پنجشنبه، مهر ۱۳، ۱۳۹۱

یابلوک و یانکی!



 

 

فروپاشی شبکة «سنتی» مافیا در کشور فرانسه،   سقوط روزافزون هواپیماها و هلی‌کوپترهای نظامی در حوزة «یورو ـ دلار» و ... و شکست حزب ساکاشویلی در انتخابات مجلس گرجستان نشان از پائیز پنتاگون دارد.   بله،   دکان انقلاب‌‌های رنگین در کشور گرجستان در کمال آرامش و با نزاکت تمام تعطیل شد.   هر چند «مردم» گرجستان،  برخلاف بعضی‌ها،   نه ادعای فرهنگ‌سازی دارند،  نه مدعیان طلبکار تمدن بشری‌اند.   رهبران سیاسی این کشور هم،   برخلاف علی خامنه‌ای و دیگر لات و لوت‌های سازمان سیا در تونس و لیبی و الجزایر،  دم از «استقلال» نمی‌زنند.   با اینهمه طی انتخابات اخیر،   فرهنگ و تمدن مردم گرجستان به اثبات رسید.   و از آنجا که پیش‌تر، ‌ توحش اسلام‌گرایان،   به ویژه در کشور ایران به اثبات رسیده بود،   نیازی نیست نشان دهیم که تحمیل «ایدئولوژی» بر ملت‌ها کار را به چه فاجعه‌ای می‌کشاند!   همچنین دلیلی ندارد که از آندسته اهالی مرز پرگهر که خیلی به دین و بوم‌شان «افتخار»‌ می‌کنند و در «سنگر حق»  لنگر انداخته‌اند،   بخواهیم نزاکت و رعایت قانون را از مردم گرجستان بیاموزند و به اصطلاح «آدم» شوند؛  به هیچ ‌عنوان!  باید به لات و لوت‌های «برحق» بگوئیم تمدن و فرهنگ و نزاکت را از افغان‌ها هم بیاموزید بد نیست.  

 

افغانستان،   کشوری است که طی بیش از سه‌دهه،   جز اشغال نظامی،  جنگ داخلی و تروریسم هیچ شرایط‌ دیگری را تجربه نکرده.   ولی در همین کشور،   درک عمیق دانشجویان و استادان دانشگاه از «فضای علمی» انسان را به تحسین وادار می‌کند!  بله،‌   دانشجویان و استادان دانشگاه در اعتراض به «سیاسی کردن» فضای دانشگاهی توسط دولت حمیدکرزای دانشگاه را تعطیل کردند.

 

مستر حمید کرزای،  اینگونه تشخیص داده بودند که اگر نام یکی از رهبران جهادی را بر  یک دانشگاه بگذارند کار«مفیدی» صورت داده‌اند.   به عبارت دیگر دولت کرزای برای تداوم لات‌بازی «امام» خمینی و «انقلاب‌شان» پیشقدم شده بود.   ولی برخلاف دانشجونمایان جمکران،   دانشجویان افغان برای لات‌بازی و انقلاب‌بازی به دانشگاه نمی‌روند؛   اینان می‌دانند که سیاسی کردن فضای دانشگاه و هودارانه کردن برخوردها در محیط دانشگاهی،   «علمی‌ات» دانشگاه را به چالش خواهد کشاند.  درک این مطلب آ‌نقدرها هم مشکل نیست،   برخوردهائی از این دست دانشگاه را به حوزة علمیة آخوند،  مسجد و بازار،   سربازخانة میرپنج و پادگان استالین تبدیل خواهد کرد.    

 

بله،  می‌بینیم که در کشورهای مسلمان‌نشین هم افراد منطقی پیدا می‌شود؛  حتی در افغانستان جنگ‌زده.   به گزارش خبرگزاری «پژواک»،‌   دانشگاه «تعلیم و تربیت» به دلیل واکنش استادان و دانشجویان به تصمیم دولت کرزای بسته شد.  سایت نووستی،  ‌مورخ 11 مهرماه سالجاری،   به نقل از خبرگزاری «پژواک» می‌نویسد‌:

 

«[...] پوهنتون [دانشگاه]  تعلیم و تربیت، [...] به اساس تقاضاى شوراى وزيران و فرمان ويژۀ رئيس جمهور حامد کرزى،  به نام استاد برهان الدين ربانى مسمى گرديد [...] محصلین اين پوهنتون [...]‌ می‌گفتند [...] به استاد ربانی احترام دارند؛  اما مسمى نمودن پوهنتون ياد شده،  شکل دهى سياسى به ارگان‌هاى اکادميک است و اين کار،  بايد صورت نگیرد[...]»

 

در پاسخ به اعتراض دانشجویان،‌  دولت کرزای هم «کاسورها» یا همان «لات‌واوباش دولتی» را به میدان آورد و ... و این امر نشان می دهد که دمکراسی «مید. این.  یو. اس»،  یا روند تبدیل کشور به طویله،  که سال‌هاست با موفقیت تمام در ایران به اجرا در آمده،   هنوز نتوانسته در افغانستان کامیاب شود!   و مطمئن باشیم محفل نوبل به دانشجویان افغانستان جایزه صلح نخواهد داد؛  حضرات دانشجوی «غیرسیاسی» نمی‌پسندند.   در کشورهای مسلمان‌نشین،  «دانشجو» باید همچون لات و اوباش جمکران «پیرو افراد» باشد،  پیرو امام‌،  پیرو میرحسین،   پیرو مصدق،   یا پیرو «استاد» شفیعی کدکنی و ...  هیچ تفاوتی نمی‌کند؛  «پیروی» از افراد کافی است!   «دانشجو» به «ابزار» تبدیل خواهد شد،  و اهرمی می‌شود در دست سیاست‌های استعماری.  و این است «حکمت» سیاسی‌کردن دانشگاه؛  «حماسة شانزده آذر» را که فراموش نکرده‌ایم!

 

«برادر» مجید توکلی هم ثمرة همین لات‌بازی‌ها و حماسه‌فروشی‌ها هستند.   البته فروش حماسه به اسلامگرایان محدود نمی‌شود،   «داس‌الله» هم خود را «وارث خون شهدای دهة شصت»‌ می‌داند و می‌خواهد انتقام خون «شهدا»‌ را بگیرد.   خلاصه در کشور گل‌ و بلبل،  هر گروه،   از شیخ پشم‌الدین گرفته تا لنین خبث‌‌الدین،   همه یک «امام حسین» قربانی و مظلوم مخصوص خودشان دارند؛   به موقع «رو» می‌کنند.  و ایشان «برحق» تشریف دارند و می‌توان برای‌شان حسابی مراسم روضه وزوزه به راه انداخت،    «ملت» هم بهتر است دچار توهم نشود. همه بدانند و آگاه باشند که در قاموس این غارنشینان هزارة سوم،  «زندگی» از خشونت دور باطل «نشخوار گذشته و‌ انتقام‌جوئی» فراتر نخواهد رفت.   

 

نیازی نیست بگوئیم،  که چارچوب «شبه فلسفی»‌ یا به عبارت دیگر،   الگوی گسترش خشونت که توسط این غارنشینان تبلیغ می‌شود در لندن و واشنگتن ساخته و پرداخته شده.  جای تعجب نخواهد بود که مطالب «وزین» مخالف‌نمایان حکومت جمکران،  در هم‌سوئی با   تبلیغات بلاهت‌گستر این حکومت قرار گیرد و  بر دوقطبی‌های نگرش دوران تحجر،   یعنی بر متون «مقدس» ‌ادیان ابراهیمی منطبق باشد.  الگوئی که توسط متخصصین هدایت افکار عمومی مدرنیزه شده!   برای مدرنیزاسیون ابهام و توحش موجود در متون کذا آمیختن‌شان به ترس‌های ناخوداگاه،   از جمله ترس از «کاستراسیون» که در نظریة فروید مطرح شده،  کفایت خواهد کرد!   

 

در متون «تحجر»،   همچنانکه ادعا می‌شود،  خداوند متعال از طریق پیشخدمت مخصوص‌‌شان،    جبرئیل گلة گوسفندان را،  «یکبار و برای همیشه»،   تحت نظارت «پیامبر» قرار دادند.  و همچنانکه شاهدیم از قضای روزگار نام پیشخدمت مخصوص ژوزف راتزینگر هم جبرئیل است که به زبان ایتالیائی «گابریله» خوانده می‌شود.  و اینک واتیکان برای ارائة‌ تصویر دلپذیر از خود به «گابریله» ‌نیازمند شده.            

 

بین خودمان بماند،  شیون و فریاد واتیکان از دست «گابریله»،  ‌پیشخدمت مخصوص ژوزف راتزینگر دو هدف مشخص را دنبال می‌کند؛   جدا کردن حساب کشیش‌های «بد»،  از کشیش‌های خوب و نازنازی.  اینهمه جهت ارائة‌ «تصویر دلپذیر» از کلیسای کاتولیک و نوشتن روابط کلیسای کاتولیک با مافیای مواد مخدر در مارسی به حساب کشیش‌های بد!

 

بله،   «جبرئیل» از همان دوران نورانی تا به امروز همیشه حلال مشکلات بوده!   در بی‌بی‌گوزک‌های‌ «طلائی» ادیان ابراهیمی،   گابریل،  پیام‌آور خداوند است و کار و کاسبی خدافروشان را رونق می‌بخشد.    در هزارة‌ سوم هم «گابریل» را به دادگاه می‌برند تا دکان آخوند کساد نماند!   ولی اگر خداوند بخشندة‌ مهربان یک «گابریله» داشته،   یانکی‌ها صاحب گله‌های متعددی از «جبرئیل» هستند.  جبرئیل‌های رنگارنگ در قالب رسانه،   رهبر مستقل،   مردم،  و به ویژه «مردم معترض به دیکتاتور» که هیچ مخالفتی هم با دیکتاتوری ندارند،  به موقع خیابان‌ها را اشغال می‌کنند.   این مردم «خدا دوست» و «خداترس» و غیره،  همیشه برای نشاندن دیکتاتور تازه‌نفس بجای دیکتاتور فرسوده التزام رکاب‌ دارند،   تا برای سرکوب آزادی‌ بیان  «توجیه‌» مردمی و عوام‌پسند در دست بعضی‌ها باشد.

 

به عنوان پایه و اساس دمکراسی،   «آزادی بیان» قید و شرط ندارد؛  ‌ دمکراسی «باورمحور» نیست،   «انسان‌محور» است.   و دقیقاً به همین دلیل احترام و توهین به «مقدسات» در دمکراسی مطرح نمی‌شود.   به عنوان نمونه،   در کشور فرانسه ترسیم کاریکاتور مسیح،  مریم،  خداوند و غیره در رسانه‌ها آزاد است،  چرا؟   چون مسیح و مریم و خداوند،   موجودی‌ات حقوقی و حقیقی ندارند و به همچنین است در مورد محمد.   ولی در همین کشور فرانسه پیروان مسیح و محمد و دیگر ادیان،‌   از نظر قانونی،  یعنی به عنوان انسان،   از حقوق مشخصی برخوردار خواهند شد.   به عبارت دیگر،‌  هتاکی و تهاجم به افراد به دلیل تعلقات دینی،  بومی،  قومی و نژادی‌شان «جرم» شناخته می‌شود.   این مختصر را گفتیم تا اهالی مرزپرگهر بدانند و آگاه باشند که «احترام به ادیان»‌،   نشانة فهم و شعور نیست؛   بلکه نشان از هم‌سوئی با ملایان جمکران دارد.   و از همه مهم‌تر اینکه،   این «احترام»‌ در واقع «احترام به تررویسم» خواهد بود!   حال شاید این پرسش مطرح شود که آخوندپرستی چه ارتباطی با تروریسم دارد؟  پاسخ  روشن است؛  این پیوند در «سکوت علامت رضاست» تجلی می‌کند،   و چرا راه دور برویم؟  همین رسانه‌های غرب حمایت رسمی باراک اوباما از تروریسم را به سکوت برگزار کردند.

 

محور اصلی سخنرانی باراک اوباما در مجمع عمومی سازمان ملل،   «ستایش از تروریسم» در کشور سوریه بود.  و به همین دلیل بوق‌های ارتش ناتو،  ‌ این بخش از سخنرانی اوباما را نشنیدند،   ولی ما شنیدیم که اوباما گفت،   رئیس جمهور سوریه که در برابر اوپوزیسیون مسلح و «برانداز» ایستاده،  باید برود!

 

بله،   چه معنی دارد که دولت و حاکمیتی در برابر مزدوران مسلح یانکی‌ها مقاومت کند؟  بشار اسد باید مثل «شاه» برود و کشور را به لات و اوباش محبوب گاوچران‌ها بسپارد.  تنها به این ترتیب است که صدور «بهارعرب» به سوریه نان اسرائیل را در روغن فراوان شناور خواهد کرد.   چنین گفت «لیبرمن»‌،   وزیرامورخارجة اسرائیل:

 

«متعاقب بهار عربی، بهار ایرانی هم خواهد آمد.»

منبع:  بی‌بی‌سی،  مورخ 4 اکتبر 2012   

 

به عبارت دیگر،  پس از براندازی در سوریه نوبت به ایران می‌رسد،  و باز روز از نو روزی ا‌ز نو؛  «پل پیروزی» می‌شویم وتداوم دور باطل شیخ و شاه تضمین خواهد شد.   بی‌دلیل نیست که در تاریخ 4 مهرماه سالجاری پیوند اراذل و اوباش ساواک با همتایان شیخ‌اللهی‌شان باعث خوشحالی تولة آخوند خزعلی شده:

 

«[...]‌ یکی از نکات جالب این کوهنوردی،   هم نوردی دکتر ملکی با کسی بود که سال‌ها پیش در منزل بسته‌نگار او را بازداشت کرده بود،   و زندانبان او بود،  و امروز از او حلالیت می‌طلبید [...] امیدوارم به همین زودی‌ها با بازجو و بازپرس و قاضی و زندانبان خودم به کوه بروم و او هم از  من حلالیت بطلبد...!   من همه آن‌ها را دوست دارم و امیدوارم که بیدار شوند[...]»‌

 

ابراز عشق مهدی خزعلی به بازجو و قاضی و زندانبان دلیل موجه دارد.   اینان خزعلی را در جایگاه «قربانی» دیکتاتور نشانده‌اند.  در صورتیکه امثال خزعلی فعلة‌ همان دیکتاتوری‌اند.   اگر مهدی خزعلی همچون دیگر زندانیان تزئینی،  در این مسیر گام بردارد،  در حکومت بعدی نیز با «حفظ سمت» از امتیازات ویژه برخوردار شده،   به نشخوار مطالبات استعمار می‌نشیند.    بله،   در حکومت‌های پوشالی همیشه عده‌ای از خودی‌ها را در جایگاه «قربانی» قرار می‌دهند تا از طریق همین «قربانیان» راه توحش تداوم یابد.   به عنوان نمونه همین مسعود رجوی را در نظر بگیریم که در دوران شاه،  در تبلیغات رسانه‌ای در جایگاه «زندانی سیاسی» قرار گرفت،   سپس در کنار حاج روح‌الله و در دامان «پدر» طالقانی‌اش نشست!   بعد هم شد «مخالف» و زمینه‌ساز کشتار جوانان.   و از آنجا که خیلی آمادة «شهادت» بود به پاریس گریخت و حرمسرا به راه انداخت!   و چون برای نبرد با استکبار هم «قیام» کرده بود،   سرش افتاد در آخور یانکی‌ها،   و نهایتاً کار بجائی رسید که حتی رادیوفردا هم نتوانست از بازگوئی دلبری گروه مریم و مسعود از آمریکا خودداری کند.   باری  در تاریخ 8 مهرماه سالجاری،  رادیوفردا،  به نقل از یکی مقامات ارشد وزارت امور خارجة‌آمریکا نوشت:        

 

«[...]  یکی از مقام‌های ارشد وزارت خارجه آمریکا در مصاحبه با خبرنگاران گفت  [...]‌ به باور واشینگتن،  مجاهدین خلق [ نمی‌تواند] قادر به اشاعه ارزش‌های دموکراتیک در ایران باشد[...]» 

 

 اتفاقا این مقام ارشد درست  می‌گوید. دارو دستة‌ رجوی خارج از  رهبر پرستی، قربانی‌فروشی و نشخوار گذشته هیچ حرفی برای گفتن نداشته و ندارد.  ولی  بهره برداری از جایگاه قربانی به این مختصر محدود نمی‌شود!   تمام فعلة فاشیسم که در راستای تأمین منافع طویلة‌ مک‌کارتی به تهاجم به حریم خصوصی و بازتولید شعارهای فدائیان اسلام مشغول‌ شده‌اند بدون استثناء از جایگاه قربانی سخن می‌گویند:   زندانی سیاسی،  پدر شهید،  مادر شهید،  خواهر شهید و فقط مانده خود شهید!   استقرار در «جایگاه قربانی» فواید بسیار دارد.   مهم‌ترین‌اش اینکه در باور عوام «قربانی» از تقدس برخوردار می‌شود،  در نتیجه برای گسترش حماقت و توحش بهترین ابزار است.  

 

بی‌دلیل نیست که پارسی‌پور و نوچه‌ها و پامنبری‌های‌اش خود را «زندانی سیاسی»‌ معرفی می‌کنند!   از این طریق به مزخرفات فدائیان اسلام،   یعنی به تقدس و ابتذال «احترام به ادیان»  دامن می‌زنند.   نگرش «علمی» پارسی‌پور به رمان صادق هدایت را که فراموش نکرده‌ایم!   در چند وبلاگ‌،  از جمله در وبلاگ‌های «نقد و سوراخ‌دعا» و «پیکر و تخیل» ‌به زبان ابتذال و تقدس پارسی‌پور پرداخته‌ایم و تکرار مکررات نخواهیم کرد.   و اینک بد نیست بپردازیم به یکی دیگر از پامنبری‌های محفل «احترام به ادیان» که همچون پارسی‌پور و بقیه از جمله زندانیان «فرضی» حکومت اسلامی بوده و مسلماً به همین دلیل است که مانند آخوند با ظلم و ستم و استکبار مبارزه می‌کند.   و از شما چه پنهان،   «دین‌سنج» هم دارد؛ می‌تواند میزان دینداری و بی‌دینی افراد را مشخص کرده،   تلویحاً به مخاطب بگوید،   « بی‌دین جنایتکار است،  لاجوردی دیندار بود،‌  و...»  و به این ترتیب،  ایشان در میان جنایتکاران و عوامل سرکوب به دنبال «نیک و بد» می‌گردند!

 

پیشتر،  این تبلیغات حماقت‌گستر را یانکی‌ها می‌توانستند از زبان پدیده‌ای به نام «زندانی سیاسی» رواج دهند،   و به یاد داریم که در مقالات «علمی» و خیلی «منطقی» و «مستدل» پاسدار اکبر طرفداران دمکراسی «خداناباور» ‌معرفی می‌شدند!   دیگر اراذل و اوباش صادراتی حکومت جمکران نیز از جمله ایرج افشاری و شرکاء با تکیه بر همین ترهات به گسترش توحش  مشغول شده‌اند.   و اما طی هفتة گذشته،   ماجرای مهدی هاشمی و اعتراض بوزنامة‌ جمهوری اسلامی به کیهان این نمایش مهوع را به اوج رساند،  و گلة‌ لات‌ها را در جایگاه «قضاوت» نشاند.   اینگونه بود که تقی رحمانی از همسر رفسنجانی خواست «صدای‌اش را بلندتر» کند،  ‌ و ایرج مصداقی هم دین‌سنج‌اش را به دست گرفت و ضمن شایعه‌پراکنی،  الصاق برچسب و گسترش ابتذال،   بسیاری از حقایق الهی،  از جمله «بی‌دینی» آخوند گیلانی را برای ما ملت «برملا» کرد و ما را در جریان هویت «امام‌حسین» محبوب خود قرار داد!  

 

آن «حسین شهید»که ایشان به ما معرفی می‌کنند،   یک آخوند مصدقی بوده که کتابفروشی داشته.  جالب اینکه،   آن «شهید بزرگوار» در اوائل کودتای 22 بهمن 1357،   معاون «سیاسی ـ  امنیتی» و محبوب مردم گیلان هم بوده‌اند!   ولی بعدها،   یعنی در سال 67،   یزیدیان او و پسرش را به «قتلگاه» ‌بردند و خلاصه این حکایت،   داستان مهوع و مفصلی است که ما هم با پوزش از خوانندگان گرامی،   ناچاریم بخش‌هائی از آن را نقل کنیم تا مشخص شود،  چگونه ایرج مصداقی،   همچون دیگر زندانیان سیاسی «فرضی» حکومت،  ضمن گسترش خشونت و ابتذال،  ‌ برای فروش «آخوند خوب» که از قضای روزگار ساواکی هم  بوده دکان بازکرده:‌

 

«[...] روابط همجنس‌گرایانه‌ی فرزند دیگر فلاحیان که به قتل سیامک سنجری و گویا خودکشی پسر[...] روحانی دبیر شورای امنیت [...] منجر شد هیچ‌گاه پیگیری نشد.  صدها مثال در این رابطه می‌توان مطرح کرد[...] عجایب انقلاب از جمله‌ دروغ‌هائی است که «روضه‌خوانان» و «مداحان» رژیم تولید می‌کنند [...] واقعیت این است که محمدی گیلانی [...] دارای سه فرزند [دوتن از فرزندانش] در تیرماه ۱۳۶۰ در نامه‌ای سرگشاده [...] ضمن اعلام برائت از او روی مواردی چند از فرصت‌طلبی‌های وی دست گذاشتند [...] سال‌ها پیش در خاطرات زندانم و بعدها در مصاحبه‌ با رسانه‌ها و ... بارها تأکید کردم که فرزندان محمدی گیلانی دستگیر نشدند و پایشان به اوین نرسید که کسی حکم اعدام‌شان را بدهد [...] من در زندان،  صحت پیش‌بینی کاظم و محمد مهدی محمدی‌گیلانی در مورد پدرشان را با چشم‌های خودم تجربه کردم.   او برخلاف لاجوردی به شدت پارتی‌باز بود [...]گیلانی عنصر فرصت‌طلبی بود که نه اعتقاد و باور مذهبی عمیقی داشت و نه آنقدر به لحاظ شخصیتی ثابت قدم و استوار بود که [...] حکم اعدام فرزندانش را صادر کند[...] پسر آیت‌الله مشکینی [...] به گفته‌ی خودش به جرم «بریدن آلت تناسلی یک حاجی بازاری با قیچی» دستگیر شده بود[...]  محسن آرمین به برادرش کابل می‌زد[...] جعفر ذاکر شاهد شکنجه‌ی برادران و خواهرانش بود [...]یادش به خیر آقا [...]  ‌از جان و دل مصدقی بود به اتهام کمک به مجاهدین [...]‌ دستگیر شده بود[...] سال‌ها پیش از انقلاب از کسوت روحانیت بیرون آمد و در رودسر کتابفروشی داشت [...] بارها دستگیر و شکنجه ‌شده بود.   آقا در اوایل انقلاب معاون سیاسی- امنیتی استانداری گیلان بود و چهره‌ی محبوب گیلان.   پیرمرد در کشتار ۶۷ در حالی که مدت‌ها بود لگن‌ خاصره‌اش شکسته بود،   روی برانکارد همراه فرزندش علی به قتلگاه برده شد[...]»

 

باز هم از خوانندگان گرامی برای نقل ترهات فوق پوزش می‌طلبیم.   حال فرض کنیم که این مجموعه مبتذلیات «واقعیت» هم داشته باشد؛   فرض محال که محال نیست!  ایرج مصداقی فقط در دو صورت می‌تواند از روابط همجنسگرایانة پسر فلاحیان «آگاه» باشد؛   یا خود شاهد این روابط بوده یا این روابط را با پسر فلاحیان تجربه کرده.  بله وقتی شایعه‌پراکنی و مزخرف‌گوئی از حد و مرز حماقت فراتر می‌رود و به وقاحت می‌رسد،  نتیجه‌ای جز این نخواهد داشت!   این مختصر را گفتیم تا همة زندانیان «فرضی» حکومت جمکران بدانند و آگاه باشند که با ادعای زندانی بودن نمی‌توانند در جایگاه ویژه و «برحق» بنشینند و «فتوی» بصدورند!   شاید بعضی‌ها به این توهم دچار شده‌اند که زندان رفتن نوعی «ارزش» است،   و می‌تواند در میانمدت نان زندانی فرضی را در روغن شناور کند.   باید بگوئیم سخت کور خوانده‌اند؛   علیرغم جنجال رادیوفردا و شرکاء،  ‌ دست زندانی‌های تزئینی حکومت و شارلاتان‌های راه حق و عدالت دیگر «رو» شده،  و دکان قربانی‌پرستی و شهید فروشی رونقی نخواهد یافت!   

 

با این وجود،  کیهان جمکران برای تبدیل مهدی هاشمی به «قربانی»،  ‌ یعنی تطهیر نظام توحش پیشقدم شده بود.   ولی واکنش «خرکی» بوزنامة‌ جمهوری اسلامی به پیشنهاد خیرخواهانة کیهان باعث شد تا پاسدار شریعتمداری نیز در کنار باراک اوباما بنشیند و از «انقلاب» دفاع کند!   باراک اوباما از «انقلاب» مزدوران مسلح در سوریه دفاع می‌کند، شریعتمداری نیز از انقلاب مزدوران مسلح سازمان سیا در ایران.   ولی حمایت از تروریسم در هر حال ‌حمایت از تروریسم است؛   تروریسم نیک و بد که نداریم!   باری،  در تاریخ 8 مهرماه سال‌جاری،  چنین گفت کیهان که «انقلاب به کسی بدهکار نیست!»   باید از پاسدار شریعتمداری پرسید،  مگر «انقلاب» شخصیت حقوقی و حقیقی دارد که «مسئولیت» داشته باشد؟   به هیچ عنوان!  «انقلاب» پاسدار شریعتمداری یک واژة‌ پوچ است که سازمان سیا طی چند هفته با هیاهوی اوباش و اراذل در خیابان‌ها به آن «مفهوم» ‌بخشید،‌  و آن را همچون انقلاب‌های «مردمی» در تونس و یمن و لیبی و سوریه «تعریف» کرد.  تبدیل نارضایتی عمومی  از یک رژیم به «انقلاب»،  آنهم به «رهبری» فردی که نمی‌دانست ایران در کدام قاره قرار گرفته،   از آن حرف‌هاست که فقط در چنتة عموسام یافت می‌شود.   و چنین فرمود باراک اوباما در نشست عمومی سازمان ملل:‌            

                

«پرزیدنت اسد [...] در برابر اوپوزیسیون مسلحی که برای سرنگونی وی تلاش می‌کند مقاومت به خرج می‌دهد،   باید برود.»    

 

به عبارت دیگر،‌  مقاومت مشروع دولت سوریه در برابر مزدوران مسلح کاخ سفید قابل قبول نیست!    البته بوق‌های عموسام «بی‌احتیاطی» مستر پرزیدنت جامعة‌ جهانی را «بزک» کردند،  و این بخش از سخنان اوباما با سکوت رسانه‌ای همراه شد.  ولی حمایت کاخ سفید از تروریسم در سوریه دلیل موجه دارد.   مزدوران مسلح سازمان سیا در سوریه غیرنظامیان را به قتل می‌رسانند و جنایات‌شان را رسانه‌های غرب به حساب دولت می‌‌گذارند؛  ‌«حکایت» همان سینما رکس آبادان،  ‌ میدان ژاله،  و ... و خصوصاً قتل کامران نجات‌اللهی است.  یک رشته عملیات حساب شده،   جهت هدایت افکارعمومی به سوی اهداف مشخص؛  و  آن روزها  «هدف»کسب محبوبیت برای خمینی دجال بود.   

 

به این ترتیب،   رسانه‌های غرب توانستند ملت ایران را در جایگاه «ابله» بنشانند.   اینان،  ایرانیان را طرفدار خمینی و مخالف «دیکتاتور» معرفی می‌کردند!   به عبارت دیگر روح‌الله خمینی «حق»‌ شد و پهلوی دوم هم «باطل!»   جالب اینکه همین تبلیغات به هیچکس حق نمی‌داد که با «دیکتاتوری» مخالف باشد!   دیدیم که بسیج افکارعمومی پیرامون «افراد»،  و نه پیرامون اهداف «انسان‌محور» چه فاجعه‌ای در ایران به بارآورده و چه منافعی به بانک‌های غرب رسانده!   از قضای روزگار،  «هیزاکسلنسی» را هم برای بازتولید همین سناریوی حق و باطل به جمکران ارسال کرده بودند.  و بی‌دلیل نیست که اینروزها شبکة تلویزیونی «یورونیوز» ذکر الله اکبر گرفته و باد در بادبان مریم رجوی می‌اندازد.  

 

چه نشسته‌اید که در بروکسل،  گروه پارلمانی «دوستان ایران»‌ تشکیل شده،   و این «دغل دوستان» مریم رجوی را برای اعمال سیاست‌شان مناسب تشخیص داده‌اند،  چرا؟  چون قابلیت اعمال خشونت مجاهدین خلق،  به مراتب از توحش پیروان خط آن وحشی بیابانی فراتر می‌رود.   روشن‌تر بگوئیم،   دارودستة‌ مریم و مسعود به روند تولید «قربانی» شتاب بیشتری خواهند بخشید؛   تفنگ‌فروش‌ها هم جز این نمی‌طلب‌اند!   اینان برای مقابله با نفوذ روسیه، چین و هند،   ‌در اروپا غربی دست به تولید «قربانی» اقتصادی زده‌اند،   در ایران و دیگر کشورهای چپاول شده نیز کارشان به تولید قربانی سیاسی افتاده.   

 

و هدف از تولید «قربانی»،   چه در اروپا و چه در جهان سوم،  جز تحمیل آشوب بر «ساختارهای منظم» نیست.   در اروپای دمکراتیک،   این ساختارها اقتصادی،  فرهنگی،  سیاسی و اجتماعی است،   و در کشورهای غیردمکراتیک،   نظم سازمانی از ساختارهای نظامی فراتر نمی‌رود.   ساده‌تر بگوئیم،   سیاست آنگلوساکسون‌ها ایجاد یک منطقة آشوب‌زدة فراگیر است با هدف ممانعت از گسترش نفوذ روسیه، ‌ چین و هند!  بله طبق معمول دعوای حضرات بر سر پول است و بحران «اتمی» حکومت ملایان هم، ‌ مانند فروش آب انار تقلبی در کشور فرانسه بخشی است از همین کشاکش!   در واقع،  برای رقابت با آب انار «یابلوک» که توسط «پتروسیان» توزیع می‌شود،  یانکی‌ها در فرانسه هم جیب ما ایرانیان را می‌زنند!      

 

 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 


 

...

 

 

 

 

 

 

 

 

 
Share