یکشنبه، تیر ۲۷، ۱۳۸۹


لیموی معنوی!
...

تبلیغات استعمار با تمرکز بر محور گسترش خشونت و مرگ‌پرستی، اینبار نیز با توسل به آخوند و بی‌بی‌گوزک‌های کربلا در واقع قصد دارد عوامل سرکوب و تحمیق توده‌ها را در بسته‌بندی فریبندة «آزادی‌خواهی» به صحنه آورد. ‌ اینگونه بود که در سال 1357 دست پلید استعمار صورتک فریبندة «مبارز» بر چهرة مزدوران معنویت‌پرست خود نهاد و توانست پیرامون «ابهام» ایجاد «اجماع» کند. یادآور شویم که این قماش معجزات بدون «ابهام» هرگز به وقوع نمی‌پیوندد. ابهامی که در پس پردة آن امروز کیهان جمکران، اصلاحات‌چی‌ها، قلم به‌مزدهای خودفروخته و شارلاتان‌های «مهاجر» و ساواکی‌های توده‌ای پنهان شده‌اند.

درپی شکست برنامة افشاگری «دانشمند اتمی» پیرامون برنامة «نظامی ـ هسته‌ای» مرده‌شویان، و بازگشت مفتضحانة شهرام امیری به آغوش جمکرانیان، بازتولید «گروگان‌گیری» در دستورکار گورکن‌ها قرار گرفت و رادیوفردا، مورخ 26 تیرماه 1389 از دستگیری سفیر سوئیس در یکی از روستاهای خراسان خبر داد. از قضای روزگار روستای کذا در مرز ایران با جمهوری ترکمنستان واقع شده!

باری، خارج از قرارگرفتن روضه‌خوان‌ها و دانشجونمایان در کنار «مردم»، نشانه‌های تکوین «کودتای مخملین» و پیوستن نیروهای سرکوب به تل موهوم مردم، عبارت است از اعتصاب بازار، و اعتصاب در شبکه‌هائی که تحت نظارت مستقیم ساواک فعالیت می‌کنند: شبکه‌های توزیع آب، برق، بنزین و از همه مهم‌تر اعتصاب در پالایشگاه‌ها و رسانه‌های جمعی. این سناریو در سال 1357 به اجرا گذارده شد و نتیجه‌اش همچنان که شاهدیم در مسیر سیاست‌های استعماری کاملاً موفقیت آمیز بود و حکومت اراذل و اوباش «دینی ـ بومی» را سه دهه است بر ملت ایران تحمیل کرده. رمز موفقیت این عملیات خداپسندانه حاکمیت «خشونت» و «ابهام»‌ بر مطالبات ایرانیان با تکیه بر «شایعه» بود. در آن سال‌ها روند کار این بود که شایع کنند، «خشونت مقدس» ضداستبداد است و برای اثبات چنین دروغ شاخداری بی‌بی‌گوزک‌های صحرای کربلا را به عنوان شاهد بر این ادعای مزورانه می‌گرفتند.

با این وجود نمی‌باید فراموش کرد که در یک جامعة دمکراتیک،‌ «انسان» در «زمان» و «مکان» مشخص زندگی می‌کند، و روی به آینده دارد. «ابهام» و «خشونت» شامل جمع‌گرائی،‌ باورها، شایعه‌پراکنی و بازگشت به گذشته در یک دمکراسی محلی از اعراب نخواهد داشت. دمکراسی در ارتباط با واقعیت‌هاست و مهم‌ترین ویژگی آن نیز به رسمیت شناختن حقوق مخالفین است. ولی این «مخالفین» نمی‌توانند «باورهای مقدس» خود را به ابزار مخالفت سیاسی تبدیل کنند، چرا که در اینصورت نه تنها اصل اساسی «جدائی دین از سیاست»، که واقعیت زمان و مکان را نیز نفی خواهند کرد. این مختصر را گفتیم تا هم کودتاچی‌های 22 بهمن 1357 بدانند که خلخال آن زن یهودی و نهج‌البلاغه، یا قصة حسین و زینب و فاطمه جائی در عرصة سیاست ایران نمی‌تواند داشته باشد، و هم پاسدار شریعتمداری که می‌کوشد برای فروش جنبش سبز آن را «بی‌دین» معرفی کند، دریابد که «عدم اعتقاد به مذهب» هیچ ارتباطی با دمکراسی ندارد. چرا که اعتقادات افراد در هر حال حریم خصوصی است و نمی‌تواند خود را به سیاست «پیوند» بزند. فقط فاشیسم است که ارتباطی اندام‌وار بین سیاست کشور و اعتقادات و باورهای فردی و گروهی ایجاد می‌کند.

البته به پیروی از سیاست آنگلوساکسون‌هاست که محفل استحماری کیهان می‌کوشد دمکراسی را به بی‌دینی و فساد اخلاق پیوند دهد تا بتواند همزمان با نکوهش دمکراسی و ارائة‌ «تصویر دلپذیر» از مدعیان دینداری،‌ اربابان‌اش را در غرب مدافع دمکراسی بنمایاند. حال آنکه به شهادت آنچه در عراق، افغانستان،‌ پاکستان، ایران و ترکیه می‌گذرد، استعمار غرب همواره از حکومت‌های اسلامی دفاع کرده و هیچ مشکلی با حکومت الهی ندارد. و در راستای همین سیاست مزورانه است که سایت بی‌بی‌سی می‌کوشد دست پلید جنتلمن‌های نزول‌خور «سیتی» را در ایجاد تشکل‌های استعماری نظیر القاعده و طالبان پنهان داشته،‌ این گروه‌های مزدور استعمار را به صدر اسلام و مقدسات صحرای حجاز پیوند بزند. به این ترتیب است که می‌توان هم به جیره‌خواران غرب «تقدس» بخشید،‌ هم آنان را به عنوان «مخالف غرب» به شوت‌وپرت‌ها حقنه کرد، و از همه مهم‌تر شعار «غرب ستیزی» را یک «ارزش» جلوه داد. «ارزش» کذا عبارت است از نفی «مادیات»، و تأئید «پوچیات» یا همان «معنویات!» پروپاگاند غرب با تشویق معنویات در ایران برای سرکوب انسان‌ها زمینه‌سازی می‌کند. اینهمه علیرغم این اصل اساسی که در درجة نخست انسان یک موجودیت مادی دارد، و بقاء انسان و جامعة انسانی در گرو همین موجودیت مادی است.

در حد ابتدائی، انسان به آب و هوا و خوراک و پوشاک و سرپناه نیاز دارد که هیچ معنویتی در هیچ یک از آن‌ها نمی‌توان یافت. کوفتن آدمخواران بر طبل «معنویت» دلیل دارد! «معنویت» هرگونه واقعیت در زمان و مکان مشخص از جمله موجودیت انسان را نفی می‌کند، چرا که بنابرتعریف با‌ مادی‌ات در تضاد قرار خواهد گرفت، هر چند موجودی‌ات انسان و نیازهای اولیه‌اش تماماً مادی باشد. در نتیجه وقتی اصل را بر «معنویت» بگذاریم، با یک تیر چندین نشان خواهیم زد. از یکسو انسان را به عنوان موجود «مادی» نفی می‌کنیم، و از سوی دیگر زمان و مکان مشخص را! نتیجة این عملیات خداپسندانه هم به نفی واقعیت و هم به نفی پویائی انسان در زمان و مکان مشخص، که حرکتی است تاریخ‌ساز منجر خواهد شد. «واقعیت» چیست؟‌ رخدادی است در زمان و مکان مشخص.

به عنوان مثال وقتی با ذکر تاریخ دقیق به نقل از یک خبرگزاری رسمی می‌گوئیم، سفیر سوئیس در یکی از روستاهای خراسان دستگیر شد، از یک رخداد سخن به میان آورده‌ایم. اما زمانیکه همین خبرگزاری در یک زمان مشخص، مهدی‌کروبی یا میرحسین موسوی را «آزادیخواه» معرفی می‌کند در واقع به شیادی مشغول است، چرا؟ چون مدافعان دخالت دین در سیاست، یا بهتر بگوئیم طرفداران حکومت «معنویت» اگر سخن از «آزادی» هم به میان آورند، این «آزادی» از آنجا که در «ابهام» فروافتاده همواره غیردمکراتیک و انسان‌ستیز باقی خواهد ماند. به یاد داریم که در سال 1978، رادیو «بی‌بی‌سی»، بوق حاکمیت انگلستان آدمخواری به نام خمینی را «آزادیخواه» معرفی می‌کرد، چرا؟ چون از سال‌ها پیش، در راستای سیاست تبدیل مزدور به قهرمان، خمینی را به عنوان «مخالف شاه» به شوت‌وپرت‌ها حقنه کرده بودند. و همزمان،‌ سانسور ساواک باعث شده بود که ملت ایران با «تفکرات عمیق» این مبارز بزرگ در باب آداب تخلی، یا جماع با مرغ و ماهی و سیب و گلابی بیگانه بماند.

برای روشن شدن موضوع می‌توان به عملکرد «طالبان» که با حمایت ارتش ناتو در پاکستان و سپس در ایران و افغانستان به حاکمیت رسیدند نگاهی شتابزده بیافکنیم. کودتای نظامی در پاکستان، کودتای مخملین در ایران، گروگانگیری در ایران که به اشغال نظامی افغانستان انجامید و سپس این کشور را در مسیر اسلام‌گرائی به ‌کام جنگ داخلی و اشغال دوبارة نظامی فرو برد. پس یک پرانتز باز کنیم و بازگردیم به دوران شیرین «انقلاب» و روند کودتای اسلامی در ایران. یادآور شویم که در این گیرودار در کشور لائیک ترکیه نیز کودتای نظامی، تخریب لائیسیته را از مدارس آغاز کرد و پیامد فرخندة آن نیز در برابر ما قرار گرفته: ظهور احزاب رنگارنگ اسلامی به رهبری امثال نجم‌الدین اربکان و رجب اردوغان!

در تاریخ 22 بهمن 1357، مزدوران غرب با تکیه بر خشونت و جنایت، سوار بر موج «نارضایتی مردم» کشور در رأس هرم قدرت قرار گرفتند و این برنامة استعماری از رسانة مسعودی‌ها در دورة‌ نخست‌وزیری جمشید آموزگار آغاز شد. ساواک با انتشار یک نامة ابلهانه و مضحک، «طلاب» قم را برای تظاهرات بسیج کرد، و شایع شد که بسیاری از این نعلین‌های مبارز در روزهای 8 و 9 ژانویه 1978 کشته شدند! اینگونه بود که سیرک سوگواری و زوزه و نوحه و مرثیه برای «شهدا» به راه افتاد. و «دور باطل» روز سوم و شب شش و چهلم برای این شهید و آن شهید آغاز شد و شهرهای بزرگ ایران را تبدیل کردند به صحنة روضه و زوزه با شعار «مرگ بر دیکتاتور»! البته آنروزها ما به سیاست کاری نداشتیم؛ در خانواده سکوت حاکم بود، ‌ و در جامعه نیز ملت از این عرصة «شیرین» دور نگاه ‌داشته می‌شد تا راه برای حرکت شایعه باز باشد

خلاصه تا روزی که رادیو تهران از مرگ محمد مصدق خبر نداد، ما حتی نام مبارک‌شان را نشنیده بودیم و نمی‌دانستیم ایشان با شعار «استقلال» و «حفظ منافع ملی» چه خدمات بزرگی به آنگلوساکسون‌ها ارائه داده‌اند. همچنین نمی‌دانستیم پوپولیست‌های «جبهة ‌ملی»، بدیل فکل‌کراواتی‌ فدائیان اسلام‌اند، و یا اینکه حزب توده که مدعی سوسیالیسم علمی است در واقع همچون دستاربندان از جمله جیره‌خواران لندن است. روشنتر بگوئیم،‌ نمی‌دانستیم که یک «قشر» سیاستمدار برای ما ملت سر هم کرده‌اند که همگی از آخور مقدس سرمایه‌داری جهانی تغذیه می‌شوند. آنقدر در دریای نادانی شنا کردیم و سوار قایق‌ شدیم و کلوچه گاز زدیم، تا هفت شهر عشق را گشتیم! در صورتیکه یانکی‌های بینوا، نه تنها هنوز اندر خم یک کوچه مانده‌اند، که در داخل ایران سفیر سوئیس، شهرام امیری، احمدی‌نژاد، پاسدار شریعتمداری و ... و در خارج مرزها، همة‌ زهرمارنژادان پفیوز و مداح و فرصت‌طلب همچون دست شکسته و بال گردن‌شان شده‌اند و جنبش سبز هم روی دست‌شان باد کرده! البته چشم‌شان کور! لیاقت‌شان همین است که در اطراف‌شان زباله تلنبار کنند.

اصولاً اگر چرک و کثافت و کپک و زباله و چاقوکش و لات و اوباش و نزولخور و برده‌دار و قاچاقچی را از تاریخ پرافتخار آنگلوساکسون‌ها حذف کنیم، «سیتی» با خاک یکسان خواهد شد، و نابودی همة صراف‌ها و کهنه‌فروش‌های نیویورک را شاهد خواهیم بود. سخن کوتاه، تمدن‌شان نابود می‌شود و می‌رسیم به «پایان تاریخ توحش.» آنگاه وجود پلید امثال فوکویاما و دیگر روشنفکرنمایان سازمان سیا از زمین زدوده می‌شود، خورشید طلوعی دوباره خواهد یافت، و ما پس از هزاران سال به فلات بلند باز خواهیم گشت. البته هنوز این فردای رویائی فرا نرسیده! پس بازگردیم به روند کودتا در سال 1978.

«جونم براتون بگه»، آنروزها رادیوها و روزنامه‌ها تحت نظارت ساواک شایعه‌پراکنی می‌کردند و از این مراسم سوگواری به آن مراسم سوگواری می‌رفتند، ولی بازار مرگ چندان رونقی نداشت. تا اینکه «آزادی‌خواهان» رادیو بی‌بی‌سی فکر بکری کردند و در تاریخ 19 اوت در سینما رکس آبادان چند صد نفر را زنده در آتش سوزاندند، تا همه بدانند و آگاه باشند که در بعضی «ایام مبارک» از جمله ماه رمضان، رفتن به سینما به هیچ عنوان جایز نیست! و اما این جنایت فجیع را به حساب حکومت نوشتند تا هفت روز پس از این فاجعه،‌ مستر شریف امامی در کنار اوباش ساواک قرار گرفته،‌ بتوانند از جایگاه نخست‌وزیر، ضمن ستایش از «اسلام خوب» و افتخار به نیاکان دستاربند شخص شخیص‌شان، احکام توحش اسلام را به اجرا بگذارند و کاباره و کازینو و مشروب‌فروشی‌ها را تعطیل فرمایند. اینگونه بود که نویسندة این وبلاگ برای بار دوم از دیدن «کازینو واریان» محروم ماند. حکایت کازینو واریان را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم.

باری سه روز پس از اینکه شریف امامی خبیث دکان اسلام فروشی دولتی را افتتاح کرد، اربابان به نوکرشان صدام حسین دستور دادند تا پوزه‌بند خمینی را باز کند و اینگونه بود که در تاریخ 30 اوت 1978، پیام خمینی از عراق برای «مردم» ارسال شد. خمینی از «مردم» خواسته بود تا پایان حکومت ظالم و سرنگونی دیکتاتور به مبارزه ادامه دهند! البته خمینی را که می‌شناسیم، بیشعورتر از این حرف‌ها بود! پوزه‌بندی درکار نبود؛ پیام‌ها را هر چند مضحک، ساواک از قول خمینی می‌فرستاد و از آنجا که خمینی اصلاً‌ نمی‌دانست قضیه چیست، همه می‌پنداشتند این مبارز بزرگ از عراق پیام می‌فرستد. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم پیام‌های رهبرکبیر ابتدا در «بازار» توزیع می‌شد. یعنی در همان مکانی که «سرمایه» و «مردم» در چارچوب «سنت مقدس» و باورهای عام در حرکت هستند. به همین دلیل است که «رادیوفردا» مورخ 26 تیرماه سالجاری، بار دیگر به نقل از پارلمان نیوز، از زبان محمد خاتمی، پیشخدمت جرج سوروس برای ما ملت تعیین تکلیف می‌کند:‌

«[خاتمی گفت اطمینان دارد که] مردم ایران کشور و جامعه‌ای آزاد، ‌ مستقل، ‌ پیشرفته و پایبند به موازین اصلی دینی، اخلاقی و معنوی می‌خواهند.»

اولاً ملاممد شیاد بسیار بی‌جا کرده که مطالبات ایرانیان را در چارچوب معنویات آخوندها قرار داده. دین و معنویات در مطالبات ما ملت جائی ندارد. استقلال و آزادی و پیشرفت در چارچوب توحش دین و پوچگرائی معنویات ارزانی همان چارپایان طویلة مک‌کارتی! مطالبات ما نه دینی است، نه بومی، فقط انسانی است. از اینرو بر آزادی بی‌قید و شرط بیان تأکید داریم. و به همة‌ مرده‌شویان و مخالف‌‌نمایان یادآوری می‌کنیم که آزادی مذهب و به ویژه آزادی شایعه‌پراکنی، توهین و الصاق برچسب‌، یعنی آزادی تخریب انسان نمی‌تواند بجای «آزادی بیان» بنشیند.

در چارچوب مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌ بشر، «آزادی بیان» به عنوان یکی از حقوق انسانی، عاری از هرگونه خشونت و انسان‌ستیزی است. روشن‌تر بگوئیم هیچکس برای «تحمیل» بیان خود به افراد دیگر «آزاد» نیست. در نتیجه، اراذل و اوباش حکومت اسلامی، به ویژه شخص محمد خاتمی که خواهان تحمیل تحجر دین بر جامعة ایران‌اند، بر خلاف ادعاهای محافل‌ و اربابان‌شان از ناقضان اعلامیة جهانی حقوق‌بشر به شمار می‌روند، ‌ نه از مدافعان آن. ‌ و رادیوفردا و بی‌بی‌سی سخنگویان همین محافل سرکوبگر هستند. ولی بین خودمان بماند، محمدخاتمی با آن سوابق درخشان در سرکوب و جنایت و جبونی و نیرنگ برای ایراد چنین پیام سرکوبگرانه‌ای مسلماً شایسته‌ترین است. پس رهبر شایستة فاشیست‌های اردکان را در دامان «رادیوفردا» رها می‌کنیم تا با هم در مرداب ابهام «استقلال،‌ آزادی، معنویت، دین، پیشرفت، اخلاق و...» دست‌وپا بزنند؛ و ما هم بتوانیم پس از توضیح روند کودتا، رسوائی یانکی‌ها و ماجرای شهرام امیری را از نزدیک بنگریم.

8 روز پس از انتصاب شریف امامی به نخست‌وزیری، «ماه مبارک» رمضان آدمخواران به پایان رسید و آخوند مفتح با یک گروه اوباش نماز عید فطر به جا آورده، سپس راهپیمائی فرمودند. هیچکس هم برای این لشکرکشی خیابانی مزاحم‌شان نشد، گویا مأموران انتظامی را به مرخصی فرستاده بودند! خلاصه مرکز شهر تهران به اشغال آخوند و «مردم» و شایعه در آمد و همة امور طبق برنامه بخوبی پیش می‌رفت. مراسم 17 شهریور هم جزو همین برنامه‌سازی‌ها بود. قرار تجمع در میدان ژاله، اعلام دیرهنگام حکومت نظامی از رادیو تهران، تیراندازی به سوی نیروهای انتظامی از درون جمعیت و ... و آغاز برنامة پخش اعلامیه و شایعه.

عصر روز 17 شهریور 1357، در خیابان‌های تهران، علیرغم برقراری «حکومت نظامی» افرادی هزاران برگ اعلامیه چاپ کرده میان «مردم» پخش می‌کردند،‌ اعلامیه‌هائی که در آن سخن از قتل‌عام ده‌ها هزار تن در میان بود! در وبلاگ‌های پیشین گفتیم که بوق‌های تفنگ‌فروش‌ها در فیلم‌های مستندشان همچنان بر همان آمار دروغین، یعنی هزاران کشته پای می‌فشارند. باری در گیرودار پخش شایعة‌ کشتار در تهران و دیگر شهرهای ایران، رادیوهمبونه‌های به قول فروغ «پر از چرک و کثافت و مرض» نیز دست روی دست نگذاشته و هر شب به ما می‌گفتند، جیمی کارتر حمایت خود را از شاه ایران اعلام کرد! به این ترتیب نه تنها دست آمریکا را در براندازی دولت ایران پنهان می‌داشتند که بذر آمریکاستیزی نیز می‌کاشتند. این بذر نفرت را می‌کاشتند تا دین‌فروشان کوفت بفرمایند، و تاوان‌اش را ایرانی بپردازد. به بهای تحمل تحقیر، ‌ تحریم، جنگ، آوارگی و ... و نهایت امر تهدید مداوم تهاجم نظامی.

بله فکر نکنید اشغال سفارت آمریکا پس از استقرار دولت خیابانی شیخ مهدی در دستورکار قرار گرفت، به هیچ ‌عنوان! همة ابزار لازم برای واژگون‌نمائی و ایجاد بحران «نبرد با آمریکا» در دست تهیه بود. خلاصه «اتاق فکر» سازمان سیا را دستکم نگیریم! یه روزی روزگاری، بروبیائی داشتند! برنامه‌های‌شان درست همانطور که در فیلم‌های «بالاتر از خطر» نشان می‌دادند، «دقیق» بود. همیشه به کمونیست‌های کافر کلک می‌زدند، و همیشه هم پیروز می‌شدند و خلاصه ایام به کام‌شان بود. مثل اینروزها نبود که دست‌شان در بساط شهرام امیری رو شود، و پیش سر و همسر سرافکنده و روسیاه باشند و همه از جمله نویسندة این وبلاگ به ریش‌شان بخندند! پس نگاهی داشته باشیم به ماجرای امیری.

یکی بود، یکی نبود! سال گذشته لیموی آبدار «پیک نت»، یا همان شهرام امیری، کارشناس دانشگاه «مالک اشتر»، مثل همة بندگان مومن خداوند راهی مکه می‌شود تا هم دلارهای نفتی را به جیب کلیددار کعبه که در عین حال بزرگ‌روسپی‌خانه‌دار منطقه نیز هست سرازیر کند، و هم سازمان سیا بتواند از او چنان آبلیموئی بگیرد که همچون سیل بنیان‌کن طومار مذاکرات هسته‌ای را در هم پیچد. اینگونه بود که پیش از ملاقات اوباما با سران کشورهای جهان، سازمان سیا مراسم آبلیموگیری را آغاز کرد و شایع شد که یانکی‌ها در عربستان دانشمند هسته‌ای بلندمرتبة‌ جمکران را ربوده‌اند تا به اسرار پیشرفت‌های فوق محرمانة نوکران‌شان پی ببرند. سپس احمدی‌نژاد راهی ینگه دنیا شده و اعلام داشت یک سایت جدید هسته‌ای احداث کرده‌ایم به نام «فردو!»

به این ترتیب بود که برنامة سیابازی به راه افتاد؛ سرکوزی در نقش بچه مرشد و اوباما در نقش مرشد نمایش خود را آغاز کردند. بله، یکی لوطی می‌گفت، یکی عنترش و خلاصه هر دو با ابراز نارضایتی از فعالیت‌های غیرقانونی مرده‌شویان مذاکره با نوکران را منتفی دانستند و مستر پرزیدنت یانکی‌ها و دولت اسرائیل نفسی به راحت کشیدند. چرا که تداوم بحران هسته‌ای در مورد جمکران، در واقع به معنای ادامة شهرک‌سازی، اشغال بلندی‌های جولان و بسیاری مزایای دیگر است که اسرائیل و اربابان‌اش در غرب راضی به از دست دادن‌شان نیستند. اسرائیل برای تداوم اشغالگری راه‌های دمکراتیک هم یافته! قرار است ساکنان اسرائیل طی یک رفراندوم به دولت نتانیاهو بگویند با پس‌ دادن سرزمین‌های اشغالی سوریه موافق‌اند یا نه! می‌بینیم که هوش و فراست و کیاست سازمان سیا مثل بیماری ایدز به دولت اسرائیل سرایت کرده. فکر بد نکنید این ویروس از طریق خون و آب دهان هم منتقل می‌شود! خلاصه مقداری از خون سازمان سیا به یکی از نمایندگان مجلس اسرائیل به نام «لوین» تزریق کرده‌اند و همان شب موسی به خواب او آمده و فرمود: رفراندوم! درست همانطورکه مصدق برای ملی کردن نفت خواب‌نما شد. بگذریم و بازگردیم به ناپدید شدن امیری!

به گزارش سایت نووستی، مورخ 24 تیرماه 1389، در تاریخ 17 فروردین‌ماه سالجاری «یک پیام تصویری به دست‌ سازمان‌های اطلاعاتی حکومت اسلامی می‌رسد که در آن شهرام امیری ماجرای ربوده شدن خود را شرح داده بود.» و همچنانکه در وبلاگ «دامن آفتاب» گفتیم این پیام در واقع هشدار یک شبکة سوم به جمکران و سازمان سیا بوده که دکان‌شان را برچینند. و خلاصه نتیجة ارسال این پیام در برابر ماست: بازگشت امیری به جمکران! حال می‌توانیم به دلیل واقعی جیغ‌وفریاد و شیون هیلاری کلینتن در لهستان، اوکراین و ... و خصوصاً گرجستان پی ببریم. یانکی‌ها به افلاس افتاده بودند و دیگر نمی‌توانستند مثل فیلم‌های «بالاتر از خطر» طرح‌های جانانه و دقیق عملی کنند.

آنروزها یانکی‌ها ابهتی داشتند که بیا و ببین! سفیرشان، ‌ ریچارد هلمز عینهو خدا بود! نه از این خداهای الکی پر از ریش و پشم و نکبت و ادبار! از آن خداهای خوشرو، تروتمیز و اطو کشیده و خوش سر و زبان که آدم از دیدن‌شان حظ می‌کند! از همان خداها که هر جا ببینیداش، حتی در خانة سفیر پرجلال و جبروت بریتانیا، ‌می‌خواهید بلافاصله چند رکعت نماز به درگاه مقدس‌اش بخوانید و حاجت بطلبید! چنان نوری از چهرة مبارک و اسموکینگ‌ مقدس‌شان‌ ساطع می‌شد،‌ که از خود بیخود شده و فراموش می‌کردید در برابر یک جنایتکار ایستاده‌اید! فراموش می‌کردید ناشناسی که آن روز در آن کوچة بن‌بست خیابان ایتالیا به ضرب گلوله از پای درآمد و به خاک افتاد، خود شما بودید؛ فراموش می‌کردید که این خدا، همان الله، خداوند جنایت است و ... و فراموش می‌کردید که زیر و رو کردن خاطرات گذشته چه آتشی به دل انسان می‌افکند، و چه طعم شور و تلخی دارد!







0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت