در صدر اسلام، زمانیکه پیامبر دشمنشان را شکست میدادند، یعنی آنهنگام که در موضع قدرت بودند، پس از غارت اموال «دشمن»، به او «امان» میدادند تا « لااله الاالله» کذا را بر زبان آورد و بداند، اگر مالاش از دست رفته، به برکت تشرف به دین مبین جاناش را میتواند حفظ کند. به نظر میرسد رضا پهلوی نیز در مورد ملت ایران به همین شیوة مرضیه روی آورده باشد، البته به صورت متفاوت و از طریق توسل به واژة فریبندة «دمکراسی!» بله، حضرت والا خود را در جایگاه مدافع دمکراسی قرار داده و به دو جنایتکار سرشناس وعدة همکاری میدهند. رضا پهلوی در تاریخ 26 اسفندماه 1389، طی مصاحبه با صدای آمریکا میگوید:
«اگر موسوی و کروبی يک حکومت سکولار و دمکرات بخواهند با آنها همکاری خواهم کرد» منبع: گویانیوز، مورخ 14 آوریل 2011
البته برای امثال رضا پهلوی و همراهان ایشان که خارج از کشور نشسته و «اخبار ایران» را از طریق رسانههای بلاد غرب دریافت میکنند، نادیده گرفتن جنایات سردمداران حکومت اسلامی آنقدرها کار مشکلی نیست، به ویژه که حضرت والا به گواهی بیانیهها و مواضعشان، از نظر تفکر اجتماعی، آنقدرها هم با مککارتیستهای نعلینپوش حوزه و بازار فاصلهای ندارند. شاهزاده کراوات میزنند، «تهریش» هم ندارند! اما صراحتاً بگوئیم، اگر ایشان به دمکراسی «التزام» میداشتند، جهت حمایت از حقوق ملت ایران هیچگاه به آخوند جماعت نامه نمینوشتند!
مگر ما ملت صغیر هستیم که به قیمومت شیخ نیاز داشته باشیم؟ ملت ایران از شیوخ بینیاز است، استعمار به آخوند و اوباش احتیاج دارد. موسوی و کروبی کیستاند؟ دو جنایتکار تاراجگر از خیل «یاران امام»، یا بهتر بگوئیم، مهرههای کودتای 22 بهمن 1357 که همچون امام دجالشان ناگهان در کنار «مردم» قرار گرفته و هیاهو به راه انداختند! حکایت انقلابی شدن روحالله خمینی و آن سخنرانی ابلهانه بر علیه جامعة مختلط را که فراموش نکردهایم. خمینی تحت نظارت ساواک بر علیه شاه فعالیت میکرد! و ساواک جهت ارائة تصویر مقدس از این جانور وحشی، به الگوی اسطورههای مقدس شیعیمسلکان متوسل شده بود. خمینی یک تنه در برابر شاهنشاه قدرقدرت ایستاده و نفسکش میطلبید، اعلیحضرت هم در برابر ابهت و محبوبیت فرضی ایشان عاجز و درمانده شده بودند! پس جهت رهبرسازی، خمینی را ابتدا به زندان و سپس به تبعید فرستادند، و جیره و مواجباش هم از ایران پرداخت میشد.
در سال 1977 جیمی کارتر را به کاخ سفید آوردند تا جهت حمایت از تاختوتاز اسرائیل در منطقه، و تبدیل ایران به پشت جبهة «تروریست ـ مسلمانها»، با توسل به اعلامیة جهانی حقوقبشر از حقوق تروریستها دفاع کند. و میباید اذعان کنیم که محفل «کارتر ـ برژینسکی» در این زمینه موفقیت فراوان داشت. امروز پسماندههای همین محفل، از قماش جوزف لیبرمن و هیلاری کلینتن با هدف حفظ منافع نامشروع اسرائیل در منطقه برای ما ملت اشک تمساح میریزند، و از اینکه حقوقبشر در ایران رعایت نمیشود فریاد و فغانشان به آسمان برخاسته. اما در قاموس تفالههای محفل برژینسکی، تا پایان دورة ریاست ملاممد خاتمی، «حقوق بشر» در ایران رعایت میشد، و فقط از دورة احمدینژاد است که این «حقوق» نقض میشود!
به عبارت دیگر، آنروزهای خوب که اوباش ساواک و اراذل حوزه به رهبری ماشالله قصاب و زهرا خانوم شعار میدادند، «مرگ بر بیحجاب»، «دمکراتیک و ملی، هر دو فریب خلق است»، «مرگ بر ضد ولایت فقیه»، «صدای صلح و سازش خاموش باید گردد»، «جنگ، جنگ تا پیروزی»، «میجنگیم، میمیریم، سازش نمیپذیریم»، هیچکس حقوقبشر را در ایران نقض نمیکرد! چرا که به راه انداختن کاروان خردجال، تهاجم به عابران و اتومبیل سواران، و به ویژه آتش زدن کتابفروشیها، دستگیری و اعدام نویسنده و دانشجو و دانشآموز که از جمله فعالیتهای روزمرة حکومت اسلامی به شمار میرفت، ناقض حقوقبشر نبود. این است حقوقبشر مطلوب جوزف لیبرمن و هیلاری کلینتن. اینان، همچون میرحسین موسوی در حسرت دوران نورانی آن وحشی بیابانی آه میکشند و شاهزاده رضا پهلوی نیز پس از رایزنی با کسانیکه تاریخچة درخشان زندگیشان روشنتر از آن است که قابل کتمان باشد، برای کمک به همین جانوران وحشی ابراز آمادگی کردهاند.
پیش از ادامة مطلب، لازم است از پیامها و مطالب ارسالی خوانندگان گرامی سپاسگزاری کرده و یادآور شویم که ارائة پاسخ شخصی برایمان امکانپذیر نیست، ولی سعی میکنیم در همین وبلاگ، پیرامون توهمی به نام «جهان اسلام» توضیحاتی بیاوریم. عبارت مبهم و انسانستیز «جهان اسلام» در واقع روی دیگر سکة «یهودی سرگردان» است.
«جهان اسلام»، مکانی است موهوم، چرا که فاقد انسان و مرز مشخص جغرافیائی است؛ «یهودی سرگردان» نیز انسانی است که به دلیل تعلقات قومی و مذهبیاش از زیستن در مکان مشخص محروم شده. نیازی به توضیح نیست که بگوئیم عبارات انسانستیز «یهودی سرگردان» و «جهان اسلام» از اختراعات استعمار است که بر «هیچ»، یعنی بر «باورهای» پیروان ادیان ابراهیمی پای میفشارد. باورهائی که همچون بحثهای «آزاد» بنیصدر و شرکاء پیرامون آیات قرآن و روایات کتب مقدس فاقد هرگونه پایه و اساس منطقی است.
«بحث»، بنابرتعریف چارچوب «منطقی» دارد؛ به زبان روشنتر «بحث» انسانی است و دوسویه. در نتیجه، «بحث آزاد» پیرامون «سورة نساء» همانقدر مضحک است، که بحث در مورد زایمان مریم باکره. البته در حوزههای به اصطلاح «علمیه» این قماش وراجیها رایج است ولی هیچ دلیلی وجود ندارد که چنین ترهاتی در هزارة سوم به عرصة سیاست وارد شود. مگر اینکه منافع بعضیها چنین ایجاب کند که در ایران، سیاست را همچنان به ایمان و باورهای مردم گره بزنند و به این ترتیب، هم دور باطل استعماری «شیخ و شاه» را تداوم بخشند، و هم خروج اسرائیل از سرزمینهای اشغالی را منتفی کنند. این است دلیل جار و جنجال امثال جوزف لیبرمن و مخالفت ایشان با خشونت در کشور ایران!
بد نیست بدانیم، سناتور جوزف لیبرمن همچون جوزف مککین، از هوداران شهرکسازی و سرکوب فلسطینیان بوده و هستند. اگر بجای جرج والکر بوش، «ال گور» را از صندوق بیرون میکشیدند، جوزف لیبرمن در جایگاه معاون رئیس جمهور آمریکا قرار میگرفت، و نان پیروان خط امام در روغن فراوان شناور میشد. به همین دلیل است که «جو لیبرمن» با آن سابقة درخشان در زمینة حمایت از خشونت و سرکوب دولت اسرائیل، مدافع موسوی و جنبش سبز نیز از آب درآمده و به طور کلی پشتیبان «خط امام» است. چرا که این خط توحش همان است که با جنگ 8 ساله ایران را ویران کرد، تا اسرائیل نیز بتواند تجزیة لبنان را تحقق بخشد. خلاصه هر گاه جانوران وحشی نظیر «الی ویزل»، لیبرمن و ... و خصوصاً امثال برنارهانریلوی از حقوقبشر دفاع میکنند، با توجه به سوابقشان میباید بدانیم که برای جنگ سوگنامه مینویسند.
به گزارش رادیوفردا، مورخ 27 فروردینماه 1390، روز گذشته 4 سناتور آمریکائی با ارسال نامه به درگاه هيلاری کلينتون از وی خواستهاند، نام احمدی نژاد و 25 تن دیگر را در فهرست تحریمی ناقضان حقوق بشر قرار دهد! جالب اینجاست که نام موسوی و کروبی و به طور کلی اسامی «پیروان خط امام» از جمله آخوند صانعی، دادستان سابق کل کشور و دژخیم سرشناس حکومت جمکران در این فهرست به چشم نمیخورد! دلیل اصلی، همانطور که بالاتر گفتیم این است که پیش از احمدی نژاد، حقوقبشر در ایران رعایت میشد! حداقل جوزف لیبرمن و شرکاء چنین میپندارند و «حق» هم با اینان است. پس یک پرانتز باز میکنیم و شمهای از رعایت حقوقبشر توسط آخوند صانعی ارائه میدهیم.
«[...]دادستانی کل کشور [...]اخطار میکند [...] هر کس [...] بدون حجاب شرعی در معابر و انظار عمومی ظاهر شود به تعزیر تا 74 ضربه شلاق محکوم خواهد شد[...]» منبع: جهان نیوز، مورخ 18 مهرماه 1388
میبینیم که خیلی دمکراتیک است. یادآور شویم شیخ یوسف صانعی پس از پیروزی «انقلاب» عضو شورای نگهبان و تا سال 1364 خورشیدی دادستان کل حکومت جمکران بودند. به گزارش جهان نیوز، مسئولیت برخورد قضائی با همة افراد و تشکلهائی که از منظر فکری، اجتماعی و اقتصادی در جرگة «دشمنان نظام» قرار میگرفتند، بر عهدة زوج «صانعی ـ خلخالی» بوده. خارج از جنایات شیخ یوسف، کافی است به دوران ریاست جمهوری خاتمی، اکبر بهرمانی، علی خامنهای و ابوالحسن بنیصدر و به ویژه به دوران صدارت نکبتبار مهدی بازرگان بنگریم. همان دورانی که بر اساس سخنان هیلاری کلینتن در فوروم معروف «آمریکا و جهان اسلام»، بعضیها «انقلاب» کرده و به «آرزوهای دمکراتیکشان» هم رسیده بودند!
نخستین آرزوی دمکراتیک حضرات همان تحمیل نماد بردگی به زن ایرانی بود که بلافاصله برآورده شد؛ چرا که همین تکه پارچه بر آداب و رسوم متحجرانة پدرسالاری تقدس میبخشد و نخستین سنگ بنای آپارتاید بر علیه مسلمانان است. در واقع بنای پوشالی «جهان اسلام»، بدون این تکه پارچه فرو خواهد ریخت؛ «جهان اسلام» فقط میتواند در گذشته وجود داشته باشد، آنهم گذشتهای که توسط جارچیهای استعمار ساخته و پرداخته شده. اینان ادعا میکنند، طی دو سدة اخیر مسلمانان فقط برای احیای اسلام تلاش کردهاند.
در مسیر این تبلیغات، «مارک فررو»، رئیس مدرسة «تحقیقات عالی علوم اجتماعی» کشور فرانسه در یکی از آثار «گرانسنگ» خود مینویسد:
«اسلامگرائی بازگشت اسلام است [...] و [مسلمانان] برای تحقق این امر راههای متفاوتی برگزیدند که آخریناش تهاجم به برجهای نیویورک بود[...]» منبع: مارکفررو، « شوک اسلام»، انتشارات اودیل ژاکوب، پاریس، 2003.
بله! مارک فررو، با نفی فردیات در کشورهای مسلماننشین به صورت غیرمستقیم به مخاطب چنین تفهیم میکند که در «جهان اسلام» فقط گلة گوسفندان مومن وجود دارد؛ چارپایانی که همه میخواهند اسلام را «احیا» کنند و رخدادهای 11 سپتامبر نیز یکی از راههائی بود که اینان جهت احیاء اسلام برگزیدند! به عبارت دیگر، این متخصص فرهیختة «تاریخ»، هرگز ویراست سازمان سیا از حوادث 11 سپتامبر را به زیر سئوال نمیبرد. علامت تعجب هم نمیگذاریم. مارکفررو، نقش آمریکا در کودتای 28 مرداد را هم انکار میکند؛ شخصاً این انکار بیشرمانه را مشاهده کردم.
مسیو «فررو» در شبکة «آرته»، مجری برنامه بود و برای مصاحبه از شخصیتهای مختلف دعوت به عمل میآورد. در یکی از برنامههایاش احسان نراقی و فرهاد خسروخاور حضور داشتند. نراقی طبق معمول به چرندبافی، دروغگوئی و نهایت امر ستایش از «انقلاب» کذا مشغول بود، و هر چه میگفت به مذاق «مجری» بس خوش میآمد و نیش ایشان را تا بناگوش مبارکشان باز میکرد. زمانیکه موضوع ملی کردن نفت و آشوبهای دوران مصدق مطرح شد، آقای خسروخاور، به دخالت آمریکا و کودتای 28 مرداد اشاره کرد، و اینجا بود که مارک فررو، پابرهنه به میان صحبت دویده با وقاحت تمام از او پرسید، «شما میخواهید بگوئید دمکراسی آمریکا پشتیبان کودتا بوده؟» و «مسیو» خسروخاور که در همان انستیتو به تحقیق و تدریس اشتغال داشتند، به احترام رئیسشان سکوت اختیار کردند و نگفتند، «دمکراسی آمریکا» در ویتنام، آمریکای لاتین، افغانستان، پاکستان و ... نه تنها حامی دیکتاتورها بوده و هست که دست به جنایاتی زده که روی هیتلر را هم سفید کرده.
در هر حال، این مختصر را گفتیم تا مواضع «مارک فررو» به عنوان «چپگرا» در کشور فرانسه مشخص شود و کسی از سخنان نغز و پرمغز ایشان در «شوک اسلام» شوکه نشود. چرا که مارک فررو، در همین اثر فراموش نشدنی، «مدرنیته» را در ردة «آداب غرب» قرار میدهد، و ضمن نفی انسانمحوری آن مدعی میشود، مسلمانان تلاش کردهاند به این «رده» وارد شوند، ولی به بیراهه رفتهاند. چرا که به زعم ایشان «مدرنیته» و «اصلاحات» و هر آنچه غیر اسلامی است، میباید ارث پدری غربیها تلقی شود:
«[...] مدرنیته و اصلاحات به آداب ما ارجاع میدهد[...]»
باید از مارک فررو بپرسیم از چه وقت فرضیة فروید و فلسفة نیچه جزو «آداب» ساکنان منطقهای شده که از قرن دوازدهم میلادی تا پایان جنگ دوم جهانی به صور مختلف انسان و آزادی انسان را نفی کردهاند؟ اخراج یهودیان از انگلستان، برپائی دادگاههای تفتیش عقاید، کشتار پروتستانها در فرانسه، فاشیسم، نازیسم و ... و سرانجام حمایت از «تروریست ـ مسلمانها» در مناطق مسلماننشین که در واقع آداب استعمار غرب بوده و هست، اصلاحات شمرده میشود یا مدرنیته؟! باری مارک فررو در همین شاهکار پریشانگوئی به این نتیجة علمی رسیده که نارضایتی ایرانیان در دورة شاه به دلیل مخالفتشان با نوآوری بوده و به همین دلیل مبرهن و «مستدل»، غربیها قادر نیستند «انقلاب ایران» را درست درک کنند، چرا که به ادعای ایشان این «انقلاب» ناشی از اتحاد بازاریها با روشنفکران بر علیه شاه «نوآور» بود:
«[...] هیچ تحلیلی نمیتواند به قدرت رسیدن خمینی را معنا بخشد[...]»
میبینیم که تحلیلهای شکمی اوباش و آخوندکهای جمکران از «انقلاب اسلامی» ریشه در کدام لجنزارها دارد. خلاصه بر اساس تحقیقات مارک فررو، در آشوبهای سال 1357 آمریکا هیچ نقشی نداشته؛ اصلاً بیخیال نشست گوادالوپ! یکی بود یکی نبود، در مرزهای جنوبی ابر قدرت اتحاد شوروی، «روشنفکران» با همکاری چند آخوند و لاتولوت بر علیه «نوآورهای» شاه با بازاریها همصدا شدند و اینچنین بود که در ایران «انقلاب» شد؛ و مهمترین متحد غرب در خاورمیانه رفت، و خمینی «بتشکن» به قدرت رسید! و اینهمه بدون آنکه مسکو اصلاً حرفی برای گفتن داشته باشد!
باری، جهت درک ترهات آقای فررو میباید پرسید کدام روشنفکری میتواند با کاسبکار بازار متحد شود؟ حتماً جناب «فررو» اراذل و اوباش حوزة علمیه و لاتولوتهای انجمن اسلامی ساکن پاریس و لندن را «روشنفکر» به شمار آوردهاند. با در نظر گرفتن الطاف شاهانة رضا پهلوی نسبت به موسوی و کروبی، باید بگوئیم این برخوردهاست که تحلیلهای امثال مارک فررو را میطلبد. حضرت والا پنداشتهاند «دمکراسی» هم حکایت دین است و هر کس ادعای طرفداری از دمکراسی کرد، به انسانمحوری التزام خواهد داشت، حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست!
شاهزاده رضاپهلوی ابتدا میباید گفتار و کردارشان را با معیارهای دمکراسی وفق دهند. بعد هم لازم است از آستان مقدسشان بپرسیم، حال که پایه و اساس بر ادعا و باد هواست، اگر اسمال تیغزن خواهان سکولاریسم شود، سرکار عالی آمادة همکاری با ایشان هستید، یا الطاف شاهانه فقط شامل حال آخوند و شیخپرست میشود؟ اگر اوضاع به همین منوال ادامه یابد، بزودی اثر جدید «مارک فررو» تحت عنوان «شوک سلطنت» انتشار خواهد یافت و در آن چنین خواهیم خواند:
طی دو سدة اخیر تلاش ایرانیان بر احیای شیخ و شاه متمرکز شده [...] انقلاب اسلامی که از اتحاد روشنفکران با کسبة بازار بر علیه شاه نوآور به وجود آمد، با اتحاد بازاریان و روشنفکران بر علیه شیخ کهنهپرست احیا شد. «انقلاب» جهت تکرار دورباطل از آداب ایرانیان است.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت