در سراسر جهان بیان میشود و از آنها بیخبر مانده، بجای رفع اشکال، خود را حقیر و «ناچیز» شمارد و ضمن تأکید بر بینیازی انقلاب کذا از دولتمرد، در کمال حماقت ادعا کند که هرج و مرج حاکم بر کشور مانع رشد و توسعة «انقلاب اسلامی» نخواهد شد! البته از یک نظر حق با موسوی است، رشد آنچه «انقلاب اسلامی» خوانده میشود، در گرو گسترش خشونت و قانونشکنی بوده، هست و خواهد بود:
«همه جا صحبت از سیاستهای خارجی [حکومت اسلامی] است. بدون آنکه دولت از این سیاستها [...] که در همه جای کشور و جهان بیان میشود، خبر داشته باشد[...] با توجه به عظمت انقلاب و ناچیزی اینجانب، [این استعفا] هیچ تأثیری در روند رشد و توسعه انقلاب اسلامی [نخواهد داشت] این استعفا دلیل ناتوانی اینجانب [...] است [...] به دلیل همین ناتوانی است که اینجانب مسئولیت را از خود ساقط میبینم.»
در همین چند سطر، ابعاد مختلف پروپاگاند طویلة مککارتی را میتوان به صراحت مشاهده کرد. نخستوزیری که به دلیل هرجومرج استعماری و قانونشکنی «دیگران» استعفا میدهد، انگشت اتهام را به سوی عاملان نمیگیرد، خود را حقیر و «ناتوان» به شمار میآورد، و به همین دلیل «مسئولیتپذیر» و پاسخگو نیز نخواهد بود. عجیب اینجاست که علیرغم بینظمی حاکم بر کشور و «ناچیزی» آقای نخستوزیر و ... رشد و توسعة «انقلاب اسلامی» به هیچ عنوان دچار تزلزل نمیشود! اینجاست که با واقعیت «انقلاب اسلامی»، آنهم با تکیه بر سندی منسوب به موسوی جنایتکار به عنوان یک پدیدة انسانستیز و قانونشکن بیشتر آشنا میشویم. خلاصه این مزخرفات به ترهات پاسدار شریعتمداری در ورقپارة کیهان شباهت فراوان دارد و بهتر است اینبار اگر ساواک مردهشویان قصد سندسازی کرد، به یاد داشته باشد که در اسناد رسمی دولت، تاریخ و شمارة پرونده و... از الزامات است!
پیش از ادامة مطلب و البته برای «آگاهی نسل حاضر» یادآور شویم که استعفای فرضی میرحسین موسوی، برابر با 5 سپتامبر 1988، حدود 10 ماه با کنارهگیری کاسپار واینبرگر از وزارت دفاع ایالات متحد فاصله دارد، و پیامد مستقیم تعطیل شدن دکان جنگ با عراق در ماه ژوئیه 1988 است. «واینبرگر»، از 21 ژانویة 1981، یعنی یکروز پس از آزادی به اصطلاح گروگانهای آمریکائی که در واقع ملت ایران را به گروگان یانکیها تبدیل کرده بودند، به عنوان وزیر دفاع رونالد ریگان برگزیده شد، و تا 23 نوامبر 1987 یعنی پس از قطعی شدن خروج ارتش شوروی از افغانستان در این جایگاه باقی ماند.
حال بپردازیم به مصاحبههای بیبیسی و رادیوفردا با داریوش همایون و فرح پهلوی که از دو جبهة دینستیزی و دینباوری تهاجم به حریم خصوصی را به سیاست کشور تبدیل کردهاند. از سخنپراکنی داریوش همایون آغاز کنیم که حتی در دوران وزارتاش هم قادر نبود چند جملة صحیح پشت سر هم ردیف کند. این فرد که نام اصلیاش ناشناخته باقی مانده و از جایگاه «مقدس» لباسشخصی و چماقدار پای به مسند وزارت گذاشت، پس از «انقلاب شکوهمند» به جایگاه رهبری اوپوزیسیون اسبابکشی کرد و اینک جهت ستایش از گسست و مدرنیزاسیون، قلمفرسائی کرده و پهلوی دوم را به سخره گرفته! یادآور شویم ایشان از وزرائی بودند که در دستبوسی و تملق گوی سبقت از دیگران میربودند و پیش از درگذشت شاه ایران، همچون جناب دکتر نهاوندی زبان در قفایشان پنهان شده بود.
سایت بیبیسی، مورخ 30 ژانویه 2009 متن مصاحبة «آذر امیری» با داریوش همایون و احمد سلامتیان، از پامنبریهای بنیصدر را تحت عنوان گوساله فریب «ساواک: نگاهبان شاه بسیجکننده مخالفان؟» منتشر کرده.
در ابتدای مصاحبه یک رشته دروغ شاخدار به مخاطب حقنه میشود، و سپس داریوش همایون و سلامتیان دروغهای درشتتری به آنها میافزایند. «بیبیسی» ادعا میکند ساواک برای شناسائی و بازداشت اعضای حزب توده تأسیس شد و به مرور زمان همة مخالفان حکومت پهلوی را زیر نظر گرفت! البته در لابلای این پوچپردازیها بخشی از واقعیت هم به چشم میخورد. به عنوان نمونه ارتباط ساواک با سازمانهای موساد و سیا. اما به این واقعیت که پس از کودتای 22 بهمن 1357 همکاری ساواک با سیا و موساد همچنان ادامه یافت هیچ اشاره نمیشود. این پنهانکاریها کاملاً طبیعی است، چرا که همه باید این دروغ بزرگ را بپذیرند که طالبان جمکران از مخالفان سرسخت آمریکا به شمار میروند، و درست مثل طالبان افغانستان که نمایندهشان، حمید کرزای از نورچشمیهای آنگلوساکسونهاست ضدامپریالیست تشریف دارند! خلاصه بر اساس پروپاگاند استعماری، ساواک در سال 1357 منحل شد و حکومت مفلوک اسلامی که جز قانونشکنی و بینظمی هیچ نظم و ترتیبی نمیشناسد، یک سازمان اطلاعاتی «مستقل» به راه انداخت، آنهم در مرزهای ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی سابق که هنوز میرحسین با آن در حال مبارزه باقی مانده. البته احمدینژاد هم چندی است نبرد با فدراسیون روسیه را آغاز کرده. بگذریم و بپردازیم به اظهارات سرشار از نبوغ داریوش همایون که ادعا میکند، پیش از کودتای 28 مرداد نیز قرار بود مصدق برای حفظ حکومت یک پلیس سیاسی به راه بیاندازد! این مسئله در کمال تعجب به صراحت ثابت میکند که پای گذاشتن حکومت ایران در مسیر حاکمیت پلیسی به هیچ عنوان اتفاقی نبوده، و این تغییر در ساختار سیاسی کشور به هر صورت ممکن میبایست عملی میشد. ولی این اظهارات بیاساس فقط جهت مخدوش کردن نقش آمریکا در تشکیل و مدیریت ساواک بر زبان همایون رانده شده. همچنانکه همین محافل از نقش مخرب انگلستان در تحرکات شهربانی کشور «غافل» میمانند.
روشنتر بگوئیم، با ایجاد گسست در ارتباطی که سازمانهای امنیتی بیگانه با تشکلهای مشابه در ایران برقرار کردهاند، نقش استعمار در سرکوب ملت ایران در هالهای از ابهام فرو میافتد. به همین دلیل است که آنگلوساکسونها به دین و حجاب و ... و همة عوامل ابهامگستر در کشورهای منطقه اینهمه ارادت میورزند. حکومت دینی، با «نفی زمان و مکان»، سیاست را از شفافیات دور کرده، آن را در ابهام مقدس فرو میبرد. و استعمار در بطن همین ابهام پناه میگیرد. و این است دلیل اهمیت شعار استعماری «سیاست ما، عین دیانت ماست.» در واقع با توسل به همین شعار مختصر و مفید همچنانکه شاهد بودیم، میتوان هم خداباوران را سرکوب کرد، هم طرفداران دمکراسی را، و از همه مهمتر برای سرکوب چپگرایان، شعار مذکور معجزه میکند. چرا که چپگرایان در احکام توحش «ماتریالیست» شناخته شده و قتلشان «واجب شرعی» میشود.
به همین دلیل است که جیرهخواران حکومت جمکران طرفداران دمکراسی را «بیخدا» معرفی میکنند. به عبارت دیگر اینان از طریق امدادهای غیبی از «باورهای ما» آگاه شدهاند! و نزد چارپایان طویلة مککارتی اصل بر باورهاست. از اینرو داریوش همایون در مطلب شیوائی که تحت عنوان، « محمدرضا پهلوی: سرگشته میان مذهب و فرنگی مآبی» در بیبیسی، مورخ 5 مردادماه 1389 قلمی کرده، اعتقادات مذهبی شاه ایران را به سخره میگیرد. حال آنکه سیاستی که در ایران اعمال میشد، به هیچ عنوان، نه ارتباطی با اعتقادات مذهبی شاه داشت و نه با شخص وی، این سیاست را سازمان ناتو دیکته میکرد و میکند.
نخست باید بگوئیم مذهبی بودن افراد جرم نیست، و باورهای مذهبی هر کس حریم خصوصی اوست و آنها که معتقدات مذهبی پهلوی دوم را به عنوان «عامل تخریب» دستاوردهای پهلوی اول در بوق گذاردهاند، فراموش کردهاند که پهلوی اول 4 همسر عقدی «شرعی» داشت و مخارج حوزه علمیة قم را دربار ایشان تأمین میکرد! فکر میکنیم همین مختصر برای دریافت ابعاد هذیانات دینستیزانة داریوش همایون کفایت کند، ولی هدف مطلب کذا تخریب شاه ایران نیست؛ هدف «تخریبانسان» در تفکر سیاسی ایران است. و از طریق تهاجم به «باورهای» شاه است که این تخریب صورت میپذیرد. نماز خواندن، مکه رفتن و حتی «رویاهای» شاه در این پروپاگاند مهوع تبدیل میشود به ابزار تخریب او. ولی این تخریب در واقع تک تک ایرانیان را هدف قرار داده. پیام این پروپاگاند توحشگستر این است که، هر کس اعتقادات مذهبی داشته باشد، شکست خواهد خورد، چرا که شاه ایران مذهبی بود و نگرش مذهبی او مانند اکثر ایرانیان متناقض بوده! گویا چماقدار ساواک نگرش «منسجم مذهبی» هم سراغ کرده که چنین مهملاتی به هم میبافد:
«رویکرد شاه به مذهب مانند بیشتر ایرانیان تناقضآمیز، [...] روانپاره [...] و سودگرایانه بود.»
بله این مزخرفات مبتذل از قلم الکن همان رشیدی مطلق تراوش میکند که «متناقض»، «اسکیزوفرنی» و «سوداگرانه» در ذهن علیلشان به ترتیب به «تناقضآمیز»، «روانپاره» و «سودگرایانه» تبدیل شده. با بیصبری منتظریم بیبیسی، یک تحلیل عالمانه از دوران پهلوی به قلم پاسدار شریعتمداری یا محمد خاتمی منتشر کند تا نادان از این جهان نرویم. وقتی میرحسین موسوی در جایگاه «رهبر» سیاسی قرار میگیرد، چماقدار اسبق ساواک هم متخصص امور سیاسی از آب در میآید. چه کسی میگوید در ایران امکان پیشرفت وجود ندارد؟ تمام اوباش و تیغکشهای سفارتخانة کذا ابتدا در جایگاه دولتمرد قرار گرفته، سپس در بیبیسی و رادیوفردا به عنوان «صاحبنظر» مصاحبه میکنند، یا مشقسیاه مینویسند. پس بازگردیم به مشق سیاهی که داریوش همایون نوشته و در آن به حضور علمای مذهبی در مراسم سوگند شاه در مجلس اعتراض کرده، البته در کمال حماقت. دلیل هم اینکه داریوش همایون سواد کافی و شعور درک قانون اساسی مشروطه را ندارد:
«مهمتر از حضور علمای مذهبی در مراسم سوگند او در مجلس، بازگرداندن آیتالله قمی [...] از نجف [...] بود که [به روحانیت واپسرانده این پیام را منتقل کرد که میتواند] حمله به نوآوریهای رضاشاه و بازگشت به موقعیت برتر خود را آغاز کند.»
باید یکنفر به جناب «وزیر اطلاعات» تفهیم کند که اگر روحانیت موضع برتر نداشت در قانون اساسی از حق نظارت بر تدوین و اجرای قوانین برخوردار نمیشد! به قول معروف بسیار سفر باید تا پخته شود خامی! اما داریوش همایون هرگز پخته نخواهد شد، درست مثل مرغ مادر! این قماش مرغ پس از انقلاب ژنرال هویزر در ایران شهرت یافت. میگفتند، گوشت ایشان هرگز نمیپزد و از آن برای تهیة «خوراک دام» استفاده میکنند. بین خودمان بماند داریوش همایون به دلیل سوابق چماقداری چنین کاربردی هم نمیتواند داشته باشد! پس مرغ مادر چماقدار را در بیبیسی رها میکنیم و میرویم به سراغ شاخک سازمان سیا.
رادیوفردا اینبار در راستای «دینفروشی» مصاحبة فرح پهلوی را منتشر کرده، تا پاسدار شریعتمداری هم تکه استخوانی به دست آورده و با ادعای اینکه، «ترور انور سادات پیامد دوستی وی با شاه ایران بود» دست محفل برژینسکی را در ترور رئیس جمهور سابق مصر پنهان دارد و مراتب اخلاص و نوکری خود را به سازمان سیا به اثبات برساند. ما نیز محض اطلاع «نسل حاضر» بگوئیم که ارتباط بین مصر و ایران بر پایة احساسات افراد بنیانگزاری نشده، حاکمیت انگلستان از دوران رضاشاه محور مصر و ایران را تحت نظارت خود قرار داده بود.
باری، روز پنجم مردادماه 1389، در سیامین سالگرد درگذشت شاه ایران «ژان خاکزاد» با فرح پهلوی مصاحبه کرده و متن این مصاحبة زنستیز در سایت «رادیوفردا»، مورخ 5 مرداد انتشار یافته. پرسشها مسیر مشخصی را دنبال میکند: هدایت مصاحبه شونده به گذشته، بازگو کردن خاطرات تلخ و شیرین یک زن که هر زنی میتواند باشد. ولی نمیباید از نظر دور داشت که «مصاحبه شونده» به عنوان ملکة ایران، نایبالسلطنه و مادر ولیعهد قانونی از جایگاه ویژهای برخوردار است که خواه ناخواه او را از افراد عادی متمایز میکند. و به همین دلیل مصاحبه کننده میکوشد او را از جایگاه ویژهاش خارج کرده و در موضع یک زن عادی و آوارة ایرانی قرار دهد! در جایگاه زنی که همسرش را در غربت از دست میدهد و ... و خلاصه بگوئیم در این مصاحبه هیچ پرسشی در مورد فعالیتهای فعلی فرح پهلوی و دیدگاههای او نسبت به حکومت آیندة ایران مطرح نمیشود. محور مصاحبه از منظر سیاسی «گذشتهها» است، که تأکیدی است بر مسیر مطلوب استعمار، یعنی «مرگپرستی».
فرح پهلوی، به عنوان «فرد»، مرگ همسرش را نشان لطف الهی میداند که نخواسته او شاهد فجایع در ایران باشد. ولی رادیوفردا این پاسخ را به عنوان پاسخ ملکة ایران به مخاطب تحویل میدهد:
«شاید خداوند ايشان را دوست داشت كه نباشند و ببينند چه به سر مملكت آمده و مىآيد.»
بله! وقتی یک فرد عادی چنین صحبتی میکند، هیچ اشکالی ندارد. چرا که افراد میکوشند با توجیه مصائب به نوعی خود را تسکین دهند و از درد و رنج خود بکاهند. اشکال اینجاست که مخاطب مستر خاکزاد هر ایرانی نیست و دلیلی ندارد که خود را در کنار تل موهوم «مردم» و باورهای عوام قرار دهد، حتی اگر در این باورها با عوام شریک باشد. این مصاحبههای مزورانه یک پیام مشخص به مخاطب ایرانی ارسال میکند: «جایگاه اجتماعی» وجود ندارد! به زبان سادهتر، اینگونه مصاحبهها «ساختارشکن» است و با هدف «تخریب مخاطب» صورت میگیرد. چگونه میتوان انسان را تخریب کرد؟ با هدایت او به سوی گذشتهها و احساساتی که در گذشته داشته و باورهایاش نسبت به وقایع. در اینصورت است که انسان از «واقعیت» در زمان حال و مکان مشخص فاصله گرفته و نگرش وی به آینده نیز انسانستیز و مبهم خواهد شد:
«چيزى كه هميشه مىگويم اين است كه نور بر تاريكى پيروز خواهد شد.»
بسیار خوب به فرض که چنین باشد! «نور» کذا همچون تاریکی فاقد چارچوب منطقی است، هر کس در ذهن و ضمائر خود «نور» را با «تاریکی» میسنجد و فرح پهلوی هم از این روند مستثنی نخواهد بود. باورها و اعتقادات فرح پهلوی، هر چه باشد، حریم خصوصی اوست و نمیباید جایگاه اجتماعی او را متزلزل کند. بر پایة این نوع «مصاحبهها» این تزلزل به تک، تک ایرانیان منتقل میشود. به همین دلیل است که مصاحبة کذا بر «گذشته» و «احساسات» متمرکز شده، و در آن فرح پهلوی همان میگوید که هزاران زن عامی ایرانی در جایگاه «همسر» و «مادر» و «مادربزرگ» خواهند گفت. چرا که فرح پهلوی باید از جایگاه اجتماعی خود اخراج شود، ویژگیاش را از دست بدهد و تبدیل شود به یک زن عادی ایرانی تحت قیمومت مرد.
از اینرو هیچ صحبتی در باب اینکه فرح پهلوی به عنوان فرد، «اوقات فراغت» خود را چگونه میگذراند، چه ورزشی میکند، موسیقی مورد علاقة او چیست، چه رمانهائی مطالعه کرده، یا در کدام کنسرت، فستیوال و ... حضور یافته پیش نمیآید. در پایان چنین مصاحبهای هیچ اثری از ملکه و نایبالسلطنه و به ویژه از شهبانوی «هنرپروری» که روزی نقاشیهایاش زینتبخش کتاب قصههای کودکان ایران بود، بر جای نمیماند.
امروز میپردازیم به پروپاگاند «گسست» که به صورت «دینپرستی» و «دینستیزی» در مصاحبههای خیرخواهانة رادیو فردا و بیبیسی با فرح پهلوی و داریوش همایون بروز کرده بود. البته در دیگر بخشهای این دو رسانه نیز همین پروپاگاند گسست را شاهدیم. به عنوان نمونه در بخشهای «حقوق بشر» رادیوفردا و «ادبی» بیبیسی! هر چند که پدیدة انسانستیز «گسست» را در مصاحبة اخیر شاهزاده رضا پهلوی خیلی خیلی بهتر میتوان مشاهده کرد. چرا که ایشان ضمن خروج از جایگاه ویژة اجتماعی خود همزمان به جایگاه «تودهای ـ ساواکیها» و آخوندهای «مردمپرست» اسبابکشی فرمودهاند. بررسی این مصاحبة ایرانستیز را به فرصت دیگری موکول میکنیم، فقط به مشاوران فرهیختة حضرت والا یادآور میشویم که «دمکراسی» عرصة حاکمیت خواستههای انسانستیز و «باورهای مردم» نیست، خواه مردم کذا در اکثریت باشند، خواه در اقلیت. نظام دمکراتیک هیچ ارتباطی با توحش پوپولیسم یا «مردمسالاری» ندارد؛ از اینرو «رفراندوم»، به عنوان یک شیوة دمکراتیک نمیتواند در خدمت اهداف ضددمکراتیک قرار گیرد! در نتیجه موافقت یا مخالفت «مردم» فرضی با هر حکومت ضد دمکراتیک، «جمهوری اسلامی» یا غیر در هر حال فاقد اهمیت است. توسل به شیوههای دمکراتیک برای دستیابی به اهداف ضددمکراتیک را «شارلاتانیسم» یا مردمفریبی گویند. مردمفریبی، به مفهوم ایجاد گسست بین انسان و «واقعیت»، جهت کشاندن فرد به بیراهة فریب است.
نخست ببینیم «گسست» چیست؟ در تمام وبلاگهائی که پیرامون «مدرنیته» ـ با مدرنیزاسیون اشتباه نشود ـ نوشتیم، ابعاد مختلف گسست را به تفصیل شرح دادهایم. برای اجتناب از اطالة کلام، به صورت خلاصه «گسست» را نفی تداوم تاریخی، یعنی نفی پویائی انسان در زمان و مکان مشخص تعریف میکنیم. به عنوان نمونه از منظر تداوم در زمینة ادبیات ایران، فردوسی در همان جایگاهی قرار میگیرد که کوروش هخامنشی در زمینة تاریخی. فردوسی، به عنوان حماسهسرای فارسی زبان «بنیانگزار» است و بقیة شعرای فارسی زبان ایران، از کلاسیک و مدرن میراثدار وی به شمار میآیند، چرا که زبان فارسی در هر حال «زبان فردوسی» است و شعرای معاصر ایران، خواه ناخواه از این زبان بهره برده و نمیتوانند این میراث فرهنگی را انکار کنند. در نتیجه وقتی از زبان الکن برخی مدعیان شعر و شاعری در مرزپرگهر میشنویم که «شعر معاصر ارتباطی با شعر کلاسیک ندارد، و موجودیت خود را به امثال شاملو مدیون است» به ژرفای حماقت گویندة چنین سخنان سرشار از بلاهتی پی میبریم و از اینکه «بیبیسی» چنین مهملاتی را منعکس کند به هیچ عنوان متعجب نخواهیم شد؛ وظیفة اصلی این شبکة سخنپراکنی همچون دیگر شیپورهای استعمار گسترش بلاهت و انسانستیزی است.
از اینرو وقتی رادیوفردا در بخش حقوقبشر فروشی خود، صبیة عبدالرحمان برومند را جهت روضهخوانی بالای منبر میفرستد تا فقط برای قربانیان کشتارهای سال 1367 در ایران اشک تمساح سرازیر کنند، متحیر نمیشویم. به این دلیل که «پیام» کارفرمایان رادیوفردا به مخاطب این است که، در کشور ایران از سال 1357 تا سال 1367 هیچ جنایتی صورت نپذیرفته، و آخوند منتظری، از برگزیدگان دکان حقوقبشر شیرین «عبادی ـ سیاسی» به همین دلیل خفقان اختیار کرده بودند. اینان همچنین میگویند، برخلاف علیخامنهای، آخوند منتظری از تمام ویژگیهای ولیفقیه «نیک» برخوردار بوده! در نتیجه، همة آخوندهای منفور و مدافع جنبش سبز از قبیل صانعی و بیات زنجانی و ... همچون منتظری «خوب» و نازنازی خواهند شد و برای جانشینی خامنهای نیز مناسباند. به عبارت دیگر، بر اساس پروپاگاند استعمار، نظام توحش جمکران فینفسه هیچ اشکالی ندارد، فقط «ولیفقیه» کنونی مناسب نیست! و برای حقنه کردن آخوند به ملت ایران چه کسی بهتر از صبیة عبدالرحمن برومند که پس از قتل پدر، و مرگ «تصادفی» برادر نه تنها «جهت باد» را خیلی زود تشخیص میدهد، که «نرخ روز» را هم بهتر از دیگران میشناسد. و اگر یک مرگ غیرمترقبة دیگر در خانوادهشان پیش آید، مسلماً با مقنعه و چادرسیاه به ملاقات زهرا خانوم، عیال میرحسین جلاد خواهد شتافت، باشد که بختشان در مسجد جمکران باز شود. حال که به موسوی جلاد رسیدیم، بد نیست نگاهی داشته باشیم به متن استعفای ایشان، به عنوان نمونة بارز «گسست»!
جالب اینجاست که متن کذا که به همراه تصویر دستنوشتة موسوی در سایت «اخبار روز»، مورخ 7 مردادماه 1389 نیز انتشار یافته، و میباید آنرا به عنوان «سند خیلی خیلی محرمانه» بپذیریم، فاقد تاریخ و مشخصات اسناد رسمی دولت است! کافی است به تصویر «متن» بنگریم و نیم نگاهی هم به جملات مبهم آن بیافکنیم تا دریابیم که این مهملات را فقط ساواک مفلوک جمکران برای حفظ آبروی میرحسین به هم بافته. اولاً نخستوزیر برای ریاست جمهور نامة گنگ «محرمانه»، آنهم به صورت دستنویس نمیفرستد، هر چند که در نظام بینظمی جمکران هنجارهای رسمی جای خود را به ناهنجاری «مردمی» سپرده باشد! ثانیاً رئیس جمهور منطقاً میباید در جریان مسائل دولت باشد. ثالثاً دلیل 8 سال خفقان موسوی مشخص نیست و ... و اما به ادعای سایت بنیصدر، یا همان «انقلاب اسلامی در هجرت»، همین نامة گنگ و بیسروته «دلائل» استعفای موسوی را هم توضیح میدهد! و به راستی که چه خوب هم توضیح داده! پیش از ادامة مطلب یادآور شویم، نامة فرضی موسوی در ردة «خیلی خیلی محرمانه» قرار گرفته، و همچون نامة ابلهانة رشیدی مطلق و دیگر شاهکارهای تولیدی طویلة سازمان سیا در ایران گنگ و مبهم است. در این سند رسمی و بسیار محرمانه هیچ اثری از تاریخ و شمارة سری و غیره به چشم نمیخورد! به عبارت دیگر این متن یک یادداشت است که دستی آنرا روی کاغذ رسمی نخست وزیری نوشته، و در انتهای آن نیز تاریخ «14 شهریور 1367» قید شده، ولی چنین یادداشتی به هیچ عنوان نمیتواند یک «سند محرمانة» نخستوزیری تلقی شود چرا که مکاتبات محرمانه «شماره و تاریخ و جزئیات» دارد!
حال یک پرانتز باز میکنیم تا بگوئیم حدود یکماه پس از سر کشیدن جام زهر توسط خمینی، ژنرال ضیاءالحق، رئیس «جمهور» پاکستان به همراه گروهی از ژنرالهای ارتش این کشور و آرنولد لویس رافل، سفیر ایالات متحد در پاکستان در یک سانحة هوائی کشته میشوند، و در نتیجه دوران میرحسین موسوی نیز به سر میرسد. و به همین دلیل بود که حدود یکماه بعد از این سانحه، نوابغ ساواک جمکران یک استعفانامه برای جلاد حکومت اسلامی تنظیم کردند، و یک نسخه از آن را نیز برای ابوالحسن بنیصدر فرستادند تا ضمن بازارگرمی برای موسوی، به حساب خودش افشاگری هم کرده باشد! گویا «انقلاب اسلامی در هجرت» مبهمات ساواک را «توضیح» به شمار آورده.
ولی آنچه به زعم دست اندرکاران «انقلاب اسلامی در هجرت» توضیح تلقی شده، جز کلیگوئی و پوچپردازی و گسترش ابهامات نیست. این متن الکن و ابتدائی به ما میگوید، در حکومت اسلامی، میرحسین از همه جا بیخبر بوده، نامههائی به کشورهای بیگانه نوشته میشده، گروهی در کار دولت دخالت میکردند، چند گروه با آمریکا تماس داشتهاند و ... ولی این تحرکات فاعل مشخص ندارد؛ نام هیچ فرد یا گروهی به عنوان «مسئول» این اعمال ذکر نشده! فقط «آقای لاریجانی» به موسوی گفتهاند که بعضی کارها از جمله تماس با آمریکا، بدون اطلاع ایشان انجام میگیرد! اما جالب است که چنین هرج و مرجی، البته بر اساس اظهارات موسوی، هیچ لطمهای هم به «عظمت انقلاب» نمیزند و انقلاب کذا همچنان رشد خواهد کرد و ... و خلاصه موسوی از آنجا که خود را «ناتوان» میبیند، کنار میرود و امور ایران و عراق، افغانستان و لبنان را به دست خامنهای میسپارد! حال این پرسش مطرح میشود که اگر رئیس «جمهور» وقت از چنین اختیار و قدرتی برخوردار بوده، چگونه نخستوزیر وی اینچنین عاجز و درمانده به گرداب هرجومرج فرو افتاده؟
باید بگوئیم این مزخرفبافیها را شایعهپراکنی و گسترش ابهامات مینامند، نه «توضیحات»! توضیح، بنابرتعریف «رفع ابهام» میکند نه اینکه بر ابهامات دامن زند. شاید نویسندة زبردست معنا و مفهوم توضیح را هم نمیشناسند! البته موسوی در این نامة مضحک «توضیح» داده که چون نمیخواهد استعفایاش مورد سوءاستفادة «دشمنان اسلام و کشور» قرار گیرد، دلائل را در آینده «توضیح» خواهد داد. و این «آینده» که برای انحراف افکارعمومی فواید بسیار خواهد داشت، از نظر اربابان حکومت اسلامی کم کم دارد از راه میرسد. باشد که به ارادة قادر متعال یک خردجال خوب و درخور به راه اندازند، و هم اسرائیل بتواند به جفتکپرانیهای خود ادامه دهد و هم دست مردهشویان از ابزار «نبرد با آمریکا» و پیشرفتهای «هستهای» کوتاه نماند.
به زبان روشنتر برای تداوم «سیاست انسداد» باید فکری کرد که هم «مذاکرات صلح» و هم «مذاکرات هستهای» منتفی شود. بهترین راه همان است که تاکنون مرده شویان پیمودهاند و آن عبارت است از خودداری از مذاکرات هستهای و در ترادف قرار دادن مذاکرات صلح با خیانت. گورکنها وظیفه دارند برای تأمین منافع آنگلوساکسونها، هر نوع «مذاکره» در مسیر صلح و کاهش بحران را محکوم کنند. البته مذاکرات پنهان هیچ اشکالی ندارد، چرا که روابط پنهان، مانند تجارت قاچاق نه تنها منافع غرب را تهدید نمیکند که این منافع را گسترش هم خواهد داد. به عنوان نمونه، هر چه تحریمها بر علیه ملت ایران افزایش مییابد، ارز حاصل از صادرات آلمان به ایران بیشتر میشود! در نتیجه تحریمها به زیان آلمان نیست، کاملاً بر عکس، هر چه تحریمها گسترش یابد آلمان بیشتر سود میبرد. از این نظر دوران نخست وزیری میرحسین موسوی برای غرب به راستی موهبتی بود الهی!
هم تحریم اعمال میکردند و هم اسلحه میفروختند، چرا که راه قدس از کربلا میگذشت. اما زمانیکه امام روشنضمیر موسوی به ناچار جام زهرمار سر کشیدند، میرحسین متوجه شد که در کار دولت اخلال میکنند، از اینرو استعفا داد و 21 سال پیش متن استعفایاش در روزینامة بنیصدر انتشار یافت! و اما پس از گذشت بیش از دو دهه، در گیرودار جنگ زرگری پاسدارها با میرحسین، این نامة بیسروته برای «آگاهی نسل حاضر» دوباره منتشر شده تا علاوه بر مبهمات، «نسلحاضر» نیز با ابعاد گندهگ...زی و توهم قدرت ساواک آشنا شود و بداند مردهشویان دستنشاندة سازمان سیا بر امور4 کشور جهان نظارت داشته و حتماً هنوز هم دارند! موسوی خطاب به خامنهای که همچون سردار اکبر، محمدخاتمی و احمدینژاد برگزیدة «مردم» بود مینویسد:
«امروز امور افغانستان و عراق و لبنان در دست جنابعالی است[...]»
بله خامنهای که در قانونی اساسی آنزمان ریاست «نمایشی» قوة مجریه را در دست داشت، و نخستوزیرش به گواهی متن همین «استعفانامه» به عنوان رئیس دولت از همه جا بیخبر بود، و سیاست خارجیاش توسط «دیگران» اجرا میشد، بر امور 4 کشور جهان نیز نظارت داشته! از نظر ما، در این مورد بخصوص نامة کذا رئیس جمهور آمریکا را مخاطب قرار داده! و به این میگویند «رفع ابهام»! اما اگر این نامة مزورانه را به دقت مطالعه کنیم خواهیم دید که ترفندی است جهت «تخریب انسان» در برابر کودتای استعماری 22 بهمن 1357. این نامة مهوع، با سلب مسئولیت از میرحسین موسوی در جنایات و هرجومرج نظام مقدس، بر ذلت و حقارت ایشان در برابر عظمت «انقلاب» تأکید میکند. «تخریب انسان» بر محور انسان فاقد مسئولیت در مقابل پدیدة موهوم و رو به رشد متمرکز شده. موسوی ناتوان در برابر عظمت آن به اصطلاح «انقلاب» و «مسئولاناش» در واقع کنایهای است از «بنده» در برابر «خداوند». بر اساس توضیحات سند خیلی خیلی محرمانه باید بپذیریم، رئیس دولتی که سیاستهای خارجیاش در سراسر جهان بیان میشود و از آنها بیخبر مانده، بجای رفع اشکال، خود را حقیر و «ناچیز» شمارد و ضمن تأکید بر بینیازی انقلاب کذا از دولتمرد، در کمال حماقت ادعا کند که هرج و مرج حاکم بر کشور مانع رشد و توسعة «انقلاب اسلامی» نخواهد شد! البته از یک نظر حق با موسوی است، رشد آنچه «انقلاب اسلامی» خوانده میشود، در گرو گسترش خشونت و قانونشکنی بوده، هست و خواهد بود:
«همه جا صحبت از سیاستهای خارجی [حکومت اسلامی] است. بدون آنکه دولت از این سیاستها [...] که در همه جای کشور و جهان بیان میشود، خبر داشته باشد[...] با توجه به عظمت انقلاب و ناچیزی اینجانب، [این استعفا] هیچ تأثیری در روند رشد و توسعه انقلاب اسلامی [نخواهد داشت] این استعفا دلیل ناتوانی اینجانب [...] است [...] به دلیل همین ناتوانی است که اینجانب مسئولیت را از خود ساقط میبینم.»
در همین چند سطر، ابعاد مختلف پروپاگاند طویلة مککارتی را میتوان به صراحت مشاهده کرد. نخستوزیری که به دلیل هرجومرج استعماری و قانونشکنی «دیگران» استعفا میدهد، انگشت اتهام را به سوی عاملان نمیگیرد، خود را حقیر و «ناتوان» به شمار میآورد، و به همین دلیل «مسئولیتپذیر» و پاسخگو نیز نخواهد بود. عجیب اینجاست که علیرغم بینظمی حاکم بر کشور و «ناچیزی» آقای نخستوزیر و ... رشد و توسعة «انقلاب اسلامی» به هیچ عنوان دچار تزلزل نمیشود! اینجاست که با واقعیت «انقلاب اسلامی»، آنهم با تکیه بر سندی منسوب به موسوی جنایتکار به عنوان یک پدیدة انسانستیز و قانونشکن بیشتر آشنا میشویم. خلاصه این مزخرفات به ترهات پاسدار شریعتمداری در ورقپارة کیهان شباهت فراوان دارد و بهتر است اینبار اگر ساواک مردهشویان قصد سندسازی کرد، به یاد داشته باشد که در اسناد رسمی دولت، تاریخ و شمارة پرونده و... از الزامات است!
پیش از ادامة مطلب و البته برای «آگاهی نسل حاضر» یادآور شویم که استعفای فرضی میرحسین موسوی، برابر با 5 سپتامبر 1988، حدود 10 ماه با کنارهگیری کاسپار واینبرگر از وزارت دفاع ایالات متحد فاصله دارد، و پیامد مستقیم تعطیل شدن دکان جنگ با عراق در ماه ژوئیه 1988 است. «واینبرگر»، از 21 ژانویة 1981، یعنی یکروز پس از آزادی به اصطلاح گروگانهای آمریکائی که در واقع ملت ایران را به گروگان یانکیها تبدیل کرده بودند، به عنوان وزیر دفاع رونالد ریگان برگزیده شد، و تا 23 نوامبر 1987 یعنی پس از قطعی شدن خروج ارتش شوروی از افغانستان در این جایگاه باقی ماند.
حال بپردازیم به مصاحبههای بیبیسی و رادیوفردا با داریوش همایون و فرح پهلوی که از دو جبهة دینستیزی و دینباوری تهاجم به حریم خصوصی را به سیاست کشور تبدیل کردهاند. از سخنپراکنی داریوش همایون آغاز کنیم که حتی در دوران وزارتاش هم قادر نبود چند جملة صحیح پشت سر هم ردیف کند. این فرد که نام اصلیاش ناشناخته باقی مانده و از جایگاه «مقدس» لباسشخصی و چماقدار پای به مسند وزارت گذاشت، پس از «انقلاب شکوهمند» به جایگاه رهبری اوپوزیسیون اسبابکشی کرد و اینک جهت ستایش از گسست و مدرنیزاسیون، قلمفرسائی کرده و پهلوی دوم را به سخره گرفته! یادآور شویم ایشان از وزرائی بودند که در دستبوسی و تملق گوی سبقت از دیگران میربودند و پیش از درگذشت شاه ایران، همچون جناب دکتر نهاوندی زبان در قفایشان پنهان شده بود.
سایت بیبیسی، مورخ 30 ژانویه 2009 متن مصاحبة «آذر امیری» با داریوش همایون و احمد سلامتیان، از پامنبریهای بنیصدر را تحت عنوان گوساله فریب «ساواک: نگاهبان شاه بسیجکننده مخالفان؟» منتشر کرده.
در ابتدای مصاحبه یک رشته دروغ شاخدار به مخاطب حقنه میشود، و سپس داریوش همایون و سلامتیان دروغهای درشتتری به آنها میافزایند. «بیبیسی» ادعا میکند ساواک برای شناسائی و بازداشت اعضای حزب توده تأسیس شد و به مرور زمان همة مخالفان حکومت پهلوی را زیر نظر گرفت! البته در لابلای این پوچپردازیها بخشی از واقعیت هم به چشم میخورد. به عنوان نمونه ارتباط ساواک با سازمانهای موساد و سیا. اما به این واقعیت که پس از کودتای 22 بهمن 1357 همکاری ساواک با سیا و موساد همچنان ادامه یافت هیچ اشاره نمیشود. این پنهانکاریها کاملاً طبیعی است، چرا که همه باید این دروغ بزرگ را بپذیرند که طالبان جمکران از مخالفان سرسخت آمریکا به شمار میروند، و درست مثل طالبان افغانستان که نمایندهشان، حمید کرزای از نورچشمیهای آنگلوساکسونهاست ضدامپریالیست تشریف دارند! خلاصه بر اساس پروپاگاند استعماری، ساواک در سال 1357 منحل شد و حکومت مفلوک اسلامی که جز قانونشکنی و بینظمی هیچ نظم و ترتیبی نمیشناسد، یک سازمان اطلاعاتی «مستقل» به راه انداخت، آنهم در مرزهای ابرقدرت اتحاد جماهیر شوروی سابق که هنوز میرحسین با آن در حال مبارزه باقی مانده. البته احمدینژاد هم چندی است نبرد با فدراسیون روسیه را آغاز کرده. بگذریم و بپردازیم به اظهارات سرشار از نبوغ داریوش همایون که ادعا میکند، پیش از کودتای 28 مرداد نیز قرار بود مصدق برای حفظ حکومت یک پلیس سیاسی به راه بیاندازد! این مسئله در کمال تعجب به صراحت ثابت میکند که پای گذاشتن حکومت ایران در مسیر حاکمیت پلیسی به هیچ عنوان اتفاقی نبوده، و این تغییر در ساختار سیاسی کشور به هر صورت ممکن میبایست عملی میشد. ولی این اظهارات بیاساس فقط جهت مخدوش کردن نقش آمریکا در تشکیل و مدیریت ساواک بر زبان همایون رانده شده. همچنانکه همین محافل از نقش مخرب انگلستان در تحرکات شهربانی کشور «غافل» میمانند.
روشنتر بگوئیم، با ایجاد گسست در ارتباطی که سازمانهای امنیتی بیگانه با تشکلهای مشابه در ایران برقرار کردهاند، نقش استعمار در سرکوب ملت ایران در هالهای از ابهام فرو میافتد. به همین دلیل است که آنگلوساکسونها به دین و حجاب و ... و همة عوامل ابهامگستر در کشورهای منطقه اینهمه ارادت میورزند. حکومت دینی، با «نفی زمان و مکان»، سیاست را از شفافیات دور کرده، آن را در ابهام مقدس فرو میبرد. و استعمار در بطن همین ابهام پناه میگیرد. و این است دلیل اهمیت شعار استعماری «سیاست ما، عین دیانت ماست.» در واقع با توسل به همین شعار مختصر و مفید همچنانکه شاهد بودیم، میتوان هم خداباوران را سرکوب کرد، هم طرفداران دمکراسی را، و از همه مهمتر برای سرکوب چپگرایان، شعار مذکور معجزه میکند. چرا که چپگرایان در احکام توحش «ماتریالیست» شناخته شده و قتلشان «واجب شرعی» میشود.
به همین دلیل است که جیرهخواران حکومت جمکران طرفداران دمکراسی را «بیخدا» معرفی میکنند. به عبارت دیگر اینان از طریق امدادهای غیبی از «باورهای ما» آگاه شدهاند! و نزد چارپایان طویلة مککارتی اصل بر باورهاست. از اینرو داریوش همایون در مطلب شیوائی که تحت عنوان، « محمدرضا پهلوی: سرگشته میان مذهب و فرنگی مآبی» در بیبیسی، مورخ 5 مردادماه 1389 قلمی کرده، اعتقادات مذهبی شاه ایران را به سخره میگیرد. حال آنکه سیاستی که در ایران اعمال میشد، به هیچ عنوان، نه ارتباطی با اعتقادات مذهبی شاه داشت و نه با شخص وی، این سیاست را سازمان ناتو دیکته میکرد و میکند.
نخست باید بگوئیم مذهبی بودن افراد جرم نیست، و باورهای مذهبی هر کس حریم خصوصی اوست و آنها که معتقدات مذهبی پهلوی دوم را به عنوان «عامل تخریب» دستاوردهای پهلوی اول در بوق گذاردهاند، فراموش کردهاند که پهلوی اول 4 همسر عقدی «شرعی» داشت و مخارج حوزه علمیة قم را دربار ایشان تأمین میکرد! فکر میکنیم همین مختصر برای دریافت ابعاد هذیانات دینستیزانة داریوش همایون کفایت کند، ولی هدف مطلب کذا تخریب شاه ایران نیست؛ هدف «تخریبانسان» در تفکر سیاسی ایران است. و از طریق تهاجم به «باورهای» شاه است که این تخریب صورت میپذیرد. نماز خواندن، مکه رفتن و حتی «رویاهای» شاه در این پروپاگاند مهوع تبدیل میشود به ابزار تخریب او. ولی این تخریب در واقع تک تک ایرانیان را هدف قرار داده. پیام این پروپاگاند توحشگستر این است که، هر کس اعتقادات مذهبی داشته باشد، شکست خواهد خورد، چرا که شاه ایران مذهبی بود و نگرش مذهبی او مانند اکثر ایرانیان متناقض بوده! گویا چماقدار ساواک نگرش «منسجم مذهبی» هم سراغ کرده که چنین مهملاتی به هم میبافد:
«رویکرد شاه به مذهب مانند بیشتر ایرانیان تناقضآمیز، [...] روانپاره [...] و سودگرایانه بود.»
بله این مزخرفات مبتذل از قلم الکن همان رشیدی مطلق تراوش میکند که «متناقض»، «اسکیزوفرنی» و «سوداگرانه» در ذهن علیلشان به ترتیب به «تناقضآمیز»، «روانپاره» و «سودگرایانه» تبدیل شده. با بیصبری منتظریم بیبیسی، یک تحلیل عالمانه از دوران پهلوی به قلم پاسدار شریعتمداری یا محمد خاتمی منتشر کند تا نادان از این جهان نرویم. وقتی میرحسین موسوی در جایگاه «رهبر» سیاسی قرار میگیرد، چماقدار اسبق ساواک هم متخصص امور سیاسی از آب در میآید. چه کسی میگوید در ایران امکان پیشرفت وجود ندارد؟ تمام اوباش و تیغکشهای سفارتخانة کذا ابتدا در جایگاه دولتمرد قرار گرفته، سپس در بیبیسی و رادیوفردا به عنوان «صاحبنظر» مصاحبه میکنند، یا مشقسیاه مینویسند. پس بازگردیم به مشق سیاهی که داریوش همایون نوشته و در آن به حضور علمای مذهبی در مراسم سوگند شاه در مجلس اعتراض کرده، البته در کمال حماقت. دلیل هم اینکه داریوش همایون سواد کافی و شعور درک قانون اساسی مشروطه را ندارد:
«مهمتر از حضور علمای مذهبی در مراسم سوگند او در مجلس، بازگرداندن آیتالله قمی [...] از نجف [...] بود که [به روحانیت واپسرانده این پیام را منتقل کرد که میتواند] حمله به نوآوریهای رضاشاه و بازگشت به موقعیت برتر خود را آغاز کند.»
باید یکنفر به جناب «وزیر اطلاعات» تفهیم کند که اگر روحانیت موضع برتر نداشت در قانون اساسی از حق نظارت بر تدوین و اجرای قوانین برخوردار نمیشد! به قول معروف بسیار سفر باید تا پخته شود خامی! اما داریوش همایون هرگز پخته نخواهد شد، درست مثل مرغ مادر! این قماش مرغ پس از انقلاب ژنرال هویزر در ایران شهرت یافت. میگفتند، گوشت ایشان هرگز نمیپزد و از آن برای تهیة «خوراک دام» استفاده میکنند. بین خودمان بماند داریوش همایون به دلیل سوابق چماقداری چنین کاربردی هم نمیتواند داشته باشد! پس مرغ مادر چماقدار را در بیبیسی رها میکنیم و میرویم به سراغ شاخک سازمان سیا.
رادیوفردا اینبار در راستای «دینفروشی» مصاحبة فرح پهلوی را منتشر کرده، تا پاسدار شریعتمداری هم تکه استخوانی به دست آورده و با ادعای اینکه، «ترور انور سادات پیامد دوستی وی با شاه ایران بود» دست محفل برژینسکی را در ترور رئیس جمهور سابق مصر پنهان دارد و مراتب اخلاص و نوکری خود را به سازمان سیا به اثبات برساند. ما نیز محض اطلاع «نسل حاضر» بگوئیم که ارتباط بین مصر و ایران بر پایة احساسات افراد بنیانگزاری نشده، حاکمیت انگلستان از دوران رضاشاه محور مصر و ایران را تحت نظارت خود قرار داده بود.
باری، روز پنجم مردادماه 1389، در سیامین سالگرد درگذشت شاه ایران «ژان خاکزاد» با فرح پهلوی مصاحبه کرده و متن این مصاحبة زنستیز در سایت «رادیوفردا»، مورخ 5 مرداد انتشار یافته. پرسشها مسیر مشخصی را دنبال میکند: هدایت مصاحبه شونده به گذشته، بازگو کردن خاطرات تلخ و شیرین یک زن که هر زنی میتواند باشد. ولی نمیباید از نظر دور داشت که «مصاحبه شونده» به عنوان ملکة ایران، نایبالسلطنه و مادر ولیعهد قانونی از جایگاه ویژهای برخوردار است که خواه ناخواه او را از افراد عادی متمایز میکند. و به همین دلیل مصاحبه کننده میکوشد او را از جایگاه ویژهاش خارج کرده و در موضع یک زن عادی و آوارة ایرانی قرار دهد! در جایگاه زنی که همسرش را در غربت از دست میدهد و ... و خلاصه بگوئیم در این مصاحبه هیچ پرسشی در مورد فعالیتهای فعلی فرح پهلوی و دیدگاههای او نسبت به حکومت آیندة ایران مطرح نمیشود. محور مصاحبه از منظر سیاسی «گذشتهها» است، که تأکیدی است بر مسیر مطلوب استعمار، یعنی «مرگپرستی».
فرح پهلوی، به عنوان «فرد»، مرگ همسرش را نشان لطف الهی میداند که نخواسته او شاهد فجایع در ایران باشد. ولی رادیوفردا این پاسخ را به عنوان پاسخ ملکة ایران به مخاطب تحویل میدهد:
«شاید خداوند ايشان را دوست داشت كه نباشند و ببينند چه به سر مملكت آمده و مىآيد.»
بله! وقتی یک فرد عادی چنین صحبتی میکند، هیچ اشکالی ندارد. چرا که افراد میکوشند با توجیه مصائب به نوعی خود را تسکین دهند و از درد و رنج خود بکاهند. اشکال اینجاست که مخاطب مستر خاکزاد هر ایرانی نیست و دلیلی ندارد که خود را در کنار تل موهوم «مردم» و باورهای عوام قرار دهد، حتی اگر در این باورها با عوام شریک باشد. این مصاحبههای مزورانه یک پیام مشخص به مخاطب ایرانی ارسال میکند: «جایگاه اجتماعی» وجود ندارد! به زبان سادهتر، اینگونه مصاحبهها «ساختارشکن» است و با هدف «تخریب مخاطب» صورت میگیرد. چگونه میتوان انسان را تخریب کرد؟ با هدایت او به سوی گذشتهها و احساساتی که در گذشته داشته و باورهایاش نسبت به وقایع. در اینصورت است که انسان از «واقعیت» در زمان حال و مکان مشخص فاصله گرفته و نگرش وی به آینده نیز انسانستیز و مبهم خواهد شد:
«چيزى كه هميشه مىگويم اين است كه نور بر تاريكى پيروز خواهد شد.»
بسیار خوب به فرض که چنین باشد! «نور» کذا همچون تاریکی فاقد چارچوب منطقی است، هر کس در ذهن و ضمائر خود «نور» را با «تاریکی» میسنجد و فرح پهلوی هم از این روند مستثنی نخواهد بود. باورها و اعتقادات فرح پهلوی، هر چه باشد، حریم خصوصی اوست و نمیباید جایگاه اجتماعی او را متزلزل کند. بر پایة این نوع «مصاحبهها» این تزلزل به تک، تک ایرانیان منتقل میشود. به همین دلیل است که مصاحبة کذا بر «گذشته» و «احساسات» متمرکز شده، و در آن فرح پهلوی همان میگوید که هزاران زن عامی ایرانی در جایگاه «همسر» و «مادر» و «مادربزرگ» خواهند گفت. چرا که فرح پهلوی باید از جایگاه اجتماعی خود اخراج شود، ویژگیاش را از دست بدهد و تبدیل شود به یک زن عادی ایرانی تحت قیمومت مرد.
از اینرو هیچ صحبتی در باب اینکه فرح پهلوی به عنوان فرد، «اوقات فراغت» خود را چگونه میگذراند، چه ورزشی میکند، موسیقی مورد علاقة او چیست، چه رمانهائی مطالعه کرده، یا در کدام کنسرت، فستیوال و ... حضور یافته پیش نمیآید. در پایان چنین مصاحبهای هیچ اثری از ملکه و نایبالسلطنه و به ویژه از شهبانوی «هنرپروری» که روزی نقاشیهایاش زینتبخش کتاب قصههای کودکان ایران بود، بر جای نمیماند.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت