یکشنبه، مرداد ۲۴، ۱۳۸۹


مادر و حقوق‌بشر!
...
نخست بگوئیم که مخالفت ما با حکومت اسلامی به هیچ عنوان ساختارشکنی نیست! دلیل هم اینکه پدیده‌ای به نام حکومت اسلامی هرگز نمی‌تواند «ساختار» تلقی ‌شود. آنان که چنین پدیده‌ای را «ساختار» معرفی می‌کنند، بهتان می‌زنند، دروغ می‌گویند و در نتیجه خود از جمله ساختارستیزان‌اند. ساختار، بنا بر تعریف، منظم و فاقد ابهام است، و سخن کوتاه آنچه «ساختار» خوانده می‌شود همواره «شفافی‌ات» دارد. حال آنکه هم حکومت اسلامی و هم مخالف نمایان‌اش «باورمحور» و ابهام‌فروش‌اند، ‌ از اینروست که اینان را انسان‌ستیز می‌خوانیم. دمکراسی «انسان‌محور» است، و همینجا بگوئیم با هر گونه «رنگ» و نیرنگ همواره بیگانه باقی خواهد ماند.

روز 13 اوت 2010 روز فرخنده‌ای بود، چرا که دکان دین «ضداستبداد» بیش از یک میلیارد دلار از اموال نامشروع خود را از دست داد و «صلح»، آخرین اثر فیدل کاسترو در کلمبیا منتشر شد. در هاوانا برای سالروز تولد رهبر انقلاب کوبا جشن بزرگی بر پا شده بود که به کوری چشم کشیش‌های «اهل‌چنج» و آخوندهای «اهل‌بیت» تا سپیده دم نیز ادامه یافت. در مجلس، رهبر سابق کوبا یک سخنرانی کوتاه ایراد کرد و در پاسخ به یکی از خبرنگاران اظهار داشت:

«[...] نه به عنوان یک رهبر آمریکای لاتین، که به عنوان یکی از نمایندگان کوبا از رفقا می‌خواهم در بارة سخنان من بیاندیشند و راساً تصمیم بگیرند[...]»

همزمان با سالروز تولد فیدل کاسترو، پلیس ایتالیا بیش از یک میلیارد دلار از اموال یکی دیگر از شاخک‌های متعهد، مکتبی و مومن و دین‌دار واتیکان را به حکم دادگاه ضبط کرد! و خلاصه همین روزهاست که برنامة استخدام مزدوران کاتولیک از قلم‌زن، مبارز و آزادیخواه در کوبا همچون بساط اصلاح‌طلبان جمکران برچیده شود تا مردم کوبا بتوانند خارج از مزخرفات مبهم کلیسا، آنهم کلیسای رسوای کاتولیک مطالبات دمکراتیک خود را مطرح کنند.

حداقل طی بحران اقتصادی مشخص شد که دولت های اروپای غربی و رئیس‌شان در ینگه دنیا به بانک‌ها و صنایع و شرکت‌های بزرگ کمک می‌کنند و ادعای عدم دخالت دولت در «بازار آزاد» دروغی بیش نیست. البته حدود سه دهه پیش از بحران اقتصادی اخیر، جان کنت گالبرایت در «فرهنگ رضایت‌طلبی» این دروغ شاخدار را برملا کرده بود، ولی خوب به قول معروف، شنیدن کی بود مانند دیدن! آن‌زمان که لیبرالیسم اقتصادی غرب را فریب‌‌کاری خواندند، هنوز بحران اقتصادی، آنهم در چنین ابعادی بروز نکرده بود، و پنتاگون برای تداوم جنگ افروزی همچنان دشمن می‌آفرید، و بودجة خود را افزایش می‌داد. همزمان با 84 امین سال تولد فیدل کاسترو، این بازی شیرین رسماً پایان پذیرفت.

به گزارش فیگارو، مورخ 14 اوت 2010، به دلیل بحران اقتصادی، پنتاگون بودجة خود را کاهش خواهد داد! ولی دلیل واقعی کاهش بودجة پنتاگون عدم امکان جنگ افروزی است، نه بحران اقتصادی. مرده‌شویان جمکران و شهرک‌سازان اسرائیل تضعیف شده‌ و نمی‌توانند به خوش‌خدمتی و پیشخدمتی سنتی خود برای ارباب ادامه دهند. این است دلیل شبیه‌سازی و افتتاح ‌حزب «ایران» در تقابل ظاهری با دکان الله و اسلام. این تحرکات به ظاهر قانونی، در واقع انسان‌ستیز و ناقض آشکار مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر است، چرا که تعلقات بومی ایرانیان را در تقابل با باورهای دینی‌شان قرار می‌دهد و زمینه‌ساز گسترش ابهام هر چه بیشتر می‌شود. پیشتر هم گفته‌ایم، ابهام فاقد هرگونه چارچوب است، از اینرو برای اعمال سیاست استعمار مناسب‌ترین راهکار تشخیص داده شده.

حال به اینجا می‌رسیم که «همسایه‌ها یاری کنید» تا مستر رحیم مشائی بتوانند کشور ایران را به «مکتب» تبدیل کنند و به رقابت با دکان کساد اسلام بپردازند. به این ترتیب است که دامنة ابهام گسترش خواهد یافت و جنجال وسیعی بر سر «باورهای بومی» به راه می‌افتد و خوشبختانه برای رونق این بازار فریب، شعبة «عرفان» هم در مهرنیوز در دست ساختمان است. هدف از این معرکه‌گیری چیست؟ پاسخ به این پرسش روشن است: انحراف افکار عمومی از طریق ایجاد بحران و التهاب در جامعه جهت تجزیة ملت ایران به گروه‌های متعدد «باورمحور!» بساط رحیم‌مشائی در واقع مرحلة دوم نمایش تبدیل مزدور به مخالف است، اینبار نیز از طریق دوقطبی کردن کاذب فضای جامعه. همین نمایش مهوع را پیشتر محفل یوشکا فیشر با اصلاح‌طلبان به روی صحنه آورد. پیامد برگزاری نشست برلین، دگردیسی شرکت‌کنندگان در این نشست بود.

بلافاصله آخوند اشکوری، پاسدار اکبر، مهرانگیز کار، و ... در رسانه‌های حکومت تبدیل شدند به اوپوزیسیون! مهرانگیزکار را به ینگه دنیا ارسال کردند، پاسدار اکبر پس از سال‌ها زجر و شکنجه در زندان اوین به سلول انفرادی رفت و البته از درون همان سلول با خبرنگاران خارجی مرتباً مصاحبه هم می‌کرد. این فرد با تأئید وزارت ارشاد، چندین هزار جلد شایعات ابله فریب نیز منتشر کرد و سرانجام با خوشخدمتی‌های شیرین عبادی و جنجال رسانه‌های غرب تبدیل شد به «قهرمان». حاجیه سیمین نیز برای‌اش اسب و قبا فرستاد تا راهی فرنگ شده با کمک شیخ مسعود و تبلیغات بی‌طرفانة بی‌بی‌سی، در سیرک سیار باورها به ایفای نقش بپردازد. اینگونه بود که پاسدار اکبر در فروشگاه‌های زنجیر‌ه‌ای لجن‌پراکنی و باورفروشی متعلق به هم محفلی‌های سناتور شهید، جوزف مک‌کارتی «کار» خود را آغاز کرد و به دلیل پشتکار و جدیت و ریختن «عرق شرافت» در این مسیر مقدس جوایز فراوان نیز دریافت داشت.

با ارسال حاج فرج دباغ و دیگر اوباش مشابه به ینگه دنیا کار اربابان حکومت جمکران ساده و آسان شد. به این ترتیب که پروپاگاند خود را مستقیماً از زبان امثال گنجی پخش می‌کردند و به این ترتیب بین خودی‌های علنی و مزدوران‌شان در ایران یک لایة محافظ دیگر از ایرانی‌نمایان قرار دادند تا مخالفان حکومت اسلامی را به سکوت بکشانند که موفق نشدند. همچنانکه شاهد بودیم مدعیان انسان‌محوری نظیر چامسکی هم در انسان‌ستیزی با این سیاست باورفروشی همگام بودند، منتهی تا قبل از به راه افتادن کاروان خردجال که پس از مسابقات مارگیری «انتخابات» به راه افتاد، این همدستی‌ها آشکار نشده بود. شکست کودتای محمد خاتمی پرستیژ چامسکی را نیز بر باد داد.

حضرت آورام چامسکی با آنهمه کبکبه و دبدبه و جلال و جبروت که مدعی همفکری با هاوارد زین هم بودند و روشنفکران فرانسه را به سخره می‌گرفتند، ناچار به موضع‌گیری صریح و همگامی با «فاشیست ـ مسلمان‌ها» شدند! و هر چند رسانه‌های غرب در مورد حضور چامسکی در سیرک سازمان سیا سکوت اختیار کردند، تصاویر این رسوائی بر شبکة اینترنت قرار گرفت و همچون شعله‌های آتش حاصل چند دهه پروپاگاند «چامسکی‌ستائی» را به خاکستر تبدیل کرد. و معلوم شد آنچه در کتاب‌های متعدد تحت عنوان فریبندة «انسان‌محوری» توسط نوآم چامسکی انعکاس یافته، به مصداق «پز عالی، جیب خالی» جز یک ظاهر فریبنده نبوده و انسان‌محوری چامسکی شامل حال ایرانیان نخواهد شد. ایشان و هم‌محفلی‌های‌شان برای ایرانی، «باورمحوری» ساخته و پرداختة محفل فرانکفورت را بیشتر می‌پسندند.

و این است دلیل نبرد بی‌امان شارلاتان‌ها پیرامون مبهمات و باورهای نیک و بد! اسلام راستین، اسلام مترقی، اسلام سبز، جنبش سبز، سبز راستین، و وراجی پیرامون این مزخرفات مبهم و انسان‌ستیز را تا بی‌نهایت می‌توان ادامه داد. اما مشکل ملت ایران با وراجی در مورد این ابهامات حل نخواهد شد. پس باورهای مردم را رها کنیم و ببینیم زندگی روزمرة انسان در یک نظام دمکراتیک چگونه می‌تواند باشد.

فرض کنیم که انسان مورد نظر ما از نظر مسکن، خوراک، پوشاک و بهداشت مسئله‌ای ندارد، مشکلات خانوادگی‌اش بهنجار است و قوانین و مقررات محیط کارش نیز می‌تواند «قابل قبول» تلقی شود. در اینصورت نخستین نیاز فرد مذکور «امنیت» است. امنیت در خانه و در خارج از خانه. به عبارت دیگر امنیت فرد در حریم خصوصی و در حریم اجتماعی می‌باید تضمین شود. قانونگزار می‌باید این امنیت را در قوانین منظور کند و نیروهای انتظامی را به اجرای آن موظف نماید. فرد مذکور باید بداند که خانه‌اش به هیچ عنوان «چاردیواری اختیاری» نیست. از یک سو همسایگان و از سوی دیگر افراد تحت سرپرستی وی در خانه می‌باید از امنیت برخوردار باشند. به عنوان نمونه بهتر است به ماجرای «فیلیپ دوویلیه»، رهبر «جنبش برای فرانسه» یا «ام. پ. اف» اشاره کنیم.

این تشکل چندان فاصله‌ای با جبهة‌ملی فرانسه، یا همان نئوفاشیست‌ها ندارد و پیوسته بر طبل اخلاق و ارزش‌های والای فرانسه می‌کوبد! حال آنکه رهبر اخلاق فروش «ام. پ. اف» که به پیروی از دستورات کلیسای کاتولیک 7 فرزند نمونه به جامعه تقدیم کرده، سال‌های سال ماجرای تجاوز و سوءاستفادة جنسی یکی از فرزندان‌اش را پنهان داشته بود. داستان از این قرار است که «گیوم»، پسر ارشد «دویلیه» در 16 سالگی بارها و بارها به «لوران»، برادر 10ساله‌اش تجاوز کرده و با توسل به تهدید او را به اعمال خلاف اخلاق دیگر نیز واداشته!

این ماجرا از اول ژانویه 1995 تا 13 دسامبر 1996 ادامه داشت و خانوادة‌ دویلیه که برای خود یک سابقة اشرافی هم تدارک دیده‌اند، بجای پایان دادن به این جنایات و ارسال پسر ارشدشان به آسایشگاه روانی، همچون مقامات واتیکان خفقان گرفته و برای حفظ «ارزش‌های فرانسه» به فعالیت سیاسی بر ضد مهاجران مسلمان مشغول بودند. یادآور شویم فیلیپ دوویلیه علاوه بر ریاست شورای منطقة «وانده»، در جایگاه انتخابی نمایندة مجلس شورای اروپا نیز مستقر شده تا بتواند حسابی از ارزش‌های‌اش دفاع کند.

باری به گزارش فیگارو، مورخ 25 ماه مه 2010، لوران دوویلیه در سال 2006، یعنی در سن 21 سالگی از برادرش به دادگاه شکایت می‌برد. به عبارت دیگر، پس از گذشت 10 سال از تجاوز و سوءاستفادة جنسی از یک کودک، سروصدای قضیه را در نمی‌آورند و پدرومادر و مربیان و اطرافیان بالغ کودک مذکور تحت تعقیب قانونی قرار نمی‌گیرند! و البته رسانه‌هائی که در فرانسه پیرامون فعالیت دختر 16 سالة رئیس جمهور یکی از کشورهای حوزة کاسپین در تلویزیون دولتی جنجال به راه انداخته و عربدة «کار کودکان نابالغ» سر داده بودند، تجاوزات مکرر جنسی پسر آقای دویلیه به برادر 10 ساله‌اش را به خفقان نسبی گذراندند! حتی شاکی نیز تحت فشار قرار گرفت تا از شکایت خود صرفنظر کند! البته دلائل قانع کننده در چنین شرایطی فراوان است: امکانات خانوادة دویلیه برای اعمال نفوذ در سطوح مختلف جامعه از جمله در قوة قضائیه.

اینگونه بود که «لوران دویلیه» که از 10 تا 11 سالگی مورد تجاوز برادرش قرار گرفته و از او شاکی شده در سال 2007، سالی که پدرش قصد شرکت در انتخابات ریاست جمهوری داشته، یک نامه به قاضی دادگاه می‌نویسد و می‌گوید ترجیح می‌دهد با خانواده‌اش ترک مخاصمه کند! در نتیجه، قاضی دادگاه عوض می‌شود و چند ماه بعد «برژ‌ه‌س»، قاضی جدید شاکی را احضار می‌کند. در ماه نوامبر 2008، پس از پیروزی نیکولا سرکوزی، لوران دوویلیه از نامة خود صرفنظر کرده و طی رویاروئی با برادرش، «گیوم» در برابر قاضی او را بار دیگر به تجاوز و سوءاستفادة جنسی متهم می‌کند. یادآور شویم فیلیپ دوویلیه هرگونه اتهام به پسر متجاوز خود را مردود شناخته، و البته تعجبی هم ندارد! اگر این فرد چنین ادعائی نکند به عنوان شریک جرم می‌باید شخصاً در دادگاه پاسخگو باشد. چرا که روانکاوها و روانشناسان، در 5 نوبت تأئید کرده‌اند که شاکی مورد تجاوز و آزار جنسی قرار گرفته! خلاصه فرد متجاوز یعنی گیوم که اینک 31 سال دارد، بجای اقامت در «زندان ـ آسایشگاه» ازدواج کرده، سه فرزند تپل‌مپل پس انداخته و مشاور توسعة بین‌المللی شرکت‌هاست! حال آنکه برادر کوچکترش که اینک 25 سال دارد در ایالت نبراسکا در یک مغازة شراب فروشی کار می‌کند.

بله وقتی «پرستیژ» خانوادة کاتولیک و پدر متعهد و ارزش‌فروش خود را تهدید می‌کنید خداوند هم شما را تنبیه می‌فرماید و برای‌تان چندین شغل الکی و نان و آبدار دست و پا نمی‌کند. باری مسیو «دو ویلیه»، پاسدار ارزش‌های اخلاقی، از اینکه ماجرای تجاوز گیوم به برادرش در رسانه‌ها انعکاس یافت، سخت بر آشفته و ادعا کردند، قصد تخریب ما را دارند! به گزارش رویترز در لوموند، مورخ 10 مه 2010، پروندة پسر ارشد فیلیپ دوویلیه به جرم تجاوز به برادر کوچک خود طی سال‌های 1995 و 1996 به دادگاه جنائی فرستاده شد. بد نیست بدانیم فیلیپ «دو ویلیه»، از متحدان نیکولا سرکوزی و گروه شارل پاسکوا به شمار می‌رود. در سال 2006 مسیو دویلیه، بر ملا شدن شکایت لوران علیه گیوم را لجن‌پراکنی به کارنامة درخشان سیاسی خود تلقی کرده، می‌گوید، با این کار می‌خواستند مانع نامزدی وی برای شرکت در انتخابات ریاست جمهوری سال 2007 شوند. می‌بینیم که تجاوز به برادر کوچکتر در خانوادة دوویلیه می‌بایست به سکوت برگزار می‌شد تا راه ترقی و پیشرفت «پدر» خانواده مسدود نشود.

اگر چنین جنایتی در یک خانوادة عادی به وقوع پیوسته بود، مسلماً نه تنها پدر و مادر که تمام افراد بالغ مرتبط با قربانی از معلم و پزشک معالج و غیره به دادگاه احضار می‌شدند و می‌بایست پاسخگوی کوری و سکوت خود در برابر این روند جنایتکارانه باشند. ولی وقتی پای دلار و «ارزش‌ها» در میان آید، یعنی زمانیکه سیاست بعضی‌ها عین دیانت‌شان می‌شود، حتی در یک کشور لائیک هم عدالت خود را به کوری می‌زند و دادستان کل کشور وارد ماجرا نخواهد شد تا رسانه‌ها بدانند که راه صلاح و فلاح‌شان جنجال و هیاهو پیرامون فعالیت اجتماعی زنانی است که در کشورهای حوزة کاسپین آن نماد بردگی و اسارت را برسر ندارند. این همان شبکة تبهکاری است که برای سرکوب طرفداران دمکراسی در کشور ایران و دیگر کشورهای مسلمان‌نشین، از تروریست، اصولگرا و اصلاح‌طلب گرفته تا مدافعان حقوق‌بشر دینی و خلاصه همة گروه‌های زهرمارالله را بسیج می‌کند و در خارج از مرزها نیز به شرکای باورفروش‌ اینان نظیر عبادی، گنجی و... جایزه می‌دهد.

اگر ملت ایران سرکوب می‌شود و ثروت‌های‌اش به تاراج می‌رود، این امور ریشه در باورهای علی خامنه‌ای و شرکاء ندارد! به زبان روشن‌تر اگر خامنه‌ای یا جنتی و احمدی‌نژاد و اصولاً کل حاکمیت جمکران بپذیرد که به عنوان نمونه، قرآن «وحی» نیست یا امام زمان وجود ندارد و ... در روند سرکوب ایرانیان و تاراج ثروت‌های ملی هیچ تغییری حاصل نخواهد شد. چرا که تاراج استعمار ریشه در واقعیت دارد، واقعیتی که بازتاب «برتری» امکانات مالی، نظامی و تکنولوژیک استعمارگر بر ملت ایران است. و این واقعیت هیچ ارتباطی به حاکمیت اسلام سبز و سیاه و زرد و قرمز نمی‌تواند داشته باشد، و به طور کلی بیگانه با «باور» است. در صورتی که ادعاهای سرشار از نبوغ امثال حاج فرج دباغ، پاسدار اکبر و دیگر چارپایان فرهیختة طویلة مقدس مک‌کارتی «باورمحوری» را در مرکز تفکر سیاسی کشور قرار می‌دهد.

جنجال پیرامون باورهای مقدس در داخل و خارج مرزها در واقع جهت انحراف افکار عمومی به راه افتاده تا مطالبات مادی ملت ایران به سکوت برگزار شود. تخلیة حاج فرج دباغ، پاسدار اکبر و دیگر نخبگان حکومت مرده شویان در بلاد فرنگ دلیل موجه دارد. تخلیه‌شدگان وظیفه دارند برخی از باورهای دینی را نفی کنند، تا فعلة‌ فاشیسم در داخل بتواند ضمن کوبیدن بر طبل باورهای مذکور، اینان را نیز به دروغ «مخالف حکومت» جلوه دهد. به این ترتیب است که فضا به صورت کاذب دوقطبی خواهد شد.

به عنوان نمونه، جنجال پیرامون وحی و الهام قرآن، یا ادعای ابلهانة عدم وجود امام زمان به پاسدار شریعتمداری و دیگر شیپورهای استعمار در داخل کشور اجازه می‌دهد، پیرامون ادعای‌ حاج فرج دباغ و پاسدار اکبر هیاهوی مناسبی به راه اندازند. به این ترتیب هدف اصلی پروپاگاند استعمار، یعنی اشغال فضای سیاسی ایران با ابهام «مقدسات» تأمین می‌شود. به زبان ساده‌تر، دارودستة حاج فرج دباغ و شرکای‌شان در داخل مرزها مأموریت دارند پیرامون مبهمات هیاهو به راه بیاندازند، تا زمینة چپاول اربابان‌شان در ایران گسترش یابد. پیام آنگلوساکسون‌ها به ما ملت چیست؟

اینان چنین القاء می‌کنند که اگر طیف حاکمیت مزخرفات امثال حاج فرج دباغ را تأئید کند، ایران یک‌شبه گلستان می‌شود و همة مشکلات جامعه در یک چشم بر هم زدن از میان خواهد رفت. حال آنکه مشکلات و مسائل جامعه گنگ و مبهم نیست؛ این مشکلات «واقعی» و «مادی»، یعنی «انسانی» است. به عنوان نمونه اگر علی‌خامنه‌ای وجود خدا را انکار کند، کمبودهای جامعه رفع نمی‌شود، چرا؟ چون این کمبودها ریشه در سیاستی دارد که مطالبات نامشروع خود را از طریق تحمیل حکومت مقدس یعنی حکومت «باورها» بر ملت ایران تأمین می‌کند. بی‌دلیل نیست که هوچی‌های استعمار بر باورهای ما ملت متمرکز شده‌ و با طرح گفتگوهای بیهوده و بی‌پایه و اساس می‌کوشند ما را از واقعیت زمان و مکان جدا کرده به سوی گذشته سوق دهند. سخنان پرمغز و حکیمانة «نیکفر» را که فراموش نکرده‌ایم!

این فرد ادعا می‌کند شرایط ایران در هزارة سوم درست مثل شرایط دورة حافظ است و آنزمان هم فقیه و محتسب مزاحم «مردم» می‌شدند‌، و حافظ از این مسائل گلایه داشته! حال آنکه پروفسور نیکفر مزخرف می‌گویند. اولاً هنجارهای جامعه در دورة حافظ هیچ ارتباطی با هنجارهای جامعة ایران در زمان حال ندارد. به عنوان نمونه در دورة حافظ، حقوق و آزادی‌های زنان مطرح نبوده، کسی از محوریت انسان سخن به میان نیاورده و ... و از این نمونه‌ها فراوان می‌توان مطرح کرد. اما امروز ایرانیان با محوری‌ات انسان بیگانه نیستند. و چرا راه دور برویم، در سدة گذشته، جدائی دین از سیاست و قانون بجای شریعت در جامعة ایران مطرح شد و به دلیل دخالت استعمار در قانون اساسی مشروطیت مسکوت ماند. در نتیجه توحش و خشونتی که امروز بر ایرانی تحمیل می‌شود، نه با فقیه و محتسب دورة حافظ مرتبط است نه با هنجارهای جهان معاصر. این خشونت به نام فقیه و پاسدار، و به کام استعمار بر ملت ایران حاکم شده، چرا که استعمار خود را در پناه «ابهام» باورها قرار داده.

در پناه چنین ابهامی است که محفل نوبل به یک زن عامی و کم‌سواد ایرانی جایزة نوبل‌ صلح اهداء می‌کند و این فرد را به ابزار گسترش حماقت و بلاهت تبدیل می‌نماید. شیرین عبادی بلافاصله پس از دریافت جایزة کذا همچون خمینی در جایگاه جارچی استعمار قرار گرفت. همانطور که خمینی بانگ «اسلام، اسلام» سر داده بود، عبادی هم طوطی‌وار تکرار می‌کرد «اسلام هیچ تضادی با دمکراسی ندارد»! و این ادعای ابلهانه را رسانه‌های غرب جهت سرکوب مطالبات دمکراتیک ملت ایران در بوق می‌گذاشتند. اما روند سرکوب به این مختصر محدود نمی‌ماند. طویله‌های مک کارتی در غرب عبادی را به عنوان «مدافع حقوق‌بشر» جایزه باران کردند. و همین فرد در تضاد کامل با مفاد اعلامیة جهانی حقوق‌بشر، بساط «افتخار» به تعلقات قومی و مذهبی و بومی خود را نیز در رسانه‌های فارسی زبان به راه انداخت، بعد هم پامنبری‌های‌اش یک جنایتکار آشوب ‌طلب به نام آخوند منتظری را به عنوان مدافع حقوق‌بشر برگزیدند! در تداوم همین تحرکات بیشرمانه است که وزیر امورخارجة ایالات متحد، فقط طرفداران موسوی و کروبی را به عنوان «زندانی سیاسی» شناسائی می‌کند.

به گزارش فیگارو مورخ، 11 اوت 2010، روز گذشته وزارت امور خارجة ایالات متحد با صدور بیانیه‌ای از اعدام قریب‌الوقوع مدافعان حقوق بشر ابراز نگرانی کرد. در بخشی از بیانیة مذکور چنین آمده:

«ما برای ایرانیانی که پس از انتخابات ژوئن 2009 از حق آزادی بیان خود استفاده کرده‌ و ممکن است اعدام شوند نگران هستیم[...]»


پیام بیانیة ابله فریب وزارت امور خارجة آمریکا چیست؟ اینان در گام نخست حکومت اسلامی را در افکار عمومی «تطهیر» کرده، بیشرمانه ادعا می‌کنند که در حکومت الهی می‌توان انتخابات برگزار کرد، و «آزادی بیان» به عنوان حقوق انسانی در چنین حکومتی به رسمیت شناخته می‌شود! در گام بعدی تجمع غیرمجاز را در ترادف با «آزادی بیان» قرار می‌دهند. در واقع وزارت امور خارجة آمریکا این حقوق انسانی را با «قانون‌شکنی» اوباش طرفدار موسوی در ترادف قرار می‌دهد. آنچه پس از شبه‌انتخابات جمکران رخ داد جز قانون‌شکنی هیچ نبود. محفل کودتای 22 بهمن 57، با تکیه بر نارضایتی عمیق ایرانیان رویای بازگشت به دوران امام «روشن‌ضمیر» در سر می‌پروراند. سازمان دادن به تظاهرات غیرقانونی، عربده‌جوئی در خیابان، شهید‌سازی، و سر دادن زوزة الله اکبر بر پشت‌بام، و اینهمه با هدف گسترش خشونت، و تشکیل یک دولت خیابانی و «مردمی» از قماش دولت شیخ مهدی بازرگان. دولتی که با تکیه بر مشروعیت «خیابانی»، و با استفاده از نیروهای «امنیتی ـ نظامی» سرکوب اجتماعی را امکانپذیر کرده بود. اینچنین است که آشوب، لات‌بازی و قانون‌شکنی را وزارت امور خارجة یانکی‌ها «آزادی بیان» شناسائی می‌کند، آنهم در حکومتی که قانون اساسی‌اش، برای انسان بودن، مجازات مرگ تعیین کرده! بله، بر اساس این «قانون» قرار گرفتن خارج از سنگر «حق حکومت» یعنی شما «باطل» هستید، و بر اساس آیات قرآن، زمانیکه حق می‌آید باطل می‌باید سایه‌اش را از سر اهل حق کم کند.

وقتی خمینی دجال را در تهران تخلیه کردند، ساواک برای‌مان نعرة جاءالحق و... سر داده بود. آنان که باور نمی‌کنند از «مستر» شهبازی بپرسند! ایشان، هم در ساواک و هم در حزب عوام‌گرای توده افتخار عضویت دارند، در نتیجه از همة مسائل می‌باید آگاه باشند. به ویژه که قصه‌های فردوست را با چاشنی «سکس» رایج در «فیلم‌فارسی» به عنوان افشاگری تاریخی به خورد شوت‌وپرت‌ها داده‌اند بدون اینکه به قتل «مهرداد. ن»، یکی از روسای دفتر اعلیحضرت اشاره داشته باشند. البته به ما گفتند این‌فرد خودکشی کرده و روزنامه‌‌ها هم در این مورد خفقان اختیار کرده بودند. در صورتیکه همین روزنامه‌ها قتل منیژه حجازی را در بوق گذاشته و آنرا به انوشیروان رزاق‌منش نسبت دادند، ولی در مورد سر بریدة شاهرخ هدایت کمتر شلوغ کردند!

خلاصه اگر مستر شهبازی را زیارت کردید می‌توانید از ایشان بپرسید چرا در مورد نویدی،‌ اقبال، خودکشی «مهرداد. ن» و بسیاری از اسرار سیاسی دوران پهلوی دوم و خصوصاً ارتباط میرحسین موسوی و دیگر اصلاح‌طلبان جمکران با مقامات دوران پهلوی سکوت کرده‌اند؟! نوشتن اینکه فلان ارتشبد روزی چهار بار «جاوید شاه» می‌گفت، افشاگری نیست؛ دکانداری است. همین آقای شهبازی در «افشاگری‌های» ملوکانه خود از ده‌ها سناتور انتصابی و انتخابی و نمایندگان ویژة اعلیحضرت در پیمان‌های امنیتی منطقه فاکتور گرفته و ارتباط روحانیت شیعه، مراجع تقلید و ... و دیگران را با این حضرات از زیر سبیل آقای موسوی در می‌کند. این است فواید افشاگری‌های کذا: گسترش ابهام. ابهام کرانه ندارد و فاقد ساختار است. در این بی‌کران ساختارگریز می‌توان تا پایان خورشید وراجی کرد. اما هیچکس را به جرم مبهم نمی‌توان محاکمه یا محکوم نمود. جرم می‌باید به اثبات برسد.


به عنوان نمونه اگر قوة قضائیه به ماجرای «فیلیپ دوویلیه» که پیوسته بر طبل اخلاق و ارزش‌های والای فرانسه می‌کوبد، رسیدگی می‌کرد، رهبر «ام. پ.اف»، همسرش و... می‌بایست در برابر دادگاه پاسخگو می‌بودند، ولی اینجا پای ارزش‌های واتیکان در میان بود. این ارزش‌ها همچنان که گفتیم در مسیر سیاست‌های سازمان سیا قرار گرفته و تبلیغ «دین ضداستبداد» می‌کند. به همین دلیل است که از جنایات «لژیون‌های مسیح» وابسته به واتیکان هیچ نمی‌شنویم و به همین دلیل است که حکومت جمکران برای گسترش انسان‌ستیزی در ایران اقدام به پخش تبلیغات واتیکان می‌کند بعد هم ناله و فریاد مهرنیوز از این تبلیغات به آسمان برمی‌خیزد که، این «مسیحیت راستین» نیست!

مسیحیت راستین چیست؟ همان اسلام راستین، و سبز راستین و دیگر ابهامات راستین استعماری است که هدفی جز انسان‌ستیزی و ساختار شکنی ندارد. از اینرو توسل فعلة فاشیسم به جسد «ندا» را برای سازمان دادن به تبلیغاتی که به ادعای خودشان «مادرش حقوق بشر» است محکوم می‌کنیم. اولاً حقوق‌بشر زن نیست که ازدواج کرده و صاحب فرزند شود. ثانیاً ندا کیست؟ نظریه‌پرداز دمکراسی؟ نه! ندا زادة پروپاگاند رسانه‌ای است. خودش دیگر وجود ندارد ولی همه می‌توانند از زبان او مطالبات «راستین» محافل استعمار را نقل کنند. پس مسلماً پدر چنین تبلیغات مبهمی سازمان سیا است که جز «ابهام» و انسان‌ستیزی هیچ فرزندی نداشته و ندارد، چرا که این سازمان اساس را نه بر انسان، که بر باورهای انسان گذارده.

پیشتر به دفعات گفته‌ایم، باز هم می‌گوئیم، روی سخن این وبلاگ با طرفداران دمکراسی است. محور دمکراسی نیز انسان است و انسان در زمان و مکان مشخص به سوی آینده گام برمی‌دارد. به همین دلیل است که ما مطالبات‌مان را از زبان شاپور بختیار اعلام نمی‌کنیم! این مختصر را گفتیم تا همة زرنگ‌ها بدانند با توسل به سخنرانی‌های بختیار، و به ویژه «نقل خاطره» و نبش قبر نمی‌توانند مطالبات دمکراتیک ما را تخریب کنند! ما با دخالت دین در سیاست مخالف‌ایم، و بارها عنوان کرده‌ایم که اعتقادات مذهبی ایرانیان «حریم خصوصی» به شمار می‌رود، از اینرو ظهور اسلام را به عنوان مبداء تاریخ ایران نمی‌پذیریم و بر «جدائی دین از سیاست»، به عنوان اصل اساسی برای استقرار دمکراسی تأکید می‌کنیم و این دمکراسی را به هیچ عنوان آمیخته با لیبرالیسم نمی‌خواهیم. از نظر ما سیاست می‌باید فاقد «ابهام» باشد؛ نوع ابهام اهمیتی ندارد، این ابهام می‌تواند هم دینی باشد، هم بومی و هم می‌تواند مانند «لیبرالیسم اقتصادی» غرب موجودیت موهوم خود را بر پایة یک شایعة تبلیغاتی استوار کرده باشد. این ابهام حتی می‌تواند یک چهرة فریبنده مانند بختیار باشد که سخنرانی و مصاحبه‌های‌اش طی دوران صدارت‌ در دسترس است، از اینرو می‌توان از او یک اسطوره ساخت.

به همین دلیل یکبار دیگر تأکید می‌کنیم، ما خواهان «بازگشت به گذشته» و در جا زدن در دوران بختیار هم نیستیم. ما خواهان استقرار دمکراسی در ایران هستیم، ‌ و با در نظر گرفتن واقعیات کنونی از «گذار قانونی» به سوی دمکراسی حمایت می‌کنیم. این دمکراسی رنگ ندارد و با عربده‌جوئی در خیابان به دست نخواهد آمد.



0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت