آتش و الماس!
...
شگفتانگیزترین آکروباسی سیاسی در نمایشات مهوع سیرک پنتاگون، پیوند شاپور بختیار به پیشخدمتهای رمزی کلارک و دولت خیابانی شیخ مهدی بازرگان است. این عملیات محیرالعقول با هدف لجنپراکنی به شخص بختیار و از همه مهمتر تخریب مفاهیم دمکراسی سیاسی صورت میگیرد. خلاصه این روزها که «دود» سراسر جهان را فرا گرفته، فعالیت شارلاتانها نیز جهت «بازگشت به گذشته» گسترش یافته.
کم کم باید برای سوار شدن به کشتی نوح آماده شویم! البته اینبار کشتی کذا برگزیدگان را به فضا خواهد برد، چرا که توحش سرمایهسالاری تل نر..ده باقی نگذاشته. ماجرا با پروپاگاند پیرامون آتشفشان ایسلند آغاز شد، و پس از اجرای نمایش انفجار اسکلة نفتی بریتیش پترولیوم در خلیج مکزیک، کار به آتشسوزی جنگلهای روسیه رسید. البته سیل پاکستان و لغزش زمین در چین را نیز فراموش نکنیم که برای پاکستان «نعمت الهی» تلقی شد و برای چین «فاجعه»! به گزارش فیگارو، مورخ 9 اوت 2010، دولت پاکستان برای این فاجعة عظیم انسانی از «ارتش ناتو» تقاضای کمک کرده. قرار شده این ارتش انسانستیز و خداترس و اسلامپرست مبلغی «سرسامآور» که ممکن است از یک میلیون یورو تجاوز کند، جهت کمک به 13 میلیون آوارة پاکستان اختصاص دهد!
اگر رقم یک را به عدد سیزده تقسیم کنیم از سخاوت ارتش ناتو واقعاً شگفتزده خواهیم شد. راستش دروغ چرا؟ ما خودمان دیروز از نتیجة این «تقسیم» الهی ابتدا حیرت کردیم ولی بعد آنقدر خندیدیم که از صندلیمان سر خورده و افتادیم زمین! و اینجا بود که به دلیل «سر» خوردن مقامات حکومت اسلامی و مخالفنمایانشان، البته در دو مسیر متخالف پی بردیم. خلاصه علیرغم دود ناشی از آتشسوزیهای روسیه که سراسر جهان را فراگرفته ما توانستیم بدون اینکه «آلیس» باشیم، به «سرزمین عجایب» سفر کنیم. طی این سفر جادوئی بازارگرمی سردار شفیق برای ملاممد خاتمی و شیخ مسعود بهنود را شاهد بودیم، و از اتحاد پاسدار شریعتمداری با «گویانیوز» و «پیکنت»، یعنی همان پیوند ساواکیهای «داسالله ـ حزبالله» در داخل و خارج مرزهای کشور آگاه شدیم. و طی این گشت و گذار بود که دریافتیم اگر بعضیها با «خلوص نیت» و البته موذیانه «سر خورده» و در کمال حماقت شاپور بختیار را به ابزار «بازگشت به گذشته» تبدیل کردهاند نمیباید هیچ متعجب شویم. چرا که اینان نیز همچون دیگر چارپایان طویلة مککارتی به دعوت پرزیدنت یانکیها لبیک گفته و «گامهای روشن» برداشتهاند.
چرا در مورد آتش سوزی در مسکو نمینویسیم؟ چون این آتش سوزی در ابهام قرار گرفته. بله جنجال رسانهای پیرامون آتشسوزی کذا از قضای روزگار در پی سقوط آن هلیکوپتر مقدس در رومانی آغاز شد و با ماجرای «درخت مقدس» در مرز لبنان و اسرائیل شدت یافت. خلاصه «درخت» در سیاست جهانی نقش مهمی ایفا میکند. همچنانکه شاهد بودیم اتومبیل یورگ هایدر، رهبر فاشیستهای اطریش نیز با یک درخت برخورد کرد و ایشان به شهادت رسیدند! و بین خودمان بماند، همین درخت بود که از اطریش به پاکستان گریخت و باعث مرگ همسر مهربان و طالبانپرور «زرداری» شد و از آنجا که همین درخت در جنگافروزی میان لبنان و اسرائیل ناکام ماند به فدراسیون روسیه تبعید شد و همانجا در اعتراض به سرنوشت غمانگیز خود دست به «خودسوزی» زده و رسانههای غرب را اینچنین به طبالی و انتشار اخبار ضدونقیض واداشته!
یک روز میگویند، آتش دو پایگاه نظامی روسیه را بکلی نابود کرد، و امنیت انبارهای سلاحهای هستهای تهدید میشود! روز دیگر صحبت از نابودی کشتزارهای روسیه و توقف صادرات غلة این کشور به میان میآید، و در اوج این جاروجنجال، در تاریخ 9 اوت 2010، فرانسپرس از پرتاب آزمایشی دو موشک قارهپیما توسط ارتش روسیه خبر میدهد. موشکهائی که هر یک قادر به حمل ده کلاهک هستهای است! جالب اینجاست که شبکههای خبری از جمله فرانسپرس میگویند، روسیه حدود 240 هزار نفر و بیش از 2 هزار فروند هواپیما و هلیکوپتر را برای اطفاء حریق بسیج کرده، ولی پس از گذشت چند روز، همین فرانسپرس تصمیم فرانسه به ارسال یک فروند هواپیمای «بمباردیه» را به عنوان کمکهای سرنوشتساز به روسیه در بوق گذاشته. جالبتر اینکه در همین گیرودار، روسیه که گویا تا گریبان در دود و آتش گرفتار شده، برای کمک به سیل زدگان لهستان نیز اعلام آمادگی میکند! به عقیدة ما قرار شده از سیلاب لهستان جهت خاموش کردن آتش در روسیه استفاده کنند! خلاصة مطلب جنجال پیرامون آتشسوزی روسیه همچنان ادامه دارد و نمیدانیم بین این موضوع و «خصوصیسازی» بخشی از سهام شرکتهای دولتی در این کشور چه ارتباطی میتواند وجود داشته باشد؟
به گزارش لوموند، مورخ 29 ژوئیه 2010، برای تقلیل کسر بودجه، ناشی از کاهش بهای نفتوگاز و بحران اقتصادی، دولت روسیه در تاریخ 27 ژوئیه 2010 اعلام داشت، حدود 30 درصد از سهام شرکتهای دولتی از جمله «رزنفت» و «سبربانک» را به فروش میرساند. بعد هم آتش سوزی شروع شد، و دود همه جا را فرا گرفت. البته گویا بعضیها از این دود استفاده کرده به پاک کردن گذشتة پرافتخار خود مشغول شدهاند.
به گزارش فیگارو، مورخ 10 اوت 2010، اردوگاه «ماژدانک» متعلق به نازیها در شرق لهستان نیز دچار حریق شده. علت آتشسوزی مشخص نیست ولی به ما گفتند در لهستان سیل آمده بود! در هر حال فیگارو مینویسد، نازیها این اردوگاه را از سال 1941 در نزدیکی شهر «لوبلین» برپا کرده بودند. این اردوگاه تا سال 1944 مورد استفادة فاشیستها بود و در آن از 150 هزار زندانی بینوا «پذیرائی» شایسته به عمل آوردند. بله یهودی و کولی و کمونیست، همجنسگرا و معلول در این مکان مقدس حضور یافته، از خداوند هیتلر و پاپ میخواستند که در برابر دریافت خونشان از «گناهانشان» درگذرد! البته این «گناهان» هنوز بخشیده نشده! باری روز گذشته اعلام شد یک هلیکوپتر آلمان در بلاروس سقوط کرده! البته این قماش خبرها را با جنجال و هیاهو پخش نمیکنند چرا که ممکن است پرستیژ بعضیها خدشه دار شود. به همین دلیل است که خبر سقوط هواپیمای حامل سناتور «تد ستیونس» را در آلاسکا نمیشنویم!
ایشان که 40 سال در سنای آمریکا لنگر انداخته بودند، و ریاست کمیسیون «قدرتمند» تخصیص بودجه را بر عهده داشتند، در سال 2008، به اتهام فساد مالی پروندة مفصلی برایشان تشکیل میدهند، ولی موضوع به دلیل «نقایصی» که در روند رسیدگی پیش میآید به سرعت ماستمالی میشود! البته ایشان فعلاً تنهائی به لقاءالله پیوستهاند، یک سرنشین دیگر هواپیما که رئیس شاخة «او. ای. دی. اس»، سازندة ایرباس در آمریکای شمالی است و در دوران جورج والکر بوش ریاست سازمان ناسا را بر عهده داشت در این سانحه زخمی شده. خلاصه آن سناتور 86 ساله و دوست داشتنی، علیرغم تمامی زرنگیهائی که در زندگی پربارشان کرده بودند، نهایتاً در آلاسکا شربت شهادت نوشیدند و مسلماً در آن جهان نیز از دستهای مقدس خداوند بخشندة مهربان آلاسکای مفصلی دریافت خواهند داشت. البته بدون اینکه کارشان همچون چارلز تیلور و نوآمی کمپبل به رسوائی کشد، و برای نلسون ماندلا دردسرساز شوند.
بله، آوردهاند که در ضیافت شام نلسون ماندلا، چارلز تیلور «روشنضمیر» دستی به سروگوش «نوآمی کمپبل» کشیده و به ایشان چند قطعه الماس خام «پاداش» داده. البته سلیقه ها متفاوت است و نگاه مرد به زن هیچ ارتباطی با نگاه زن به زن ندارد، ولی از نظر ما یا چارلز تیلور کور است و به کسی نگفته، یا «نرخ» نوازش نوآمی کمپبل، به دلیل بحران اقتصادی افزایش یافته، و یا اینکه این ماجرا باید از پایه دروغ باشد. ممکن است پس از آزادی «پولانسکی» جنگ محفلی نوینی به راه افتاده و گویا حضرات بر سر تقسیم غنائم جام جهانی فوتبال به توافق نرسیدهاند، در نتیجه کار به اینجاها کشیده که میبینیم! به عنوان مثال کف پای نتانیاهو اشکال پیدا کرده و ایشان راهی بیمارستان شدهاند. یا دوبی از مسدود کردن حسابهای مردهشویان خبر میدهد. و لبخند نمکین هیلاری کلینتن به رهبر گورکنها، علیرغم تلاش بعضیها کارساز نمیشود و راه به جائی نمیبرد.
از اینرو دفتر ولایتی به ناچار، ضمن تکذیب اظهارات مشاور مخصوص مقام معظم تلویحاً میگوید، «نشئه بودند، اگر گ...ی خوردند»! روز گذشته حنازرچوبه، مورخ 18 مردادماه سالجاری در خبری با کد: 12714999 نوشت، علیاکبر ولایتی در سومین روز سفر خود به سوریه، طی یک نشست خبری در سفارت ایران در مورد سخنان هیلاری کلینتن در باب ابراز آمادگي آمریکا برای مذاکره با ایران گفت:
«آمريکا [...] بیشترين فعاليت را براي صدور قطعنامه عليه ايران به کار گرفت [...] با اينحال ايران [...] هرگز اصل گفتوگو در بارة مساله هستهاي را رد نکرده [...]»
گویا «پروفسور» ولایتی به دلیل خانهزادی بیش از اندازه فراموش کرده بودند که «گفتگو» پیرامون آنچه بحران هستهای لقب گرفته میباید بین ایران و گروه «1+ 5» صورت گیرد، نه میان یانکیها و مرده شویان! ایشان همچنین از یاد بردهاند که «هدف» این گفتگو نیز مشخص است! روضه خوانها میباید با آژانس بینالمللی انرژی هستهای در چارچوب مقررات «ان. پی. تی» همکاری کنند و از «یکجانبهگرائی» و نقض تعهدات خود بپرهیزند. خلاصه به بهانة مذاکرات هستهای نمیتوان باب بوسوکنار با «ارباب» را فراهم آورد! شاید اکبر ولایتی گویا با خود گفته، «چه مردی بود، کز زنی کم بود»، و مگه ما از مونیکا کمتریم!
اوباما من اکبرم
از مونیکا بهترم!
بله ایشان همچون رهبر فرزانه و رهبرکبیر و دیگر مقامات جمکران از «استعداد» فراوان در همة زمینهها برخوردارند. بگذریم و بازگردیم به سرسره بازی گورکنها. با «تکذیب» ابراز تمایل ولایتی به مذاکره با آمریکا، بعضیها به رهبر فرزانه تفهیم کردند که همصدائی پنهان با «طاعون سبز» به کنار، امکان لاس زدن با آمریکا برای ایشان و مشاور مخصوصشان همچون دوران نورانی امام «روشنضمیر» دیگر نمیتواند وجود داشته باشد. به همین دلیل است که سردار خمیرگیر یا همان فیروزآبادی به پیروی از پاسدار شریعتمداری پارس کردن برای رئیس دفتر احمدینژاد را آغاز کرده، و سردار شفیق هم میکوشند نانی برای محمد خاتمی و شیخ بهنود به تنور دریوزگی و خودفروشی بچسبانند. و به همین دلیل است که پاسخ مسعود بهنود در «پیک نت»، سایت عوامگرایان «تودهای ـ ساواکی» منعکس میشود. سخن کوتاه، تودهایها و ساواکیها یعنی مرده شویان در داخل و خارج مرزها متحد شدهاند و ایالات متحد هم دستشان را به گرمی فشرده، و سانسور را بر مخالفانشان شدت بخشیده. این است دلیل سرسره بازی شارلاتانها جهت لجنپراکنی به دمکراسی و تبدیل شاپور بختیار به ابزار این پروپاگاند موهن.
برای پایان دادن به سرسره بازی این گروه لازم است به یک نکتة مهم اشاره کنیم، و آن اینکه آنچه از نظر ما اهمیت دارد، جدا شدن شاپور بختیار از جبهة عوامفریب «ملی» و رها کردن خط آشوبطلبی و قانونشکنی مصدق است. شاپور بختیار طی دوران نخست وزیری خود اگر چه هرگز از مصدق انتقاد نکرد، ولی طی 37 روز صدارت خود، با تأکید مکرر بر حفظ «نظم قانونی» و پیشنهاد «گذار قانونی» از نظام شاهنشاهی به یک جمهوری «سوسیال ـ دمکرات»، به صراحت و در عمل از مصدق و دیگر مصدقیهای عوامگرا فاصله گرفت. شاپور بختیار پس از استقرار حکومت اسلامی، بارها جبونی و ریاکاری کریم سنجابی و همچنین پیروی شیخ مهدی بازرگان از یک آخوند بیسواد و ایرانستیز را نکوهش کرده. برای «آگاهی نسل حاضر» لازم است ما هم چند مطلب مهم را یادآور شویم.
زمانیکه شاپور بختیار پیشنهاد نخست وزیری را از سوی شاه ایران پذیرفت، جبهة به اصطلاح «ملی» اعلام داشت، «شاپور بختیار عضویت جبهة ملی را از دست داد!» به زبان سادهتر بختیار را از این جبهة «پرافتخار» اخراج کردند، چرا که «خواست خیابان» چنین بود. همچنانکه پیشتر هم گفتیم، آنروزها به دلیل پروپاگاند استعمار و تبلیغات ساواک، طرفداری از آنچه بختیار میگفت «جرم» به شمار میرفت! بله، «بیبیسی» و دیگر بوقهای مرگفروشان به هیچ عنوان دست تنها نبودند. اینان در ابعاد مختلف از خدمات صمیمانة ساواک و شبکههای وابسته به استعمار در داخل برخوردار میشدند.
عدم همکاری با دولت، تهاجم به نیروهای انتظامی، تحریک افکار عمومی از طریق شایعهپراکنی بر ضد شاپور بختیار، زوزه و عربدة کیهان در مورد تکرار 28 مردادی دیگر، هشدار پیرامون «بازگشت شاه»، همزمان با انتشار تهدید بختیار توسط خسروداد، اویسی و ... و از همه مهمتر قطع منظم برق هنگام پخش اخبار تلویزیون دولتی عملاً از ارتباط دولت با مخالفان خمینی جلوگیری به عمل میآورد، و زمینه را جهت عربدهجوئی و لاتبازی «براندازان» فراهم میکرد. خلاصه دولت را به فرمان ارباب فلج کرده و میدان را به اوباش و دستاربندان واگذاشته بودند.
نیازی به توضیح نیست که بگوئیم آنروزها، مصاحبههائی که با «رهبر کبیر انقلاب» صورت میگرفت برای افکار عمومی غرب یک پیام مشخص داشت، و آن اینکه، «شاه دیکتاتور است و خمینی هم مخالف دیکتاتوری»! به این ترتیب همة مخالفان دیکتاتوری در ایران الزاماً طرفدار خمینی به شمار میآمدند. در صورتیکه واقعیت جز این بود. بسیاری از مخالفان شاه با آخوند جماعت نیز مخالف بودند. اما دو قطبی کردن کاذب فضای سیاسی کشور و تحرکات موذیانة ساواک اینان را همچون دولت بختیار در انزوا قرار داده بود.
ساواک جهت تخریب همه جانبة شاپور بختیار همزمان در چند جبهة متخالف فعال شده بود. این تشکل استعماری، خارج از شایعهپراکنی بر ضد شخص بختیار و ارعاب مردم از طریق دمیدن در شیپور کودتای قریبالوقوع، به طرفداری دروغین از بختیار نیز مشغول بود! پیشتر هم در این باب گفتهایم، باز هم میگوئیم! زمانیکه طرفداران بختیار در استادیوم امجدیه تجمع کردند، یکی از اعضای مؤنث «شاهالله» تریبون را در اختیار گرفت، و به شیون و زاری پرداخت! تو گوئی مراسم روضهخوانی به راه انداخته. همزمان، ساواک ظاهراً منحله، همان اوباشی را که برای آتش زدن بانکها در خیابانها ردیف میکرد، با اتوبوس به محل آورد تا با لاتبازی و سردادن عربدة «جاوید شاه» زوزه و روضة سخنران را «زینت» دهند، و خلاصه معلوم شد تظاهرات کذا را مخالفان بختیار به راه انداختهاند. در نتیجه، حاضران امجدیه را ترک گفته و روضهخوانها را با اوباش ساواک تنها گذاردند، ولی داستان همچنان ادامه داشت!
بیرون استادیوم امجدیه، ساواک گروه دیگری از اوباش را با شعار «مرگ بر بختیار» بسیج کرده و بین اینان و طرفداران بختیار هم نفربرهای ارتش را حائل قرار داده بود. هر کس در برابر این صحنه قرار میگرفت به این نتیجة «منطقی» میرسید که همان ارتشی که «مردم» را سرکوب میکند حامی طرفداران بختیار است! حال آنکه در چنین روزهائی سران خائن ارتش برای سرنگونی دولت بختیار به مذاکره با هویزر آمریکائی مشغول بودند! اما خیانتهای ساواک برای تخریب بختیار و خاموش کردن صدای مخالفان نعلین به این مختصر محدود نماند.
در شهر شایع کردند که کارمندان ساواک و شهربانی با خانوادههایشان موظف شدهاند به پشتیبانی از بختیار تظاهرات کنند! شاپور بختیار در واکنش به این لاتبازی اعلام داشت از طرفداران خود چنین درخواستی نکرده، و به هیچ عنوان از تظاهرات خیابانی استقبال نمیکند. اما ساواک و شهربانی مرزپرگهر، همچون ارتش هرگز از دولت ایران دستور نگرفته و نمیگیرند، در نتیجه به حمایت از بختیار و در واقع برای تخریب وی تظاهراتی به راه میانداختند که طرفداران بختیار هم در آن شرکت نمیکردند!
خلاصة مطلب خیابانهای تهران در آنروزها به عرصة تاختوتاز انواع گروههای الله از شاهالله و داسالله و شیخالله تبدیل شده بود، تا اینکه هم اینان تصویر «امام» را هم در ماه رویت کردند و فهمیدند که «گمشده» آمده! بلافاصله لجن پراکنی به فروغ فرخزاد به عنوان طرفدار ظهور آنحضرت آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد! باری اینجا بود که ما هم دریافتیم سرنوشت ملت ایران در کرة ماه تعیین میشود، نه روی زمین! و خلاصه متوجه شدیم که ما زمینیها در «فلات بلند» انسان نیستیم و به همین جهت از حق تعیین سرنوشت خود محرومایم. اینچنین بود که روزینامه مسعودیها که پیشتر برایمان نوشته بود، «شاه رفت»، اینبار هم برایمان تیتر زد، «امام آمد!» بله امام با «ارفرانس» آمدند و 31 سال است که لاشة متعفنشان بر سر ملت ایران سنگینی میکند. البته اربابان این امام و امت میپندارند تا بینهایت میتوان خط توحش و «بازگشت به گذشته» را ادامه داد، و به این دلیل است که جبهة منفور ملی دو دستی به جسد شاپور بختیار چسبیده و میکوشد او را به ابزار «بازگشت به گذشته» تبدیل کند. اما حضرات، و در واقع اربابانشان سخت کور خواندهاند!
شاپور بختیار از روزی که در جایگاه نخست وزیر ایران قرار گرفت و اعضای کابینة خود را به شاه معرفی کرد، یعنی از تاریخ 6 ژانویه 1979، عملاً تمام پیوندهای خود را با گذشتة سیاسیاش گسست و راه خود را از مصدقالسلطنه جدا کرد. شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر ایران، هیچ ارتباطی با جبهة ملی ندارد، به دو دلیل. نخست اینکه جبهة ملی رسماً بختیار را طرد کرد، دیگر آنکه عملکرد بختیار طی 37 روز نخستوزیری در تضاد کامل با منش و روش مصدق و اعضای جبهة ملی قرار داشت. وقتی ما از شاپور بختیار سخن میگوئیم، از پسر سردار اسعد، و نوة سردار فاتح و یا همفکران امثال کریم سنجابی نمیگوئیم! ملاک ما واقعیت بختیار یعنی «جایگاه اجتماعی» منحصر به فرد او در زمان و مکان مشخص است. به عبارت دیگر، جایگاه شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر ایران از 6 ژانویه 1979 تا 11 فوریه همان سال. طی این زمان مشخص عملکرد بختیار و مطالبات او چه بود؟
طی 37 روز، شاپور بختیار به گواهی تمام مصاحبههایاش با خبرنگاران داخلی و خارجی، از تشکیل مجلس مؤسسان جهت برگزاری رفراندوم و «گذار قانونی» به یک جمهوری «سوسیال ـ دمکرات» سخن به میان آورده. در این برهه، بختیار با تمام قانونشکنان و براندازان چه در جبهة ملی چه در دیگر تشکلهای سیاسی ایران در تقابل قرار گرفت و هیچکس نمیتواند او را به گذشتهای باز گرداند که در آن عضو دولت محمد مصدق بوده، و یا به عنوان فعال سیاسی شناخته میشد. ارجاع ما به شاپور بختیار، ارجاع به نخست وزیر پهلوی دوم است که طی دوران کوتاه صدارتاش با قانونشکنی، استبداد و عوامگرائی و تعیین سیاست در کوچه و خیابان مخالفت کرد.
کم کم باید برای سوار شدن به کشتی نوح آماده شویم! البته اینبار کشتی کذا برگزیدگان را به فضا خواهد برد، چرا که توحش سرمایهسالاری تل نر..ده باقی نگذاشته. ماجرا با پروپاگاند پیرامون آتشفشان ایسلند آغاز شد، و پس از اجرای نمایش انفجار اسکلة نفتی بریتیش پترولیوم در خلیج مکزیک، کار به آتشسوزی جنگلهای روسیه رسید. البته سیل پاکستان و لغزش زمین در چین را نیز فراموش نکنیم که برای پاکستان «نعمت الهی» تلقی شد و برای چین «فاجعه»! به گزارش فیگارو، مورخ 9 اوت 2010، دولت پاکستان برای این فاجعة عظیم انسانی از «ارتش ناتو» تقاضای کمک کرده. قرار شده این ارتش انسانستیز و خداترس و اسلامپرست مبلغی «سرسامآور» که ممکن است از یک میلیون یورو تجاوز کند، جهت کمک به 13 میلیون آوارة پاکستان اختصاص دهد!
اگر رقم یک را به عدد سیزده تقسیم کنیم از سخاوت ارتش ناتو واقعاً شگفتزده خواهیم شد. راستش دروغ چرا؟ ما خودمان دیروز از نتیجة این «تقسیم» الهی ابتدا حیرت کردیم ولی بعد آنقدر خندیدیم که از صندلیمان سر خورده و افتادیم زمین! و اینجا بود که به دلیل «سر» خوردن مقامات حکومت اسلامی و مخالفنمایانشان، البته در دو مسیر متخالف پی بردیم. خلاصه علیرغم دود ناشی از آتشسوزیهای روسیه که سراسر جهان را فراگرفته ما توانستیم بدون اینکه «آلیس» باشیم، به «سرزمین عجایب» سفر کنیم. طی این سفر جادوئی بازارگرمی سردار شفیق برای ملاممد خاتمی و شیخ مسعود بهنود را شاهد بودیم، و از اتحاد پاسدار شریعتمداری با «گویانیوز» و «پیکنت»، یعنی همان پیوند ساواکیهای «داسالله ـ حزبالله» در داخل و خارج مرزهای کشور آگاه شدیم. و طی این گشت و گذار بود که دریافتیم اگر بعضیها با «خلوص نیت» و البته موذیانه «سر خورده» و در کمال حماقت شاپور بختیار را به ابزار «بازگشت به گذشته» تبدیل کردهاند نمیباید هیچ متعجب شویم. چرا که اینان نیز همچون دیگر چارپایان طویلة مککارتی به دعوت پرزیدنت یانکیها لبیک گفته و «گامهای روشن» برداشتهاند.
چرا در مورد آتش سوزی در مسکو نمینویسیم؟ چون این آتش سوزی در ابهام قرار گرفته. بله جنجال رسانهای پیرامون آتشسوزی کذا از قضای روزگار در پی سقوط آن هلیکوپتر مقدس در رومانی آغاز شد و با ماجرای «درخت مقدس» در مرز لبنان و اسرائیل شدت یافت. خلاصه «درخت» در سیاست جهانی نقش مهمی ایفا میکند. همچنانکه شاهد بودیم اتومبیل یورگ هایدر، رهبر فاشیستهای اطریش نیز با یک درخت برخورد کرد و ایشان به شهادت رسیدند! و بین خودمان بماند، همین درخت بود که از اطریش به پاکستان گریخت و باعث مرگ همسر مهربان و طالبانپرور «زرداری» شد و از آنجا که همین درخت در جنگافروزی میان لبنان و اسرائیل ناکام ماند به فدراسیون روسیه تبعید شد و همانجا در اعتراض به سرنوشت غمانگیز خود دست به «خودسوزی» زده و رسانههای غرب را اینچنین به طبالی و انتشار اخبار ضدونقیض واداشته!
یک روز میگویند، آتش دو پایگاه نظامی روسیه را بکلی نابود کرد، و امنیت انبارهای سلاحهای هستهای تهدید میشود! روز دیگر صحبت از نابودی کشتزارهای روسیه و توقف صادرات غلة این کشور به میان میآید، و در اوج این جاروجنجال، در تاریخ 9 اوت 2010، فرانسپرس از پرتاب آزمایشی دو موشک قارهپیما توسط ارتش روسیه خبر میدهد. موشکهائی که هر یک قادر به حمل ده کلاهک هستهای است! جالب اینجاست که شبکههای خبری از جمله فرانسپرس میگویند، روسیه حدود 240 هزار نفر و بیش از 2 هزار فروند هواپیما و هلیکوپتر را برای اطفاء حریق بسیج کرده، ولی پس از گذشت چند روز، همین فرانسپرس تصمیم فرانسه به ارسال یک فروند هواپیمای «بمباردیه» را به عنوان کمکهای سرنوشتساز به روسیه در بوق گذاشته. جالبتر اینکه در همین گیرودار، روسیه که گویا تا گریبان در دود و آتش گرفتار شده، برای کمک به سیل زدگان لهستان نیز اعلام آمادگی میکند! به عقیدة ما قرار شده از سیلاب لهستان جهت خاموش کردن آتش در روسیه استفاده کنند! خلاصة مطلب جنجال پیرامون آتشسوزی روسیه همچنان ادامه دارد و نمیدانیم بین این موضوع و «خصوصیسازی» بخشی از سهام شرکتهای دولتی در این کشور چه ارتباطی میتواند وجود داشته باشد؟
به گزارش لوموند، مورخ 29 ژوئیه 2010، برای تقلیل کسر بودجه، ناشی از کاهش بهای نفتوگاز و بحران اقتصادی، دولت روسیه در تاریخ 27 ژوئیه 2010 اعلام داشت، حدود 30 درصد از سهام شرکتهای دولتی از جمله «رزنفت» و «سبربانک» را به فروش میرساند. بعد هم آتش سوزی شروع شد، و دود همه جا را فرا گرفت. البته گویا بعضیها از این دود استفاده کرده به پاک کردن گذشتة پرافتخار خود مشغول شدهاند.
به گزارش فیگارو، مورخ 10 اوت 2010، اردوگاه «ماژدانک» متعلق به نازیها در شرق لهستان نیز دچار حریق شده. علت آتشسوزی مشخص نیست ولی به ما گفتند در لهستان سیل آمده بود! در هر حال فیگارو مینویسد، نازیها این اردوگاه را از سال 1941 در نزدیکی شهر «لوبلین» برپا کرده بودند. این اردوگاه تا سال 1944 مورد استفادة فاشیستها بود و در آن از 150 هزار زندانی بینوا «پذیرائی» شایسته به عمل آوردند. بله یهودی و کولی و کمونیست، همجنسگرا و معلول در این مکان مقدس حضور یافته، از خداوند هیتلر و پاپ میخواستند که در برابر دریافت خونشان از «گناهانشان» درگذرد! البته این «گناهان» هنوز بخشیده نشده! باری روز گذشته اعلام شد یک هلیکوپتر آلمان در بلاروس سقوط کرده! البته این قماش خبرها را با جنجال و هیاهو پخش نمیکنند چرا که ممکن است پرستیژ بعضیها خدشه دار شود. به همین دلیل است که خبر سقوط هواپیمای حامل سناتور «تد ستیونس» را در آلاسکا نمیشنویم!
ایشان که 40 سال در سنای آمریکا لنگر انداخته بودند، و ریاست کمیسیون «قدرتمند» تخصیص بودجه را بر عهده داشتند، در سال 2008، به اتهام فساد مالی پروندة مفصلی برایشان تشکیل میدهند، ولی موضوع به دلیل «نقایصی» که در روند رسیدگی پیش میآید به سرعت ماستمالی میشود! البته ایشان فعلاً تنهائی به لقاءالله پیوستهاند، یک سرنشین دیگر هواپیما که رئیس شاخة «او. ای. دی. اس»، سازندة ایرباس در آمریکای شمالی است و در دوران جورج والکر بوش ریاست سازمان ناسا را بر عهده داشت در این سانحه زخمی شده. خلاصه آن سناتور 86 ساله و دوست داشتنی، علیرغم تمامی زرنگیهائی که در زندگی پربارشان کرده بودند، نهایتاً در آلاسکا شربت شهادت نوشیدند و مسلماً در آن جهان نیز از دستهای مقدس خداوند بخشندة مهربان آلاسکای مفصلی دریافت خواهند داشت. البته بدون اینکه کارشان همچون چارلز تیلور و نوآمی کمپبل به رسوائی کشد، و برای نلسون ماندلا دردسرساز شوند.
بله، آوردهاند که در ضیافت شام نلسون ماندلا، چارلز تیلور «روشنضمیر» دستی به سروگوش «نوآمی کمپبل» کشیده و به ایشان چند قطعه الماس خام «پاداش» داده. البته سلیقه ها متفاوت است و نگاه مرد به زن هیچ ارتباطی با نگاه زن به زن ندارد، ولی از نظر ما یا چارلز تیلور کور است و به کسی نگفته، یا «نرخ» نوازش نوآمی کمپبل، به دلیل بحران اقتصادی افزایش یافته، و یا اینکه این ماجرا باید از پایه دروغ باشد. ممکن است پس از آزادی «پولانسکی» جنگ محفلی نوینی به راه افتاده و گویا حضرات بر سر تقسیم غنائم جام جهانی فوتبال به توافق نرسیدهاند، در نتیجه کار به اینجاها کشیده که میبینیم! به عنوان مثال کف پای نتانیاهو اشکال پیدا کرده و ایشان راهی بیمارستان شدهاند. یا دوبی از مسدود کردن حسابهای مردهشویان خبر میدهد. و لبخند نمکین هیلاری کلینتن به رهبر گورکنها، علیرغم تلاش بعضیها کارساز نمیشود و راه به جائی نمیبرد.
از اینرو دفتر ولایتی به ناچار، ضمن تکذیب اظهارات مشاور مخصوص مقام معظم تلویحاً میگوید، «نشئه بودند، اگر گ...ی خوردند»! روز گذشته حنازرچوبه، مورخ 18 مردادماه سالجاری در خبری با کد: 12714999 نوشت، علیاکبر ولایتی در سومین روز سفر خود به سوریه، طی یک نشست خبری در سفارت ایران در مورد سخنان هیلاری کلینتن در باب ابراز آمادگي آمریکا برای مذاکره با ایران گفت:
«آمريکا [...] بیشترين فعاليت را براي صدور قطعنامه عليه ايران به کار گرفت [...] با اينحال ايران [...] هرگز اصل گفتوگو در بارة مساله هستهاي را رد نکرده [...]»
گویا «پروفسور» ولایتی به دلیل خانهزادی بیش از اندازه فراموش کرده بودند که «گفتگو» پیرامون آنچه بحران هستهای لقب گرفته میباید بین ایران و گروه «1+ 5» صورت گیرد، نه میان یانکیها و مرده شویان! ایشان همچنین از یاد بردهاند که «هدف» این گفتگو نیز مشخص است! روضه خوانها میباید با آژانس بینالمللی انرژی هستهای در چارچوب مقررات «ان. پی. تی» همکاری کنند و از «یکجانبهگرائی» و نقض تعهدات خود بپرهیزند. خلاصه به بهانة مذاکرات هستهای نمیتوان باب بوسوکنار با «ارباب» را فراهم آورد! شاید اکبر ولایتی گویا با خود گفته، «چه مردی بود، کز زنی کم بود»، و مگه ما از مونیکا کمتریم!
اوباما من اکبرم
از مونیکا بهترم!
بله ایشان همچون رهبر فرزانه و رهبرکبیر و دیگر مقامات جمکران از «استعداد» فراوان در همة زمینهها برخوردارند. بگذریم و بازگردیم به سرسره بازی گورکنها. با «تکذیب» ابراز تمایل ولایتی به مذاکره با آمریکا، بعضیها به رهبر فرزانه تفهیم کردند که همصدائی پنهان با «طاعون سبز» به کنار، امکان لاس زدن با آمریکا برای ایشان و مشاور مخصوصشان همچون دوران نورانی امام «روشنضمیر» دیگر نمیتواند وجود داشته باشد. به همین دلیل است که سردار خمیرگیر یا همان فیروزآبادی به پیروی از پاسدار شریعتمداری پارس کردن برای رئیس دفتر احمدینژاد را آغاز کرده، و سردار شفیق هم میکوشند نانی برای محمد خاتمی و شیخ بهنود به تنور دریوزگی و خودفروشی بچسبانند. و به همین دلیل است که پاسخ مسعود بهنود در «پیک نت»، سایت عوامگرایان «تودهای ـ ساواکی» منعکس میشود. سخن کوتاه، تودهایها و ساواکیها یعنی مرده شویان در داخل و خارج مرزها متحد شدهاند و ایالات متحد هم دستشان را به گرمی فشرده، و سانسور را بر مخالفانشان شدت بخشیده. این است دلیل سرسره بازی شارلاتانها جهت لجنپراکنی به دمکراسی و تبدیل شاپور بختیار به ابزار این پروپاگاند موهن.
برای پایان دادن به سرسره بازی این گروه لازم است به یک نکتة مهم اشاره کنیم، و آن اینکه آنچه از نظر ما اهمیت دارد، جدا شدن شاپور بختیار از جبهة عوامفریب «ملی» و رها کردن خط آشوبطلبی و قانونشکنی مصدق است. شاپور بختیار طی دوران نخست وزیری خود اگر چه هرگز از مصدق انتقاد نکرد، ولی طی 37 روز صدارت خود، با تأکید مکرر بر حفظ «نظم قانونی» و پیشنهاد «گذار قانونی» از نظام شاهنشاهی به یک جمهوری «سوسیال ـ دمکرات»، به صراحت و در عمل از مصدق و دیگر مصدقیهای عوامگرا فاصله گرفت. شاپور بختیار پس از استقرار حکومت اسلامی، بارها جبونی و ریاکاری کریم سنجابی و همچنین پیروی شیخ مهدی بازرگان از یک آخوند بیسواد و ایرانستیز را نکوهش کرده. برای «آگاهی نسل حاضر» لازم است ما هم چند مطلب مهم را یادآور شویم.
زمانیکه شاپور بختیار پیشنهاد نخست وزیری را از سوی شاه ایران پذیرفت، جبهة به اصطلاح «ملی» اعلام داشت، «شاپور بختیار عضویت جبهة ملی را از دست داد!» به زبان سادهتر بختیار را از این جبهة «پرافتخار» اخراج کردند، چرا که «خواست خیابان» چنین بود. همچنانکه پیشتر هم گفتیم، آنروزها به دلیل پروپاگاند استعمار و تبلیغات ساواک، طرفداری از آنچه بختیار میگفت «جرم» به شمار میرفت! بله، «بیبیسی» و دیگر بوقهای مرگفروشان به هیچ عنوان دست تنها نبودند. اینان در ابعاد مختلف از خدمات صمیمانة ساواک و شبکههای وابسته به استعمار در داخل برخوردار میشدند.
عدم همکاری با دولت، تهاجم به نیروهای انتظامی، تحریک افکار عمومی از طریق شایعهپراکنی بر ضد شاپور بختیار، زوزه و عربدة کیهان در مورد تکرار 28 مردادی دیگر، هشدار پیرامون «بازگشت شاه»، همزمان با انتشار تهدید بختیار توسط خسروداد، اویسی و ... و از همه مهمتر قطع منظم برق هنگام پخش اخبار تلویزیون دولتی عملاً از ارتباط دولت با مخالفان خمینی جلوگیری به عمل میآورد، و زمینه را جهت عربدهجوئی و لاتبازی «براندازان» فراهم میکرد. خلاصه دولت را به فرمان ارباب فلج کرده و میدان را به اوباش و دستاربندان واگذاشته بودند.
نیازی به توضیح نیست که بگوئیم آنروزها، مصاحبههائی که با «رهبر کبیر انقلاب» صورت میگرفت برای افکار عمومی غرب یک پیام مشخص داشت، و آن اینکه، «شاه دیکتاتور است و خمینی هم مخالف دیکتاتوری»! به این ترتیب همة مخالفان دیکتاتوری در ایران الزاماً طرفدار خمینی به شمار میآمدند. در صورتیکه واقعیت جز این بود. بسیاری از مخالفان شاه با آخوند جماعت نیز مخالف بودند. اما دو قطبی کردن کاذب فضای سیاسی کشور و تحرکات موذیانة ساواک اینان را همچون دولت بختیار در انزوا قرار داده بود.
ساواک جهت تخریب همه جانبة شاپور بختیار همزمان در چند جبهة متخالف فعال شده بود. این تشکل استعماری، خارج از شایعهپراکنی بر ضد شخص بختیار و ارعاب مردم از طریق دمیدن در شیپور کودتای قریبالوقوع، به طرفداری دروغین از بختیار نیز مشغول بود! پیشتر هم در این باب گفتهایم، باز هم میگوئیم! زمانیکه طرفداران بختیار در استادیوم امجدیه تجمع کردند، یکی از اعضای مؤنث «شاهالله» تریبون را در اختیار گرفت، و به شیون و زاری پرداخت! تو گوئی مراسم روضهخوانی به راه انداخته. همزمان، ساواک ظاهراً منحله، همان اوباشی را که برای آتش زدن بانکها در خیابانها ردیف میکرد، با اتوبوس به محل آورد تا با لاتبازی و سردادن عربدة «جاوید شاه» زوزه و روضة سخنران را «زینت» دهند، و خلاصه معلوم شد تظاهرات کذا را مخالفان بختیار به راه انداختهاند. در نتیجه، حاضران امجدیه را ترک گفته و روضهخوانها را با اوباش ساواک تنها گذاردند، ولی داستان همچنان ادامه داشت!
بیرون استادیوم امجدیه، ساواک گروه دیگری از اوباش را با شعار «مرگ بر بختیار» بسیج کرده و بین اینان و طرفداران بختیار هم نفربرهای ارتش را حائل قرار داده بود. هر کس در برابر این صحنه قرار میگرفت به این نتیجة «منطقی» میرسید که همان ارتشی که «مردم» را سرکوب میکند حامی طرفداران بختیار است! حال آنکه در چنین روزهائی سران خائن ارتش برای سرنگونی دولت بختیار به مذاکره با هویزر آمریکائی مشغول بودند! اما خیانتهای ساواک برای تخریب بختیار و خاموش کردن صدای مخالفان نعلین به این مختصر محدود نماند.
در شهر شایع کردند که کارمندان ساواک و شهربانی با خانوادههایشان موظف شدهاند به پشتیبانی از بختیار تظاهرات کنند! شاپور بختیار در واکنش به این لاتبازی اعلام داشت از طرفداران خود چنین درخواستی نکرده، و به هیچ عنوان از تظاهرات خیابانی استقبال نمیکند. اما ساواک و شهربانی مرزپرگهر، همچون ارتش هرگز از دولت ایران دستور نگرفته و نمیگیرند، در نتیجه به حمایت از بختیار و در واقع برای تخریب وی تظاهراتی به راه میانداختند که طرفداران بختیار هم در آن شرکت نمیکردند!
خلاصة مطلب خیابانهای تهران در آنروزها به عرصة تاختوتاز انواع گروههای الله از شاهالله و داسالله و شیخالله تبدیل شده بود، تا اینکه هم اینان تصویر «امام» را هم در ماه رویت کردند و فهمیدند که «گمشده» آمده! بلافاصله لجن پراکنی به فروغ فرخزاد به عنوان طرفدار ظهور آنحضرت آغاز شد و هنوز هم ادامه دارد! باری اینجا بود که ما هم دریافتیم سرنوشت ملت ایران در کرة ماه تعیین میشود، نه روی زمین! و خلاصه متوجه شدیم که ما زمینیها در «فلات بلند» انسان نیستیم و به همین جهت از حق تعیین سرنوشت خود محرومایم. اینچنین بود که روزینامه مسعودیها که پیشتر برایمان نوشته بود، «شاه رفت»، اینبار هم برایمان تیتر زد، «امام آمد!» بله امام با «ارفرانس» آمدند و 31 سال است که لاشة متعفنشان بر سر ملت ایران سنگینی میکند. البته اربابان این امام و امت میپندارند تا بینهایت میتوان خط توحش و «بازگشت به گذشته» را ادامه داد، و به این دلیل است که جبهة منفور ملی دو دستی به جسد شاپور بختیار چسبیده و میکوشد او را به ابزار «بازگشت به گذشته» تبدیل کند. اما حضرات، و در واقع اربابانشان سخت کور خواندهاند!
شاپور بختیار از روزی که در جایگاه نخست وزیر ایران قرار گرفت و اعضای کابینة خود را به شاه معرفی کرد، یعنی از تاریخ 6 ژانویه 1979، عملاً تمام پیوندهای خود را با گذشتة سیاسیاش گسست و راه خود را از مصدقالسلطنه جدا کرد. شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر ایران، هیچ ارتباطی با جبهة ملی ندارد، به دو دلیل. نخست اینکه جبهة ملی رسماً بختیار را طرد کرد، دیگر آنکه عملکرد بختیار طی 37 روز نخستوزیری در تضاد کامل با منش و روش مصدق و اعضای جبهة ملی قرار داشت. وقتی ما از شاپور بختیار سخن میگوئیم، از پسر سردار اسعد، و نوة سردار فاتح و یا همفکران امثال کریم سنجابی نمیگوئیم! ملاک ما واقعیت بختیار یعنی «جایگاه اجتماعی» منحصر به فرد او در زمان و مکان مشخص است. به عبارت دیگر، جایگاه شاپور بختیار به عنوان نخست وزیر ایران از 6 ژانویه 1979 تا 11 فوریه همان سال. طی این زمان مشخص عملکرد بختیار و مطالبات او چه بود؟
طی 37 روز، شاپور بختیار به گواهی تمام مصاحبههایاش با خبرنگاران داخلی و خارجی، از تشکیل مجلس مؤسسان جهت برگزاری رفراندوم و «گذار قانونی» به یک جمهوری «سوسیال ـ دمکرات» سخن به میان آورده. در این برهه، بختیار با تمام قانونشکنان و براندازان چه در جبهة ملی چه در دیگر تشکلهای سیاسی ایران در تقابل قرار گرفت و هیچکس نمیتواند او را به گذشتهای باز گرداند که در آن عضو دولت محمد مصدق بوده، و یا به عنوان فعال سیاسی شناخته میشد. ارجاع ما به شاپور بختیار، ارجاع به نخست وزیر پهلوی دوم است که طی دوران کوتاه صدارتاش با قانونشکنی، استبداد و عوامگرائی و تعیین سیاست در کوچه و خیابان مخالفت کرد.
نسخة پیدیاف ـ گوگل
نسخة پیدیاف ـ گوگل(بارگیری)
نسخة پیدیاف ـ لایو
نسخة پیدیاف ـ آدردرایو
نسخة پیدیاف ـ ایشیو
نسخة پیدیاف ـ باکسنت
نسخة پیدیاف ـ کلمهئو
نسخة پیدیاف ـ زیدو
نسخة پیدیاف ـ مدیافایر
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت