شازده و قالیچه!
...
«[شازده] اسدالله میرزا با کمک آقاجان و دائیجان سرهنگ، دائیجان ناپلئون را راضی کردند که به ملاقات با نمایندة قشون انگلیس تن در دهد [...] سرجوخه اشتیاقخان [...] به محض ورود پاشنة پاها را بهم کوبید و دست را به علامت سلام نظامی به عمامهاش برد: گودآفترنون سر...»
منبع: ایرج پزشکزاد، «دائیجان ناپلئون.»
در این ماه فرخندة ژانویة سال 2012 خوشبختانه فرصتی دست داد تا دولت چین دست نوازشی به سر و گوش «دومینیک شتروس ـ کان» و عیالشان بکشد. پیشتر گفتیم که بعضیها آرزو داشتند «دشک» را به عنوان سوسیالیست بجای سرکوزی در کاخ ریاست جمهوری فرانسه بنشانند که خوشبختانه آرزوهایشان برباد رفت. اصولاً امسال، سال بر باد رفتن رویاهای محفل اسلامنواز و اسرائیلپرست، یا همان محفل «حاجی ابوتراب»، پرسوناژ رمان معروف صادق هدایت است. اما فراموش نکنیم، دولت چین، دولتی است «علوی» و یار مستضعفان! از اینرو پس از اینکه «دشک» به فرانسه بازگشت و از دستراستیها متلک شنید و سوسیالیستها هم خواستند اما نتوانستند استقبال لازم را از این شخصیت «برجسته» به عمل آورند، دولت چین ایشان را به پکن دعوت نمود تا با سخنرانی در یک کنفرانس اقتصادی از انزوا خارج شوند. بعد هم بروکسل از این اقتصاددان «سرشناس» دعوت کرد و ... و اینچنین بود که عیال ایشان نیز از گوشة عزلت خارج شده، در راس «هافینگتون پست» فرانسه زبان لنگر انداختند! خلاصه محفل این زوج خوشبخت در بیشرمی و وقاحت از اعضایاش هیچ کم ندارد. اما معجزات محفل کذا به این مختصر محدود نمیماند؛ کافی است به مصاحبة شاهزاده رضا پهلوی با آقای رئیسی در «انجمن سخن» بنگریم!
مژده به اهالی مرز پر گهر! شاهزاده رضاپهلوی از جایگاه واقعیشان خارج شده به عضویت حزب عوامفریب توده در آمدهاند، تا برای ملت ایران «نهضت عاظادی» به راه اندازند!
«حق انتخاب آزاد» انسان را به رسمیت بشناسیم! یک زن هنرپیشه که از بد روزگار ایرانی است، «نوامیس اسلام» را خدشه دار کرده و دیگ تعهد آخوندکهای چادرپرست جنبش سبز را به جوش آورده! اینان که سیاستشان عین دیانتشان است، موجودیت انسان آزاد را به رسمیت نمیشناسند، در نتیجه هر کس نفس بکشد، میباید به اینان توضیح دهد به طرفداری از کدام سنگر نفس کشیده. از اینرو اگر هنرپیشهای در برابر دوربین برهنه شود، و تصاویر برهنهاش زینتبخش صفحات رسانهها گردد، شیخکها بلافاصله از این عمل سوژة بحث سیاسی و اخلاقی و اجتماعی میسازند.
به همة متفکران چادرپرست که با «حریم خصوصی» بیگانهاند یادآور شویم، پیکر آن هنرپیشة ایرانی به دیگران تعلق ندارد! از تصاویر برهنة گلشیفته برآشفتهاید؟ این تصاویر ارزشهای انقلابتان را مخدوش میکند؟ هیچ اجباری برای زل زدن به آنها ندارید! میتوانید سر بر سجاده بگذارید و هزاران هزار بار قادر متعالتان را شکر گوئید که در توحش و حماقت رستگار شدهاید! در هر حال، این تصاویر سوژة بحث سیاسی نیست. شما و همپالکیهایتان به هیچ عنوان نمیتوانید خود را در جایگاه «قیم» دیگران قرار دهید، به «قضاوت» بنشینید، و حکم صادر کنید.
یک هنرپیشة «بالغ» و «برخوردار از عقل سلیم» که قانوناً تحت «قیمومت» هم قرار ندارد، در برابر دوربین عکاسی برهنه شده؛ این موضوع فقط به آن هنرپیشه مربوط میشود و بس! گذشت آن دوران شیرین که فاشیستها برای خلقالله «هنر متعهد» اختراع کرده بودند. فعالیتهای انسانی، از جمله «هنر» و «غیرهنر» در خدمت «سیاست» و به ویژه در خدمت توحش مقدسات قرار نمیگیرد. اینهمه قابل توجه شاهزاده رضا پهلوی که ضمن مرزشکنی و خروج از جایگاه واقعی اجتماعیشان، زیر درخت سیب نشسته و با شعار دمکراسی و حقوق بشر ما را به شیوة بعضیها به «وحدت کلمه» فرا میخوانند!
بله مصاحبة اعلیحضرت با آقای رئیسی را از دست ندهید! در این مصاحبة مفرح، جناب رئیسی و شاهزاده موفق شدند ضمن انتقاد از «مردهپرستی» و «اشرافیات» یک دیگ آش شلهقلمکار برایمان بار بگذارند که در آن دمکراسی و حقوقبشر در کنار شمر و یزید، شبلی و بایزید و دست در دست نادرشاه و صفویه و مصدق و رضاشاه و بیژن جزنی و ... عوامگرائی و «سردار اشتیاقخان هندی»، پرسوناژ رمان دائیجان ناپلئون قلقل میکرد. از همه مهمتر، رضا پهلوی توانست در این میانه نقش «نخودی» بر عهده گرفته، و وعدة دستبوسی و پابوسی بدهد! بخش پایانی وبلاگ امروز را به «گفتگوی» شاهزاده و گدا اختصاص میدهیم.
چگونه میتوان سناریوی براندازی 22 بهمن 1357 را در ایران «بازتولید» کرد؟ پاسخ به این پرسش بسیار ساده است، از طریق «بازتولید» شرایط مشابه! به عبارت دیگر کافی است بوق آنگلوساکسونها چنین القاء کند که ما ملت، در ژانویه 1979، یعنی در دوران صدارت شاپور بختیار منجمد شدهایم، و کشورهای همسایه، به ویژه همسایة شمالیمان نیز در همین برهة «مقدس» یخ زدهاند! روشنتر بگوئیم، همه میباید بپذیرند که از 33 سال پیش تاکنون آب از آب تکان نخورده! به ویژه لازم است که ملت ایران حتماً در چنین توهمی شناور شود، تا یکبار دیگر لندن و واشنگتن بتوانند خرلنگشان را به سرمنزل مقصود برسانند. خری که به گل نشسته و یانکیها را ناچار کرده مطالباتشان را مستقیماً بر زبان آورند!
بله، محفل «کارترـ برژینسکی» دیگر نمیتواند از زبان آن وحشی بیابانی سخنپراکنی کرده و مطالبات کاخسفید را مطالبات اسلامی «مردم» جا بزند. در نتیجه، باراک اوباما ناچار شده شخصاً خواهان رفتن «بشار اسد» شود. و به همین دلیل است که «بشار اسد باید برود»، بجای «شاه باید برود» نشسته. به گزارش «نیوزها» و «پرسها»، در تاریخ 19 ژانویه، باراک اوباما طی دیدار با پادشاه اردن گفت: «بشار اسد باید برود!»
روشنتر بگوئیم، یانکیها برای فرو بردن سوریه در «بهار» نکبتبار عرب خیز برداشتهاند و میخواهند از یکسو این کشور را به طویلة اسلام و نماز و «چادرسیا» تبدیل کنند، و از سوی دیگر با سازمان دادن به براندازی در ایران از ارتباط میان بغداد و دمشق با تهران ممانعت به عمل آورند. جالب اینجاست که یانکیها در رسانههایشان هم رهبر «قلعة حیوانات» را به پشتیبانی از بشار اسد متهم میکنند، و هم روسیه را حامی جمکران مینمایانند. همزمان، رسانههای رسمی جمکران نیز با توسل به «تحریف» سخنان مقامات روسیه، میکوشند مسکو را طرفدار حکومت اسلامی جلوه دهند! حال آنکه موضعگیری صریح نخستوزیر روسیه و معاوناش، دیمیتری روگزین بر ضد اسلامگرایان و حامیانشان در غرب نشان میدهد که روسیه به طور کلی با اسلامگرائی، و به ویژه با حکومت نظمستیز کفنفروشها مخالف است. در واقع تبلیغات مضحک رسانههای جمکران در راستای تحرکات آخوندکهای جنبش سبز، یعنی با هدف ایجاد نفرت از روسیه صورت میگیرد. منطق این تبلیغات بر این اصل استوار شده که هر ایرانی آزادهای از حکومت اسلامی نفرت دارد، در نتیجه، حامیان «فرضی» قلعة حیوانات نیز از این نفرت بیبهره نخواهند ماند.
این است دلیل فوران سخنان لاوروف، پوتین و ... و «کارشناس روس» در خبرگزاری ایسنا، حنازرچوبه، «فارصنیوض» و ... و این است دلیل جنجال بیبیسی و رادیوفردا پیرامون حمایت مسکو از دولت سوریه! اینان به صورت غیرمستقیم با توسل به سوریه، روسیه را حامی جمکران جا زدهاند، حال آنکه روسیه با اعمال خشونت در سوریه رسماً مخالفت کرده و واشنگتن و متحداناش در شورای امنیت حاضر نیستند پیشنویس قطعنامة روسیه را در مورد سوریه مورد بررسی قرار دهند، چرا؟ چون در این پیشنویس توسل به «خشونت» از سوی دولت و مخالفاناش محکوم شده. برای دریافت ابعاد خشونتطلبی و توحش مدعیان دفاع از حقوق بشر در لندن و واشنگتن بد نیست سری به مطالب سایت فارسی نووستی بزنید. ارتش آدمخوار ناتو میخواهد سناریوی لیبی را در سوریه نیز به صحنه بیاورد! و اما در باب طرفداری حکومت جمکران از دولت لائیک سوریه، نیم نگاهی به سخنان ابلهانة نمایندة ویژة مقام معظم در دمشق کفایت خواهد کرد. سخن از «چادرسیا» و نماز و این حرفهاست!
شیخ طلبالدین فرصتبن پفیوز، به نقل از امام پشمالدین رذالی میفرماید، چون مایکل مکفال ابنعسگری در رکاب حضرت ویلیام ابن «برنز» سلامالله به مسکو وارد شدند، زمین شکر بوسیده به نماز ایستادند و دست به دعا برداشتند و چندان گریستند که اهود باراک بر آنان نازل شده و فرمود: یا ایهاالذین قاتلوا؛ «تهاجم فیایران، لایزال جدا بعیدا!» و در این هنگامه بود که با «آیات» اهود باراک، وزیر دفاع اسرائیل، باراک اوباما پادشاه اردن را ندا داد: «بشار اسد باید برود!»
یا درخت سیب فی نوفل لوشاتو! یا بمب اتم! یا امام غریب! به دادشان برسید که «دانشمند هستهای» فرانسه، «ترز دلپش» ترور نشد؛ از غصة شکست برنامة یانکیها دق کرد! از اینرو کیهان جمکران که «بیدانشمند» مانده بود به خشتک «دکتر اکبر اعتماد» آویزان شد! پس کیهان را با خشتک «دکتر اعتماد» رها میکنیم و باز میگردیم به مرگ «ترز دلپش!»
در غم رفتنات ای یار عزیز ...
فرانس پرس، مورخ 18 ژانویه 2012، خبر مرگ این دانشمند «فرهیخته» را انتشار داد. علت مرگ ایشان مشخص نیست! ولی مسلماً این دانشمند در سوگ شکست برنامة تجهیز ایران به سلاح هستهای ماتم گرفته بودند و ... و به استنباط ما «حسینوار» به استقبال مرگ شتافتهاند. شاید هم گلولهای که به مغز احمدیروشن شلیک شد، به ایشان هم اصابت کرده باشد! یادآور شویم، حکومت کفنفروشها دروغ میگوید، مرگ احمدیروشن بر اثر انفجار بمب نبود! پس بازگردیم به موضوع خودمان، یعنی «دلپش.» ایشان از بازرسان آژانس بینالمللی انرژی اتمی بودند که در دورة ریاست البرادعی خودفروخته بر این سازمان، در رسانههای جمعی فرانسه طوطیوار تکرار میکردند، «اطمینان دارم عراق سلاح کشتار جمعی دارد!» بله به ارادة پنتاگون خیلیها به این حقیقت الهی «اطمینان» داشتند، مادام دلپش هم یکی از هماینان بود که رفت و «علی» را تنها گذاشت.
«علی»، رهبر قلعة حیوانات است که حنازرچوبه وصف فعالیتهای سیاسیاش را حذف کرد و ناچار شدیم برای آشنائی با سوابق درخشاناش به سراغ «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» بشتابیم. علی خامنهای، در باب آغاز فعالیت سیاسیاش چنین میگوید، «بله ماه محرم بود دیدیم سینماها را تعطیل نکردهاند. اعلامیهای تنظیم کردیم و آن را به مردم دادیم؛ مجبور شدند سینماها را تعطیل کنند چون امر به معروف و نهی از منکر در قرآن کریم مورد تأکید قرارگرفته و...» و خلاصه این است معنای امر به معروف و نهی از منکر: تکیه بر باورهای مبهم و مقدس انگاشته شده جهت ایجاد مزاحمت برای کل جامعه.
میبینیم که در دورة پهلوی، ساواک و شهربانی «مدرن» بجای مبارزه با لات و اوباش دستاربند، به سرکوب مخالفان اینان مشغول بود. به عنوان نمونه، همچنانکه پیشتر هم گفتیم، مصطفی رحیمی پس از انتشار مقالة «روشنفکران ایران محکوماند» از طرف همین ساواک ممنوعالقلم شد! ولی هیچکس از حوالة ارز برای عمله و اکرة انجمنهای اسلامی در غرب یا برای روحالله خمینی در عراق ممانعت به عمل نیاورد، بگذریم. حال میباید از این گوسالة ننهحسن، رهبر قلعة حیوانات که بر اساس بیبیگوزک شیعیمسلکان و با تکیه بر مبهمات قرآن، «سینما» را در ردة منکرات قرار داده بپرسیم، مگر در صدر اسلام «سینما» و عزاداری برای حسین وجود داشته که «منکرات» در کارتان بیاید؟ اگر روال چنین است، پس دیگزودپز و یخچال و تلویزیون و ... و اتومبیل هم میشود «منکرات» و استفاده از آنها در «ماه محرم» میباید ممنوع شود، چرا؟ چون در ماه محرم شمر و یزید، امام حسین «عین» را گویا «شهید» کردهاند! حال که به شمر و یزید رسیدیم برویم به سراغ مصاحبة آقای رئیسی با شاهزاده رضا پهلوی.
این مصاحبه را «یوتوب» در اختیار شوتوپرتها گذاشته تا حسابی لذت ببرند. اولاً فیلم مصاحبه وجود ندارد! یک تصویر از رضا پهلوی دیده میشود و بس! در پس پردة این تصویر نیز مصاحبة فرضی در «جریان» است. ابتدا آقای رئیسی چند بار «استارت» میزنند و «ئه، ئه» میکنند تا سرانجام موتورشان به هلک هلک افتاده و پتوپتکنان راه افتد. خلاصه وجه تسمیة «انجمن سخن» همان حکایت «زنگی است و کافور!» نه «سخن» سنجیدهای در کار است و نه انجمنی در خور!
آقای رئیسی پس از انتقاد از «مردهپرستی»، یادی از «دکارت» و «توکویل» کرده، به رضا پهلوی میفرمایند، آقای «رضای پهلوی!» شما که مثل پدر و پدربزرگتان نمیاندیشید! شاهزاده هم پاسخ میدهند، «به هیچ عنوان! ما زمان و مکان را در نظر میگیریم و خواهان دمکراسی و حقوقبشر هستیم و ...» و باز هم آقای رئیسی به «استارت» زدن پرداخته و در لابلای «ئه، ئهها» به ما میگویند، «نادرشاه خیلی مردمی بوده و ...» و رضا پهلوی بلافاصله گوشی به دستاش میآید که لازم است، «شاه» نیز مثل آخوند جماعت، «مردمی» و «خاکی» و از این حرفها باشد. و از همه مهمتر اینکه، میباید اعلیحضرت شیوة بیان «عامیانه» را رعایت فرمایند، چرا که در عرصة سیاست ایران، عوامپرستی و ابتذالگرائی رمز «پیروزی» انگاشته میشود! منافع لندن و واشنگتن چنین ایجاب میکند.
اینچنین است که حضرت والا با نفی جایگاه واقعی اجتماعیشان، خود را «یک ایرانی»، مثل هر ایرانی دیگر برشمرده و میفرمایند، «من هیچ توقعی ندارم، من دست و پای هر کسی را که به این نهضت آزادی کمک کند میبوسم! » بله، رضا پهلوی، ولیعهد محمد رضاشاه و نوة رضا شاه، که در تبعید تاجگزاری هم کرده، با دیگر ایرانیان هیچ تفاوتی ندارد! عجیب است که ایشان خود را مدافع نظم دمکراتیک و اعلامیة جهانی حقوقبشر معرفی میکنند، حال آنکه خروج از جایگاه واقعی اجتماعی، فینفسه عملی است ضددمکراتیک! چرا که چنین خروجی نظم دمکراتیک جامعه را در هم میشکند.
در یک دمکراسی هر فرد از جایگاه ویژهای برخوردار است و فقط در چارچوب این جایگاه است که میباید «وظایف» محوله را به انجام رسانده و پاسخگوی رفتار و کردار خود باشد. از منظر حقوقی، خروج از این جایگاه واقعی «قانون شکنی» شمرده میشود. به عنوان نمونه، خروج «پادشاه» از جایگاهی که قانون برای وی مشخص کرده نقض قوانین است و «نقض قانون»، یعنی ارتکاب جرم!
به صراحت بگوئیم، رضا پهلوی با خروج از جایگاه خود در عمل برای نقض قانون خیز برداشته، نه برای دفاع از حقوق بشر. به همین دلیل است که میگوید و باز میگوید: «من به خرد جمعی معتقدم و هر چه مردم بخواهند، همان است!» حال آنکه بر خلاف توهمات ایشان «خردجمعی» همان گسترش توحش و توهم است. بهتر بگوئیم، در ادبیات سیاسی معاصر خردجمعی جز «پوپولیسم» نیست. حداقل تظاهرات طرفداران موسوی و پیوستن مخالفان حکومت اسلامی به اینان در عمل ابعاد این به اصطلاح «خرد جمعی» را به صراحت نشان داد.
کدام عقل سلیمی میپذیرد که مخالفان حکومت دین، همصدا با اوباش طرفدار موسوی جلاد و کروبی شیاد پای به خیابانها بگذارند؟! مگر میرحسین موسوی در هیچ مقطعی از موجودیت سیاسیاش «طرفدار» دمکراسی و حقوق بشر بوده؟ هرگز! به گواهی بیانیههای مضحک «تنها» مخالف فرضی حکومت اسلامی، میرحسین خواستار بازگشت به دوران توحش امام خمینی بوده و بس! به عبارت دیگر، تحمیل حجاب به زن ایرانی، ارسال نفت رایگان به اروپا، و ... و خصوصاً تداوم جنگ تا نابودی اسرائیل! اما آنها که با فریاد «مرگ بر حکومت اسلامی» در تظاهرات تهران شرکت کردند، نمیتوانستند خواهان بازگشت به دوران نورانی آن وحشی بیابانی باشند! اینان با مشاهدة تظاهرات اوباش حکومت فرصت را برای ابراز نارضایتیشان غنیمت شمردند و دیدیم که بجز یکی دو نفر از خودیها که گویا اشتباهاً به قتل رسیدند، دیگر قربانیان جنبش منفور سبز همه از مخالفان حکومت اسلامی بودند!
مطالبات باند «مردمی» آقای رئیسی نیز در همین چارچوب توحش قرار گرفته و شاهد بودیم که شاهزاده نیز زیر درخت سیب نشسته و در کنار «مردم» لمیده بودند. و اما بر عکس رئیسی که در سربالائی به «فس فس» افتاده بود، موتور شاهانه خیلی خوب کار میکرد، ایشان چند بار تختگاز کنار «مردم» نشستند، و چندین بار در بوق «دمکراسی سکولار» و «جدائی دین از حکومت» دمیدند و در برابر موسوی و کروبی هم ترمز نکردند تا همه بدانند شاهزاده تغییر موضع داده و دیگر از ایندو جنایتکار حمایت نمیکند. اما نمیدانیم چه شد که «رضای پهلوی» چندبار پشت سرهم فرمودند، «دیرم شده باید بروم!» ولی مگر رئیسی ول کن بود! ایشان هی «استارت» میزدند، و پس از چانه زدن با به قول خودشان «رضای پهلوی» بر سر بهای قالیچه توافق کردند و ... و توانستند برای گرمتر کردن بازارشان پرسوناژ «روزنتال» را هم وارد صحنه کنند.
خانم روزنتال همانطور انگلیسی صحبت میکردند که «سردار اشتیاقخان هندی» در سریال دائیجان ناپلئون! و به قول مش قاسم دروغ چرا؟ شاید برای ایفای همین نقش قالیچهای هم از دائیجان سرهنگ «دستمزد» گرفته بودند!
...
<< بازگشت