جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۹۱

کاظم‌خان!




حقوقدانان برای تنظیم اعلامیة‌ جهانی حقوق بشر و تعریف آزادی بیان به فلسفة‌ «امانوئل‌کانت» یا «احکام شریعت» ادیان ابراهیمی،   و خلاصه به «باورها و مقدسات» و «ارزش‌ها» مراجعه نکرده‌اند!   آزادی بیان هیچ ارتباطی با «اخلاق» کانت و «فضیلت زرین» و سیمین و پلاتین   نداشته و ندارد!  چرا که آزادی بیان ارزشی و مقدس نیست،‌   «انسانی» است و منطقاً نمی‌توان آن را با «اخلاق کانت» یا فلسفة‌ ارسطو شناسائی و تعریف کرد؛  ‌ به دو دلیل مبرهن!   نخست اینکه در اعلامیة ‌جهانی حقوق بشر،  «انسان» خارج از چارچوب مقدسات،‌  باورها و ارزش‌ها قرار گرفته،   و دیگر آنکه این «حقوق» در هر حال معاصر است،   و نمی‌تواند از فلسفة‌ کلاسیک استخراج شود.   چارچوب آزادی بیان را فقط «قوانین انسان‌محور معاصر»،  ‌ یعنی قوانین «غیرارزشی» و «غیرجانبدارانه» تعیین می‌کند.   

نظر به اهمیت «آزادی بیان» و با توجه به خیز بی‌بی‌سی جهت در ترادف قراردادن «آزادی بیان» با «توهین»،‌   بخش پایانی این وبلاگ را به بررسی مطلبی اختصاص می‌دهیم که سایت بی‌بی‌سی تحت عنوان «آیا توهین مجاز است» منتشر کرده.   البته تلاش‌های بی‌بی‌سی برای گسترش توحش و مقدسات به این مختصر محدود نمی‌ماند.   خارج از رسانه‌های جمکران، بوق وزارت امور خارجة‌ بریتانیا از کمک‌های شایان رادیوفردا و دیگر شیپورهای سازمان سیا نیز بهره‌ می‌گیرد.   ولی این کمک‌ها هم نمی‌تواند افلاس حضرات را جبران ‌کند.  بی‌دلیل نیست که سازمان فیفا به روسری و «اسلام‌گرائی» چراغ سبز می‌دهد،   و همزمان در اسرائیل نیز بعضی‌ها برای ارائة «تصویر دلپذیر» از هیتلر به تکاپو افتاده‌اند!

بله،   جریان از اینقرار است که در تاریخ 2 ژوئیه سالجاری،   چند روز پس از «شهادت» فانتوم ارتش ناتو در ترکیه،   یک جنگدة «رافال» فرانسه،   حین مانور نظامی با رزمناو آیزنهاور،  در آب‌های مدیترانه سقوط کرد!   و اینگونه بود که سرانجام مصاحبة «جمهوریت» با بشار اسد صورت گرفت.   بعد هم دو جنگندة «تورنادو» متعلق به ارتش انگلستان در آب‌های اسکاتلند سقوط کردند،   و به دنبال آن رئیس مجلس سوریه راهی تهران شده،   برادران لاریجانی طرفدار سوریه از‌ آب در آمدند!   در این گیرودار،   بخش‌هائی از مصاحبة «جهموریت» با بشار اسد به زبان فارسی منتشر شد،‌   ولی سایت بی‌بی‌سی از انتشار «اصل مطلب» تا برگزاری نشست «دوستان سوریه» در پاریس خودداری کرد!   

به استنباط ما انتشار بخش اصلی مصاحبة بشار اسد با رسانة معروف ترکیه در سایت بی‌بی‌سی نشان می‌دهد که وزارت امور خارجة‌ بریتانیا موفق شده «فرانسه» را به صورت همه جانبه در سیاست بازنده درگیر کند!   امروز رئیس‌جمهور فرانسه رسماً در کنار شیخ قطر و هیلاری کلینتن نشست.   در اینجا متن سخنرانی فرانسوا اولاند را بررسی نمی‌کنیم،   چرا که پیش از نشست «6 ژوئیه» به کرات گفته‌ایم فرانسه برندة جنگ دوم جهانی نیست و از اینرو پیامد تضعیف آنگلوساکسون‌ها را منطقاً فرانسه متحمل خواهد شد.   و امروز،  هم‌سوئی حاکمیت سوسیالیست فرانسه با شیخ قطر شاهدی است بر این مدعا.   مسلماً اگر مواضع شیخ قطر در مورد سوریه شانس پیروزی می‌داشت نشست دوستان سوریه در «لندن» برپا می‌شد و وزیر امورخارجة بریتانیا هم بجای تأکید بر «اجرای طرح کوفی عنان»،   در کنفرانس بین‌المللی ژنو می‌گفت:  «بشار اسد باید برود!»  

ولی این سخنان را از زبان رئیس جمهور و وزیر امورخارجة فرانسه شنیدیم.   خلاصه همانطور که روح‌الله خمینی در فرانسه نشسته بود و می‌گفت شاه باید برود،  حاکمیت فرانسه نیز ضمن تأکید بر «اجرای» طرح کوفی عنان بر طبل «باید برود» می‌کوبد!   یادآور شویم،   «طرح کوفی عنان» به هیچ عنوان رفتن و یا ماندن بشار اسد را شامل نمی‌شود!   دلیل هم اینکه اگر قرار است دمکراسی در سوریه برقرار شود،   فقط از طریق «قانونی»،   یعنی مراجعه به آراء ملت سوریه چنین امری محقق خواهد شد،   نه با مزدور مسلح و تهاجم نظامی به خاک اینکشور!   اوضاع آشفتة تونس و مصر به کنار،   شرایط اسف‌بار  لیبی در برابر ماست!  در هر حال تصمیم می‌باید در چارچوبی دمکراتیک،   و از طریق انتخابات آزاد و با تکیه بر پیش‌فرض‌های دمکراسی سیاسی توسط ملت سوریه اتخاذ شود،   نه از طریق سخنان شیخ قطر و مطالب رادیو فردا و بی‌بی‌سی!   پس بهتر است سوریه را به حال خود رها کرده،  بپردازیم به افلاس حکومت اسلامی.

حکومت اسلامی،   در راستای تکرار دور باطل «شیخ وشاه»،   همزمان با دریافت کمک تبلیغاتی از رادیوفردا و بی‌بی‌سی،   برای تقویت جنگ‌طلبان آمریکا و اسرائیل،  به صورتی «واژگونه» دست نیاز به سوی فرانسه و آلمان درازکرده!   احضار سفیر آلمان به وزارت امورخارجة مرده‌شویان و شکایت سفارت جمکران در فرانسه از اوباش صادراتی به اینکشور شاهدی است بر این مدعا!   بی‌دلیل نیست که «مرکز اسناد انقلاب اسلامی» جمکران سند تاریخی هم‌سوئی «شیخ و شاه» را سانسور کرده،   و «مورخین» صاحب‌نام طویلة مک‌کارتی نیز خود را به آن‌ راه زده‌اند.

آنچه تل موهوم «مردم» پس از انقلاب حاج روح‌الله می‌طلبید،   در واقع همان بود که در ‌ اطلاعیة‌ رضا میرپنج پس از کودتا آمده؛   با یک  تفاوت اساسی!  و آن اینکه چون حاج روح‌الله برخلاف اعلیحضرت خیلی «ضدامپریاس» و «نه شرقی،  نه غربی» تشریف داشتند،  تل موهوم «مردم» در سال 1357،   سرکوب زنان را نیز به احکام اعلیحضرت افزوده،    «مدرنیزاسیون» مذهبی را به مورد اجرا در آوردند.   بله،   در سال 1299 اعلیحضرت «حکم» کرده بودند که مردم تهران باید «ساکت» و مطیع باشند،   ‌در خانه‌ها تجمع نکنند،  مشروب نخورند،  تفریح نکنند،  قمار نکنند و ... و خلاصه زندگی آخوندپسند داشته باشند.  خوشبختانه وبلاگ «گیله مرد»،   متن اطلاعیة اعلیحضرت را منتشرکرده که چند مادة دندانگیر آن را برای آگاهی اهالی مرز پرگهر می‌آوریم:
 
مادة‌ اول ـ  تمام اهالی شهر تهران باید ساکت و مطیع احکام نظامی باشند. [...]
مادة پنجم ـ اجتماعات در منازل و نقاط مختلفه به کلی موقوف و در معابر هم اگر بیش از سه نفر گرد هم باشند،  با قوة‌ قهریه متفرق خواهند شد.
مادة‌ ششم ـ  تمام مغازه‌های شراب‌فروشی و عرق‌فروشی،  تئاتر و سینما و فتوگرافی‌ها و کلوپ‌های قمار باید بسته شود و هر مست که دیده شود،  به محکمة‌ نظامی جلب خواهد شد [...]
مادة‌ نهم ـ کاظم‌خان [...] مأمور اجرای مواد فوق خواهد بود.
14 جمادی الثانی 1339
رئیس دیویزیون قزاق اعلیحضرت
اقدس شهریاری و فرمانده کل قوا ـ رضا

همچنانکه می‌بینیم اعلیحضرت نیز به سینما،   تئاتر،  کلوپ و مشروب‌فروشی روی خوش نشان نمی‌دادند،   تعجبی هم ندارد.   پهلوی اول،   نوع «بدون دستار» خمینی بود،   احمدی‌نژاد هم آریامهر ته‌ریش‌دار است!   به عبارت دیگر،  نمی‌باید فراموش کرد که شاه کودتاچی پیوسته هم‌سنگر شیخ کودتاچی بوده و هست.  و برای تداوم دورباطل شیخ وشاه،   یعنی «گذار» از شاه به شیخ،   و یا بازگشت از شیخ به شاه بود که استعمار غرب «جبهة ملی» و «نهضت‌ عاظادی» به راه انداخت.  این «تشکل‌ها» پلی است که دو بخش ایستا و استخوانی «شیخ و شاه» را به یکدیگر متصل می‌کند.  شاهد بودیم که در دوران نخست‌وزیری شاپور بختیار،   ایندو تشکل استعماری در سنگر توحش آخوند لنگر انداختند تا جایگزینی استبداد فرسوده با استبداد تازه نفس از طریق کودتای 22 بهمن 1357پیروز شود،  که شد.   

اما پس از فروپاشی اتحاد شوروی،   لندن و واشنگتن تمام تلاش خود را برای جان دادن به این تشکل‌ها و سازمان دادن به کودتای «مردمی»،  و بزک کردن چهرة کریه حکومت اسلامی به کار بستند و در هر گام ناکام ماندند!  پیشتر در مورد این کودتاها که آخرین‌شان را در سال 1388 شاهد بودیم به تفصیل سخن گفته‌ایم و نیازی به تکرار مکررات نمی‌بینیم.   ولی از آنجا که بدون «مدرنیزاسیون» و ایجاد گسست در روند رشد جامعه،   استعمار نمی‌تواند منافع انسان‌ستیزش را گسترش دهد،   بر «تکرار»،  یعنی بر تداوم «دورباطل» حکومت مقدسات شیخ وشاه،  پای خواهد فشرد.    ویژگی مقدسات  ـ  بومی،  دینی یا قومی ـ  همان تضادشان با «آزادی بیان» است!

آزادی بیان،   همچنانکه گفتیم و دیگران هم گفته‌اند،   «انسانی» است،  نه احساسی.   در نتیجه  فراتر از سنگر حق و باطل یا «عشق» و «نفرت» و مقدسات و ارزش‌ها  قرار می‌گیرد.  مقدسات همیشه یکسویه،  آمرانه و غیرمنطقی،  یا بهتر بگوئیم «جانبدارانه»‌ و احساسی است،   و به همین دلیل «نظم قانونی» را به چالش می‌کشد.   نظم قانونی،  با رعایت مقررات،  سلسله مراتب و جایگاه واقعی اجتماعی تأمین می‌شود،   و با «مسئولیت» و «پاسخگوئی» توأم است،   و در هر حال هیچ ارتباطی با «احساسات» و باورها ندارد.   چرا که در یک جامعة بهنجار «روابط دوسویه» حاکم است و هر فرد «مسئول» رفتارش شناخته می‌شود،‌  و نهایت امر می‌باید پاسخگوی اعمال‌اش باشد.   ولی در جوامع استعمارزده،   به ویژه در رأس هرم قدرت، مسئولیت و پاسخگوئی محلی از اعراب ندارد.   

«روابط یکسویه»،  مسئولیت گریزی  و نظم شکنی شیوة اعمال حاکمیت می‌شود؛   و بهترین ابزار جهت پیشبرد سیاست استعمار است.   این مجموعة انسان‌ستیز  از تل موهوم «مردم» تغذیه می‌کند.  هر گاه مصلحت استعمار ایجاب نماید،  ‌ همچنانکه در ایران شاهد هستیم،  تل موهوم «مردم» یا «دانشجویان» و غیره مسیر دولت را تعیین خواهد کرد،   و بی‌بی‌سی و دیگر بوق‌های استعماری بیانیة تشکل‌های «مردمی»‌ و نظم‌شکن را در بوق خواهند گذارد.

به عنوان نمونه،   «بسیج دانشجوئی با حضور بحرین در نشست غیرمتعهدها مخالفت کرده!»  بله،   بسیج دانشجوئی،  مطالبات دانشجوئی ندارد.   خوابگاه مخروبة دانشجویان،  وضع  دانشگاه‌ها،‌  نبود کتابخانه،  آزمایشگاه و ...  و خلاصه آنچه به دانشجو مربوط می‌شود برای بسج دانشجوئی فاقد اهمیت است.  کار بسیج دانشجوئی به «فضولی» به امور سیاسی،   خصوصاً در چارچوب مورد نظر لندن و واشنگتن محدود می‌ماند.   فضولی محض که هیچ مسئولیتی ندارد و  مستلزم پاسخگوئی نیز نخواهد بود.   چرا که،   این تشکل‌های خلق‌الساعه همچون آخوند کودتاچی «دیانت‌شان، ‌ عین سیاست‌شان است!» و فقط پارس می‌کنند.    

مقامات حکومت اسلامی،   بدون استثناء در همین سنگر توحش لنگر انداخته‌اند.  به عنوان نمونه،   شیخ مهدی بازرگان در دوران حاج اکبر سازندگی راهی اروپا شده،   همه را به بازگشت تشویق می‌کرد.  گروهی از ایرانیان نیز به کشور بازگشتند و برخی از آنان همچون «مجیدشریف» و ... به قتل رسیدند.   شیخ مهدی بازرگان مسئولیتی برای خود قائل شد؟  دروغ چرا؟  جز بوسیدن دست حاج روح‌الله و فروش «اسلام رحمانی»،   ما که ندیدیم و نشنیدیم ایشان مسئولیت دیگری بر عهده بگیرند!   نخست وزیر خیابانی‌ «انقلاب‌»،   مانند محمد مصدق،  هرگز مسئولیت نپذیرفت،  و هیچگاه پاسخگو نبود.   به همین دلیل نیز او را در جایگاه «قهرمان مظلوم» نشاندند.   شاید اگر بازرگان هنوز زنده می‌بود،   همان مزخرفاتی را تحویل‌‌مان می‌داد که چندی پیش از زبان حاج سیدجوادی خودفروخته شنیدیم:   «ببخشید ما مسلمانیم،  اسلام دین رحمت است،  با خلخال آن زن یهودی دمکراسی برقرار می‌کند،  شریعتی روشنفکر بود،   و...»  و بی‌بی‌سی و رادیوفردا هم بلافاصله اظهارات بی‌سروته شیخ‌ مهدی را در بوق می‌گذاشتند تا کیهان جمکران بتواند خادم وفادار دکان جیمی‌کارتر را در جایگاه مخالف حکومت اسلامی قرار دهد.   ولی خوب از آنجا که شیخ مهدی در سوئیس شربت شهادت سر کشید،  ‌ بی‌بی‌سی و رادیوفردا ملاممد خاتمی را برای ما ملت زین کرده‌اند.   باشد که هم از طریق شیخ،   «شاه» را به ملت ‌بفروشند هم حماقت و بی‌مسئولیتی «شیخ» را به «ارزش» بگذارند.   

محمد خاتمی به عنوان  سرپرست کیهان هیچ مسئولیتی نداشته،  بلکه «جو زده» شده و از روی «احساس» نهضت عاظادی را مورد انتقاد قرار داده!   امروز هم پشیمان شده.   بله،  ملاممد خاتمی با چنین اظهاراتی در واقع به حماقت خود اعتراف کرده.  ما که می‌دانیم خط تبلیغاتی کیهان را همواره طویلة ‌مک کارتی تعیین کرده و بقیه مجری سیاست ارباب‌اند.   باری،  در این گیرودار شیخ مسعود بهنود هم به صورت «مستقل» بنگاه فروش محمد مصدق  باز کرده،   و پیرامون «قانون‌مداری» نوچة فدائیان اسلام چه سخنرانی‌ها که نکرده!   مصدق،   به ادعای بهنود «قانونمدار» بوده!   «کور شه هر کی دروغ بگه!»

لغو یکجانبة امتیاز نفت،  ‌ آزاد کردن قاتل رزم آرا،  و استخدام شعبان جعفری در شهربانی همه و همه «قانونمداری»‌بود؛   ممنوعیت مدارس مختلط و انحلال مجلس چطور؟   ولی «هر جا مردم هستند،  مجلس همانجاست» قانون‌مداری اصلی مصدق بوده.  به شیخ مسعود بگوئیم این اظهارات و این اعمال را قانونمداری نمی‌خوانند،   این‌ها «لات‌مداری» است.   پیشتر در مورد محمد مصدق به تفصیل نوشته‌ایم و تکرار مکررات نمی‌کنیم،   می‌پردازیم به «آزادی بیان»،   ویراست بی‌بی‌سی که یک لجن‌پراکنی همه جانبه است به هنر،   هنرمند و آزادی بیان در مفهوم معاصر آن.     

سایت بی‌بی‌سی،‌  مورخ 2 ژوئیه 2012،‌   مصاحبه‌ای با «عبدی کلانتری» ترتیب داده تا از زبان او مطالبات استعمار انگلستان را به مخاطب حقنه کند.   بی‌بی‌سی عبدی کلانتری را «نویسنده» و «جامعه شناس» مقیم نیویورک معرفی می‌کند و از او می‌پرسد:

«شما که مدافع بی‌قید و شرط آزادی بیان هستید [...]  به خودتان حق می‌دهید به افراد توهین کنید؟»

می‌بینیم که چگونه بی‌بی‌سی از آغاز مصاحبه «آزادی بیان» را در ابعاد مختلف موذیانه «تحریف» می‌کند!   نخست اینکه «فرد» را در جایگاه «قاضی» قرار می‌دهد،  تا تعریف حقوقی «توهین» را نیز «فردی» بنمایاند!   حال آنکه ادعای «توهین» می‌باید با ارائة اسناد و شواهد در برابر قاضی ذیصلاح و در چارچوب قوانین حقوقی ارائه شود.  و این مدعا می‌باید به «اثبات» برسد.  عبدی کلانتری در خلاء حقوقی،  و نبود شواهد و مستندات منطقاً نمی‌تواند در چنین جایگاهی بنشیند!  به همین دلیل در پاسخ  بی‌بی‌سی،  وارد مباحث نامربوط «احترام» و «توهین» شده و از «احترام به شخصیت مدنی افراد» سخن به میان می‌آورد!   حال آنکه این «احترام» از منظر حقوقی «مبهم» است  و با نظم اجتماعی و جایگاه واقعی فرد هیچ ارتباطی برقرار نمی‌کند.   به طور مثال،  ایشان نمی‌فرمایند رسم کاریکاتور ملکة انگلستان،  و انتشار آن در رسانه‌ها «بی‌احترامی» به  «شخصیت» ایشان است،  یا خیر!

در جامعة دمکراتیک همة افراد در برابر قانون برابرند و می‌باید نظم قانونی را در هر حال رعایت کنند.  و در این راستا،   عبارت «احترام به شخصیت افراد» باد هواست،  معنا و مفهوم حقوقی ندارد.    در ثانی،  در یک جامعة بهنجار «رعایت سلسله مراتب» و مقررات مد نظر قرار می‌گیرد!   به عنوان نمونه «سلام نظامی»،   برخاستن حاضران در صحن دادگاه در برابر قاضی،   رعایت نظم در کلاس درس و غیره احترام به نهادهای اجتماعی است،   نه «احترام» به قاضی و افسرمافوق و معلم!    باری مستر کلانتری پس از ایجاد ابهام مطلوب،   در گام بعد،   این «احترام» را با «صلح» نیز در ترادف قرار می‌دهند،   و با پس راندن هر چه بیشتر آزادی بیان به مرزهای «احترامات فائقه» و «مصلحت‌جوئی‌های ملائی» می‌فرمایند،   جهت تأمین صلح،   «شهروندان» می‌باید از تمسخر و زخم زبان بپرهیزند!   تعجب نکنید،  این است تعریف «آزادی بیان» ویراست بی‌بی‌سی.  

اشکال اینجاست که در جامعة دمکراتیک «همه» شهروند به شمار نمی‌روند.   شهروند،  بنابرتعریف «لائیک» است،   به همین دلیل نیز در پروسة دمکراتیک شرکت می‌کند،   و از حق «تدوین قوانین» برخوردار می‌شود.   ولی به طور مثال،   «روحانی» در جایگاه «روحانیت» از چنین حقوقی برخوردار نیست،   چرا که قوانین مورد نظر روحانی پیشتر نوشته شده و وی نمی‌تواند در پروسة حقوقی دمکراتیک جایگاهی داشته باشد.   با این وجود،   قانون به هیچکس «حق توهین» به غیرشهروند را نداده!   به عبارت دیگر،   در جامعة دمکراتیک،‌   رفتار افراد خارج از گرایش‌های سیاسی،  مذهبی و ... می‌باید در چارچوب «قانون» باشد و بس.   باری کلانتری در ادامه،‌  ادبیات حکومت اسلامی را به سخره گرفته و درکمال «احترام» لگدی «شهروندانه» نثار «گدای سرکوچه» می‌کند:‌

«[...] در هر جامعه دموکراتیک افراد [...] باید احترام شخصیت یکدیگر را داشته باشند.  این را می‌گویند احترام شهروندی.   شهروند در مقابل شهروند.  انسان‌ها [...] به اعتبار اینکه شهرونداند [...] باید میان‌شان صلح برقرار باشد [...] و شخصیت یکدیگر را با توهین و تمسخر و زخم زبان خفیف نمی‌کنند [...] رحمت را باید گذاشت برای گدای سر کوچه [...]»

بله،   این است درجة درک و فهم «میهمانان» بی‌بی‌سی،   از آنچه خود «احترام شهروندی» می‌خوانند.   همچنانکه می‌بینیم شهروند مطلوب کلانتری،   «گدا» نمی‌تواند باشد،   سر کوچه هم نمی‌نشیند!   شهروند کذا،   مسلماً «جامعه شناس» و «مقیم نیویورک» است،   و به دلیل مفتگوئی و پشت‌هم‌اندازی و سفسطه سر از بی‌بی‌سی در می‌آورد.  در نتیجه،   همه می‌باید به او «احترام» بگذارند!   البته این آغاز سخن است،  در ادامه،   ایشان برای انتقاد از باورهای خرافی فتوی داده و توصیه می‌فرمایند که هنرمندان باید از «مقدسات» انتقاد کنند!   آنهم نه از مقدسات به طور کلی،   که از برخی مقدسات که بجای «شعور» و«عقلانیت» نشسته‌اند!

خلاصه کنیم،   عبدی کلانتری در واقع مزخرفات حاج‌فرج دباغ را برای‌مان بازنشخوار کرده،   سری هم به آخور پاسدار اکبر،   ملاممد خاتمی و دیگر پیروان خط توحش شریعتی می‌زند.   این جانوران وحشی هنر و بیان هنری را در خدمت توحش ایدئولوژی و اهداف سیاسی می‌خواهند:‌  

«[...] مقدساتی که [...] امام پرستی را جانشین شعور و عقلانیت کرده،  باید هدف انتقاد این هنرمندان قرار بگیرد.   انتقادِ هنری،  انسانی‌ترین و متمدنانه‌ترین شیوة‌ انتقاد اجتماعی است [...]»

از عبدی کلانتری «انسانیت» بیاموزیم!   ایشان با ارائة‌ ترهات فرسوده و پوسیدة اواخر قرن نوزدهم  در باب  هنر و هنرمند،   برای هنرمندان معاصر ایران زمین تعیین تکلیف می‌فرمایند،   و با همین درافشانی‌ها «بایدها» را نیز مشخص کرده‌اند!   کلانتری «لطف» کرده،   «هنرمند» را از جایگاه «آفریننده» و خالق الهامات و تمایلات غیرمتعارف و نوآورانه بیرون می‌آورد و او را به جایگاه «منتقد امور اجتماعی و سیاسی» پرتاب می‌کند!   خلاصه،‌   هنر،  درقاموس ایشان همان است که تولستوی یکصد سال پیش در «هنر برای مردم» نوشته بود!   باید خدمت‌شان بگوئیم آنچه کهنه‌اش مرغوب می‌شود،   «فلسفه» نیست،  شراب است،   و آنهم نه هر شرابی!   

هنر مورد نظر این قماش «هنرشناس»،‌  چماقی است که در خدمت «عقلانیت» مورد نظرشان قرار گیرد،  در غیراینصورت می‌باید به تیغ «سانسور» سپرده شود!   عقلانیت را هم پیشتر «کانت» و کلانتری برای‌مان تعریف کرده‌اند،  و هیچکس «حق» ندارد این «عقلانیت» ‌قرون وسطائی را به زیر سئوال ببرد!   این است شگرد تبلیغات استعماری،   برای فروش فلسفة قرون وسطی به ملت‌های تحت استیلا!    در ادامة این مصاحبة «عقلانی» است که ملانصرالدین با صادق هدایت،   و «طنز» با «تمسخر» در ترادف قرار می‌گیرد و جایگاه «برتر اخلاقی» شاهین نجفی هم مشخص می‌شود: 

«خرافات،  و انواع بی‌خردی‌ها [...] باید بی‌مهابا مورد انتقاد قرار بگیرند [...] روش متمدنانه و صلح‌آمیز انتقاد و روشنگری چیزی نیست مگر طریق هنر،  ادبیات،  موسیقی،  طنز،  کمدی و فکاهه.   از ملانصرالدین گرفته تا صادق هدایت [...]هنرمندی مثل شاهین نجفی به مراتب از لحاظ اخلاقی در مقام بالاتری است تا برخی نواندیشان رحمانی که نه ادراک موسیقی و نه دید تیز نقادانه،   دلسوزانه،  و تراژیک او را دارند[...]»

اینهم «عبدی شو» در نیویورک!   نمی‌دانستیم برخورداری از ادراک موسیقائی الزاماً‌ با «اخلاق» و «مقام بالاتر» مرتبط می‌شود!    در هر حال،   اگر «عبدی کلانتری» حرف منطقی برای گفتن می‌داشت مسلماً بنگاه سم‌پاشی بی‌بی‌سی به سراغ‌اش نمی‌رفت.   تنها وظیفة سایت بی‌بی‌سی گسترش خشونت و حماقت است،   و این وظیفة مقدس را با توسل به امثال حاج فرج دباغ‌ها و شرکاء به انجام رسانده و می‌رساند.   مصاحبة بی‌بی‌سی با عبدی کلانتری چند امتیاز مهم دارد.   نخست اینکه ماهیت واقعی تبلیغات بی‌بی‌سی را تا حدودی بر ملا می‌کند،   دیگر آنکه «درک» ابتدائی امثال عبدی کلانتری از عدم خشونت را به نمایش می‌گذارد.

کلانتری پس از اخراج «گدای سرکوچه» از جایگاه شهروندی،   می‌فرمایند ممکن است گوش بچه را بگیریم که تربیت‌اش کنیم!   به عبارت دیگر،   ایشان «تربیت» را با «تنبیه بدنی» و اعمال خشونت در ترادف می‌‌گذراند!   نمی‌دانستیم اعمال زور و خشونت بر «روابط» والدین با کودک قسمتی از «عقلانیت‌های» کانتی آنحضرت است!   وارد جزئیات نمی‌شویم،   ولی بجای کشیدن گوش کودک،  به او «می‌گویند»،   کار بدی کرده،  یا حرف زشتی زده و ... و شاید سخن گفتن با کودکان نیز،  در قاموس امثال کلانتری عملی «غیرعقلانی» بنماید!   چرا که عقلانیت ایشان در واقع تهاجم به حریم خصوصی «باورهای» افراد است.   به زعم عبدی کلانتری «باورها» به دو دسته تقسیم می‌شود،   «خرافی و غیرخرافی»!   و مبارزه با باورهای «خرافی» الزامی است! 

به عبارت دیگر جناب عبدی کلانتری در جایگاه «قضاوت» نشسته‌،   و در مورد باورهای افراد «حکم» هم صادر می‌کنند.  بدون اینکه در نظر بگیرند،   «قضاوت» در مورد افراد و حریم خصوصی اعتقادات‌شان ـ   این اعتقادات هر چه هست ـ   فقط و فقط‌ نشانة خشونت و انسان‌ستیزی است.   خلاصه کنیم،   این افراد همان اوباشی هستند که در دوران هیاهوی حاج‌ روح‌الله،  مزخرفات آخوندها را «غیرخرافی» و «مترقی» می‌دیدند،   برای‌شان هم مهم نبود که چرندیات آخوند دخالت به حریم خصوصی «انسان» است.   راستش را بخواهید اینان اصلاً نمی‌دانند «انسان» چیست!‌   حال که مسیر باد اربابان عوض شده،   کشتی‌شکستة متخصصین «خرافه» راهش را تغییر داده!  

کلانتری ادعا می‌کند «خشونت» از  «یاوة ‌مقدس» سرچشمه می‌گیرد،   حال آنکه یاوه‌گوئی، مرزشکنی است،   و راه را بر خشونت و انسان‌ستیزی هموار می‌کند؛  و از قضای روزگار اظهارات شخص کلانتری در باب «احترام» و «توهین» بهترین نمونه از همین یاوه‌گوئی‌هاست. چرا که کلانتری از جایگاه «جامعه شناس» و «نویسنده» خارج شده،   در جایگاه  «قضاوت» نشسته؛  بدون در دست داشتن مستندات حقوقی برای همه «حکم» صادر می‌کند و بعد هم  مدعی «بومی‌ات» خشونت می‌شود:‌

«[...] از درون یاوه‌های مقدس خشونت بیرون می‌آید.   و این خشونت [...] بومی و خانه‌زاد است،  نه ساختة‌ اسرائیل و امپراتوری.»

این نانی است که «عبدی‌جان» برای ارباب به تنور چسبانده،   به عبارت دیگر خشونت و توحش حاکم بر جامعة ایران،  ارتباطی با چپاول استعماری ندارد،   «بومی» است،  از خودمان است و از ماست که برماست!   اگر این اظهارات بیشرمانه را یک مرحلة منطقی به پیش رانیم خواهیم داشت،  ایرانی به دلیل اعتقادات‌اش متحمل خشونت می‌شود،   نه به دلیل ثروت‌های   کانی و موقعیت استراتژیک منطقه‌ای‌اش!   در اینصورت به سهولت می‌توان خشونتی را که  افغان‌ها،   عراقی‌ها و دیگر ملت‌های منطقه متحمل می‌شوند «سنتی» ‌قلمداد کرد،  و دست استعمار را پنهان داشت.   به این ترتیب است که اعزام مزدور مسلح به سوریه،   ترور خبرنگاران و صدور فتوی قتل کارمندان دولت سوریه در «فیس‌بوک»،  و ... و خلاصه همة جنایات ارتش آدمخوار ناتو به حساب «سنت بومی» نوشته می‌شود،   و از همه مهم‌تر نقش اسرائیل در آشوب‌های سوریه از انظار جهانیان پنهان خواهد ماند!

حداقل بوق وزارت امورخارجة بریتانیا چنین می‌پندارد،   در غیراینصورت به عبدی کلانتری تریبون نمی‌داد تا تخیلات و آفرینش هنری را با توهین در ترادف قرار دهد،   و «جمع شیعیان»   را در جایگاه قضاوت بر آثار هنری بنشاند:‌

«[...]‌ ما واقعاً نمی‌دانیم اکثریت [...] شیعیان فلان ترانه یا رمان را بی‌احترامی تلقی می‌کنند یا نه [...]‌ اگر روشن شود که جراحتی روحی و روانی برآیند آن توهین بوده،   البته باید اعتراض کنید [...] نه با حمله و آتش سوزی [...]‌ از راه مسالمت آمیز به او حالی کنید [...]»

بله هرکس رمانی نوشت یا ترانه‌ای خواند که به زعم شما «موهن» است،   از راه مسالمت‌آمیز  به او «حالی» می‌کنید!   یعنی گوش او را می‌کشید،  و ... و این سلسله سر دراز دارد.   بد نیست یک نفر به این جامعه شناس فرهیخته «حالی» کند که رمان را برای جمع شیعیان نمی‌نویسند،‌ شنیدن ترانه یا خواندن رمان عملی اجباری،  مردمی،  و خصوصاً «ارزشی» نیست،   اختیاری،  فردی و انسانی است!  اگر اثری را دوست ندارید،‌  نمی‌خوانید،‌  برای رمان نویس هم «فتوی»  نمی صدورید و از راه مسالمت آمیز هم به او «حالی» نمی‌کنید!   به این می‌گویند،  «آزادی بیان»!  

امثال کلانتری با چنین آزادی‌هائی میلیاردها سال نوری فاصله دارند و شاید خودشان هم نمی‌دانند.   از اینرو بی‌بی‌سی ایشان را  برای اجرای «حکم» کلنل آیرون‌ساید در جایگاه کاظم‌خان نشانده تا حافظ نظم استعماری باشند.              

بی‌شوق و بی‌امید
برای دوقرص نان
کاپوت می‌فروشد 
در معبر زمان
(شاملو)


                                                  












...









Share