ابهامستیتز!
...
احمدینژاد رسماً اعلام میدارد، برای مذاکره با اوباما آمادهام! کاخ سفید پاسخ میدهد، شما در مذاکرات هستهای جدی نیستید! به عبارت دیگر، کاخ سفید با مذاکرات هستهای مخالف است و شهامت ندارد مخالفت خود را آشکارا اعلام کند، در نتیجه آن را از زبان جنتی، پاسدار شریعتمداری، علی لاریجانی و خامنهای یعنی نوکران سازمان سیا در جمکران به گوش ما میرساند. به زبان سادهتر، عموسام «محجبه» شده و مواضع خود را در پردة ابهام قرار داده. خلاصه پرزیدنت اوباما ریاست «ابهام ستیتز» را بر عهده گرفتهاند. راست یا دروغ، شایعة سوءقصد به جان احمدینژاد را میباید هشداری از سوی حاکمیت ایالات متحد تلقی کنیم که مذاکرات هستهای را تهدیدی برای حکومت اسرائیل به شمار میآورد. چرا که این مذاکرات با مذاکرات صلح و بازگشت اسرائیل به درون مرزهای قانونیاش پیوندی ناگسستنی خواهد داشت.
با اظهارات «زرداری»، رئیس جمهور کشور «پاکها» در باب احتمال «پیروزی طالبان» در افغانستان، و انتشار خبر مهاجرت «ادوارد دو روتچیلد» از فرانسه به اسرائیل، نظارت بر سیاستهای طالبانپرور ارتش ناتو در منطقه به فرانسه واگذار شد، تا انگلستان بتواند با شعار دفاع از دموکراسی در پاکستان، هم از منافع طالباننوازی برخوردار شود، هم ژست مخالفت با طالبان بگیرد. به این ترتیب دولت بریتانیا میتواند همچون نوکراناش در ترکیه، پاکستان و جمکران، هم از توبره بخورد و هم از آخور. در این نمایش مهوع، کاخ سفید ارواح شکماش با تروریسم نبرد میکند. حتماً تجهیزات نظامی و تدارکات طالبان و القاعده و دیگر تشکلهای خرابکار از آسمان به دستشان میرسد، درست همانطور که کمکهای ارسالی برای سیل زدگان پاکستان، از قضای روزگار در اختیار اسلامگرایان افراطی قرار میگیرد!
یک وقت فکر نکنیم دولت «نیستدرجهان» پاکستان با اجازة آمریکا و دیگر متحداناش در ناتو دست به چنین کاری میزند، به هیچ عنوان! به همچنین اگر میبینیم دولت مذکور برای مرگ سرنشینان هواپیمای ایرباس عزای عمومی اعلام میکند ولی در برابر نابودی بیش از هزار تن از اتباعاش بر اثر سیل و توفان خفقان میگیرد فقط به این دلیل است که دو تبعة آمریکا از جمله سرنشینان آن هواپیما بودند، حال آنکه قربانیان و بیش از دو میلیون آوارة سیل و توفان از اتباع حکومت اسلامی پاکستاناند. کشوری که استعمار بریتانیا آن را از هند جدا کرد تا ایران با دمکراسی هند همجوار نشود. حال اگر همین پاکستان دمکراتیک شود، جناب دیویدکامرون و دوستانشان در «سیتی» میباید شبها برای شام زغالسنگ میل فرمایند، همچنین جناب باراک اوباما نیز از برگزاری ضیافت در «هلبرگر» محروم خواهند ماند! این مختصر را گفتیم تا اگر پرزیدنت دیمیتری مدودف پس از استقرار دمکراسی در پاکستان و مهار آتشسوزیهای «طبیعی» راهی واشنگتن شدند، بدانند دیگر از آن ضیافتبرگرهای «شاهانه» خبری نخواهد بود! پس بپردازیم به پروپاگاند «تخریب انسان» در بیبیسی که شتاب گرفته. اهالی بیبیسی یک مصاحبه با «پروفسور» هوشنگ نهاوندی صورت داده و همزمان، البته جهت مضحکه کردن وی، مطلبی از «استاد» فرج سرکوهی در باب «خاطرات» همین جناب پروفسور انتشار دادهاند.
یادآور شویم گزارشها و مصاحبههائی که در سایتهای فارسی زبان رسانههای غرب از جمله در «بیبیسی» منتشر میشود، پروپاگاندی است جهت «تخریب انسان»، و مطالبی که اینان در ستایش و یا نکوهش شخص شاه از زبان مقامات دوران سلطنت از جمله همایون و نهاوندی و غیره در بوق میگذارند، از این روند مستثنی نخواهد بود. این پروپاگاند ابلهفریب چنین القاء میکند که یک، یا احیاناً چند نفر امور کشور ایران را به دست داشتهاند و تاراج ثروتهای ملی و سرکوب ما ملت به خواست هم اینان صورت میپذیرفته. حال آنکه دولت ایران، حداقل در سدة اخیر و به ویژه پس از پایان جنگ دوم جهانی هرگز سیاستگزار نبوده، و این واقعیت هیچ ارتباطی با اعتقادات و تمایلات و درک و فهم و هوش و ذکاوت مقامات ایران نداشته و ندارد. بنجل بودن مقامات و «دولتمردان» کشور ایران در ایندوره فقط سفلهپروری استعمار را به اثبات میرساند. البته در این میان جناب «مهندس» اردشیر زاهدی از هر جهت یک استثناء به شمار میروند!
ایشان از بدو تولد در هالهای از نور شناور بودند. به محض تولد اردشیر کوچولو نه تنها خانوادههای زاهدی و صاحبجم، که همسایگانشان نیز تا شعاع دو کیلومتری از مصرف برق بینیاز شدند. پس یکی از مقامات باهوش و بسیار «خرگوش» دربار پهلوی را گفت، برای صرفهجوئی در مصرف برق به اردشیر متوسل شوند، که این امامزاده معجزات فراوان دارد. اینگونه بود که فرزند دلبند و نورانی تیمسار سپهبد زاهدی تبدیل شدند به داماد پهلوی دوم. بالاخره برخورداری از این نور و روشنائی خداداد که همزمان از تمامی معیارهای حفظ محیط زیست نیز برخوردار بود نمیتوانست رایگان باشد. حضرت ابراهیم برای به دست آوردن یک گوسفند الهی ناقابل کارد بر گلوی پسرش گذارد!
البته ایشان پیشتر هم برای دریافت چند گله گوسفند از فرعون، همسرشان را به عنوان خواهر خود معرفی کرده و این راه سود فراوان برده بودند. ولی بعدها که «یهوه» به بحران اقتصادی گرفتار آمد، حضرت ابراهیم برای دستیابی به یک گوسفند تپلمپل تیغکشی هم فرمودند. اوضاع بحرانی بود و ابراهیم که مثل بنیصدر از هوش و ذکاوت فراوان بهره داشت دریافت که زیادهخواهی نمیتوان کرد. و چرا راه دور برویم؟ همین اسرائیلیها که از سال 1972 یکی از تفریحاتشان بمباران لبنان بود، چند روز پیش فقط برای ریشهکن کردن یک درخت به لبنان رفته بودند؛ به همین دلیل چند نفر از جمله یک خبرنگار لبنانی را به قتل رساندند که ... که ناگهان جنگ 33 روزه را به یادشان آوردند! نتیجه این شد که اسرائیل اعلام داشت «ما در خاک خودمان بودیم، برایمان تله گذاشته بودند و...» و خلاصه شورای امنیت جلسه تشکیل داد، و طرفین را به آرامش فراخواند! البته سربازان حافظ صلح سازمان ملل نیز در این میان رل نعش ایفا میکردند.
بله در شرایط عادی، اسرائیل چند ماه و احیاناً چندسالی برای دست گرمی لبنان را بمباران میکرد، بدون اینکه آب از آب تکان بخورد! ولی اینبار شرایط به هیچ عنوان عادی نیست. کافی است به آتشسوزی در روسیه بنگریم که به اعلام «شرایط غیرمترقبه» در این کشور منجر شده، و یا به دستگیری جاسوسان اسرائیل در لبنان بپردازیم، و یا از همه مهمتر به واکنش اهودباراک به درگیری مرزی با لبنان توجه کنیم. وزیر دفاع اسرائیل امروز رسماً اعلام داشت، باید از افزایش تنش بپرهیزیم! این سخنان «منطقی» در شرایطی ایراد میشود که برنامة جنگافروزی آمریکا در ایران، از مسیر رومانی با شکست روبرو شد، و شاخة دوم همین سیاست نیز در لبنان ناکام ماند. این است دلیل مهاجرت فرضی «ادوارد دو روتچیلد» به اسرائیل. خبر یا شایعة کذا روز گذشته در فیگارو، مورخ 3 اوت 2010 انتشار یافت.
از مطلب دور افتادیم بازگردیم به نورافکن خودمان، اردشیر زاهدی که هر جا پای میگذاشت بازار برق کساد میشد. البته اردشیر زاهدی از معجزات خود بیخبر بود. به عنوان نمونه وقتی ایشان به عنوان داماد شاه ایران در جایگاه سفیرکبیر در کشور فرانسه عرق شرافت میریختند، آنقدر در بعضی محلههای معروف پاریس در خودروی رسمی سفارت نورافشانی کردند که چشم اهالی محل بکلی کور شده بود! برای نجات هماینان بود که عالیجناب «نورافکن» را به ینگه دنیا فرستادند تا چشم آمریکائیها را کور کنند. میبینیم که مبارزه با آمریکا از دیرباز در دستور کار دولت ایران قرار داشته و این امر هیچ ربطی به خمینی و میرحسینجلاد ندارد. پس بازگردیم به اظهارات زاهدی در «بیبیسی»، پیرامون «اوقات فراغت شاه!»
اردشیر زاهدی از دستپخت ملکه مادر خیلی تعریف کرده. گویا دربار پهلوی آشپز نداشته و ملکه مادر، مانند دیگر زنهای خانهدار و متوسطالحال در آن مکان مقدس به آشپزی مشغول بودهاند! همچنانکه گفتیم تبلیغات گوسالهپسند مرزشکن است و به همین دلیل پیوسته به اصل جادوئی «ترادف کلی» متوسل میشود، تا به ما بگوید بیخیال «جایگاه اجتماعی». در مسیر همین تبلیغات است که حاجیه آذر نفیسی که چندی پیش «اسلام درد» گرفته و در بیبیسی «اسلام خوب» پدر و مادرشان را میطلبیدند، سکینه آشتیانی را، که از سوی حکومت اسلامی به قتل همسرش متهم شده، در کنار ندا آقاسلطان قرار میدهند. اینهمه تا به ما بگویند بین یک قاتل، و کسی که در افکار عمومی جاناش را در راه آزادی از دست داده هیچ تفاوتی وجود ندارد! خلاصه اردشیر زاهدی همان میگوید که آذر نفیسی، و میبینیم که فوت کردن رسانههای غرب در آستین این ماچهشیخ پریشانگیسو به هیچ عنوان بیحکمت نبوده!
پیش از ادامة مطلب پیرامون وبلاگ «کامرون و بلهبرون» توضیحاتی بیاوریم. نخستاینکه ارتشناتو 60 سال است به سرکوب جنبشهای دمکراتیک و انسانمحور اشتغال دارد و این برنامه را در افغانستان، از سال 1973 میلادی با کودتای داوودخان آغاز کرد تا از اصلاحات در این کشور جلوگیری به عمل آورد! در سال 1977 نوبت این سرکوب فراگیر به پاکستان رسید، و یکسال بعد ارتش ناتو در ایران کودتا کرد؛ البته یک کودتای «مردمی» که آن را «انقلاب اسلامی» نام گذاشتند!
استعمار غرب با هدف تحمیل فاشیسم بر جامعة ایران، ابتدا انحصار نفت را به دست گرفته و سپس آنرا به تنها منبع درآمد ملی ایران تبدیل کرد. پیشتر توضیح دادیم که کارگزار این سیاست همان محمد مصدق بود که پس از انحلال مجلس و زمینه سازی برای کودتای 28 مرداد 1332، توسط نظام رسانهای غرب به «قهرمان ملی» ایرانیان تبدیل شد! دلیل هم اینکه سوابق درخشان این شخصیت فرهیخته، همچون سوابق خمینی دجال در هالهای از ابهام فرو افتاده بود. اکثریت ایرانیان با نقش واقعی مصدق به عنوان عامل سرکوب استعمار بیگانه بودند، و هنوز هم بخش تودهپرست شیخالله، همچون ابراهیم یزدی، بنیصدر، موسوی، و ... پیوسته بر طبل مصدق میکوبند، در حالیکه شاهالله، ظاهراً پای در مسیر دیگری گذارده. حال آنکه هر دو فقط در بیراهة عوامفریبی طی طریق میکنند.
«شیخالله» در کمال حماقت ادعا میکند، آمریکا بر علیه «دولت مصدق» کودتا کرد؛ «شاهالله» هم کودتای کذا را به حساب طرفداری «مردم» از شاه میگذارد! حال آنکه کودتای 22 بهمن 1357، در عمل تداوم کودتای 28 مرداد بود. در مورد دخالت رسمی استعمار در قالب کودتای نظامی در ایران پیشتر توضیح دادهایم، پس وقت وبلاگ را برای تکرار مکررات نمیگیریم، فقط یادآوری کنیم که پس از انقلاب اکتبر، یگانه قدرت استعماری که در ایران دخالت میکرد امپراطوری بریتانیا بود. بله، همین بریتانیا که این روزها نخستوزیرش خواهان پاکستان دمکراتیک هم شده، با توسل به «شبیهسازی» یک سلسله «اصلاحات» را در دورة پهلوی اول بر جمعیت «شهرنشین» ایران تحمیل کرد. اصلاحات کذا همچنانکه پیشتر نیز گفتیم «حق انتخاب آزاد» را از افراد سلب میکرد.
یک «سنگر حق» به راه افتاد، تا سنگ ادعای مبارزه با آخوندیسم و مخالفت با دخالت دین در سیاست را به سینه بکوبد، حال آنکه طبق قانون اساسی مشروطه ـ همان قانونی که توسط مشتی شارلاتان به ملت ایران حقنه شد ـ پادشاه مشروطه «نگهبان مذهب شیعه»، و روحانی شیعیمسلک در جایگاه ممتاز «ناظر نهائی» بر تدوین و اجرای قوانین قرار گرفته بود! اما مدرنیزاسیون پهلوی اول که کشف حجاب و تأسیس مدارس مختلط را نیز شامل میشد، آخوند را در جایگاه «مخالف سلطنت» نیز مستقر کرد. به زبان سادهتر، کودتای کلنل آیرونساید در واقع به تقویت جایگاه آخوند انجامید. و اینچنین بود که یک گروه از دستاربندان جیرهخوار دربار به «مخالف» تبدیل شدند، و غیرمخالفان را «آخوند درباری» نامیدند! همان روندی که توسط آخوندیسم حاکم با فوت کردن در آستین «موج سبز» آغاز شده.
روند «شبیهسازی» در سال 1341، به تقویت مواضع دستاربندان به عنوان «مخالفان» استبداد انجامید. اما اینان در واقع مدافع منافع خود و مخالف حقوق زنان بودند. خارج از اصلاحات ارضی و مسائلی که «ضبط اموال» برای آخوندها ایجاد کرده بود، آنچه در «انقلاب سفید» باعث نگرانی خمینی «روشنضمیر» میشد، ارتباط اجتماعی و جامعة مختلط بود. خمینی تساوی حقوق زن و مرد را با «فحشا» در ترادف قرار داده و میگفت، «دولت ایران میخواهد با زور سرنیزه زنان را به مراکز فحشا ببرد!» روزی که پاپ ژان پل دوم برای ملاقات با جیمیکارتر راهی کاخ سفید شد و خمینی را به پاریس ارسال کردند، رادیو «بیبیسی» و دیگر بوقهای ارتش ناتو فراموشی گرفته و به سخنرانیهای آزادیخواهانة «رهبر انقلاب ایران» اشاره نمیکردند. این سخنرانی در وبلاگ «توبره» چنین نقل شده:
«دستگاه حاكمة ايران [...] در نظر دارد تساوي حقوق زن و مرد را تصويب و اجرا كند. يعني احكام ضرورية اسلام و قرآن كريم را زير پا بگذارد، يعني دخترهاي هجده ساله را به نظام اجباري ببرد و به سربازخانهها بكشد، يعني با زور سرنيزه دخترهاي جوان عفيف مسلمانان را به مراكز فحشا ببرد[...]»
با توجه به این اظهارات مبتذل و ارتجاعی که محور سخنرانیهای خمینی بر علیه شاه و دستگاه حاکمیت را تشکیل میدهد، زمانیکه جناب «پروفسور» هوشنگ نهاوندی، در کتاب وزین و گرانسنگشان، خمینی را به مسکو وصله میزنند، میباید بدانیم که اطلاعات ایشان به راستی «معتبر و موثق» است، و به هیچ عنوان خوشخدمتی و دمجنبانی برای عموسام در این لجنپراکنی نمیگنجد! نیش عقرب نه از ره کین است! این حضرات، به عادت همان مککارتیسم آیزنهاوری، هنوز همچون موسوی جلاد با اتحاد جماهیر شوروی «سابق» در نبرد باقی ماندهاند.
دلیل هم اینکه علیرغم فروپاشی اردوگاه شرق، هیچکس نمیتواند فلسفة مارکس را به عنوان یک نگرش انسانمحور از تاریخ تفکر بشر بزداید. گرفتاری فعلة فاشیسم از واشنگتن تا تهران جز این نیست! فلسفة مارکس هیچ فرم حکومتی تعیین نکرده در نتیجه فروپاشی اتحاد شوروی که این فلسفه را به اسارت لنینیسم و سپس استالینیسم درآورده بود، در واقع به آزادی مارکس از زنجیر یک ایدئولوژی دولتی انجامید! به همین دلیل است که ارتش ناتو دست از حکومتهای توحش خدامحور نمیشوید.
کتاب امثال نهاوندی و «خاطرات» دیگر مقامات کشور مصیبتزدة ایران در واقع بخشی است از پروپاگاند انسانستیز طویلة مککارتی. باید از جناب نهاوندی که در کتاب کذا خمینی مفلوک را «جاسوس شوروی» خوانده و از دربار «فاسد» پهلوی هم انتقاد میکند بپرسیم، شما با اینهمه دانائی و فراست در کنار درباریان «فاسد» و «ابله» و شهبانوی طرفدار فساد چه میکردید؟! نصیحت میفرمودید؟ سرکار هم بخشی از همین بساط بودید و نمیتوانید با گرفتن انگشت اتهام به سوی دیگران، خود را خارج از مجموعة این حاکمیت قرار دهید.
بله، نهاوندی ادعا کرده، خمینی جاسوس شوروی بود، و از مصر پول میگرفت! خلاصه بگوئیم، خمینی که عمر را به نوکری انگلستان میگذراند، از مصر که هیئت حاکمهاش به انگلیسی بودن شهرت دارد و به همین دلیل باد در آستین اخوانالمسلمین میاندازد پول دریافت میکرد! و یک پادوی شناختة شدة ایالات متحد در کتابی که برایاش مینویسند، هر دو یعنی خمینی و مصر را به شوروی سابق سنجاق میزند! سایت بیبیسی، مورخ 2 اوت 2010 در مطلبی به قلم «استاد» فرج سرکوهی به رئوس مطالب همین کتاب اشاره دارد.
این پرسش مطرح میشود که این «جاسوس شوروی» چرا تبلیغات فدائیان اسلام را نشخوار میکرد، چرا از هیئت حاکمة مصر پول میگرفت و از همه مهمتر چرا با فلسطین مخالف بود، و خود را «قربانی» یهود و فلسطین میدانست؟ مگر همین خمینی نبود که برای فلسطینیها اشک تمساح میریخت؟ چرا! اگر خمینی با شوروی ارتباط میداشت، او را برای تفریح و تفرج به ترکیه و عراق نمیفرستادند! «ثابتی»، همکار آقای نهاوندی و همایون، ایشان را برای اعتراف به تلویزیون میآورد تا همه بدانند توطئه ریشه در «بلاد کفر» دارد. اگر ساواک چنین نکرد، فقط یک دلیل میتوان بر آن یافت. در راستای همان سیاست استعماری «تبدیل مزدور به مخالف»، یعنی سیاستی که از میرزای شیرازی و مصدق هم پیشتر قهرمان ساخته بود، خمینی هم میبایست به قهرمان تبدیل میشد، و دیدیم که شد:
«دستهاي ناپاك اجانب [...] قصد دارد قرآن را از ميان بردارد و روحانيت را پايمال كند. ما بايد به نفع يهود امريكا و فلسطين هتك شويم، به زندان برويم، معدوم گرديم، فداي اغراض شوم اجانب شويم[...]»
جالب اینجاست که داسالله هم در کنار همین «رهبر مترقی» نشست، و هنوز کفن او را رها نمیکند و سخت به میرحسین «جلاد» و امام شیرینبیان «عشق» میورزد. البته میرحسین اخیراً از مخالفان سرسخت استبداد دینی از آب در آمده! و سایت «خبرنگاران سبز» اظهارات ایشان را منتشر کرده.
پس از اعلام آمادگی رسمی احمدینژاد برای مذاکره با اوباما، همة بوقهای ارتش ناتو از جمله رویترز، شایعة سوءقصد به جان احمدینژاد را به نقل از یک سایت «اصولگرا» در بوق گذاشتند. انتشار این شایعه توسط «اصولگرایان» جمکران و تقارن آن با واکنش مضحک کاخ سفید به اظهارات احمدی نژاد ثابت میکند که تشکل مبهم «اصولگرا» در همسوئی کامل با کاخ سفید، از مذاکرة مستقیم هراسان است. دلیل هم اینکه مذاکرة آشکار رئیس جمهور آمریکا با حکومت سنگسار و قصاص «پرستیژ» ایالات متحد به عنوان دشمن سرسخت استبداد و اسلامگرائی را خدشهدار خواهد کرد، و حاصل 31 سال دروغ و واژگوننمائی اینچنین بر باد خواهد رفت.
ولی از مجموعه ناکامیهای اخیر ایالات متحد در جنگافروزی میتوان چنین استنباط کرد که «ابهام ستیتز» و حضرت اوباما دست از استبداد دینی شسته و اینک به استبداد «غیردینی» رضایت دادهاند. در نتیجه میرحسین موسوی، بوق استعمار یک «آخوند سبز» از دوران مشروطه استخراج کرده تا به ما بگوید، آخوند هم میتواند مخالف استبداد دینی باشد. اشکال موسوی و ارباباناش این است که فراموش کردهاند، آخوند هر موضعی اتخاذ کند نمیتواند ضداستبداد باشد و با دمکراسی از در آشتی درآید، چرا که در دمکراسی محور فقط «انسان» است. باری سایت «خبرنگاران سبز» به نقل از موسوی چنین مینویسد:
«ما میدانیم که در دوران مشروطیت بزرگانی چون علامه نائینی استبداد دینی را بدترین نوع نامیدند.»
ما هم میدانیم که «مخالفت با استبداد دینی» به هیچ عنوان دلیل بر مخالفت با استبداد نیست! وقتی کسی از بدترین نوع استبداد سخن به میان میآورد تلویحاً بهترین نوع استبداد را نیز خوب میشناسد! اگر علامه نائینی به ادعای بعضیها با استبداد دینی مخالفت فرموده باشند، نوع حکومت مطلوب خود را مشخص نکردهاند! به عبارت دیگر این مخالفت نیز همچون مخالفت مزورانة خمینی دجال با «دیکتاتور» فقط راه بر ابهام میگشاید، و به همین دلیل است که رهبر عوامفریب «جنبش سبز» به سخنان علامة کذا متوسل شده.
ما برای آقای موسوی خیلی متأسفایم، چرا که دوران «علامه بازی» دیگر واقعاً سپری شده، و بیرون کشیدن پروندة «آزادیخواهی» این آدمخواران فقط و فقط فروپاشی دکان اسلامفروشی و تقدسباوری را شتاب خواهد بخشید. به میرحسین موسوی توصیه میکنیم تا دیر نشده در دکان حاجفرج دباغ و دیگر اوباش صادراتی حکومت اسلامی به سرزمین ارباب، اتاقکی مناسب حالشان بیابند و دست در دست «داسالله» همچنان به مبارزات پیگیر با شوروی سابق ادامه دهند، باشد که قادر متعال دردشان را درمان کند!
در پایان، محض اطلاع ساواکیهای تودهپرست بگوئیم، علامه نائینی و دیگر علمای فرهیخته و برگزیدة پیشخدمتهای رمزی کلارک، «استبداد» را در مفهوم معاصر آن تعریف نکردهاند، در نتیجه استبداد کذا فاقد چارچوب بوده و مبهم باقی میماند. به این ترتیب جهت گسترش ابهام به مجموعة اسلام سیاه و اموی، میتوان استبداد دینی مورد اشارة «علامه» را هم افزود! ولی تقابل این مجموعة مبهم با مبهمات دیگری از قماش اسلام سبز و علوی بیشتر ساخته و پرداختة ذهن اوباش جمکران است تا نتیجة یک نگرش منسجم فلسفی و عقیدتی.
با اظهارات «زرداری»، رئیس جمهور کشور «پاکها» در باب احتمال «پیروزی طالبان» در افغانستان، و انتشار خبر مهاجرت «ادوارد دو روتچیلد» از فرانسه به اسرائیل، نظارت بر سیاستهای طالبانپرور ارتش ناتو در منطقه به فرانسه واگذار شد، تا انگلستان بتواند با شعار دفاع از دموکراسی در پاکستان، هم از منافع طالباننوازی برخوردار شود، هم ژست مخالفت با طالبان بگیرد. به این ترتیب دولت بریتانیا میتواند همچون نوکراناش در ترکیه، پاکستان و جمکران، هم از توبره بخورد و هم از آخور. در این نمایش مهوع، کاخ سفید ارواح شکماش با تروریسم نبرد میکند. حتماً تجهیزات نظامی و تدارکات طالبان و القاعده و دیگر تشکلهای خرابکار از آسمان به دستشان میرسد، درست همانطور که کمکهای ارسالی برای سیل زدگان پاکستان، از قضای روزگار در اختیار اسلامگرایان افراطی قرار میگیرد!
یک وقت فکر نکنیم دولت «نیستدرجهان» پاکستان با اجازة آمریکا و دیگر متحداناش در ناتو دست به چنین کاری میزند، به هیچ عنوان! به همچنین اگر میبینیم دولت مذکور برای مرگ سرنشینان هواپیمای ایرباس عزای عمومی اعلام میکند ولی در برابر نابودی بیش از هزار تن از اتباعاش بر اثر سیل و توفان خفقان میگیرد فقط به این دلیل است که دو تبعة آمریکا از جمله سرنشینان آن هواپیما بودند، حال آنکه قربانیان و بیش از دو میلیون آوارة سیل و توفان از اتباع حکومت اسلامی پاکستاناند. کشوری که استعمار بریتانیا آن را از هند جدا کرد تا ایران با دمکراسی هند همجوار نشود. حال اگر همین پاکستان دمکراتیک شود، جناب دیویدکامرون و دوستانشان در «سیتی» میباید شبها برای شام زغالسنگ میل فرمایند، همچنین جناب باراک اوباما نیز از برگزاری ضیافت در «هلبرگر» محروم خواهند ماند! این مختصر را گفتیم تا اگر پرزیدنت دیمیتری مدودف پس از استقرار دمکراسی در پاکستان و مهار آتشسوزیهای «طبیعی» راهی واشنگتن شدند، بدانند دیگر از آن ضیافتبرگرهای «شاهانه» خبری نخواهد بود! پس بپردازیم به پروپاگاند «تخریب انسان» در بیبیسی که شتاب گرفته. اهالی بیبیسی یک مصاحبه با «پروفسور» هوشنگ نهاوندی صورت داده و همزمان، البته جهت مضحکه کردن وی، مطلبی از «استاد» فرج سرکوهی در باب «خاطرات» همین جناب پروفسور انتشار دادهاند.
یادآور شویم گزارشها و مصاحبههائی که در سایتهای فارسی زبان رسانههای غرب از جمله در «بیبیسی» منتشر میشود، پروپاگاندی است جهت «تخریب انسان»، و مطالبی که اینان در ستایش و یا نکوهش شخص شاه از زبان مقامات دوران سلطنت از جمله همایون و نهاوندی و غیره در بوق میگذارند، از این روند مستثنی نخواهد بود. این پروپاگاند ابلهفریب چنین القاء میکند که یک، یا احیاناً چند نفر امور کشور ایران را به دست داشتهاند و تاراج ثروتهای ملی و سرکوب ما ملت به خواست هم اینان صورت میپذیرفته. حال آنکه دولت ایران، حداقل در سدة اخیر و به ویژه پس از پایان جنگ دوم جهانی هرگز سیاستگزار نبوده، و این واقعیت هیچ ارتباطی با اعتقادات و تمایلات و درک و فهم و هوش و ذکاوت مقامات ایران نداشته و ندارد. بنجل بودن مقامات و «دولتمردان» کشور ایران در ایندوره فقط سفلهپروری استعمار را به اثبات میرساند. البته در این میان جناب «مهندس» اردشیر زاهدی از هر جهت یک استثناء به شمار میروند!
ایشان از بدو تولد در هالهای از نور شناور بودند. به محض تولد اردشیر کوچولو نه تنها خانوادههای زاهدی و صاحبجم، که همسایگانشان نیز تا شعاع دو کیلومتری از مصرف برق بینیاز شدند. پس یکی از مقامات باهوش و بسیار «خرگوش» دربار پهلوی را گفت، برای صرفهجوئی در مصرف برق به اردشیر متوسل شوند، که این امامزاده معجزات فراوان دارد. اینگونه بود که فرزند دلبند و نورانی تیمسار سپهبد زاهدی تبدیل شدند به داماد پهلوی دوم. بالاخره برخورداری از این نور و روشنائی خداداد که همزمان از تمامی معیارهای حفظ محیط زیست نیز برخوردار بود نمیتوانست رایگان باشد. حضرت ابراهیم برای به دست آوردن یک گوسفند الهی ناقابل کارد بر گلوی پسرش گذارد!
البته ایشان پیشتر هم برای دریافت چند گله گوسفند از فرعون، همسرشان را به عنوان خواهر خود معرفی کرده و این راه سود فراوان برده بودند. ولی بعدها که «یهوه» به بحران اقتصادی گرفتار آمد، حضرت ابراهیم برای دستیابی به یک گوسفند تپلمپل تیغکشی هم فرمودند. اوضاع بحرانی بود و ابراهیم که مثل بنیصدر از هوش و ذکاوت فراوان بهره داشت دریافت که زیادهخواهی نمیتوان کرد. و چرا راه دور برویم؟ همین اسرائیلیها که از سال 1972 یکی از تفریحاتشان بمباران لبنان بود، چند روز پیش فقط برای ریشهکن کردن یک درخت به لبنان رفته بودند؛ به همین دلیل چند نفر از جمله یک خبرنگار لبنانی را به قتل رساندند که ... که ناگهان جنگ 33 روزه را به یادشان آوردند! نتیجه این شد که اسرائیل اعلام داشت «ما در خاک خودمان بودیم، برایمان تله گذاشته بودند و...» و خلاصه شورای امنیت جلسه تشکیل داد، و طرفین را به آرامش فراخواند! البته سربازان حافظ صلح سازمان ملل نیز در این میان رل نعش ایفا میکردند.
بله در شرایط عادی، اسرائیل چند ماه و احیاناً چندسالی برای دست گرمی لبنان را بمباران میکرد، بدون اینکه آب از آب تکان بخورد! ولی اینبار شرایط به هیچ عنوان عادی نیست. کافی است به آتشسوزی در روسیه بنگریم که به اعلام «شرایط غیرمترقبه» در این کشور منجر شده، و یا به دستگیری جاسوسان اسرائیل در لبنان بپردازیم، و یا از همه مهمتر به واکنش اهودباراک به درگیری مرزی با لبنان توجه کنیم. وزیر دفاع اسرائیل امروز رسماً اعلام داشت، باید از افزایش تنش بپرهیزیم! این سخنان «منطقی» در شرایطی ایراد میشود که برنامة جنگافروزی آمریکا در ایران، از مسیر رومانی با شکست روبرو شد، و شاخة دوم همین سیاست نیز در لبنان ناکام ماند. این است دلیل مهاجرت فرضی «ادوارد دو روتچیلد» به اسرائیل. خبر یا شایعة کذا روز گذشته در فیگارو، مورخ 3 اوت 2010 انتشار یافت.
از مطلب دور افتادیم بازگردیم به نورافکن خودمان، اردشیر زاهدی که هر جا پای میگذاشت بازار برق کساد میشد. البته اردشیر زاهدی از معجزات خود بیخبر بود. به عنوان نمونه وقتی ایشان به عنوان داماد شاه ایران در جایگاه سفیرکبیر در کشور فرانسه عرق شرافت میریختند، آنقدر در بعضی محلههای معروف پاریس در خودروی رسمی سفارت نورافشانی کردند که چشم اهالی محل بکلی کور شده بود! برای نجات هماینان بود که عالیجناب «نورافکن» را به ینگه دنیا فرستادند تا چشم آمریکائیها را کور کنند. میبینیم که مبارزه با آمریکا از دیرباز در دستور کار دولت ایران قرار داشته و این امر هیچ ربطی به خمینی و میرحسینجلاد ندارد. پس بازگردیم به اظهارات زاهدی در «بیبیسی»، پیرامون «اوقات فراغت شاه!»
اردشیر زاهدی از دستپخت ملکه مادر خیلی تعریف کرده. گویا دربار پهلوی آشپز نداشته و ملکه مادر، مانند دیگر زنهای خانهدار و متوسطالحال در آن مکان مقدس به آشپزی مشغول بودهاند! همچنانکه گفتیم تبلیغات گوسالهپسند مرزشکن است و به همین دلیل پیوسته به اصل جادوئی «ترادف کلی» متوسل میشود، تا به ما بگوید بیخیال «جایگاه اجتماعی». در مسیر همین تبلیغات است که حاجیه آذر نفیسی که چندی پیش «اسلام درد» گرفته و در بیبیسی «اسلام خوب» پدر و مادرشان را میطلبیدند، سکینه آشتیانی را، که از سوی حکومت اسلامی به قتل همسرش متهم شده، در کنار ندا آقاسلطان قرار میدهند. اینهمه تا به ما بگویند بین یک قاتل، و کسی که در افکار عمومی جاناش را در راه آزادی از دست داده هیچ تفاوتی وجود ندارد! خلاصه اردشیر زاهدی همان میگوید که آذر نفیسی، و میبینیم که فوت کردن رسانههای غرب در آستین این ماچهشیخ پریشانگیسو به هیچ عنوان بیحکمت نبوده!
پیش از ادامة مطلب پیرامون وبلاگ «کامرون و بلهبرون» توضیحاتی بیاوریم. نخستاینکه ارتشناتو 60 سال است به سرکوب جنبشهای دمکراتیک و انسانمحور اشتغال دارد و این برنامه را در افغانستان، از سال 1973 میلادی با کودتای داوودخان آغاز کرد تا از اصلاحات در این کشور جلوگیری به عمل آورد! در سال 1977 نوبت این سرکوب فراگیر به پاکستان رسید، و یکسال بعد ارتش ناتو در ایران کودتا کرد؛ البته یک کودتای «مردمی» که آن را «انقلاب اسلامی» نام گذاشتند!
استعمار غرب با هدف تحمیل فاشیسم بر جامعة ایران، ابتدا انحصار نفت را به دست گرفته و سپس آنرا به تنها منبع درآمد ملی ایران تبدیل کرد. پیشتر توضیح دادیم که کارگزار این سیاست همان محمد مصدق بود که پس از انحلال مجلس و زمینه سازی برای کودتای 28 مرداد 1332، توسط نظام رسانهای غرب به «قهرمان ملی» ایرانیان تبدیل شد! دلیل هم اینکه سوابق درخشان این شخصیت فرهیخته، همچون سوابق خمینی دجال در هالهای از ابهام فرو افتاده بود. اکثریت ایرانیان با نقش واقعی مصدق به عنوان عامل سرکوب استعمار بیگانه بودند، و هنوز هم بخش تودهپرست شیخالله، همچون ابراهیم یزدی، بنیصدر، موسوی، و ... پیوسته بر طبل مصدق میکوبند، در حالیکه شاهالله، ظاهراً پای در مسیر دیگری گذارده. حال آنکه هر دو فقط در بیراهة عوامفریبی طی طریق میکنند.
«شیخالله» در کمال حماقت ادعا میکند، آمریکا بر علیه «دولت مصدق» کودتا کرد؛ «شاهالله» هم کودتای کذا را به حساب طرفداری «مردم» از شاه میگذارد! حال آنکه کودتای 22 بهمن 1357، در عمل تداوم کودتای 28 مرداد بود. در مورد دخالت رسمی استعمار در قالب کودتای نظامی در ایران پیشتر توضیح دادهایم، پس وقت وبلاگ را برای تکرار مکررات نمیگیریم، فقط یادآوری کنیم که پس از انقلاب اکتبر، یگانه قدرت استعماری که در ایران دخالت میکرد امپراطوری بریتانیا بود. بله، همین بریتانیا که این روزها نخستوزیرش خواهان پاکستان دمکراتیک هم شده، با توسل به «شبیهسازی» یک سلسله «اصلاحات» را در دورة پهلوی اول بر جمعیت «شهرنشین» ایران تحمیل کرد. اصلاحات کذا همچنانکه پیشتر نیز گفتیم «حق انتخاب آزاد» را از افراد سلب میکرد.
یک «سنگر حق» به راه افتاد، تا سنگ ادعای مبارزه با آخوندیسم و مخالفت با دخالت دین در سیاست را به سینه بکوبد، حال آنکه طبق قانون اساسی مشروطه ـ همان قانونی که توسط مشتی شارلاتان به ملت ایران حقنه شد ـ پادشاه مشروطه «نگهبان مذهب شیعه»، و روحانی شیعیمسلک در جایگاه ممتاز «ناظر نهائی» بر تدوین و اجرای قوانین قرار گرفته بود! اما مدرنیزاسیون پهلوی اول که کشف حجاب و تأسیس مدارس مختلط را نیز شامل میشد، آخوند را در جایگاه «مخالف سلطنت» نیز مستقر کرد. به زبان سادهتر، کودتای کلنل آیرونساید در واقع به تقویت جایگاه آخوند انجامید. و اینچنین بود که یک گروه از دستاربندان جیرهخوار دربار به «مخالف» تبدیل شدند، و غیرمخالفان را «آخوند درباری» نامیدند! همان روندی که توسط آخوندیسم حاکم با فوت کردن در آستین «موج سبز» آغاز شده.
روند «شبیهسازی» در سال 1341، به تقویت مواضع دستاربندان به عنوان «مخالفان» استبداد انجامید. اما اینان در واقع مدافع منافع خود و مخالف حقوق زنان بودند. خارج از اصلاحات ارضی و مسائلی که «ضبط اموال» برای آخوندها ایجاد کرده بود، آنچه در «انقلاب سفید» باعث نگرانی خمینی «روشنضمیر» میشد، ارتباط اجتماعی و جامعة مختلط بود. خمینی تساوی حقوق زن و مرد را با «فحشا» در ترادف قرار داده و میگفت، «دولت ایران میخواهد با زور سرنیزه زنان را به مراکز فحشا ببرد!» روزی که پاپ ژان پل دوم برای ملاقات با جیمیکارتر راهی کاخ سفید شد و خمینی را به پاریس ارسال کردند، رادیو «بیبیسی» و دیگر بوقهای ارتش ناتو فراموشی گرفته و به سخنرانیهای آزادیخواهانة «رهبر انقلاب ایران» اشاره نمیکردند. این سخنرانی در وبلاگ «توبره» چنین نقل شده:
«دستگاه حاكمة ايران [...] در نظر دارد تساوي حقوق زن و مرد را تصويب و اجرا كند. يعني احكام ضرورية اسلام و قرآن كريم را زير پا بگذارد، يعني دخترهاي هجده ساله را به نظام اجباري ببرد و به سربازخانهها بكشد، يعني با زور سرنيزه دخترهاي جوان عفيف مسلمانان را به مراكز فحشا ببرد[...]»
با توجه به این اظهارات مبتذل و ارتجاعی که محور سخنرانیهای خمینی بر علیه شاه و دستگاه حاکمیت را تشکیل میدهد، زمانیکه جناب «پروفسور» هوشنگ نهاوندی، در کتاب وزین و گرانسنگشان، خمینی را به مسکو وصله میزنند، میباید بدانیم که اطلاعات ایشان به راستی «معتبر و موثق» است، و به هیچ عنوان خوشخدمتی و دمجنبانی برای عموسام در این لجنپراکنی نمیگنجد! نیش عقرب نه از ره کین است! این حضرات، به عادت همان مککارتیسم آیزنهاوری، هنوز همچون موسوی جلاد با اتحاد جماهیر شوروی «سابق» در نبرد باقی ماندهاند.
دلیل هم اینکه علیرغم فروپاشی اردوگاه شرق، هیچکس نمیتواند فلسفة مارکس را به عنوان یک نگرش انسانمحور از تاریخ تفکر بشر بزداید. گرفتاری فعلة فاشیسم از واشنگتن تا تهران جز این نیست! فلسفة مارکس هیچ فرم حکومتی تعیین نکرده در نتیجه فروپاشی اتحاد شوروی که این فلسفه را به اسارت لنینیسم و سپس استالینیسم درآورده بود، در واقع به آزادی مارکس از زنجیر یک ایدئولوژی دولتی انجامید! به همین دلیل است که ارتش ناتو دست از حکومتهای توحش خدامحور نمیشوید.
کتاب امثال نهاوندی و «خاطرات» دیگر مقامات کشور مصیبتزدة ایران در واقع بخشی است از پروپاگاند انسانستیز طویلة مککارتی. باید از جناب نهاوندی که در کتاب کذا خمینی مفلوک را «جاسوس شوروی» خوانده و از دربار «فاسد» پهلوی هم انتقاد میکند بپرسیم، شما با اینهمه دانائی و فراست در کنار درباریان «فاسد» و «ابله» و شهبانوی طرفدار فساد چه میکردید؟! نصیحت میفرمودید؟ سرکار هم بخشی از همین بساط بودید و نمیتوانید با گرفتن انگشت اتهام به سوی دیگران، خود را خارج از مجموعة این حاکمیت قرار دهید.
بله، نهاوندی ادعا کرده، خمینی جاسوس شوروی بود، و از مصر پول میگرفت! خلاصه بگوئیم، خمینی که عمر را به نوکری انگلستان میگذراند، از مصر که هیئت حاکمهاش به انگلیسی بودن شهرت دارد و به همین دلیل باد در آستین اخوانالمسلمین میاندازد پول دریافت میکرد! و یک پادوی شناختة شدة ایالات متحد در کتابی که برایاش مینویسند، هر دو یعنی خمینی و مصر را به شوروی سابق سنجاق میزند! سایت بیبیسی، مورخ 2 اوت 2010 در مطلبی به قلم «استاد» فرج سرکوهی به رئوس مطالب همین کتاب اشاره دارد.
این پرسش مطرح میشود که این «جاسوس شوروی» چرا تبلیغات فدائیان اسلام را نشخوار میکرد، چرا از هیئت حاکمة مصر پول میگرفت و از همه مهمتر چرا با فلسطین مخالف بود، و خود را «قربانی» یهود و فلسطین میدانست؟ مگر همین خمینی نبود که برای فلسطینیها اشک تمساح میریخت؟ چرا! اگر خمینی با شوروی ارتباط میداشت، او را برای تفریح و تفرج به ترکیه و عراق نمیفرستادند! «ثابتی»، همکار آقای نهاوندی و همایون، ایشان را برای اعتراف به تلویزیون میآورد تا همه بدانند توطئه ریشه در «بلاد کفر» دارد. اگر ساواک چنین نکرد، فقط یک دلیل میتوان بر آن یافت. در راستای همان سیاست استعماری «تبدیل مزدور به مخالف»، یعنی سیاستی که از میرزای شیرازی و مصدق هم پیشتر قهرمان ساخته بود، خمینی هم میبایست به قهرمان تبدیل میشد، و دیدیم که شد:
«دستهاي ناپاك اجانب [...] قصد دارد قرآن را از ميان بردارد و روحانيت را پايمال كند. ما بايد به نفع يهود امريكا و فلسطين هتك شويم، به زندان برويم، معدوم گرديم، فداي اغراض شوم اجانب شويم[...]»
جالب اینجاست که داسالله هم در کنار همین «رهبر مترقی» نشست، و هنوز کفن او را رها نمیکند و سخت به میرحسین «جلاد» و امام شیرینبیان «عشق» میورزد. البته میرحسین اخیراً از مخالفان سرسخت استبداد دینی از آب در آمده! و سایت «خبرنگاران سبز» اظهارات ایشان را منتشر کرده.
پس از اعلام آمادگی رسمی احمدینژاد برای مذاکره با اوباما، همة بوقهای ارتش ناتو از جمله رویترز، شایعة سوءقصد به جان احمدینژاد را به نقل از یک سایت «اصولگرا» در بوق گذاشتند. انتشار این شایعه توسط «اصولگرایان» جمکران و تقارن آن با واکنش مضحک کاخ سفید به اظهارات احمدی نژاد ثابت میکند که تشکل مبهم «اصولگرا» در همسوئی کامل با کاخ سفید، از مذاکرة مستقیم هراسان است. دلیل هم اینکه مذاکرة آشکار رئیس جمهور آمریکا با حکومت سنگسار و قصاص «پرستیژ» ایالات متحد به عنوان دشمن سرسخت استبداد و اسلامگرائی را خدشهدار خواهد کرد، و حاصل 31 سال دروغ و واژگوننمائی اینچنین بر باد خواهد رفت.
ولی از مجموعه ناکامیهای اخیر ایالات متحد در جنگافروزی میتوان چنین استنباط کرد که «ابهام ستیتز» و حضرت اوباما دست از استبداد دینی شسته و اینک به استبداد «غیردینی» رضایت دادهاند. در نتیجه میرحسین موسوی، بوق استعمار یک «آخوند سبز» از دوران مشروطه استخراج کرده تا به ما بگوید، آخوند هم میتواند مخالف استبداد دینی باشد. اشکال موسوی و ارباباناش این است که فراموش کردهاند، آخوند هر موضعی اتخاذ کند نمیتواند ضداستبداد باشد و با دمکراسی از در آشتی درآید، چرا که در دمکراسی محور فقط «انسان» است. باری سایت «خبرنگاران سبز» به نقل از موسوی چنین مینویسد:
«ما میدانیم که در دوران مشروطیت بزرگانی چون علامه نائینی استبداد دینی را بدترین نوع نامیدند.»
ما هم میدانیم که «مخالفت با استبداد دینی» به هیچ عنوان دلیل بر مخالفت با استبداد نیست! وقتی کسی از بدترین نوع استبداد سخن به میان میآورد تلویحاً بهترین نوع استبداد را نیز خوب میشناسد! اگر علامه نائینی به ادعای بعضیها با استبداد دینی مخالفت فرموده باشند، نوع حکومت مطلوب خود را مشخص نکردهاند! به عبارت دیگر این مخالفت نیز همچون مخالفت مزورانة خمینی دجال با «دیکتاتور» فقط راه بر ابهام میگشاید، و به همین دلیل است که رهبر عوامفریب «جنبش سبز» به سخنان علامة کذا متوسل شده.
ما برای آقای موسوی خیلی متأسفایم، چرا که دوران «علامه بازی» دیگر واقعاً سپری شده، و بیرون کشیدن پروندة «آزادیخواهی» این آدمخواران فقط و فقط فروپاشی دکان اسلامفروشی و تقدسباوری را شتاب خواهد بخشید. به میرحسین موسوی توصیه میکنیم تا دیر نشده در دکان حاجفرج دباغ و دیگر اوباش صادراتی حکومت اسلامی به سرزمین ارباب، اتاقکی مناسب حالشان بیابند و دست در دست «داسالله» همچنان به مبارزات پیگیر با شوروی سابق ادامه دهند، باشد که قادر متعال دردشان را درمان کند!
در پایان، محض اطلاع ساواکیهای تودهپرست بگوئیم، علامه نائینی و دیگر علمای فرهیخته و برگزیدة پیشخدمتهای رمزی کلارک، «استبداد» را در مفهوم معاصر آن تعریف نکردهاند، در نتیجه استبداد کذا فاقد چارچوب بوده و مبهم باقی میماند. به این ترتیب جهت گسترش ابهام به مجموعة اسلام سیاه و اموی، میتوان استبداد دینی مورد اشارة «علامه» را هم افزود! ولی تقابل این مجموعة مبهم با مبهمات دیگری از قماش اسلام سبز و علوی بیشتر ساخته و پرداختة ذهن اوباش جمکران است تا نتیجة یک نگرش منسجم فلسفی و عقیدتی.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت