دوشنبه، مرداد ۱۱، ۱۳۸۹


کامرون و بله‌برون!
...
سخنان اوباما سرانجام به پروپاگاند ابله‌پسند کیهان و دیگر بوق‌های ارتش ناتو در باب حمایت یانکی‌ها و شرکای‌شان از دمکراسی پایان داد. باراک اوباما رسماً اعلام داشت، «هدف ما در افغانستان،‌ مبارزه با تروریسم است، نه استقرار دمکراسی در این کشور.» در شرایطی که بنیامین نتانیاهو برای جنگ‌افروزی دست نیاز به سوی حماس دراز کرده و از دست‌نشاندگان خود «پرتاب موشک به تل‌آویو» می‌طلبد، و ژنرال مولان نوکران را به تهاجم نظامی تهدید می‌کند، حکومت جمکران برای اربابان در اسرائیل شاخ‌وشانه می‌کشد. باشد که به ارادة قادر متعال مذاکرات صلح و مذاکرات هسته‌ای منتفی شده و منافع ارتش ناتو گسترش یابد. در چنین وانفسائی است که دیوید کامرون، همچون دیگر شارلاتان‌ها خواهان برقراری دمکراسی در حکومت اسلامی پاکستان می‌شود و شاهزاده رضاپهلوی ابزار دمکراتیک «رفراندوم» را در خدمت انسان‌ستیزی قرار می‌دهند!

خاخام یا کشیش؟ پرسش اینجاست! بله، همة علافان جهان مایل‌اند بدانند ازدواج صبیة بیل کلینتن با یک یهودی مطابق آئین شاه داماد صورت پذیرفت یا خیر! از نظر ما حضور مادلن البرایت در مراسم ارسال «مارک مزوینسکی» بخت برگشته به مسلخ نشان می‌دهد که این ازدواج فرخنده بر اساس سنت محفل انسان‌ستیز «تانت»‌، مخفف «تقدس، افتخار، نگرانی و تروریسم» انجام پذیرفته. محفلی که با «امپراتوری باورها»، واتیکان، کلیسای آ‌نگلیکن، حکومت اسرائیل و حکومت‌های اسلامی پیوند دیرینه دارد. در این راستا، سخنرانی جنجالی دیوید کامرون در مخالفت با تحرکات خرابکارانة‌ دولت پاکستان می‌تواند به عنوان مراسم «بله برون و شیرینی‌خورون» همین ازدواج بررسی شود!

در هر حال، اظهارات نخست وزیر بریتانیا بلافاصله در ظروف مرتبطه، یعنی در پاکستان و ایران تلاطم ایجاد کرده هر دو را به سنگر آمریکا پرتاب نمود. اینچنین بود که سازمان مقدس «آی. اس. آی» نیز با ارباب در لندن قهر کرد، و پاسدار علی لاریجانی مدافع دمکراسی از آب درآمد، و مهرورزی نیز مخالف سرسخت آن! و در این گیرودار بود که پاسدار شریعتمداری تلویحاً از مخالف‌نمایان ساکن فرنگ درخواست کرد جهت تقویت جبهة مرده‌شویان سبز در داخل به جمکران بازگردند. یادآور شویم پیش از سفر کامرون به هند، فرانسوی‌ها در لبنان دستی به سروگوش «جکی» کشیده و به او مأموریت داده بودند، فوت مفصلی در آستین مشارکت‌چی‌ها و شرکاء بکند که اسلام خدشه‌دار نشود.

اینگونه بود که جنتی در مسجد جمکران شایعه‌پراکنی ابلهانة خود را در باب پرداخت یک میلیارد دلار کذا به مخالفان دولت آغاز کرد تا پاسدار شریعتمداری هم بتواند ضمن «گسترش» مزخرفات جکی در کیهان و تأکید بر سخاوت ارباب، این دروغ بزرگ را به شوت و پرت‌ها بباوراند که آمریکا دشمن حکومت اسلامی است، و میلیارد میلیارد به مخالفان این حکومت مقدس کمک مالی می‌رساند. این پروپاگاند مهوع همزمان سه هدف را دنبال می‌کند. از یکسو، به ارائة «تصویر دلپذیر» از گاوچران‌ها به عنوان مدافعان دمکراسی و مخالفان حکومت توحش می‌پردازد،‌ و از سوی دیگر، «فاشیست ـ مسلمان‌ها» را در جایگاه «مخالفان نظام» دست‌نشانده تثبیت می‌کند و نهایتاً طرفداران دمکراسی را شیفتة آمریکا جلوه خواهد داد. حال آنکه آمریکا و متحدان‌اش دشمنان شماره یک دمکراسی به شمار می‌روند و تحمیل حکومت اسلامی به ملت‌های افغانستان و عراق شاهدی است براین مدعا. پس در مورد اظهارات جنجالی نخست وزیر بریتانیا در هند دچار توهم نشویم. این سخنان واکنشی است به باج‌خواهی کاخ سفید از «بریتیش پترولیوم»، در پی جنجال رسانه‌ای پیرامون انفجار اسکلة‌ نفتی «بی. ‌پی» در خلیج مکزیک.

حضرت دیوید کامرون، روز 28 ژوئیه 2010 در رأس یک هیئت بلندپایة «سیاسی ـ نظامی» و بازرگانی وارد هند شده، ضمن ابراز مخالفت با تروریسم فرمودند، پاکستان نمی‌باید به افغانستان و دیگر نقاط جهان تروریسم صادر کند و خلاصه «[...] ما خواهان یک پاکستان دمکراتیک هستیم.» بله! «سو فانتاستیک!» چقدر این دیوید کامرون دوست‌داشتنی و «سوئیتی» و شیرین زبان شده‌اند! باید پرسید، شما خواهان پاکستان دمکراتیک هستید؟ کور شه هر کی دروغ بگه! پاکستان ساخته و پرداختة حاکمیت بریتانیاست و در راستای سیاست «یک کشور، یک مذهب» سر از شکم مادر استعمار بیرون آورده؛ قانون اساسی این کشور، همچون قانون اساسی حکومت جمکران فی‌نفسه نافی دمکراسی است. حال سرکار از دولت پاکستان می‌خواهید قانون اساسی خود را نقض کند؟! اتفاقاً در همین راستا «طرفداری» پاسدار لاریجانی از دمکراسی نیز همانقدر مضحک است که اظهارات دیوید کامرون در باب دمکراسی در کشور «پاک‌ها!» با این تفاوت که پاسدار لاریجانی ناچار شده‌اند در باب دمکراسی مطلوب‌شان «توضیحات» خنده‌آوری نیز بیاورند، در صورتیکه نخست وزیر «مقدس» بریتانیا از چنین کار شاقی خود را معاف فرمودند! به عنوان نمونه هیچکس از ایشان نمی‌پرسد، چرا حاکمیت انگلستان از مقتدی صدر و طالبان در افغانستان و ایران حمایت می‌کند و به تروریست‌ها و جنایتکاران جنگی نیز پناه می‌دهد؟ می‌دانیم که پاسدار علی لاریجانی از چنین امتیازاتی برخوردار نیستند، به چند دلیل.

نخست اینکه 31 سال است ایشان و هم‌محفلی‌های‌شان در ایران برای حفظ منافع آنگلوساکسون‌ها، «انسان» را دینی و بومی تلقی کرده،‌ دمکراسی را «غربی» خوانده‌اند تا کیهان، اطلاعات و دیگر بوق‌های استعمار در کشورمان بتوانند انسان‌ستیزی و سرکوب ملت ایران را «مبارزه با سلطة شرق و غرب» بنامند! دیگر اینکه دمکراسی مد نظر علی لاریجانی هیچ ارتباطی با دمکراسی در مفهوم متعارف کلمه ندارد. ایشان همان حکومت توحش سنگسار و قصاص را دمکراسی می‌خوانند، و می‌گویند اگر «مخالفان» ـ به شرط اینکه فقط مخالف دولت مهرورزی باشند، از «حق مخالفت» برخوردار شوند در همین حکومت به دمکراسی خواهیم رسید. یادآور شویم، بر اساس گزارش ایسنا، مورخ 8 مردادماه 1389، ویژگی دمکراسی مطلوب پاسدار لاریجانی همان مرگ‌پرستی است: ‌

«[...] لاريجاني يكي از مشكلات دنياي غرب را جنگ با دموكراسي و اجازه ندادن براي پخش صداهاي مختلف عنوان كرد و گفت: يكي از نكاتي كه در تفكر اسلامي نيز مورد توجه بسيار است، مساله‌ي گذشت از هستي خود است [...] اين مساله در عمل شهدا نيز بروز بارزي دارد و در فرهنگ اهل بيت(ع) نيز مورد سفارش [...] جدي قرار گرفته [...]»


بله «پخش صداهای مختلف» از جمله صدای زوزة کفتار و عرعر چارپایان طویلة مک‌کارتی را پاسدار لاریجانی با دمکراسی اشتباه گرفته‌اند. آنچه ایشان می‌طلب‌اند «خروکراسی» به مفهوم «خرسالاری» است. به محض اینکه دیوید کامرون در هند خواهان پاکستان دمکراتیک شد، پاسدار لاریجانی هم دمکراسی اهل‌بیت را برای امت اسلام ساکن کشور مصیبت زدة ایران «تعریف» فرمودند. سایت ایسنا، مشروح سخنان پرمغز رئیس مجلس چاه جمکران را با کد: 8905-04053 در دسترس مشتاقان قرار داده. واکنش مهرورزی به سخنان پاسدار لاریجانی آنی بود. ایشان فرمودند «دمکراسی با جامعة ارزشی» در تضاد قرار می‌گیرد!

در کشاکش ایندو جریان است که تهاجم به «باورهای فردی» در بی‌بی‌سی و رادیوفردا آغاز شده و رضا پهلوی رفراندوم را به ابزار مردمفریبی تبدیل می‌کند. ایشان فرموده‌اند، «مردم با حکومت اسلامی مخالف‌اند، ‌ و اگر رفراندوم برگزار کنیم به این حکومت نه خواهند گفت. ما می‌خواهیم در رفراندوم پرسشی را مطرح کنیم که حکومت اسلامی مطرح نکرده بود. می‌خواهیم از آن‌ها بپرسیم این حکومت را می‌خواهند، یا نه؟ اگر پاسخ مثبت دادند، ما هیچ حرفی نداریم، باید به رأی مردم احترام بگذاریم.» این سخنان حکیمانه در واقع بازتولید اظهارات خمینی است که با توسل به ابزار دمکراتیک «رفراندوم» و در اوج مخالفت‌های عمومی با استبداد و شخص شاه، یک نظام توحش خدامحور را تحت عنوان «خواست مردم» به ملت ایران حقنه کرد و گفت: «میزان رأی ملت است!»

البته شیادی و حماقت آخوند جماعت بر کسی پوشیده نیست، در نتیجه اظهارات متناقض و بی‌ربط روح‌الله خمینی باعث تعجب هیچکس نشد. اما وقتی 31 سال پس از کودتای ننگین ارتش ناتو در ایران، رضا‌پهلوی تلویحاً همان می‌گوید که سه دهة‌ پیش بر زبان خمینی جاری شده بود، باید از ایشان پرسید، با «مشاوران» خمینی رایزنی می‌کنند؟! رضا پهلوی در مصاحبه با حسین مهری و علیرضا میبدی چنین می‌گوید:

«آن پرسشی را که خمينی در 12 فروردين 58 با مردم مطرح نکرد، بايد اين بار از مردم پرسيد: آيا جمهوری اسلامی را می‌خواهند يا نه؟ [...] فکر می‌کنم مردم به آن پاسخ منفی خواهند داد، ولی اگر همين نظام را خواستند، ما چه حرفی داريم [...] ‌بايد به رأی مردم احترام بگذاريم.»


ما هم از ایشان می‌پرسیم مگر «آراء مردم» را می‌توان به ابزار سرکوب‌شان تبدیل کرد؟ از منظر حقوقی پاسخ به این پرسش منفی است. چرا که برگزاری رفراندوم، رأی دادن و شرکت در انتخابات از جمله سازوکارهای نظام‌ «انسان‌محور» است، و هیچ ارتباطی با باورها و اعتقادات عوام‌الناس و خلق‌الله و خدامحوری نمی‌تواند داشته باشد. در نتیجه، شما به عنوان طرفدار دمکراسی نمی‌توانید رفراندومی برگزار کنید که مردم را به بیراهة فاشیسم و انسان‌ستیزی رهنمون شود! چنین عملی را شارلاتانیسم گویند و آنان که ابزار دمکراسی را به هر کاری می‌زنند فراموش نکنند که هیتلر و موسولینی نیز محصولات همین سوءاستفاده از ابزار دمکراسی سیاسی بودند.

آنچه در 12 فروردین 1358مطرح شد، جز عوامفریبی و شیادی هیچ نبود. دولت مهدی بازرگان با توسل به «شبیه‌سازی» پیشنهادی گنگ و مبهم را با دو گزینة مثبت و منفی به رفراندوم گذاشت! نه تنها «مردم»، که مراجع تقلید نیز که آن روزها کم فوت در آستین‌شان نمی‌کردند، از محتوای پیشنهاد دولت بازرگان یعنی «جمهوری اسلامی» و چارچوب آن آگاهی نداشتند. اما همین «شبه رفراندوم» به دلیل جو ملتهب اجتماعی، نه تنها مخالفان شاه، که مخالفان آخوندسالاری را نیز به پای حوزه‌های «نمایش» کشاند و مشروعیتی 99 درصدی برای حکومت کودتا تأمین کرد! ولی آنچه در این تاریخ برگزار شد از منظر حقوقی به هیچ عنوان رفراندوم نبود، یک «شبیه‌سازی» با هدف «تحریف»‌ آراء عمومی بود. «شبیه‌سازی» و تحریف از جمله شیوه‌های فاشیسم بوده، هست و خواهد بود. باید حضور شاهزاده رضا پهلوی بگوئیم، «بازتولید» شارلاتانیسم نیز جز شارلاتانیسم نمی‌تواند باشد. اگر اوضاع به همین منوال پیش رود بزودی حکومت روضه خوان‌ها برای تداوم بحران هسته‌ای رفراندوم برگزار کرده، از مردم می‌خواهد به «پیشرفت و فناوری هسته‌ای» در کشور آری یا نه بگویند! نتیجة این به اصطلاح رفراندوم هم در چارچوب منافع سازمان سیا از پیش مشخص شده!‍

ولی رفراندوم «اسباب بازی» نیست و از نظر ما هیچ دلیلی ندارد که مدعیان طرفداری از دمکراسی و حقوق بشر برای سرکوب ملت ایران رفراندوم به راه بیاندازند! تکرار می‌کنیم ابزار دمکراتیک را نمی‌توان در خدمت فاشیسم، انسان‌ستیزی و توده‌پروری قرار داد. در این چارچوب پیشنهاد رضاپهلوی در باب رفراندوم فقط بازتولید شیوة خمینی، یعنی تحریف رفراندوم، و کشاندن ایرانیان به بیراهة فاشیسم تحلیل می‌شود. پس به مشاوران خردمند حضرت والا چند نکتة پیش‌پاافتاده را در همینجا یادآور شویم.

در دمکراسی محور همواره «انسان» است، نه جمع! از اینرو «تخریب انسان» همواره ضددمکراتیک شمرده خواهد ‌شد. از همه مهم‌تر در دمکراسی، دین از سیاست جداست، در نتیجه ابهام حق و باطل و باورهای مقدس نمی‌تواند پای به دنیای سیاست بگذارد. پس نمی‌توان «مردم» را برای تأئید یا تکذیب یک پدیدة «خدامحور» و مبتنی بر مقدسات دین یعنی همان «جمهوری اسلامی» به عنوان «داوران نهائی» به پای صندوق‌های رأی ‌آورد. به زبان ساده‌تر ابزار دمکراتیک را برای تخریب دمکراسی به کار نمی‌گیرند، و به طریق اولی پیروی از شیوه‌های اصلاح‌طلبان جمکران، یعنی توسل به مفاهیم دمکراتیک جهت «توجیه» فاشیسم، و به طور کلی توجیه ابهام و باورهای عوام و توده‌ها با دمکراسی در تضاد آشکار قرار می‌گیرد. به نظر می‌رسد به اندازة کافی در اینمورد «توضیح» داده و رفع ابهام کرده‌ باشیم. پس بپردازیم به تهاجم رسانه‌های فارسی زبان غرب به حریم خصوصی که در تداوم روند «تخریب انسان» در بی‌بی‌سی به زیور «ابتذال» نیز آراسته شده. بی‌بی‌سی جهت گسترش ابتذال، بنی‌صدر و اردشیر زاهدی، خوش‌نام‌ترین مهره‌های استعمار را به میدان آورده‌.

اردشیر زاهدی در ظاهر از «اوقات فراغت» شاه می‌گوید، ولی در واقع خاطرات شکمی نقل می‌کند و «اوقات فراغت شاه» را به ذکر مصیبت و تناول کوفته و برنج دم‌سیاه پیوند زده، به ویژه «دست‌پخت» ملکه مادر را نیز به این مجموعه می‌افزاید تا «فراغت» از چارچوب خود خارج شود. بررسی اظهارات سفیرکبیر اسبق و «خوش‌سابقة» ایران را به فرصت دیگری موکول می‌کنیم. فقط به هوچی‌های بی‌بی‌سی یادآور می‌شویم که «اوقات فراغت» خارج از امور زندگی روزمره و الزامات آن قرار می‌گیرد، در نتیجه نمی‌توان این «اوقات» را با پیوند به مسائل شکم و دیگر فعالیت‌های «شیرین» توضیح‌المسائل امام روشن ‌ضمیرتان به ابتذال آلود؛ پس بی‌جهت به جناب «مهندس» اردشیر زاهدی متوسل شده‌اید! و اما در راستای همین سیاست مرزشکنی، بنی‌صدر را نیز آورده‌اند تا با تکمیل مزخرفات داریوش همایون در مورد شاه،‌ سیاست استعمار را به حساب «کم‌سوادی» و «عدم آگاهی» مقامات دوران پهلوی بگذارد و از این مفر دست ارتش ناتو را در سیاستگزاری کشورمان پنهان دارد. پیش از پرداختن به هذیانات بنی‌صدر، بهتر است جهت یادآوری، یک جمع‌بندی از مصاحبة فرح پهلوی و چرندنامة داریوش همایون ارائه دهیم که هر دو در وبلاگ «مرغ و چماق» بررسی شد. پس نگاهی دوباره داشته باشیم به «پیام» پروپاگاند بی‌بی‌سی و رادیوفردا، مورخ 5 مردادماه 1389.

رادیوفردا، ضمن تخریب جایگاه اجتماعی فرح پهلوی، او را به عنوان «زن» در چارچوب خانواده و تحت قیمومت قرار می‌دهد. همزمان، بی‌بی‌سی از زبان داریوش همایون در کمال حماقت چنین القاء می‌کند که سیاست‌های پهلوی دوم و شکست آن ریشه در «باورهای» شخص شاه داشته و خلاصه استعمار غرب در این میان تماشاچی بی‌طرف بوده و مسئولیت همة مشکلات و کمبودها را می‌باید به شخص شاه نسبت دهیم. شاهدیم که امروز نیز فعلة فاشیسم می‌کوشد تا سه دهه تاراج ثروت‌های ملی و کشتار و سرکوب ملت ایران را به حساب شخص خامنه‌ای و احیاناً احمدی‌نژاد بگذارد. اینگونه است که از یکسو چهرة پلید استعمار در پس پردة‌ ابهام «پندارها» و «باورهای» شاه پنهان می‌ماند، و از سوی دیگر چپ‌گرائی در ترادف با چپ‌نمائی و آخوندیسم قرار گرفته و شایعات ابله‌پسند ساواک در باب «مارکسیسم اسلامی» که با هدف تخریب تفکر سوسیالیسم در کشور ایران ساخته و پرداخته شده بود، ‌ به حساب شخص شاه نوشته می‌شود:

«شاه [...] از آغاز می‌پنداشت [...] به کمک ارتجاع مذهبی می‌تواند به جنگ کمونیسم برود [...] اتحاد سرخ و سیاه و مارکسیسم اسلامی [...]‌ اصطلاحات خودش بود[...]»


بله مارکسیسم اسلامی اختراع سازمان سیا نبود! حتماً عبارت گوساله پسند و متناقض «دین ضداستبداد» هم که از ذهن علیل فوکویاما تراوش کرده و سازمان سیا‌ در شیپور آن می‌دمد از اختراعات شاه بوده و ما نمی‌دانستیم! و اما سرکوبگرانه‌ترین بخش مطلب کذا آنجاست که چماق داریوش همایون بر اعتقادات و باورهای مذهبی شاه فرود می‌آید و باورهای فردی را نشان واپس ماندگی و روان‌پریشی معرفی می‌کند:‌

«خود را نظر کرده مقدسان می‌پنداشت [...] هنگام سفر همة‌ آئین‌های خرافی واپس مانده‌ترین افراد ملت خود را به جا می‌آورد [...] دستی که به ضریح می‌گرفت از سر عوامفریبی نمی‌بود[نبود]، در ژرفای روان خود سرگشته بود.»

همچنانکه گفتیم هدف این پروپاگاند مهوع باورهای هر ایرانی است، نه شخص شاه. با توسل به قلم الکن داریوش همایون، بی‌بی‌سی می‌کوشد باورهای افراد را به ابزار تخریب انسان تبدیل کند. حال آنکه این باورها حریم خصوصی افراد است، و ارتباطی با جایگاه اجتماعی‌شان ندارد. آنان که برای این «اعتقادات» جایگاه اجتماعی قائل می‌شوند و دست به «تقدس‌فروشی» می‌زنند انسان‌ستیزند، نه آن‌ها که این اعتقادات قلبی را دارند. بهتر است کارفرمایان بی‌بی‌سی کمی از باورهای شخص الیزابت دوم نیز برای‌مان بگویند تا دیگران هم بدانند ایشان و دیگر افراد خانوادة‌ سلطنتی، به ویژه آن‌ها که از نظر اخلاقی نیز کارنامة درخشانی ندارند، از این باورها مبری هستند یا خیر!

بجای انتشار تصویر شاه در مکه، بهتر است فیلم الیزابت دوم با چادر سیاه دانتل در حال تعظیم به پاپ قبلی، بنیانگزار واقعی «لژیون‌های مسیح» را منتشر کنید؛ از موارد تجاوز جنسی به مستخدمان در کاخ‌های انگلستان برای‌مان قصه بگوئید، یا برای «آگاهی نسل حاضر» ماجرای کریستین کیلر را کمی توضیح دهید و ... و خلاصه اگر مشتاق عرضة کالای «حریم خصوصی» در دکان تقدس‌فروشی‌ هستید، بهتر است از خودتان شروع کنید و به ما بگوئید اعتقادات مذهبی الیزابت دوم، به عنوان فرماندة کل قوا با طالبان‌پروری در افغانستان و تهاجم وحشیانه به کشور عراق چه ارتباطی می‌تواند برقرار کند؟

از مطلب دور افتادیم! پس بازگردیم به مشق‌سیاه داریوش همایون. در لابلای ترهات چماقدار ساواک، بی‌بی‌سی به ما توضیح می‌دهد که از صاحب‌نظران و صاحب‌قلمان خواسته شد تا دیدگاه‌شان را در بارة شخصیت و کارنامة سیاسی شاه ابراز دارند! می‌بینیم که در همچنان بر همان پاشنة مطلوب می‌چرخد؛ چماقداری که با حمایت محفل مسعودی‌ها به وزارت اطلاعات رسیده، صاحب‌نظر و صاحب قلم بی‌بی‌سی نیز از آب درمی‌آید و سیاست استعماری ارتش ناتو در ایران را به حساب «باورهای فردی» شاه می‌نویسد! بگذریم و بپردازیم به مصاحبة بوق حاکمیت انگلستان با بنی‌صدر.

بنی‌صدر اصولاً نیازی به معرفی ندارد! ایشان به دلیل دروغ‌پردازی و گزافه‌گوئی به «بنی‌حرف» و «بنی‌سطل» شهرت دارند، و از برگزیدگان بوق‌های استعمار به شمار می‌روند. «بنی‌حرف» در مصاحبه با بی‌بی‌سی می‌گوید، «شاه آدم ضعیفی بود، نمی‌توانست تحمل کند که جامعه خودش خودش را اداره کند!» عجیب است، اگر قرار باشد جامعه مدیریت امور خود را برعهده گیرد، دیگر دولت چه کاره است؟ می‌بینیم که «بنی‌صدر» از اعماق چاه جمکران و حقوق بشر قرآنی و ولایت جمهور و مزخرفاتی از این قماش نهایتاً «اوتو ژستیون» را نیز بیرون کشیده! حتماً اوتو ژستیون کذا «اسلامی» و علوی و محمدی است و یک خلخال زن یهودی هم به گردنش آویزان کرده‌اند!

بنی‌صدر در ادامه می‌افزاید، واقعیت‌هائی که منجر به «انقلاب» شد، از 30 سال پیش تاکنون تغییر نکرده. البته به اعتبار افاضات ایشان یک «بهار آزادی» هم داشتیم که تا سال 1360 شکوفائی و آزادی برای ملت ایران به ارمغان آورده بود و کار بجائی رسید که هویزر از برژینسکی خواست برای شکست این انقلاب پرشکوه یک لشکر آمریکائی در اختیارش بگذارند تا کودتا کند! این مزخرفات را بنی‌صدر از خاطرات معتبر و موثق هویزر و سالیوان استخراج کرده. خاطرات کسانیکه خود از پایه‌گزاران بلبشوی آخوندی بودند، و در زمرة مشوقین «انقلاب» و «تسخیر لانة جاسوسی» قرار دارند:‌

«ما می‌دانیم که بنا بر خاطرات سولیوان و همینطور هایزر، هایزر از برژینسکی خواسته بود که برای اینکه کودتا انجام بدهد برضد انقلاب، یک لشکر آمریکائی در اختیار او در تهران بگذارند[...]»


به روباه گفتند شاهدت کیست؟ گفت هم «خاطرات سالیوان»، ‌ هم «خاطرات علم» و هم «خاطرات ایدن!» به راستی باید به حال ملتی که اجازه داده یک چنین فرد کودن و مزوری بر مسند ریاست این به اصطلاح «جمهوری» تکیه زند، های‌های گریست. بنی‌صدر، در این مصاحبه اقتصاد ایران در دوران ریاست خود را با اقتصاد ژاپن به قیاس کشیده و ادعا می‌کند که، کی‌سینجر گفته بود آمریکا دو ژاپن را در آسیا تحمل نخواهد کرد! بین خودمان بماند، نمی‌دانستیم سرکوب زنان، تهاجم به دفاتر روزنامه‌ها، قتل‌عام و سرکوب اهل قلم، تحمیل دیکتاتوری نظامی بر اقوام ایرانی، قلع و قمع صاحبان پلاژها در بندرپهلوی، اشغال سفارت آمریکا و تصفیة خونین دانشگاه‌ها، نهایتاً کشور ایران را در دورة پررونق «بنی‌سطلی» به ژاپن دوم تبدیل کرده بود! کی‌سینجر ذلیل مرده می‌دانست و به ما نگفت! ولی از شوخی گذشته، بی‌بی‌سی با انتشار این مصاحبه در واقع تیر خلاص را به ملاج بنی‌صدر شلیک کرده.

رئیس جمهور مردمی و محبوب و «منتخب» یک داستان کوتاه در باب استعداد سرشار خود و عجز و التماس دربار برای انتصاب ایشان به وزارت و سفارت و غیره نقل کرده و در عمل نشان می‌دهد که «مگالومنی» حضرت‌شان به تدریج پای به نوعی از انواع «سکیزوفرنی» گذاشته. پیش از ادامة مطلب در مورد «سکیزوفرنی» توضیح دهیم. این بیماری انواع مختلف دارد ولی وجه مشترک‌ تمامی‌ شاخه‌های آن گسستی است که بین «ضمیر خودآگاه» با «واقعیت» به وجود می‌آید. پیشتر در مورد ضمیر خودآگاه و ارتباط آن با ضمائر «برتر» و «ناخودآگاه» توضیح داده‌ایم، پس بازگردیم به اظهارات «مفرح» بنی‌صدر که می‌گوید، «منشی مخصوص شاه به پدرم تلفن کرد، وقت گرفت و به ملاقات ایشان آمد و گفت، فرزند با استعداد شما باید وزیر و سفیر بشود و لازم است به حضور اعلیحضرت شرفیاب شود. پدرم به من گفت برو ببین چه می‌گویند، من گفتم اگر وزیر شوم باید نوکری شاه را بکنم و اگر نکنم هم وزیر نیستم. پدرم هم گفت، حق با توست، نرو»:

«یک چیزی به شما بگویم که از لحاظ تاریخی هم مهم است. یک روزی منشی مخصوص شاه سابق به پدر من تلفن کرده بود و وقت گرفته بود و آمده پیش ایشان. از پدر من خواسته بود که من شرفیاب بشوم به حضور اعلیحضرت و با استعدادی که دارم وزیر بشوم، سفیر بشوم [...]»

البته «استعداد» ایشان را در چرندبافی نباید فراموش کرد. اما از قدیم گفته‌اند، «مشک آن است که خود ببوید!» با این وجود یادآور شویم، بنی‌صدر پیشتر ادعا کرده بود که خمینی در مراسم ترحیم پدرش حضور یافته بود. با توجه به تاریخ تبعید خمینی از ایران، که جهت تبدیل وی به رهبر اوپوزیسیون صورت پذیرفت، تلفن منشی مخصوص شاه به پدر وی، منطقاً می‌بایست پیش از تخلیة‌ خمینی در ترکیه صورت گرفته باشد. به عبارت دیگر بنی‌صدر که در تاریخ 1312 متولد شده در این دوران حداکثر 30 سال داشته. با در نظر گرفتن این امر که به ادعای «ویکی‌پدیا» این فرد با استعداد در سال 1342 ایران را ترک کرده، منشی مخصوص شاه پیش از این موعد می‌بایست به هوش و استعداد وی پی برده باشد. فقط می‌ماند این مسئله که آقای بنی‌صدر در سن سی سالگی با اینهمه هوش و استعداد چگونه دانشجوی دورة لیسانس اقتصاد باقی مانده بودند؟!

حال دو پرسش دیگر نیز‌ مطرح می‌شود. اگر سیاست رایج در ایران بر دستچین کردن «نوکر» و «کودن» متمرکز بوده، به چه دلیل منشی مخصوص شاه شیفته و فریفتة هوش و ذکاوت فرضی بنی‌صدر شده است؟ و اگر به فرض محال انتصاب مقامات اجرائی با هوش و فراست افراد ارتباط داشته،‌ چگونه است که منشی مخصوص شاه موجود کودنی به نام ابولحسن بنی‌صدر را برای وزارت مناسب می‌بیند؟ کسی که هزار سال در پاریس زندگی کرده، به ادعای خودش «تحصیلات» کرده و هنوز هم با زبان فرانسه در حد محاوره با خبرنگاران بیگانه مانده، کدام استعداد را دارد که ما ملت هنوز از آن بی‌خبریم؟ اما از همة این مسائل گذشته وزیر و سفیر و غیره باید «مجری» یک سیاست باشد و این سیاست در کشور ایران از سوی استعمار بریتانیا و سپس توسط ارتش ناتو دیکته شده و می‌شود!

از اینرو ما انتشار «چرندیات» بنی‌صدر را به معنای دمجنبانی ایشان برای اربابان، ‌ و پنهان نگاه داشتن همین واقعیت تلخ تاریخی تحلیل می‌کنیم. بنی‌صدر ادعا می‌کند شاه در انتخاب وزرا و نخست وزیر مختار بوده، حال آنکه به هیچ عنوان چنین ادعائی قابل قبول نیست. فرمان صدارت همین مصدق را شاه به دلیل حمایت آنگلوساکسون‌ها از وی صادر نمود. و شاهد بودیم که مصدق پای به عملیاتی گذاشت که نهایتاً زمینه‌ساز کودتای 28 مرداد شد:‌

«پدر من [...] گفت [...] شما حالا برو ببین چه می‌گویند. گفتم که [....] از این لحظه که من شدم وزیر شما می‌گوئید من وزارت کنم یا نوکری ایشان؟ [...] گفت [...] باید وزارت کرد [...] باید به مردم خدمت کرد [...] گفتم [...] وزیرتر از مصدق کی بود! اگر قرار بود [شاه]‌ وزیر تحمل کند خوب او را تحمل می‌کرد[...]»

بله «وزیرتر» از مصدق که بود؟ بنی‌صدر، میرحسین موسوی، کروبی و ... و همة مزدوران استعمار بریتانیا و جیره‌خواران سازمان سیا که برای تشویق قانون‌شکنی و گسترش بی‌نظمی در کشور، همه روزه صدای‌ گوش‌خراش‌شان را بوق‌های ارتش ناتو برای‌مان پخش می‌کنند تا «آزادی» و «استقلال» نوکران‌شان را در حماقت، وقاحت و بیشرمی «جمهوری اسلامی» به ما ثابت کنند:

«من رئیس جمهور شدم [...] ما دولت قدرتمند که نمی‌خواستیم، دولت حقوقمند می‌خواستیم [...] موانع بزرگی هم بود. آقای خمینی بود. [...] پایه‌های قدرت [...] سپاه، دادگاه انقلاب، کمیته‌ها و .. این‌ها همه مانع بودند.»


«حقوق‌مند» اگر اشتباه نکنیم، باید همان قانون‌مدار باشد! باید پرسید دولت فاقد قدرت چگونه می‌تواند نظم قانونی برقرار کند؟! خرفتی وقتی به شارلاتانیسم و بلاهت افزوده شود نتیجه‌اش جز این نیست. پس لاف‌وگزاف و هذیانات بنی‌صدر را مانند سخنان نغز لاریجانی و بیانیة‌ ابلهانة رهبر مرده‌شویان سبز نادیده می‌گیریم و می‌پردازیم به اصل مطلب، یعنی تولد یک کره الاغ کمیاب!

مهر نیوز، مورخ 8 مردادماه 1389 در خبری تحت عنوان «تولد یک نمونة‌ نادر از الاغ» می‌نویسد:

«یک کره الاغ عجیب [...] از یک پدر گورخر و یک مادر الاغ [در کانادا] متولد شده [به گزارش خبرگزاری فرانسه] برخلاف قاطرها، [این الاغ‌ها] به سختی می‌توانند سلامت خود را حفظ کرده و به حیات خود ادامه دهند و به همین دلیل بسیار نادرند.»


کاش خبرنگار فرانس پرس با اوپوزیسیون «رسمی» حکومت اسلامی در داخل و خارج مرزها آشنا می‌شد تا بداند نوعی الاغ وجود دارد که از پدر نزول‌خور و مادر گاوچران متولد می‌شود. الاغی که هم عمر طولانی دارد، و هم مانند قاطر جفتک‌پرانی بلد است! از قضای روزگار زاد و ولداش هم حرف ندارد، این نوع الاغ عین ملخ تولید مثل می‌کند و در مراسم بله‌برون‌ پدر و مادرش همواره ارتش ناتو حضور دارد. اما هنوز مشخص نشده ازدواج پدر و مادر محترم این قماش الاغ با کشیش سر می‌گیرد یا با خاخام!



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت