فتوی ادبی!
رمان، تنها شیوة
نگارش ادبی است که «واقعیتهای متکثر» را بازتاب میدهد. «حقیقت»، «تقدس»، «قهرمان»، «تک صدائی» و دیگر نمادهای روابط یکسویه، همه و
همه در جهان «چندصدائی» رمان فرو میریزد،
و طنز مهمترین عامل این فروپاشی است.
(میکائیل باکتین)
بهترین راه ابراز مخالفت با دمکراسی تخطئة «رمان» و به ارزش
گذاشتن «شعر» است. چرا که یکی از ویژگیهای
«پیشمدرنیته» در مکاتب ادبی اروپا، همان ستایش
از شعر به عنوان «ژانر برتر» بوده. بیدلیل
نیست که بیبیسی به نبش قبر احمد شاملو پرداخته،
و همچنین جنجال لوطی و عنترهای لندن پیرامون «اشعار» استاد کدکنی «حکمتی»
دارد! انتشار «نامة منتشر نشدة احمد
شاملو» در واقع مخالفت اکید لندن با استقرار دمکراسی در ایران را بازتاب میدهد. خلاصه در
پی سست شدن پیوند استعماری آخوند و اوباش در ایران که نوید فروپاشی حکومت توحش است،
پروپاگاند نوینی برای فروش «آخوند و
اوباش» آغاز شده که گذشته از تخطئة رمان،
به نکوهش «سیاست غیراخلاقی» و «حجاب اجباری» تکیه کرده. نیازی
نیست بگوئیم که این پروپاگاند در همان مسیر «روسستیز» فاشیسم غرب گام برمیدارد
که این روزها وکیل مدافع «مردم» سوریه شده،
و همصدا با خمینی دجال از «دولت
بعثی» این کشور انتقاد میکند! در ایران این روند با توسل به شعارهای مبهم و ابلهپسندی
نظیر آزادی، اخلاق، حقیقت و ... و تأکید بر عوامپسند بودن رمان، به بهانة انتقاد از سانسور شعر اعمال میشود:
«[...] سیاستهاى یک بام و دو هواى شما است که مرا
به این لجنزار هم هدایت مىکند [...] چرا جلو رمان که [...] خوانندة بیشترى
دارد از این سنگها پرتاب نمىشود [...] در حالىکه شعر [...] نسبت به
رمان خوانندگان متعالترى دارد [...] و مقولهئى است بکلى خارج از دسترس
عوام[...]»
بله «شعر» خوانندگان «متعادلتری» دارد! انتشار همین چند سطر در سایت بیبیسی، جهت دریافت «پیام» پروپاگاند «برتریطلبان» کفایت
میکند. یادآور شویم این پروپاگاند با
اهدای نوبل ادبیات به کارلوس فوئنتس «رسمیات» یافت و در وبلاگ «کودتای ادبی» هم
مورد بررسی قرار گرفت. با این وجود، پیش از ادامة مطلب برای آشنائی
با «تعریف علمی» رمان یک پرانتز باز میکنیم.
آنچه در غرب رمان را ایجاد کرد، زمینهای تاریخی بود که به آزاداندیشانی چون
ربله در فرانسه و سروانتس در اسپانیا امکان داد «طنز» را در برخورد با نمادهای
تقدس مسیحیت به کار گیرند. ربله نمادهای مذهبی را واژگون میکند و سروانتس نیز
با خلق «دونکیشوت»، «ارزشهای مقدس» شوالیهها را به استهزاء میگیرد. این
ارزشها همان آداب و رسومی است که «صلیبیون» از شرق اقتباس کردند و کلیسا آن را در
خدمت منافع خود قرار داده بود. در رمان سروانتس،
پرسوناژ «دونکیشوت» که به جنگ آسیابهای
بادی میرود، در واقع یک «ضدقهرمان» است
که از استهزاء «شوالیه» و ارزشهای حماسیاش آفریده شده. «ضدقهرمان» سروانتس، همان «شوالیة قهرمان» است که از زنجیر بندگی
خداوند ادیان ابراهیمی رهائی یافته، و اینچنین پای به جهان زمینی «واقعیت» میگذارد.
در عرصة واقعیت، کوشش «انسان» در راه برقراری «عدالت الهی» فاجعه
میآفریند. و انسان هر چه بیشتر به تقلید از
«فرستادگان خداوند»، با بدیها میجنگد، مضحکتر و خندهدارتر میشود. تنها راه رهائی این «انسان» گسستن زنجیرهائی
است که او را به اسارت ارزشهای بنیاد سلطه درآورده. پیشتر
محفل نوبل از زبان «فوئنتس»، فتوی قتل انسان آزاد، این «ضدقهرمان» رمان را صادر کرده بود، و اینک
برای تحکیم پایههای همین توحش، بیبیسی به نامة «منتشر نشدة» شاملو متوسل
شده.
نوبل ادبیات،
به بهانة «تمجید از رمان»، آن را از محتوای اصلی خود تهی کرده، به رمان رنگ و لعابی مذهبی اعطا میکند. و اینچنین است که رمان تعریف شده بر اساس نظریة
علمی «میکائیل باکتین»، قربانی منافع محفل نوبل میشود! با تأکید بر اینکه رمان عرصه «حقایق» است، «فوئنتس»
به فرسایش اصل اساسیای که رمان برآن پای گرفته میپردازد. حال آنکه بر اساس نظریة
باکتین، «حقیقت» جائی در رمان نمیتواند داشته باشد. چرا که رمان عرصة «واقعیتهای متکثر» است؛ رمان
عرصهای است زمینی، حال آنکه «حقیقت»
آسمانی و الهی است. خلاصة کلام،
نشاندن «حقیقت» بجای «واقعیت»، رمان را از دنیای خاکی به پهنة الهیت آسمانی و
تقدیس و تقدس فرومیاندازد.
بساط تقدیس و تقدس، پایه و اساس «آزادیهای فردی» را نفی میکند، آزادیای
که نتیجة سه قرن مبارزة روشنفکران غرب با بنیاد سلطة مذهب است. مبارزاتی
که، حدود نیم قرن پیش به میکائیل باکتین، زبانشناس
گمنام و مطرود اتحاد جماهیر شوروی امکان داد، رمان را عرصة مرگ خدایان و فروپاشی
قهرمانان تعریف کند. این مختصر را گفتیم
تا روشن شود در بوق گذاشتن «نامة منتشرنشدة شاملو» در بیبیسی مورخ 24 ژوئیة
2012، «دلیل موجه» دارد. پس بپردازیم به شگفتیهای 24 ژوئیه سالجاری!
یک هفته پس از انفجار مرکز امنیتی سوریه، یعنی در تاریخ 24 ژوئیه 2012 معجزات عجیبی به وقوع پیوست؛ عربستان
سعودی و سپاه پاسداران عملیات خرابکارانه را در دمشق محکوم کردند؛ فرماندة نیروهای مسلح حکومت اسلامی اعزام نیروی
نظامی به سوریه را منتفی دانست؛ «رادیوفردا» برای نشان دادن بخشی از توحش روحالله
خمینی، حماقت و توحش نعیمه اشراقی، نوة او را نمایان کرد و ... و سایت بیبیسی برای
بازسازی پیوند فرسودة «آخوند و اوباش» به «نامة منتشر نشدة احمد شاملو» متوسل شد.
بله احمد شاملو، همچون
آخوند طرفدار «سانسور» رمان از آب درآمده،
و جالب اینجاست که «شاملوپرستان» سرشناس
نظیر «کانون نویسندگان» که هر سال با صدور بیانیههای مضحک برای شاملو مراسم روضه
و زوزه به راه میاندازند، به «آخوند شدن» احمد شاملو هیچ واکنشی نشان
ندادهاند! دلیل هم اینکه سایت بیبیسی برای ارائة تصویر
آخوند دوران کلاسیک اروپا از شاملو به یکی از نامههای خود وی متوسل شده تا با این
ترفند شعر را در جایگاه« برتر» بنشاند.
استقرار در «جایگاه برتر» و نخبه و والا و غیره به فعلة
فاشیسم امکان میدهد که از طریق مرزشکنی «رسمیات» قانون و «نزاکت اجتماعی» را زیر
پا بگذارند. پیش از ادامة مطلب یادآور شویم، در این وبلاگ سخن از قانون «انسانمحور» است، قانونی که نظم و امنیت جامعه و «حریم خصوصی» را
برای همة افراد به رسمیت میشناسد. و در نتیجه، نه تنها دخالت دین در سیاست، که تهاجم سیاست به حریم مذهب را نیز محکوم خواهد
کرد. دخالت دین در سیاست که نیازی به
توضیح ندارد، این برنامة استعماری در عربستان، پاکستان، افغانستان، ایران و ترکیه در دست اجرا است و صدور آن به
کشورهای مسلماننشین سابقاً شورائی و بخشهائی از خاک روسیه نیز در دستور کار
پنتاگون قرار گرفته. حمایت آورام یزدی از «استقلال چچنی» را که
فراموش نکردهایم.
باری همین سیاست استعماری از طریق تأمین بودجه برای سازمانهای
غیردولتی و دخالت سیاست در کلیسای ارتودوکس روسیه نیز به اجرا درآمده. به همین
دلیلاست که رسانههای غرب پیرامون «مواضع منطقی» حاکمیت روسیه در برابر این سیاست
هیاهو به راه میاندازند. وارد جزئیات نمیشویم،
ولی تصویب قانون برای مشخص شدن جایگاه
فعالان سازمانهای به اصطلاح غیردولتی که بودجهشان را از دولتهای بیگانه دریافت
میدارند، و همچنین محاکمة سه «هنرمند» سیاستزده که مخالفت
با ولادیمیر پوتین را با «مقدسات» در ترادف قرار داده، و از اینرو تجاوز به «حریم کلیسا» را «حق مسلم»
خود میدانستند، نشان میدهد که دولت روسیه از «مرزشکنی» یا بهتر
بگوئیم از «پستمدرنیسم» ساخته و پرداختة محفل فاشیسم حمایت نمیکند. آنهم
پستمدرنیسمی که به آخر خط رسیده، هر چند حاج
فرج دباغ، رامین جهانبگلو، و ... و به طور کلی انسانستیزان محفل فاشیسم که
به «نخبه فروشی» و «الگوسازی» مشغولاند از آن دل نمیکنند.
خلاصه میکنیم، «روشنفکر
دینی» در هذیانات حاج فرج دباغ، همان «انسان جهانیشده» در اظهارات رامین
جهانبگلو است. الگوهای ارائه شده توسط
«شبهفلاسفة» سازمان سیا، هم با «مادیات» بیگانه است و هم با «مادیات». در
نتیجه، با «انسان» نیز نهایت امر در تضاد
قرار خواهد گرفت، مگر اینکه بجای انسان، جمع «بندگان خدا» را بنشانند. به این ترتیب شبان و سگگله برای «راهنمائی»
این جمع «آزادیخواه» و «حقیقت طلب» به مسیر «اخلاق»، «فضیلت»، «کرامت» و «حقیقت» کفایت خواهد کرد. کاری که استعمار با توسل به آخوند و «شبه
فلاسفه» به انجام رسانده و میرساند! برای روشن شدن این مطلب یک پرانتز باز میکنیم و
بازمیگردیم به تعریفی که حاج فرج دباغ و جهانبگلو از «انسان» و «سیاست» ارائه میدهند.
با در نظر گرفتن این «اصل» که بر خلاف اظهارات
اینان، انسان و سیاست از مفاهیم حقوقی و معاصر برخوردارند،
و
سیاست عرصة روابط واقعی در چارچوب اجتماعی،
اقتصادی، فرهنگی و جغرافیائی تلقی میشود.
ولی هم سروش و هم جهانبگلو «انسان» را به دو قطب کاذب خیر و
شر، و خارج از زمان و مکان تقلیل دادهاند. این
عمل را جهانبگلو با توسل به «ماکیاول»، و
حاج فرج دباغ با تکیه بر تقابل «انسان» با «منافع» انجام میدهد. به
ادعای سروش، انسان، فرد مسلمانی
است که یا به احکام دین عمل میکند یا در چنبرة «حیوانیات» دست و پا میزند، چرا که در پی منافعاش میرود! ما نیز در سخنان این فیلسوف سازمان سیا میباید به
زنجیر کشیدن انسان در سنگر توحش نیک و بد،
و نکوهش «منافع» را به عنوان «نسبیات»
بپذیریم:
«[...] یک مسلمان در تمام 24 ساعت عمر خودش به فرمانهای
اسلامی عمل نمیکند. حیوانیات هم یک وقتهائی بالا میآید و خشم، رذالت و غضب برای به دست آوردن منافع [...]»
بله در ذهن علیل حاج فرج دباغ، «منافع
انسان» با خشم و رذالت و ... و به طور کلی با «احساسات» تأمین میشود، نه با حرکت
منطقی وی در مسیر تأمین نیازها وخواستههای انسانیاش! در این
راستا کار، تفریح، تغذیه، استراحت، آموزش، آفرینش هنری و خلاصه به طور کلی «زیستن»
عملی میشود «حیوانی برای به دستآوردن منافع!»
این است وصفالحال سروش و شرکاء! اینان
یا به ابراز بندگی در برابر خداوندشان مشغولاند، یا به
دریوزگی در پیشگاه عموسام. باری، اظهارات
سروش در سایت بیبیسی، مورخ 26 ژوئن
2102، تحت عنوان «کارنامة روشنفکران دیندار» انتشار
یافته و پیشتر بخشی از آن را بررسی کردهایم.
حال برویم به سراغ «مستر» جهانبگلو که در چارچوب تبلیغات
استعماری «تحمیل مقدسات به عرصة سیاست» زبان به نکوهش «رنسانس»، یعنی پایه و اساس «انسانمحوری» گشوده و ادعا میکنند، که سیاست «غیرقدسی» است، پس غیراخلاقی هم هست! به
عبارت دیگر، ایشان اخلاق انسانی را به رسمیات نمیشناسند؛ «اخلاق»
فقط «آسمانی» یا به قول آنحضرت «قدسی» است و چارچوب این «اخلاق» هم در زمان
«گذشته» و در تقابل با «شهریار» ماکیاول مشخص شده. اتفاقاً «اخلاق» در جمکران هم هیچ ارتباطی با
واقعیت در زمان و مکان مشخص ندارد! خلاصه
چنین گفت جهانبگلو در مقدمة «ماکیاولی و اندیشه رنسانس!» اظهارات ایشان در سایت «کتابناک»، مورخ 31تیرماه 1391 انتشار یافته:
«اگر از نظر ماکیاولی سیاست، تصویری غیراخلاقی دارد به این سبب است که سیاست
دارای ماهیتی غیرمقدس است. همین تصور و
برداشت نشان دهندة عمق تأثیر و تأثر ماکیاولی از تغییرات اساسی در نحوة نگرش به سیاست
در دوران رنسانس و صحه گذاشتن بر ماهیت غیرقدسی آن است.»
و اتفاقاً برداشت جهانبگلو هم نشاندهندة همسوئی ایشان با
فدائیان اسلام و آخوند «سیاست زده» و «مرزشکن» است. به
زبان سادهتر، رامین جهانبگلو پروردة همان محفلی است که نواب صفوی،
مصدق، بازرگان، خمینی و ... و دیگر صادرکنندگان «فتوی» را پرورانده.
حال باید ببینیم چه شده که شیپورهای همین محفل خمینی را از «تخت سلطنت» به زیر
کشیده و جنازة احمد شاملو را از قبر در
آورده؟ افتتاح بنای یادبود برای سربازان ارتش سرخ در
اسرائیل؛ شکست اسلامگرایان و متحدانشان در سوریه؛ و از
همه مهمتر، محکومیت عملیات دولت ویشی
توسط فرانسوا اولاند چند پاسخ روشن به همین پرسش است!
به استنباط ما به دلیل شتاب گرفتن استراتژی نوین در منطقه، پسروی گاوچرانها غیرقابل اجتناب شده در نتیجه
اینان ناچار شدهاند پادوهایشان را در صف «غلط کردم» و «پس پس رفتن» قرار دهند. اینگونه بود که یک هفته پس از انفجار مرکز
امنیتی سوریه، رادیوفردا و بیبیسی و شرکاء مورخ 25 ژوئیه
2012 به کمک حکومت مردهشویان شتافته و از زبان «جزایری» و «وحیدی» تأکید کردند، «سپاه پاسداران این انفجار را محکوم میکند، و حکومت جمکران به سوریه نیرو نمیفرستد!» جالب
اینکه، همزمان «ایرنا» هم برای نجات شیخکهای
عربستان قیام کرد! و به این منظور سایت
ایرنا، مورخ 25 ژوئیه 2012 یک مصاحبه با عبدالله
المعلمی، نمایندة دائم عربستان در سازمان ملل ترتیب داد
تا ایشان هم هولهولکی نماز «غلط کردم» بجا آورده، در سنگر
واژگوننمائی جمکرانیان لنگر اندازند:
«[...] عربستان هر گونه عمل تروریستی و همچنین فعالیت سازمان
القاعده را در سوریه محكوم دانسته و آن را رد میکند[...]»
«متمدن» شدن شیخهای سعودی،
آنهم فقط در مورد سوریه دلیل دارد،
اگر آمریکا میتواند با تحریک مشتی اوباش و تأمین لوژیستیک، اینان
را به بمبهای متحرک در میان ملتهای منطقه تبدیل کند، و از این راه دست به سیاستگزاری بزند، شیخ عربستان بخوبی میداند که یک من دوغ
القاعده در مکه، ریاض و مدینه چقدر کرة «فرداعلا»
خواهد داد. به همین دلیل حال که پشتاش
خالی شده دست به «نماز غلط کردم» برداشته. بله، این
موضعگیریهای «دیرهنگام» و هولهولکی و بسیار «مفرح» در واقع بازتاب عقبنشینی
گاوچرانهاست، که از انفجار مرکز امنیتی سوریه رسماً استقبال
به عمل آوردند. یادمان نرفته که خانم سوزان رایس نمایندة یانکیها
در سازمان ملل، این انفجار را به «فال
نیک» گرفته بودند!
وحشیگری حکومت جمکران در واقع از توحش ارباب در واشنگتن
سرچشمه میگیرد. در تاریخ 18 ژوئیه 2012، سوزان رایس، نمایندة دائم واشنگتن در سازمان ملل، انفجار
بمب در مرکز امنیتی سوریه را زمینهساز تصویب قطعنامة شورای امنیت دانست، ما هم
علامت تعجب نمیگذاریم. چرا که پشتیبانی آمریکا از تروریسم و خشونت بر
علیه غیرنظامیان به هیچ عنوان تازگی ندارد،
این حمایت به جنگهای هائیتی و فیلیپین در اوائل قرن بیستم میرسد. به دورانی که هنوز پروندههای «درخشان» ایالات
متحد در جنگهای اول و دوم گشوده نشده بود،
و با جنگهای نواستعماری در کره و ویتنام هم فاصله زیادی داشتیم. خلاصه میکنیم، این حضرات طی تاریخشان همیشه از آدمکشی لذت بردهاند
و بر اساس آماری که خودشان میدهند، هر
سال هزاران آمریکائی به ضرب گلوله در این مملکت متمدن به قتل میرسند!
البته رسانههای اروپای غربی، که برخلاف خانم رایس حواسشان «جمع» است، سعی کردند توحش حاکمیت آمریکا را لاپوشانی
کنند، ولی آنچه عیان است چه حاجت به بیان است؟ به عنوان نمونه بسیاری از رسانههای آمریکا در
برابر «استقبال رسمی» سوزان رایس از تروریسم سکوت اختیار کرده، ابعاد
توحش گاوچرانها را پنهان داشتند. ولی خوشبختانه دوران نورانی «جنگ سرد»، و نان
قرض دادن سپری شده، و مسائل مدت زیادی نمیتواند پشتپرده بماند. به طور مثال،
سه روز پیش سرگئی لاوروف، وزیر
امور خارجة روسیه، حمایت آمریکا از «تروریسم»
را محکوم کرد و بخشی از اظهارات لاوروف هم در فرانسپرس منتشر شد.
به گزارش سایت فرانسه زبان نووستی، مورخ 25 ژوئیه 2012، وزیر امور خارجة روسیه ضمن انتقاد از سکوت
کشورهای غرب در برابر انفجار مرکز امنیتی
سوریه، اظهارات سوزان رایس را «پشتیبانی مستقیم
از تروریسم» دانست:
«کشورهای غرب از محکوم کردن عملیات خرابکارانة هفتة گذشته
در سوریه خودداری کردهاند [...] این خودداری به این معناست که به پشتیبانی از
تروریسم آنقدر ادامه میدهیم تا شورای امنیت به الزامات ما تن در دهد؛ چنین موضعی وحشتانگیز است[...]»
یادآور شویم انفجار مرکز امنیتی سوریه با سفر رجب اردوغان به
روسیه تقارن زمانی یافت! در تاریخ 18
ژوئیه 2102 برای دادن وعدههای شیرین به مسکو، اردوغان
را به روسیه فرستادند. و نخست وزیر ترکیه
طی این سفر بر همکاری «هستهای» و گسترش روابط تجاری با مسکو تأکید فراوان کرد. ولی چه
بگوئیم که، اردوغان نیز مانند هیلاری کلینتن پایاش در هواست، اینان در محور «سیاست شکست» نشستهاند، و نهایت
امر رفتنیاند. در هر حال، بررسی مسائل سیاسی چندان اهمیتی ندارد؛ مهم
آشنائی با چارچوب اقتصادی و نگرشی است که جهتگیریهای سیاسی را مشخص میکند. و این
سیاست در کشور ایران و در دیگر کشورهای منطقه در چارچوب مقدس «تاراج و توحش»، یا
همان «سرکوب آزادی بیان» متحول میشود.
بیدلیل نیست که لندن و واشنگتن برای بزک کردن چهرة کریه «فدائیان
اسلام» و شاخکهای فکلکراواتی این تشکل استعماری از قماش نهضت عاظادی و جبهة ملی
با یکدیگر مسابقه گذاشته، میکوشند
«مصدق» و دولت موقت «انقلاب» را به ارزش بگذارند.
محمد مصدق چه از جایگاه نمایندة
مجلس شورای ملی، و چه در مقام نخستوزیر، نماد
بارز خیانت به منافع ملی ایران بود. شعارهای پوچ و مردمفریب، قانونشکنی، عوامفریبی،
یکجانبهگرائی و... و به ویژه «کودتاسازی» از ویژگیهای دوران فعالیتهای سیاسی
مصدق به شمار میرود. دورانی که صرفاً به
تحولات سالهای کودتای 28 مرداد محدود نمیماند.
ایشان به دست استعمار به مرتبة
«قهرمان ملی» نیز ارتقاء درجه یافتند تا ابزار مناسبی جهت تبلیغات باشند. دولت مصدق
با شعار «نه شرقی نه غربی»، دست اسلامگرایان
آدمکش و تروریست را باز گذاشت، اوباش را
به استخدام شهربانی در آورد، مدارس مختلط
را تعطیل کرد، زمینة تحمیل تحریمهای اقتصادی بر ملت ایران را
فراهم آورد و ... و خلاصه، قلم از شرح «خدمات» ایشان به «سرمایه سالاری»
غرب ناتوان است!
سرمایه سالاری یعنی حاکمیت «سرمایه» بر جامعة انسانی. و اگر این حاکمیت تحت نظارت «قوانین» قرار نگیرد،
بجائی خواهیم رسید که امروز رسیدهایم. یعنی
پشتیبانی آشکار آمریکا و متحداناش از تروریسم!
در تبلیغات همین حامیان تروریسم است
که شاملو «طرفدار سانسور رمان »، و خمینی
«مخالف خشونت» معرفی میشود! چرا که حضرات به «فتوی» نیاز دارند. فتوی
است که یکجانبهگرائی و مرزشکنی و به طور کلی توحش و جنایت را به ارزش میگذارد. سایت
رادیو فردا، مورخ دوم مردادماه سالجاری، برای صدور همین نوع «فتوی» با دختر آخوند اشراقی
برای ملت ایران «معرکه» گرفته.
یادآور شویم اشراقی داماد خمینی بود. ایشان حتی پیش از «بهار عاظادی»، اقلیتهای
مذهبی را به رعایت «حجاب» دعوت میکردند، و تظاهرات 8 مارس 1979 پس از دعوت آقای اشراقی
به رعایت «حجاب» صورت گرفت. از سوی دیگر،
و برخلاف بیانات «علمی» پروفسور «فائقه
شیرازی» در سایت بیبیسی، مورخ 24 ژوئیه سالجاری، از
همان دوران صدارت مهدی بازرگان، «حجاب» به صورت غیررسمی، یعنی از طریق عربدههای خمینی، و ارعاب و تهدید
در محل کار به زنان شاغل تحمیل شده بود:
«[...] در وزارتخانههای اسلامی نبايد زنها لخت بيايند. زنها
بايد [...] با حجاب باشند[...]»
این قسمتی از اظهارات روحالله خمینی است که در کیهان، مورخ 16 اسفندماه 1357 منتشر شد و رادیوفردا، مورخ 2 مردادماه سالجاری برای مضحکه کردن نوة خمینی
به آن اشاره دارد! جالب اینکه،
به همین لاتبازی «امام» خمینی، دولت میرحسین موسوی و یک مجلس فرمایشی «رسمیات»
و قانونیات هم بخشید! خلاصه تلاش خانم فائقة شیرازی، استاد محترم
بخش خاورمیانهشناسی دانشگاه آستین در تگزاس برای ارائة «تصویر دلپذیر» از دولت
خیابانی مهدی بازرگان و«انقلاب» قابل
تقدیر است ولی فروش «آخوند خوب» و «اسلام مترقی» و «ژانر برتر» به ملت ایران دیگر امکانپذیر
نیست.
...
<< بازگشت