نشاندن «آزادی اندیشه» بجای «آزادی بیان»، از معجزات پیروان تحمیل آپارتاید بر مناطق مسلماننشین است. این معجزة نازنازی که در سایت رادیوفردا، مورخ 21 فروردینماه 1390 به وقوع پیوسته، علیخامنهای را به مدافع «آزادی اندیشه» تبدیل کرده! البته اینروزها شاهد معجزات فراوان هستیم؛ از آن جمله است قیاس مفاهیم گنگ و پوسیدة قرآن با نظریة فروید توسط بنیصدر، خفقان روشنفکران اسلامپرست غرب در برابر تهدید آزادی بیان توسط رئیس جمهور ایالات متحد و ادعای برتری مسیحیت و یهودیت بر اسلام از طریق جنجال رسانهای پیرامون آتش زدن قرآن.
همچنانکه در وبلاگ «جونز و جمکران» گفتیم، سوزاندن قرآن، در چارچوب قوانین ایالات متحد حق قانونی «پدر» تری جونز به شمار میرود. البته کتاب هر چه باشد، سوزاندن آن در هر حال نشان حماقت و توحش خواهد بود. کتاب چیست؟ کلام مکتوب شامل تخیلات، تفکرات و ... و حتی توحشهای انسان. خلاصه بگوئیم، آنچه به صورت کتاب در دسترس ما قرار میگیرد، میوة ذهن انسان است. آتش میتواند ذهن انسان را بسوزاند؟ به هیچ عنوان! پس آتش زدن کتاب مقدس مسلمانان نیز نمیتواند قرآن و یا اعتقاد به احکام آن را نابود کند. اما با جنجال رسانهای پیرامون آتش زدن قرآن میتوان با یک تیر چندین و چند نشان زد که مهمترینشان گسترش توحش و تقدس از طریق به راه انداختن کاروان خردجال در کشورهای مسلماننشین است.
به گواهی رخدادهای دو سدة اخیر در ایران، به راه انداختن کاروانهای خردجال، به ویژه با تکیه بر «فتوی» همواره کارساز منافع استعمار غرب بوده، هست و مسلماً خواهد بود، چرا که «فتوی» ابزاری است برای فروپاشاندن «نظم قانونی.» پس از به قدرت رسیدن فتحعلیشاه، استعمار جهت گسترش منافع نامشروع خود، یعنی تحمیل یکجانبهگرائی به دولت و سرکوب ملت ایران همواره به آخوند و اوباش متوسل شده.
ایرادهای «اسلامی» بر لباس نظامیان در دوران فتحعلیشاه قاجار، فوت کردن در آستین روحانیت شیعیمسلک در دورة محمد شاه، و لغو قرارداد تنباکو در دورة ناصرالدین میرزا نمونههائی است از خیانت آشکار روحانیت شیعه به منافع ملی ایرانیان. روحانی نمایان با صدور «فتوی» و دخالت در سیاست همواره از منافع استعمار پاسداری کردهاند. استعمار پس از قلع و قمع سرداران مشروطه، با حمایت از همین قماش روحانی، محور تقابل کاذب «شیخ و شاه» را با کودتای کلنل آیرونساید در ایران به قدرت رساند. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم، این دورباطل با افتضاحی به نام «انقلاب اسلامی» تکمیل شد و گسترش خود را آغاز کرد!
پس از کودتای آیرونساید و تبدیل ایران به پشت جبهة ارتش هیتلر، کشورمان به پلپیروزی آنگلوساکسونها تبدیل شد. سپس ترور مخالفان ملی کردن صنایع نفت زمینة صدارت مصدق و کودتای 28 مرداد 1332 را فراهم آورد، تا اینکه با کودتای 22 بهمن 1357 ایران در جایگاه «پشت جبهة» طالبان در افغانستان قرار گرفت. و مسلم بدانیم که بدون تقدس و توحش، یعنی بدون حضور آخوند و اوباش این مسیر طی نمیشد.
جهت تحکیم پایههای همین جبهة توحش طالبان است که علی خامنهای، رهبر حکومت جمکران در سایت «مامانی» و «دمکراسیپرور» رادیو فردا دگردیسی یافته و از مدافعان «آزادی اندیشه» از آب در میآید. رادیوفردا در مطلبی تحت عنوان «آزادی بیان در ایران؛ تصویر امروز و چشمانداز فردا»، به نقل از «وحید پوراستاد» مینویسد، مهمترین شعار «انقلاب ایران»، «آزادی بیان» بوده، اما رهبران این انقلاب فقط در روزهای نخست بر «آزادی اندیشه» تأکید داشتهاند!
بله این جناب «پوراستاد» در شیوة تحریف و چارچوبشکنی واقعاً که «استاد» هستند؛ ایشان در گام نخست، کودتای ارتش ناتو در ایران را «انقلاب» میخوانند، و جهت فروش دوبارة آن به شوتوپرتها اینبار صفت اسلامی را نیز از آن حذف میفرمایند! میبینیم که اگر بازاریان پلید به بهانة همدردی با «مردم بحرین» دکههای نمور و پوشیده از چرک و کبرهشان را تعطیل کردهاند، دکة اربابشان در سازمان سیا، حتی برای یک لحظه هم تعطیل نمیشود. پشتکار این سازمان مقدس در گسترش توحش و حماقت به راستی قابل تحسین است! باری استاد «پوراستاد» پس از زدودن زنگار «اسلام» از چهرة نفرتانگیز کودتای ارتش ناتو، با تردستی شعار گوسالهپسند، «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی» را نیز در یک چشم بر هم زدن غیب کرده، و میفرمایند، «آزادی بیان» از مهمترین شعارهای این «انقلاب» بود!
راستش، دروغ چرا؟ ما از پایان دوران نکبتبار نخست وزیری هویدا تا اواخر جنگ استعماری «ایران ـ عراق» در تهران زندگی میکردیم و آشوبهای سال براندازی، استقرار حکومت خیابانی مهدی بازرگان، کودتای 13 آبانماه 1358 و کودتاهای بعدی را نیز شاهد بودیم. از چندوچون مسائل کشور هم تا حدودی آگاهایم و به صراحت میگوئیم، در آشوبهای به اصطلاح «انقلاب» رادیوفردا، سخنی از «آزادی بیان» در میان نبود. آنچه میشنیدیم، خارج از ابهامی که در شعارهای پوچ «استقلال، آزادی» و عبارت متناقض «جمهوری اسلامی» موج میزد، عربدههای انسانستیز بر محور ستایش مرگ و خشونت، از جمله «مرگ بر شاه» و تمجید از «شهید» بود. از این نظر باید اذعان داشت که بساط «انقلاب» رادیوفردا، با دکان «جنبش سبز» که رهبراناش فجایع «اشرف» را نیز ستایش میکنند چندان تفاوتی ندارد.
تهاجم به پایگاه «اشرف» و سکوت، یا بهتر بگوئیم خفقان مخالفنمایان حکومت جمکران در داخل و خارج مرزها دستشان را حسابی رو کرد! کسی که ادعای مخالفت با خشونت دارد و خود را مدافع حقوق بشر جا زده، در برابر نقض آشکار حقوقبشر، یعنی کشتار پناهندگان سیاسی در پایگاه «اشرف» خاموش نمینشیند. ما با مجاهدین خلق مخالفایم، عملکردشان را به هیچ عنوان تأئید نکردهایم، ولی حقوق انسانی مجاهدین خلق، خارج از اعتقادات و گرایشهای انسانستیزشان میباید رعایت شود. به زبان سادهتر، از یکسو در چارچوب اعلامیة جهانی حقوق بشر، مجاهدین خلق، «انسان» به شمار میروند، و از سوی دیگر، اینان به عنوان «پناهندة سیاسی» مشمول مقررات ویژة پناهندگان مصوب مجمع عمومی سازمان ملل هستند. در نتیجه اگر دولت شیعه و بسیار «مستقل» عراق که همچون دیگر حکومتهای «مستقل» اسلامی، به زور سرنیزة ارتش جنایتکار ناتو متکی است، جرمی بر اعضای این تشکل وارد میداند، لازم است اینان را تحت پیگرد قانونی قرار دهد و اگر جرمشان در دادگاه به اثبات رسید محکومشان کند. میبینیم که دولت عراق چنین کاری نکرده؛ دلیل هم روشن است. ارتش عراق جز «بازتولید» توحش ارتش اشغالگر هیچ وظیفهای ندارد. همچنانکه دولتهای اروپای غربی نیز راه بازتولید توحش را در خانوادههای مهاجران مسلمان هموار میکنند. خلاصه باورهای بومی و قوانین توحش اسلام بر حومههای مسلماننشین پاریس حاکم شده! از مطلب دور افتادیم، پس بگذریم و بازگردیم به قصههای شیرین جناب «پوراستاد» که با حذف آزادی الهام و تخیل از آزادی بیان، آن را به آزادی «اندیشه» تبدیل کرده، بدون اینکه چارچوب مشخصی از واژة اندیشه ارائه دهند:
«[...] 32 سال از انقلاب ایران میگذرد؛ انقلابی که یکی از مهمترین شعارهایش آزادی بیان بود [...] اما رهبران آن تنها در روزهای اولیه [...] بر آزادی افکار و اندیشهها تأکید میکردند [...]»
میبینیم که جناب پوراستاد خود را به سرعت از «آزادی بیان» به آزادی اندیشه رسانده، این آزادی را از زبان الکن علی خامنهای در چارچوب «تعبد» و «تقدس» قرار میدهند. حال آنکه «آزادی بیان» به هیچ عنوان هدیة الهی نیست؛ آزادی بیان مفهومی است «معاصر» و «انسانمحور» و هیچ ارتباطی با مسائل دینی و اعتقادات سنتی ندارد. اما آقای «پوراستاد» بدون در نظر گرفتن این دو نکتة مهم میفرمایند، علی خامنه میگوید، هیچ عقیدهای در برابر «حجت» نمیتواند مقاومت کند! حجت چیست؟ همان ترهاتی که اصحاب کلیسا از فلسفة ارسطوئی سرقت کرده و هضم شدهاش را برای ملایان قم پرتاب کردهاند:
«علی خامنهای [...] در سال 1358 [طی یک سخنرانی] گفته بود: اندیشههای مختلف میتوانند [...] عقیده خود را ابراز کنند. در مقابل حجت و دلیل قاطع هیچ اندیشهای نمیتواند تاب مقاومت بیاورد. به جنگ افکار رفتن فقط با بیان فکر و اندیشه ممکن است و لاغیر.»
البته ما نمیخواهیم با قطع سخنان شیوای حضرت پوراستاد، اساعة ادب کرده باشیم ولی باید بگوئیم، اظهارات ابلهانة خامنهای خود نافی «آزادی بیان» است! اگر نگوئیم و حرفی نزنیم، ممکن است بعضیها قیاس به نفس کرده و مخاطب را ابله بیانگارند. حضور جناب «پوراستاد» و کارفرمایانشان بگوئیم، علی خامنهای «آزادیبیان» را با وراجیهای شبه فلسفی ملایان در حوزهها اشتباه گرفته! آزادیبیان ارتباط انداموار با «کلام» ندارد؛ بلکه مجموعهای است از آزادیهای انسانی که شامل آزادی قلم، آزادی بیان هنری، طنزپردازی، رمان، کاریکاتور، نقاشی، تئاتر، فیلم و حتی شیوة زندگی و بیان احساسات و پوشش فردی نیز میشود. و در عرصة هنر، سخن گفتن از «حجت» فقط نشان حماقت است.
رمان بر اساس «حجت» نوشته نمیشود، و با تکیه بر حجت کذا نیز نمیتوان آثار هنری را نفی کرد. اما فرض را بر این میگذاریم که در جامعة ایران هنر وجود خارجی نداشته باشد، در چنین جامعهای هر کس ابراز عقیده کند یا دست به قلم ببرد، امثال خامنهای خواهند توانست با تکیه بر آنچه «حجت» میخوانند با ابراز عقیدة او مخالفت کنند؛ مسلماً این «مخالفت» زمانیکه «حجت الهی» نیز در قفایاش میایستد، همچنانکه نمونة حکومت اسلامی نشان میدهد، به سادگی چماقی بر علیه آزادی بیان خواهد شد.
اولاً این سئوال را میباید مطرح کرد که به چه دلیل امثال خامنهای خود را موظف میبینند به «جنگ افکار» بروند؟ مگر اینان همه را میباید متقاعد کنند؟ به علیخامنه چه ارتباطی دارد که بقیه چه فکر میکنند؟ مگر هر آنچه در ذهن دیگران میگذرد به آخوند جماعت مربوط میشود؟ مگر هر آنچه بر زبان و قلم افراد جاری میشود آخوند میباید در موردش «قضاوت» کرده و اظهارنظر کند، و اگر آنرا نپسندید تغییرش دهد؟ به عنوان نمونه اگر فیلسوفی همچون مارکس محوریات را به انسان میدهد، و به زعم حضرات «موجودیت» خداوند را به زیر سئوال میبرد، «حجت» قاطع علی خامنهای چیست؟ در عمل دیدیم که حجت ایشان همان حجت الاغهای طویله مککارتی است؛ الصاق برچسب «کافر» و «ملحد» و «خداناباور» به مارکس و به همة طرفداران انسانمحوری!
بله، «حجت» و این قماش مزخرفات را نمیتوان به آزادی بیان در مفاهیم «معاصر» وصله کرد؛ و همانطور که گفتیم، این آزادی شامل سوزاندن قرآن توسط آن کشیش آمریکائی هم میشود. و این عمل هر چند ابلهانه، «حجت» و «استدلال» نمیشناسد. این حق قانونی «تری جونز» است که به عنوان کشیش، مزخرفات مسیحیت را بپذیرد، و از چرندیات مشابه، یعنی از ترهات دین اسلام با سوزاندن قرآن ابراز انزجار کند. اما جنجالی که نظام رسانهای پیرامون آزادی بیان «تری جونز» به راه انداخته موضوع دیگری است.
هیاهوی رسانهای پیرامون سوزاندن قرآن همزمان دو هدف متفاوت را دنبال میکند: نخست تحریک افکار عمومی در مناطق مسلماننشین، جهت توجیه به راه افتادن کاروانهای خردجال، و زمینهسازی جهت اثبات «برتری» فرضی مسیحیت بر اسلام. حال آنکه کتب مقدس ادیان ابراهیمی بر توحششان گواهی میدهد. ادامة مطلب رادیوفردا را بررسی نمیکنیم، چرا که فقط اتلاف وقت خواهد بود. با این وجود یادآور شویم، در این مطلب پایه و اساس آزادی بیان، یعنی حق انتخاب آزاد انسان، خارج از دو سنگر حق و باطل، نادیده گرفته شده. در مطلب کذا آزادی انتخاب پوشش، جشن و شادی و از همه مهمتر وجود «جامعة مختلط» مورد بررسی قرار نگرفته، چرا که اصل اساسی، یعنی «خدامحوری» حکومت اسلامی در این «رادیو» هیچگاه به زیر سئوال نرفته و نخواهد رفت. همة نخبگان مذکر و مؤنثی که در نظام رسانهای آنگلوساکسونها در باب آزادی بیان داد سخن دادهاند، پیرامون خدامحوری به اجماع رسیدهاند! همچنانکه آخوند جماعت نیز پیرامون «برتری مرد» در جامعه به چنین اجماعی دستیافته. اما بنیصدر از آخوندها فراتر رفته ادعا میکند، در قرآن در مورد زنان «مازوخیست» نیز دستوراتی صادر شده:
«[...] قرﺁن مازوخيسم را سرشت زن نمیداند [...] اگر قصد از «ضرب» [...] بقصد تحقير و تحت سلطه مرد در ﺁوردن زن باشد [...] زدن، ستم [...] است و خداوند ستم روا نمیدارد [...]با توجه به ﺁموزش قرﺁن [...] ضرب بايد معنائی [...] سازگار با ﺁزاد کردن زن از خشونت طلبی [داشته باشد] اسلام رابطه زناشوئی را بر عشق مینهد [...]مردان سرپرست زنانند به دليل آنکه خدا برخی از ايشان را بر برخی برتری داده[...]»
بنیصدر چه میگوید؟ او ادعا دارد، خداوند وجود دارد، و احکامی که 14 سدة پیش در صحرای عربستان اجرا میشد، احکام الهی است که امروز آن را «بد» تعبیر کردهاند! برای زدودن توحش از چهرة نفرتانگیز همین احکام است که بنیصدر به پیروی از راه مقدس کارفرمایان «نیویورک تایمز» جهت ارائة تعبیر «درست» از قرآن پشتکار به خرج میدهد. باید به این دانشمند بزرگ بگوئیم، «مازوخیسم»، «نارسیسم» و ... و به طورکلی مفاهیم روانکاوی فروید و علم روانشناسی در قرآن و انجیل و تورات نمیتواند وجود داشته باشد. چرا که از یکسو این متون بر روانشناسی تقدم تاریخی دارند، و از سوی دیگر، قیاس آیات قرآن با مفاهیم انسان محور معاصر به نقد یک نقاشی کوبیسم با معیارهای کلاسیک میماند. نهایتاً نظریة فروید، به عنوان نظریة معاصر و انسانمحور با پدرسالاری در تمامی صور آن در تضاد قرار گرفته. زیگموند فروید، با نظریهاش به سالاری «پدر قوم یهود»، به عنوان سردمدار توحش پدرسالاری ادیان «بزرگ» پایان داد؛ روشن است که خداوند مسیحیان و «الله» مسلمانان از این فروپاشی در امان نماندهاند! پژوهشهایتان ارزانی حاکمیت سوئد باد. همان حاکمیتی که امثال شما را جایزه باران میکند، چرا که از قبل انقلاب و جنگ 8 ساله ناناش در روغن افتاده. این حاکمیت همچون دیگر محافل فاشیست، پیرو قرآن است و به همین دلیل «مشروطه و بیحجاب و دمکراسی نمیخواهد.» باری، با بیصبری منتظریم تا استاد بنیصدر از تعدد زوجات، سنگسار، قصاص و دیگر احکام توحش نیز «تعابیر صحیح» برایمان ارائه دهند، باشد که نادان از این جهان نرویم.
یادش بخیر! سرباز کوچک در وبلاگش از «گویانیوز» به عنوان «مستراح گویا» یاد میکرد! اما با در نظر گرفتن تحولات اخیر در نیوز کذا، نیازمند لقب «گویاتری» شدهایم! چرا که اینروزها علاوه بر تهدید آزادیبیان و سانسور مطالب مدافعان آزادی بیان، سایت کذا تفکرات بسیار عمیق «بنیصدر» را در باب سورة نساء و فعل معروف «اضر بوهن» انتشار داده. اما آنچه از قلم بنیصدر تراوش میکند، در واقع همان مزخرفاتی است که چند سال پیش از زبان «لاله بختیار» در نیویورک تایمز، شیپور اسرائیلپرستان اسلام نواز منتشر شده بود. و استاد بنیصدر به عادت همیشگی در واقع به بازنشخوار تبلیغاتی مشغول شدهاند که پیشتر دیگران به میانة میدان انداخته بودند؛ نام این تبلیغات «نخنما» هم «بیان آزاد» است! دلیل ارادت تفنگفروشهای غرب به «قرآن» در یک جملة کوتاه خلاصه میشود: برتری مرد در جامعه خواست خداوند است:
«مردان را بر زنان تسلط و حق نگهبانی است بواسطه آن برتری که خدا بعضی را بر بعضی مقرر داشته [...] همانا خدا بزرگوار و عظيمالشان است.»
به عبارت دیگر، تحجر و توحش پدرسالاری «مقدس» به شمار میرود، و میباید به عنوان «قانون» بر جوامع غیرغربی حاکم شود، تا از هرگونه پویائی و تحول جلوگیری به عمل آورد. این است دلیل وقوع «انقلاب» اسلامی در ایران. کودتائی که در عمل حوادث 11 سپتامبر 2001 در نیویورک زمینهساز گسترش آن شده.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت