از گاف تا کاف!
اینروزها گروهی در شهر اوتاوا به خیابان ریختهاند تا از
دولت کانادا به خاطر قطع رابطه با جمکران سپاسگزاری کنند، بدون اینکه در نظر بگیرند دولت کانادا از روی
ناچاری چنین موضعی اتخاذ کرده!
در پی قطع رابطة کانادا با جمکران، سگ
الیزابت دوم نیز دارفانی را وداع گفت و صدای آمریکا و رادیوفردا بساط مرگ فروشی را
حسابی گسترش دادند. اولی خودکشی را «به ارزش» گذاشت و دومی «دمکراسی
مردمی» را! بله، سازمان سیا یک دمکراسی اختراع کرده که انسانمحور
نیست، «مردمی» و «خرتوخر» است! دلیل
هم اینکه رابطة کانادا با جمکران در راستای همان سیاستی قطع شد که در سال 2010 به
ارتباط حکومت ملایان با «گامبیا» پایان داد.
قطع رابطة گامبیا با حکومت ملایان،
بساط پولشوئیای که «علیاکبر ولایتی» برای اربابان فراهم آورده بود
برچید. ولی ماجرای کانادا هم به سلطنت لاریجانیها پایان
داد، و هم 4 کشور اسلام زدة مصر، عربستان،
ترکیه و جمکران را تحت نظارت غیرمستقیم فرانسه، در جایگاه بازندگان استراتژی نوین منطقهای
نشاند! و این
است دلیل خروج «ناوی پیلای» از ردة اصحاب کهف!
در تاریخ 10 سپتامبر 2012،
ناوی پیلای، کمیسر عالی حقوقبشر سازمان ملل، ناگهان
به جنایات «اوپوزیسیون سوریه» پی برد و خشونت این جانوران وحشی را محکوم کرد. ولی
دیگر برای اینژستهای حقوق بشر فروشانه دیر شده! دست دکانداران
حقوقبشر سازمان ملل در حمایت از تروریستهای اسلامگرا برای همه رو شده و دیگر جائی
برای «تقیه» باقی نمانده! مدتها پیش،
الکساندر لاتسا، در مورد شرایط سوریه مطلبی نوشت تحت عنوان، «سوریه،
انقلاب یا کودتا؟» و در تاریخ 22 اوت 2012، سایت
فرانسه زبان نووستی مقالة «لاتسا را منتشر کرد. به عبارت دیگر، ماهیت واقعی روندی که آن را «بهار عرب» نام نهادهاند،
از چشم صاحب نظران پنهان نبوده. در هر حال، بهتر است مسائل سوریه را رها کنیم و بپردازیم
به افلاس جمکران و ارباباناش در غرب.
پس از 33 سال روابط گرم و داغ و عاشقانه با حکومت توحش، دولت
کانادا با جمکران قطع رابطه کرد! حکومت جمکران نیز بلافاصله پسروی اربابان را
به حساب اسرائیل نوشت تا از دولت زمینگیر اینکشور تصویر قدر قدرت ارائه دهد، چرا؟ چون مذاکرات صلح نزدیک است! بله، منافع
غرب ایجاب میکند که حکومت ملایان از یکسو نفوذ افسانهای اسرائیل را در بوق
بگذارد، و از سوی دیگر بحران دستساز هستهای را تداوم
بخشد. به این ترتیب اوپوزیسیون دستساز
این حکومت نیز میتواند با خیال راحت به ورد خواندن و نشخوار گذشتههای «پرشکوه» مشغول
شود. نشخوار گذشتة اسلامی، گذشتة باستانی، دوران طلائی پهلوی، ظلم و
ستم پهلوی و ... و خلاصه هیچ تفاوتی نمیکند!
مهم امر حیاتی «نشخوار گذشته» است. چرا که به این ترتیب میتوان در پناه آشوب و
جنجال، به بازتولید سنگر «حق و باطل»
ادیان ابراهیمی پرداخت و سیاست کشور را در گرو انسانستیزی «تعلقات» گذارد. تعلقات
دینی، بومی، قومی و حتی خانوادگی. تنها
به این ترتیب است که تفتیش عقاید و تهاجم به حریم خصوصی توجیه خواهد شد، و «جرم»
با «گناه» در ترادف قرار میگیرد.
در این مسیر «گرانقدر»، حذف فیزیکی
افراد، گروهها و جریانات فکری و فلسفی و
فرهنگی از فضای کشور عملی میشود، و از
همه مهمتر، بازگشت به گذشته تبدیل خواهد شد به نوعی «سیاست»
برای مملکت؛ خلاصه، فاشیسم آنقدرها که بعضیها میپندارند، شاخ و دم ندارد، همین است.
در چنین شرایطی، مجموعة
جادوئی آخوند و اوباش، مذکر یا مؤنث،
میتواند هم سلطنتطلب باشد، هم ضدسلطنت؛ هم چپگرا از کار درآید، و هم
دستراستی و طرفدار بازار! چرا که این
مجموعه توحش در هر حال در سنگر حق «پدر»، «پیامبر» و یا «رهبر» قرار خواهد گرفت و با
پرتاب «مخالف» به «سنگر باطل»، شکنجه و نابودیاش را «حق» قلمداد خواهد کرد. بله، روابط «پدرسالارانه»، شامل دینپرستی، میهنپرستی، و به طور کلی «گلهپرستی»، مجموعه روابطی است «یکسویه»، و بیگانه با فردیات و حریم خصوصی انسانها. بارها
گفتهایم، باز هم میگوئیم، این
روابط غیردمکراتیک است و با «انسانمحوری» و «آزادی بیان» به عنوان پایه و اساس
دمکراسی در تضاد قرار میگیرد. روابط یکسویه در دور باطل «تعلقات» و «تکرار»
راه گم میکند و همانجا زمینگیر میشود.
به عبارت دیگر، این روابط «اسطورهای» و خانوادگی است و رشد و
شکوفائی و پیشرفت، یعنی «زمان خطی» نمیشناسد. «جایگاه طبیعی» در این روابط بجای «جایگاه واقعی
اجتماعی» قرار گرفته و افراد را از «حق انتخاب آزاد» محروم میکند! در
چارچوب نظریة فروید، «انتخاب آزاد»، در تقابل با «اطاعت کورکورانه» و غریزی از دو
ضمیر «برتر» و «ناخودآگاه» قرار میگیرد. «سارتر» این انتخاب را به «مسئولیت» و
«پاسخگوئی» مرتبط میکند. به عبارت دیگر انتخاب آزاد «حق» انسان متمدن
است؛ حق انسانی که میتواند با دیگران
«روابط منطقی» و دوسویه برقرار کند. سادهتر بگوئیم، انسان منطقی پیرو «نظم دمکراتیک» است. یعنی از
تعصبات و تعلقات دینی، بومی، نژادی
و ... فاصله گرفته، در جایگاه واقعی اجتماعی خود قرار میگیرد و
خلاصه با انگیزة منطقی، در زمان و مکان
مشخص حرکت میکند! چنین حرکتی در گسست با
واقعیت قرار نمیگیرد و همواره رو به زندگی و آینده دارد، از اینرو «تاریخساز» خواهد بود.
حال آنکه تحرکات ناشی از خشم و تعصب و نفرت، و یا عشق و ایثار و ... همچنانکه در انقلاب چاهجمکران
و پدیدة استعماری «بهار عرب» شاهد هستیم، جز فقر و مرگ و توحش دستاورد دیگری نخواهد داشت. تونس، لیبی و مصر در همان مسیر توحشی گام برمیدارند
که 33 سال پیش از طریق دولت شیخ مهدی بازرگان به ملت ایران تحمیل شد.
کودتاهای «مردمی» سازمان سیا، همچنانکه
در ایران نیز شاهد بودیم نخست با به ارزش گذاشتن نماد بردگی زن در ادیان ابراهیمی، «پدرستیزی» و «ستایش مرگ» آغاز میشود، و در
گامهای بعد، برای خود یک یا چند «دشمن» دستوپا میکند تا با
تکیه بر آنها، سرکوب «آزادی بیان» و تصفیههای
خونین را، از طریق لشکرکشیهای خیابانی
موجه جلوه دهد. اینگونه است که «زنستیزی»، «نفرت
از زندگی» و هرج و مرج و قانونشکنی «رسمیت» مییابد. و انسانستیزی به عنوان یک ایدئولوژی مردمی و
خیابانی بر جامعه تحمیل میشود. تحمیل این شرایط اگر برای ما ملت زیانآور بوده، طی سدة
اخیر نان استعمار را خوب در روغن شناور کرده.
پس هیچ دلیلی ندارد که لندن و
واشنگتن و شرکاء از این برنامه دست بشویند! اینان برای گسترش این بساط به «نفرت» و «حماقت»
نیاز دارند که خوشبختانه نزد حکومت اسلامی و مخالفنمایاناش به فور یافت میشود. چرا که
هر دو در راستای محور «جمعپرست» آنگلوژرمن برای مرزشکنی و نقض مقررات و قوانین
بینالمللی بسیج شدهاند.
شیخالله با نفی موجودیت قانونی اسرائیل، خواهان باز پس گرفتن «فلسطین اشغالی» و
بازگرداندن «آذربایجان شیعه» به دامان میهن اسلامی است! شاهالله
طرفدار اسرائیل است و «هنوز» میخواهد قفقاز را از تزار پس بگیرد! و از همه جالبتر وضعیت «داسالله» است که برای
«نبرد با سرمایهداری» و باورهای «مردم» قیام کرده و میخواهد در تمامی مرزهای
ایران جنگ و خونریزی به راه اندازد. البته جنگ داسالله مسلماً به شیوة میرحسین
موسوی صورت میگیرد، یعنی با سلاح و
تجهیزات دریافتی از یانکیها در برابر نفت رایگان! باری، خارج از فسیلهائی که دست در دست «آرته» به کفن
مصدق چسبیدهاند، و یا بینوایانی که با
توسل به مدارک ساختگی ساواک به افشاگری در مورد شاپور بختیار مشغول شدهاند، یک
گروه فقط بر علیه سنگر «باطل» تظاهرات میکند. یادمان
نرفته که پیشتر «شاه» در این سنگر نشسته بود، بعد
نوبت به احمدینژاد رسید، و اینک حکومت
جمکران برای اینان «باطل» شمرده میشود. و به همین دلیل شوت و پرتها قطع رابطة کانادا
با جمکران را به حساب پیروزی «سنگر حق» نوشته و در کانادا به خیابان ریخته، شادی میفرمایند. نوبل «بربریت»
و فقر فرهنگی به همة این عزیزان تعلق خواهد گرفت.
تبریکات صمیمانة ما را بپذیرید!
ولی علیرغم احساسات «آتشین» حضرات اصل
مسئله جز اینهاست! قطع رابطة دیپلماتیک
کانادا با حکومت اسلامی به صراحت نشان داد که شبکة «نیمه آشکار» همکاریهای
استراتژیک حکومت ملایان با اربابان غربیاش در حال فروپاشی است. برخلاف ادعای حکومتیها، روابط جمکران با کانادا از دیرباز گرم و داغ و
خوب و بسیار «سازنده» بوده. حضور مهدی
خاوری با دلارهای دزدی در کانادا ابعاد این روابط «سازنده» را بخوبی نشان داد. باری، هنگام
بررسی زیر و بم «نبرد با آمریکا» در حکومت اسلامی، همیشه این پرسش مطرح میشد که نقش بریتانیای
کبیر و کانادا در این میانه چیست؟ امروز میبینیم که نبرد با آمریکا در حال رنگ
باختن است و نقش انگلستان و کانادا در حال
علنی شدن!
از نخستین روزهائی که ارتش شاهنشاهی قدرت را در
کف ملایان قرار داد، حکومت اسلامی و
ارباباناش با این معضل روبرو بودند که چگونه در یک ساختار امنیتی، نظامی و اطلاعاتی که تماماً وابسته به غرب است
میتوان در کوچه و خیابان، شعارهای به
اصطلاح ضدامپریالیستی «انقلاب اسلامی» را نیز برای خوشباورها محفوظ نگاه
داشت؟ این عمل نخست با هیاهوی اوباش از
طریق گروگانگیری اجرائی شد، و سپس باند
«خط امام» با انداختن باد در بادبان کشتی شکستهای به نام «دفاع مقدس»، توانست توجه عمومی را از نیازهای اجتماعی، فرهنگی و ... به جانب موهوماتی از قبیل سرنگونی
صدام کافر، صدور انقلاب به جهان، ظهور مهدی،
و ... و حضور آنحضرت و اینحضرت در فلان جبهه و بهمان خاکریز و جفنگیاتی
از این قماش منحرف کند.
انحراف از اهداف مادی با سهولت تمام اجرائی شد و
ملایان در این کار آنقدر «پیشرفت» کردند که
در برابر هر گونه مطالبات مادی ملت، آناً چماق «ضدانقلاب» به هوا بلند میکردند، و مطالبات انسانی را به باز پس گرفتن قدس و ظهور
«آنحضرت» منوط میفرمودند. این «موفقیت» فقط یک لایه از الزامات آمریکا در
ایران بود؛ لایههای دیگری نیز وجود داشت که نیازمند طرحهای
دیگری شد.
روشن است که انحراف افکار عمومی با شعارهای
مسخره به هیچ عنوان روند اصلی کار را نمیتوانست مخدوش کند. به عبارت دیگر، این حکومت
علیرغم تمامی هارتوپورتها و ادعاهای پوچ و توخالی بر زیرمجموعهای از تشکیلات
«نظامی ـ امنیتی» سازمان ناتو در منطقه تکیه داشت. و این
زیر مجموعه با کودتای 22 بهمن 57، در بنیادهای تصمیمگیری کشور قدرتمندتر هم شده
بود. پس از پیروزی «انقلابشان»، حضرات «انقلابیون» میبایست در ارتباط با همین
زیرمجموعه کشور را نیز اداره میکردند. روشنتر
بگوئیم، در زمینة اقتصادی نه افزایش تولید
در برنامه گنجانده شده بود، و نه اصولاً
طرحی جهت صنعتی کردن و گسترش خدمات و غیره روی میز حضرات بود. طرحهای به اصطلاح «فرهنگی» حکومت اسلامی نیز
از سرکوب و سانسور و گسترش دینفروشی و دامن زدن به «باورهای» انسانستیز تودهها
فراتر نمیرفت. و دقیقاً برای پیشبرد همین
سیاستها در داخل، دامن زدن به فقر فزایندة فرهنگی یک الزام
غیرقابل تردید شد. این بود مجموعه سیاستهای داخلی! ولی برای حفظ این زمینة تخریبی در داخل، یک
سیاست خارجی نیز الزامی میشد.
به همین دلیل نیز پدیدة مهاجرت گسترش
یافت. اینچنین بود که حذف یک یا چند لایه
از جامعة ایران به یک ضرورت استراتژیک جهت حفظ موجودیت حکومت اسلامی تبدیل شد. چرا که سرکوب فرهنگی فقط در شرایطی با موفقیت
صورت میگیرد که شمار وابستگان به لایههای اجتماعی «مخالف» به حداقل برسد. این همان سیاستی بود که بلشویکها در «انقلاب
اکتبر» از طریق سلب مالکیت و سرکوب مالی طبقات مختلف عملی کردند، ولی از آنجا که عملیات «قهرمانانة» حکومت
اسلامی میبایست با حفظ «تقدس» مالکیت، و
تحت نظارت سرمایهداری جهانی صورت گیرد این نوع «برخورد» امکانپذیر نبود.
در جریان اجرائی کردن روند سرکوب
طبقاتی در ایران، کشورهای آمریکا و
انگلستان مشکل میتوانستند بدون برانگیختن مشکلات داخلی و خصوصاً خارجی به مقصد اصلی
این مهاجرتها تبدیل شوند. و هر چند اکثر
مهاجرتها، به دلائلی که در اینجا امکان برشمردنشان نیست،
به ینگهدنیا منتهی میشود،
آمریکا ترجیح داد که به عنوان «یاری دهندة» اصلی مهاجرت ایرانیان برای خود
کسب «اعتبار» رسانهای نکند! البته این
سئوال همیشه مطرح میشود که اگر ریگی به کفش یانکیها نمیبود، چرا یک
کشور مهاجرنشین از قبول مهاجران «کارآمد» و «حائز شرایط» سر باز میزند، و در برابر ایرانیان سنگاندازی میکند؟ خلاصه برخورد
موهن ادارة مهاجرت آمریکا با ایرانیان، به
ویژه با یهودیان ایرانی میتواند دلیلی باشد بر صحت اظهارات ما!
به هر تقدیر، مصلحت چنین بود که روند کوچاندن ایرانیان با
کمک کشورهای ثالث اجرائی شود: سوئد، نروژ،
استرالیا، و خصوصاً کانادا در رأس
این فهرست آوارگی قرار گرفتند! این
کشورها به سرعت برنامة حذف مخالفان حکومت اسلامی در داخل را از طریق جذب ایرانیان اجرائی
کردند. جالب اینکه، در یک حکومت مدعی ضدیت با غرب، شرکتهای وابسته به حکومت در تهران و شهرهای
بزرگ زمینة مهاجرت ایرانیان را به غرب فراهم
میآوردند!
اینجا بود که حکومت اسلامی دریافت
که به نوعی «رو دست» خورده. چرا که به
تدریج این مهاجرت در غرب لایههای گستردة
مخالفان را غنای سیاسی و تشکیلاتی میداد و ممکن بود اربابان به این صرافت بیافتند
که لاتولوتهای «امام زمان» را با انواع فکلکراواتیشان جایگزین کنند. اینچنین بود که برنامة «مهاجرت خانوادههای
محترم» در اواخر دورة صدارت موسوی به اجرا در آمد. خلاصه،
در شرایطی که مهاجرت به خارج در تبلیغات حکومت به تدریج تبدیل به نوعی
«مزیت» میشد، گروههای کثیری از دولتیها
نیز «هوس» کردند در این جرگه قرار گیرند.
این حضرات تحت عنوان «خانوادههای محترم» با پول سفارتخانههای حکومت
اسلامی در کشورهای غربی خیمه و خرگاه به راه انداختند! کار اصلیشان هم «جاسوسی» و خبرچینی و قرار
دادن سفارتخانه در جریان حشر و نشر و فعالیتهای مخالفان حکومت بود.
در کانادا تعداد این خانوادهها
چشمگیر شد. اینان که به صورت مستقیم از سفارتخانة حکومت
اسلامی «حقوق ماهانه» دریافت میکنند، طی انتخابات اخیر، با پول دریافتی از دولت احمدینژاد به حمایت از
میرحسین موسوی و فحاشی به دولت مشغول شدند و سعی داشتند از «کودتای سبز» انگلستان تصویر
دلپذیر به افکار عمومی کانادا ارائه دهند. بیدلیل نیست که در اطلاعیة وزارت امور خارجة
کانادا نیز به عملیات پولرسانی و پولشوئی این جماعت به نفع حکومت اسلامی و ایادیاش
«اشارههائی» شده!
باری پس از آنکه فروپاشی شبکة قاچاق
مواد مخدر، اسلحه و برده که توسط وزارت
امور خارجة حکومت اسلامی در آفریقا به پا شده بود، به سقوط
متکی ، نوچة علیاکبر ولایتی انجامید، قطع ظاهراً
«نابهنگام» ولی قابل پیشبینی رابطة دیپلماتیک کانادا با مزدوران انگلیس در ایران
بخوبی نشان داد که زنجیرة کذا حلقه به حلقه در حال «لو» رفتن و شکستن است. حال این سئوال مطرح میشود که حلقة بعدی در کجا
شکسته خواهد شد. به استنباط ما و در
چارچوب روند پسروی فاشیسم، از آنجا که
این بساط با گامبیا شروع شد، و اکنون به
کانادا رسیده، یعنی از گاف به کاف، منطقاً نام حلقة بعدی باید با حرف «قاف» آغاز
شود.
...
<< بازگشت