لیچی و لوی!
به گزارش فیگارو، مورخ 4 سپتامبر 2012، از این
پس «دشنام دادن» در شهر بروکسل مبلغ 250 یورو جریمه خواهد داشت. به استنباط ما شهرداری بروکسل بهترین راه مبارزه
با تحمیل توحش و ابتذال خانوادگی به حریم جامعه را ارائه داده؛ بد نیست دیگران هم یاد بگیرند. شاید
بساط «خانه و خانواده» و «خواهر، برادری»
از شهر پاریس برچیده شود و «مردم» بدانند که فضای شهری «خانوادگی» و «خودمانی»
نیست! به عبارت دیگر، حضرات بدانند که در یک نظام دمکراتیک، لاتبازی و فحاشی در سطح شهر، «نقض مقررات» است و از منظر حقوقی «جرم» شناخته
میشود.
اما در شرایطی که بروکسل از توحش «خودمانی ـ خانوادگی» فاصله میگیرد، بریتانیا به شیوة خود میکوشد توحش و نظمشکنی را
البته فقط برای «غیرمسیحیان» به رسمیت بشناسد!
و گزارش یورونیوز، مورخ 4 سپتامبر
2012، در مورد شکایت «مسیحیان معتقد» به
دادگاه حقوقبشر اروپا شاهدی است براین مدعا. البته در راستای سیاست توحشگستر «احترام به
ادیان»، بخش اصلی این گزارش، یعنی دفاعیة وکیل دولت بریتانیا از آن حذف شده! «مسیحیان معتقد» میخواستند در محیط کار از
«حقوق برابر» با سیکها، یهودیان و
مسلمانان برخوردار باشند:
«[...] همکاران دیگر [...] نشانههای مذهبی [...] عمامة سیکها
[...] حجاب اسلامی و یا کیپای یهودی
داشتند[...]»
اما وکیل دولت بریتانیا در دادگاه حقوقبشر اروپا اعلام داشت
«آنها»، یعنی غیرمسیحیان از احکام دینشان پیروی میکنند،
حال آنکه خواست طرف مقابل، یعنی
«معتقدان مسیحی»، یک «انتخاب فردی» است! این همان
بخش سانسور شده است که به «مسیحی» در برابر دیگران «برتری» میدهد! به این
ترتیب، پیروی «مسیحی» از توحش دین «انتخاب فردی» و «مسئولانه»
معرفی میشود، حال آنکه بقیة خلقالله
یعنی سیکها، یهودیان و مسلمانان
«وحشی»، تحتقیمومت و غیرمسئول هستند. در نتیجه،
دولت علیاحضرت لطف کرده به آنها «ارفاق» میکند و «اجازه» میدهد در
بردگی و توحششان «آزاد» باشند، و در بریتانیا مقررات محیط کار را، البته
فقط باپوششان، رسماً «نقض» کنند! ولی آنچه جناب «وکیل» نمیفرمایند این نکتة
باریکتر از موست، که رسمیات بخشیدن به
«توحش» در واقع تأئید ضمنی آن است. و شاهد
بودیم که در جریان مسابقات المپیک لندن هم چند «کارمند» با «حجاب ایدئولوژیک»
استخدام شده بودند و در برابر دوربینها «رژه» میرفتند، تا همه
بدانند دربار بریتانیا، همچنان از روند کودتائی
مدرنیزاسیون و ایجاد گسست در سنتها «استقبال» خواهد کرد. و به
همین دلیل بر تداوم دورباطل توحش پدرسالار اصرار میورزد، و از مترسکهائی
نظیر «پدرخانواده»، پدر روحانی و پدر تاجدار دست نخواهد شست.
نیازی نیست بگوئیم که بدون اراذل و اوباش، تثبیت
جایگاه «پدر» در سیاست امکانپذیر نیست. در نتیجه،
همزمان با تشویق «غیرمسیحیان» به
پیروی از «سنت مقدس»، بوق حاکمیت بریتانیا نظم و نزاکت «انسانمحور»
را نیز از زبان لوتی و عنترهای خودی به زیر سئوال میبرد. در
تاریخ 31 اوت 2012، یکی از بوزنامهنگاران
سایت بیبیسی، ضمن لگدپرانی به
«روانشناسی»، به تخطئة «مقررات» مشغول شده. این «نویسنده» بجای اینکه سر وقت خود را به
ایستگاه اتوبوس برساند، توقع دارد،
رانندة اتوبوس مقررات را زیر پا
گذارده، چند ثانیه صبر کند، تا ایشان هم برسند:
«[...] دیروز ده قدم مانده بود [...] خودم را [...] به
اتوبوس برسانم که رانندۀ سومالیائی، با
وجود اینکه عصا در هوا تکان دادن التماسآمیز مرا دید[...] موجودیت انسانی مرا ندیده
گرفت و رفت. زحمتش برای آن بندۀ خدا ده ثانیه صبر کردن بود و
رحمتش برای من...»
بله، اگر آن
راننده «وظایف» خود و همچنین «حقوق» مسافران اتوبوس را نادیده میگرفت، رضایت کسی که ارتباط حقوق انسانی را با «زمان» و
«مکان» مشخص نفی میکند، حاصل میشد!
اوباشجماعت زندگیاش نظم ندارد، انتظار دارد این بینظمی و توحش را به همه نیز
تحمیل کند. و هر کس در این سنگر توحش ننشیند،
«روبات» است یا «ظالم» و «جاهل!» یادمان نرفته «امام خمینی» چقدر برای «مردم» و
«مستضعفین» توی سرشان میزدند و هر کس هم با
این بساط مخالفت میکرد، «مومنان» و «چپ نمایان» میگفتند، «درد مردم را نمیفهمد!» ولی اشتباه میکردند، ما «درد» این حضرات را نمیخواهیم بفهمیم، دردشان چیست؟ پایمال کردن حقوق انسانها و گسترش لاتبازی.
«مؤمن» هر که را که «دردش» را نفهمد «نفرین» میکند، و
کافران هم به او «فحش» خواهند داد. خلاصه
لات و اوباش از دورباطل «زحمت و رحمت» و «فحش و نفرین» فراتر نخواهند رفت، و
«علم» را هم در خدمت توهمات و تعلقاتشان میخواهند:
«[...] اگر علم روانشناسی دربارۀ روانشناسی نفرین و فحش یک
فصل مستقلّ و مشروح ندارد، یک آدم خودشناس با معرفت پیدا بشود و این کار را بکند[...]»
به نظر میرسد نویسندة فرهیخته و صاحبنظر «بیبیسی» نظم و
مقررات فضای شهری را «ناحق» میدانند، و روانشناسی را هم با «توضیحالمسائل» امام روشن
ضمیرشان اشتباه گرفتهاند. در روابط دوسویة اجتماعی «زبان منطقی» به کار میرود،
تهاجم و پرخاش، یا «فحش و نفرین»، ویژة جوامع پیشرفتة «صدر اسلام» است. در این
جوامع مومنان «زندگی» را به تعلقات قومی و مذهبی میگذراندند و هنوز هم طویلةمک
کارتی میکوشد این توحش را با «زندگی انسان» در ترادف قرار دهد. به این
ترتیب کسی که «دیر» رسیده و اتوبوس را از دست داده، بجای اینکه خود را سرزنش کند، خشمگین
شده، به شیوة اراذل،
«فحش و نفرین» را به عنوان «راه
حل» ارائه میدهد، چرا؟ چون «راه» انسانی فاصله گرفتن از خشم را نمیشناسد، هر چند مدعی «انسانیات» نیز هست:
«[...]معنای عمل او [...] به من گفت [...] انسانیت
برای بشریت بیمعنا شده [...] از رانندۀ سومالیائی [...] اتوبوس لندن چه انتظاری
داری؟ [...] برای اینکه آبی به آتش خشم [...]
خودت بزنی [...] نفرینی بکن ، و اگر رو به
زمین داری، فحشی بده تا روحت کمی آرام بگیرد و بتوانی به
کار معنی دادن به لحظههای زندگی خودت ادامه بدهی [...] آنوقت بود که [...] فهمیدم
که چرا [...] به زبان شیرین فارسی فحشهای آب نکشیده نثار رانندۀ روباتی بدبخت [...]
اتوبوس و صاحبکارهای ظلوماً جهولای او میکنم[...]»
بله «اینجا لندن است!» رانندة اتوبوس که مقررات را رعایت کرده، «بدبخت
و روباتی» است، و صاحباکاراناش که او را به رعایت نظم موظف
کردهاند، «ظالم» و «جاهل» هستند و «حق» با گوسالةهای ننه
حسنی است که با نظم و مقررات و نزاکت جامعه و حقوق انسانی دیگران بیگانهاند. میبینیم
که تصمیم شهرداری بروکسل برای جریمه کردن اوباش تا چه حد منطقی است. پروپاگاند ابلهپسند بیبیسی به کنار، «رفتار
موهن» و شکستن رسمیات و نزاکت در بسیاری
از شهرهای اروپا رایج شده و خلاصه اگر به همین ترتیب «پیشرفت» ادامه یابد، «توحش»، یا بهتر بگوئیم، «فرهنگ جمکران» که «طبیعی» و غیررسمی و خانوادگی
است به اروپا نیز «صادر» خواهد شد، و پیروان شاهزاده «هری» افزایش مییابند.
در نظام توحش جمکران، همه چیز
«طبیعی» و «خانوادگی» است، «همه با هم
برادراند»، و از اینرو «نظرمنطقی»
و «نگرش سیاسی» با «سلیقه» و «تمایل» و «توهم» در ترادف قرار گرفته. در واقع الگوی روابط اجتماعی در «نظام مقدس» به
همان روابط طبیعی آدم و حوا و «هابیل و قابیل» ارجاع میدهد. شاهزاده
«هری» هم پس از ابراز ارادت به «صلیب شکسته»، در حالت
«طبیعی» به تفریح مشغول شده بودند. خلاصه اول کار یکپای ایشان در آلمان نازی
مستحکم شد، بعد پای دیگرشان را در عرصة منهیات
ادیان ابراهیمی محکم فرمودند. و از آنجا که مادر شاهزاده هری از طریق «دودی
الفاید» با اسلام و مسلمین به داد و ستد مشغول بوده، و در این
راه شربت شهادت نوشیده، شاهزاده هری نیز از برگزیدگان به شمار میروند. به همین دلیل مهرنیوز، مورخ اول سپتامبر 2012، در مطلبی تحت عنوان، «دست خونین ملکه
انگلستان در پشت پردة قتل دایانا» برای پرنسس شهید معرکهای گرفته که بیا و ببین:
«[...] دایانا [...] از
محبوبترین چهره دربار انگلیس در میان مردم به شمار می آمد[...] با ازدواج دایانا
با الفاید، وی پدر ناتنی شاهزاده ویلیام و شاهزاده هری و
وارث تاج و تخت سلطنتی میشد. حتی شایعاتی
نیز مطرح شد که دایانا به هنگام مرگ باردار نیز بوده [...] پرل بورل، نزدیکترین
مشاور دایانا [...] از قول [...] برادر
دایانا مینویسد[...] مرگ دایانا هر چیزی می تواند باشد بجز یک تصادف [...]»
بله، یک آخوند وحشی در
مهرنیوز به خودش اجازه داده بر اساس «روابط آزاد جنسی» یکی از اعضای بلندپایة
دربار انگلستان «تحلیلهای» استراتژیک و سیاسی نیز ارائه کند! حکایت مردهای است که از سر شوق به کفناش هم «رحم»
نکرده. باید از این متخصص صاحبنظر بپرسیم
کسی که براساس «باورهای اسلامی»، برای
رابطة جنسی آزاد «مجازات» سنگسار میطلبد، دیگر وقزدناش پیرامون رفتار اجتماعی عروس
دربار انگلستان چیست؟ شما را چه به این حرفها؟ به همان آفتابه و مبال و حجابتان مشغول باشید!
سایت مهرنیوز، بجای بررسی وحشیگریهای حکومت، از قماش «جمعآوری کارتنخوابها» در آستانة
برگزاری نشست غیرمتعهدها، چسبیده به «قتل
ناحق» پرنسس «مردمی!» پرنسسی که از قضای
روزگار مادر ویلیام و هری بود، و در صورت
ازدواج با پسر «الفاید»، تشرف به اسلام هم در برنامهاش گنجانده بودند! شاید
ایشان از لج دربار انگلستان یک «روسری» هم سرشان میکردند و به «حجاب» و توحش
«رسمیات» میدادند. در اینصورت لاتبازیهای
جمکرانیان نظیر «دست ندادن برندة مدال المپیک با پرنسس میدلتون» نیز به عنوان
«فرهنگ» مورد تأئید ایشان قرار میگرفت، و بوزنامهنگاران بریتانیا هم این «بینزاکتی» و
وحشیگری را به حساب «فرهنگ ایرانیان» مینوشتند، که نوشتند. بله، اگر پادشاه انگلستان فقط پادشاه آنگلیکنها
نبود، امکان چنین مانورهائی وجود نداشت. حال به دلائل واقعی افشاگری در مورد ولیعهد
انگلستان بهتر پی میبریم.
زمانیکه پرنس چارلز رسماً اعلام کرد که میخواهد پادشاه همة
اتباع انگلستان باشد، همین آخوند ویلیامز که دومین شخصیت کشور بود و هنوز
هم هست گفت، «پادشاه بریتانیا، فقط
پادشاه آنگلیکنهاست.» به عبارت دیگر،
ایشان تلویحاً فرمودند، «همة اتباع
انگلستان» چنین لیاقتی ندارند! میبینیم
حداقل مهرنیوز، وقوق صاحاب استعمار
انگلستان در ایران، با این موضعگیری
هماهنگی نشان میدهد.
به یاد داریم که «روان ویلیامز» در توصیة این نوع توحش و
«جداسازی اقلیتها» تا آنجا پیش رفت که برپائی دادگاههای اسلامی برای مسلمانان
ساکن بریتانیا را نیز توصیه کرد، تا قوانین «انسانمحور» بریتانیا شامل حال این
«وحشیها» نشود. با در نظر گرفتن اهداف
«مقدس» اسقف کانتربری در همسوئی با جمکرانیان،
میتوانیم به اهمیت اعلام مواضع
اخیر دیوید کامرون در مخالفت با تحجر «پدرسالاری» در میان قشرهای مهاجر بهتر پی
ببریم. و با منابع الهام حکومتهای اسلامی
در سرمایهداریهای غرب نیز بیشتر و بهتر آشنا شویم. مسلماً نخستوزیر بریتانیا برای اتخاذ چنین
مواضعی شدیداً تحت فشار سیاسی قرار گرفتهاند. بگذریم!
تصاویر برهنة «هری» نیز در راستای تقویت توحش «جهان اسلام» منتشر
شد. خلاصه شاهزاده «هری» جان میدهند برای رهبری «جهان
اسلام!» به عبارت دیگر، رفتار «طبیعی» ایشان برای تقویت دکان «مقدسات» بسیار
مناسب است؛ محمد مرسی را بیدلیل از صندوق بیرون نکشیدهاند. در
شرایطی که مصر درگیر مشکلات عمدة اقتصادی است،
ظهور نابهنگام گویندة زن با لچک
«صورتی» در تلویزیون این کشور، آنهم درست
پس از مسافرت مرسی به تهران دلیل موجه دارد.
یکدست شدن کشورهای مسلماننشین منطقه، در
راستای توحش جمکرانیان، کارساز محافلی است
که برای تأمین برتری اسرائیل، «سیاست انسداد» را بر کل منطقه حاکم کردهاند. محافلی که در سایة لشکرکشی خیابانی و جنجال
رسانهای، سرکوب ملتهای منطقه، تحمیل
«نماد بردگی» بر زن و عمومیت بخشیدن به «زنستیزی» و ... و نهایت امر نفی نیازهای
مادی انسان را «پیروزی بر استعمار» میخوانند!
بیدلیل نیست که سایت ایرنا، تیتر زده،
«سرانجام حجاب در مصر پیروز شد!» در جوامع بهنجار «انسانها» بر یکدیگر پیروز میشوند، حال
آنکه در حکومتهای اسلامی، یک تکه پارچه، نماد توحش
و انسانستیزی که از ادیان ابراهیمی به عاریت گرفته شده، به پیروزی
رسیده! ما که سال پیش در همین وبلاگ نوشتیم، «برنامة» آمریکا در مصر چیست، چرا آنوقت برای «پیروزی» حجاب جشن نگرفتید؟ باید پرسید پیروزی در کدامین نبرد؟ شما که به ادعای خود و اربابانتان سه دهه است
«پیروز» شدهاید چه غلطی کردهاید که اینک از «پیروزی» لات و اوباش در مصر خوشحالی
میکنید؟ پیش از ادامة مطلب، یک مینی پرانتز در مورد نشست اخیر غیرمتعهدها باز
میکنیم.
دخالت در امور داخلی دیگر کشورها، نقض
قوانین و مقررات بینالمللی است. منشور
«غیرمتعهدها» نیز در چارچوب همین قوانین و مقررات تدوین شده، و
نیازی نیست بگوئیم که چارچوبشکنی و نقض مقررات بینالمللی نشان «توحش» است. در شانزدهمین نشست غیرمتعهدها، محمد مرسی با سخنرانی مداخلهجویانهاش در امور
سوریه در واقع «توحش» اخوانالمسلمین را به اثبات رساند. لاتبازی
و توحش حکومت جمکران هم که از 22 بهمن 1357 به جهانیان ثابت شده، و
نیازی به توضیح و تفسیر ندارد. سکوت
مزورانة اربابان این دو حکومت در لندن و واشنگتن نیز به همچنین. خلاصه در شانزدهمین نشست
غیرمتعهدها، هم گسترة توحش و حماقت محمد مرسی آشکارتر شد، هم
افلاس روزافزون جمکرانیان و هم وقاحت و بلاهت اربابانشان.
در گیرودار همین نشست، بوزنامهنگاران بیبیسی کشف کردند، «داروهای تولید هند کشنده است!» مهرنیوز به «مرگ مشکوک» پرنسس دیانا اشاره
کرد و اینگونه بود که پیشرفت و ترقی «کاردینال مارتینی» در بیبیسی، و نیز
«انحراف» انقلابهای فرانسه و روسیه در «رادیوفردا» به اثبات رسید! همچنین
به ما گفتند، تقاضای کمک رضا پهلوی از اسرائیل «حرام» است، و
«اختلاف نظر» غیرمتعهدها «طبیعی» است.
اتفاقاً حکومت توحش همه چیزش «طبیعی» است، چرا که
با «تاریخ» به مفهوم پویائی انسان در زمان و مکان مشخص بیگانه است. ولی
جامعة انسانی به هیچ عنوان «طبیعی» نیست؛
از «زمان تاریخی» برخوردار است، زمانی که تکرار در آن بیمعناست. در صورتیکه «زمان طبیعی»، جز تکرار هیچ مسیری ندارد؛ در عرصة «طبیعی» فقط تداوم «تکرار» را
شاهدیم. در جامعة انسانی روابط «دوسویه» و
قانونی و رو به رشد دارد، تکرار در کار
نیست. حال آنکه در طبیعت روابط یکسویه بر اساس «زور»
تحمیل میشود. همان عاملی که در نگرش پوسیدة دینی «حق»، «حقیقت» و مزخرفاتی از این قماش تعریف شده، و با کمک
عموسام و همت دینفروشان به ملتها حقنه میشود.
روابط طبیعی از دور باطل «منهیات ـ مقدسات» فراتر نمیرود. و «دور
باطل»، در هرحال انسانستیز است. به همین دلیل لوتی و عنترهای طویلة مککارتی به
دو دستة کاذب تقسیم شدهاند. یک گروه بر طبل مقدسات و «دینخوب» میکوبد، و گروه
دیگر، البته به بهانة مخالفت با حاکمیت
دین، به نکوهش «اخلاق» نشسته، و ضمن
لگدپرانی به داستایوسکی، از «همدلی» انسانها پیش از «ظهور ادیان» برایمان
قصه میگوید. بله، همه
بدانند و آگاه باشند که «اخلاق» یعنی «همدلی»، آنهم پیش از ظهور ادیان. بهتر
بگوئیم «اخلاق»، یعنی آن روزها که هیچ «قانونی» بر انسانها حاکم
نبود. آنروزهای خوب که تقابل «پسر» با «پدر»، برای
تصاحب «مادر»، روزمرة انسانها را تشکیل میداد.
خلاصه، هر دو این گروهها پروپاگاند واحدی را در پوششهای
مختلف دنبال میکنند، چرا که، هر دو در مسیر توحش «بازگشت به گذشته» گام برمیدارند، و با
«اخلاق انسانی» بیگانهاند. دوران «همدلی»
که نیازی به تفسیر ندارد، و فساد مالی و
اخلاقی حاکمیت جمکران نیز انسانستیزی «حکومت دین» را در عمل به اثبات رسانده. دلیل
هم اینکه حکومت دینی، با مسئولیت و
پاسخگوئی بیگانه است و چارچوب «جایگاه ویژة اجتماعی افراد» را به رسمیت نمیشناسد.
خروج از چارچوب فوق، ویژگی این
قماش حکومت است که انسانها را فاقد مسئولیت و تحت قیمومت الله میخواهد. در
غیراینصورت «صدور فتوی» امکانپذیر نخواهد بود.
به عنوان نمونه، بدون
مرزشکنی، «استاد» شفیعی کدکنی، نمیتوانستند به پیروی از حاج فرج دباغ، «سنت
مقدس» را بجای «سنت» بنشانند، و برای جوانان «فتوی» پیش به سوی «مدرنیته»
صادر کنند:
«[...] شفیعیکدکنی، استاد زبان و ادبیات فارسی [...] این روزها به
تهران بازگشته [...] و در حال تربیت
دانشجویانی در دورههای مختلف تحصیلی است [...]کدکنی [...]گفت: یک نوع دلزدگی نسبت به سنت در ذهن جوانان ما
هست که من نیز به آنها حق میدهم. معتقدم
جوانان باید در حرکت فرهنگی جامعه ما به سمت مدرنیته حرکت کنند؛ اما هر
نوع حرکت به سمت مدرنیته مستلزم شناخت درست از سنت است[...]»
مسلماً علیرغم ترهات فوق،
«پروفسور» کدکنی نمیتوانند از «ذهنیت»
جوانان آگاه باشند! ذهنیتها متکثر، پویا و غیرقابل تحدید است؛ گوش به فرمان اساتید نیست! از این
گذشته، پروفسور کدکنی منطقاً، میباید
تفاوت بنیادین بین «سنت مقدس» و «سنت» را بشناسند! و از
همه مهمتر، ایشان باید این اصل اساسی را بدانند
که جوانان با گلة گوسفند «تفاوت» دارند. و هر یک میباید مسیرش را شخصاً «انتخاب» کند، نه
اینکه جناب پروفسور، برایشان نسخة «جمعی»
بنویسند!
در یک جامعة بهنجار،
امثال استاد کدکنی بجای مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد، و به جای روضهخوانی و قرار گرفتن در جایگاه
«پدر» دانشجویان، به تدریس زبان و ادبیات اکتفا میکردند تا
دانشجو هم با گفتار منسجم و منطقی آشنا شود.
ولی اینهمه در جامعة بهنجار اتفاق میافتد؛ جامعة ایران کودتا زده است. و اظهارات کودتائی استاد کند کنی در سایت بیبیسی، مورخ 4 سپتامبر 2012 در دسترس مشتاقان قرار
گرفته!
اما در مسیر مقدس مرزشکنی،
خروج از جایگاه واقعی اجتماعی و
صدور فتوی، «استاد» کدکنی تنها نیستند. اخیراً «برنار هانری لوی» فرانسوی هم که میگویند
فلسفه خوانده و فیلسوف شده، به اردوگاه
ایشان پیوسته! هانری لوی که همصدا با
یانکیها برای «انقلاب» سوریه هیاهو به راه انداخته بود، اخیراً
ضدآمریکائی شده و فتوی «جهاد با اسرائیل»
صدوریده! خلاصه بگوئیم،
سرانجام «پیوند طبیعی» اسرائیلپرستان
با اسرائیلستیزان بر ملا شد.
به گزارش سایت فرانسه زبان «لو. گران. سوآر»،
مورخ 31 اوت 2012، برنار هانری
لوی، طی یک نشست مطبوعاتی در نیویورک اعلام
داشت:
«راه حل بحران فلسطین،
مقابله با دیکتاتوری آمریکا در شورای امنیت است [...] باید در کنار ایران قرار
بگیریم و با اسرائیل جهاد کنیم [...]»
«لو.گران. سوآر» مینویسد،
از وقتی هانری لوی طرفدار فلسطین از آب در آمده، «مردم» عرب او را به زبان فرانسه «لیچی» میخوانند، چون
عربزبانها نمیتوانند او را «لو. چه» بنامند!
یادآور شویم «لو. چه» در زبان
فرانسه به «چه گوارا» اتلاق میشود، حال
آنکه «لیچی» به معنای«سرخالو» است ! بله، شکست مضحکة «بهار عرب» در کشور سوریه، سرانجام اسرائیلپرستان را به سنگر همپالکیهای
اسرائیلستیزشان در جمکران پرتاب کرد!
خلاصه در فردای تکمیل ظرفیت نیروگاه بوشهر، لوطی
و عنترهای اسرائیلپرست ارتش ناتو که به پیروی از روند جادوئی «تمرکز بر یک نقطه»، رفتن بشار
اسد را به «هدف سیاسی» تبدیل کرده بودند، مجبور شدند دست و پایشان را جمع کرده، در کنار مقام معظم بنشینند!
...
<< بازگشت