دوشنبه، شهریور ۱۲، ۱۴۰۳

مهسا امینی و روسپیان جهادی!

 

 

در باب هشتم گلستان،  سعدی می‌گوید:

قحبة پیر چه کند از نابکاری که توبه نکند،   و شحنه معزول؛   از مردم آزاری.      

در فرهنگ دهخدا،  «شحنه» یا کوتوال،   به منصوب پادشاه برای تنظیم امور مردم شهر ارجاع  می‌دهد؛ و «قحبه» به روسپی یا خودفروش.

  

برای گرامیداشت یک‌ماهگی بساط ادای سوگند مسعود پزشکیان،  و همچنین ترور رهبرحماس در ایران،‌  پلیس لاهیجان سر بریدة‌ محمد میرموسوی را برای تغذیۀ کفتاران حرفه‌ای و در رأس‌شان کشتزار تقی رحمانی،   در سینی گذاشت و در کمال بیشرمی ادعا کرد،  ‌ نامبرده  به دلیل اصطکاک با عوامل انتظامی و عدم کنترل خشم و احساسات برخی کارکنان فوت کرده:

 

«[...] مرگ این جوان به‌ دلیل هیجان ناشی از اصطکاک [...] میان مرحوم میرموسوی و عوامل انتظامی و عدمِ کنترلِ خشم و احساسات از طرف برخی کارکنان و بی‌اعتنائی به وضعیت متهم رخ داده است.»

منبع: رادیوفردا،  مورخ 10 شهریورسالجاری

 

در این به اصطلاح «اطلاعیه» مشخص نشده به چه دلیل نامبرده را بازداشت کرده‌اند؛   ماهیت «اصطکاک» میان فرد بازداشت شده و پلیس چه بوده؛   به چه دلیل پلیس به خود اجازه داده فردی را که بازداشت کرده مورد تهاجم فیزیکی قرار داده،   نهایت امر او را به قتل برساند؟! همانطور که می‌بینیم،‌  در اطلاعیة نیروی انتظامی حکومت زال‌ممد جز ابهام هیچ نیست!

 

البته این مبهم‌بافی‌ها ‌دلیل مشخصی دارد؛   نیروی انتظامی در ایران،  ‌ یک تشکل استعماری است و عملکردش،  مشابه عملکرد پلیس پرتوریا با رنگین پوستان آفریقای جنوبی است.  و  دقیقاً جهت ممانعت از علنی شدن همین واقعیت است‌که بوق نژادپرستان لندن تلاش دارد،  با طرح پرسش‌های گمراه کننده،  به مخاطب چنین القاء کند که «نیروی انتظامی ایران»، مطالبات لندن و واشنگتن را برآورده نمی‌کند!   حال آنکه «نیروی انتظامی ایران»،  در واقع بازوی مسلح استعمار در ایران است،   و با اعمال خشونت به مطالبات اربابان‌اش لبیک می‌گوید،‌  نه به نیاز‌های جامعه ایران.   البته تعجبی هم ندارد؛   بی‌بی‌سی،   شیپور استعمار بریتانیاست و وظیفه‌اش را هم خیلی خوب می‌شناسد.

 

از اینرو پس از درگذشت عبدالرضا قطبی،   پسردائی فرح دیبا و نخستین مدیر عامل تلویزیون دولتی ایران،   بوق نژادپرستان بریتانیا ضمن تغذیه از جنازة وی،  با توسل به عبارت مبهم «گفته می‌شود»،   موفق شده حقایق «علمی ـ شکمی» شگفتی کشف کند!   نخست اینکه متن سخنرانی تأسف‌بار 13 آبان‌ماه 1357 توسط حسین نصر و عبدالرضا قطبی تنظیم شده بود!   دیگر آنکه سخنرانی مذکور یکی از عوامل فروپاشی دستگاه پهلوی دوم بوده:

 

«[...] گفته می‌شود او ـ عبدالرضا قطبی ـ  به همراه حسین نصر [...] نقش اصلی را در نوشتن متن «من صدای انقلاب شما را شنیدم» داشت.  متنی که طرفداران حکومت،   قرائت آن را یکی از دلائل فروپاشی حکومت پهلوی می‌دانند،  زیرا نشانه‌ای از بروز ضعف شاه در برخورد با مخالفانش بود.»

منبع: بی بی‌سی،  ‌مورخ 9 شهریورماه سالجاری 

 

پیش از ادامة مطلب یادآور شویم،   فروپاشاندن دستگاه پهلوی دوم،  از رئوس سیاست‌‌های کلان ستراتژیک ایالات متحد به شمار می‌رفت که هدف ‌اصلی‌اش تبدیل کشورهای مسلمان‌نشین به طویلة اسلام‌گرایان بود.   سیاستی که ابتدا در فاکستان، ‌ و سپس در ایران و ترکیه،  و طی سال‌های اخیر در افغانستان و عراق گام به گام دنبال شده.   سیاستی که  همچنان در رأس ژئواستراتژی ایالات‌متحد قرار دارد و مو به مو در مناطق مسلمان‌نشین به اجرا در می‌آید!

 

از سوی دیگر،   در میعاد 13 آبان 1357،  این ساواک آریامهری بود که لات و اوباش را با شعار «مرگ بر شاه» جهت تخریب اموال عمومی به خیابان‌های تهران هی کرد.  پیشتر نیز  آتش زدن سینما رکس آبادان،  تحت نظارت عالیة محمدباقر نمازی ـ استاندار خوزستان ـ توسط همین ساواک با موفقیت به اجرا درآمده بود!   صحنه‌‌سازی 17 شهریور و میدان ژاله نیز از شاهکارهای ارتش شاهنشاهی و ساواک بود!   از همه مهم‌تر،  حدود یکماه ‌پیش از سخنرانی 13 آبان‌ماه،  سیاست‌های غرب، روح‌الله خمینی، ‌ جیره‌خوار دربار پهلوی را به کشور فرانسه ارسال کرده بودند و ... و علاوه بر ژان پل سارتر،  کوشنر و فوکو ـ   روشنفکران محفل آتلانتیست ـ  که برای زیارت یک پدوفیل پیر و جهادی در «نوفل لوشاتو» صف کشیده بودند،   رسانه‌های فرانسه نیز با هدف مرتبط کردن این آخوند به «آیزاک نیوتون»،   عکس خمینی را زیر درخت سیب منتشر کردند ـ  وبلاگ ناهید رکسان، «شیرین و شارلی!» خلاصه دردسرتان ندهم،   آخرین سخنرانی شاه در واقع پیام گرم حکومت دست‌نشاندۀ پهلوی بود به دستگاه کارتر،  دستگاهی که مثل سگ صحرای کربلا برای کودتای اسلامی در ایران له‌له می‌زد.  ولی از آنجا که «فرض محال،  محال نیست» فرض می‌کنیم،  متن سخنرانی 13 آبان 1357 را عبدالرضا قطبی و ملا حسین نصر ـ ‌ رئیس دفتر فرح پهلوی ـ  تنظیم کرده بودند.

 

اعلام حکومت نظامی و انتصاب مضحکه‌ای به نام  ازهاری ـ ‌ جهت دامن زدن به آشوب‌ها ـ  هم کار قطبی و نصر بود،  یا نشان اطاعت مطلق پهلوی دوم از مطالبات استعماری لندن و واشنگتن؟!   مگر قطبی و نصر بودند که همه روزه از سوی وزیر دربار،  برای آزاد کردن سردمداران مُعمم آشوب‌ها در مشهد و شهرهای بزرگ وساطت می‌کردند؟!   مگر قطبی و نصر بودند که نیروهای انتظامی و نظامی و امنیتی را ابتر کرده بودند؟  به هیچ عنوان؛   یک مجموعة دست نشانده،  جهت تأمین منافع اربابان‌اش،   پای در مسیر «خودبراندازی» گذاشت، و نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی نیز در همین مسیر استعماری او را یاری می‌کردند.  

 

و چرا راه دور برویم؟   83 سال پیش،  در چنین روزهائی،‌   زمانی که شکست ارتش آلمان نازی از ارتش سرخ غیرقابل اجتناب می‌نمود،   ‌همین نیروها در برابر ارتش‌های اشغالگر روس و انگلیس اعلام «بی‌طرفی» کردند،  تا کاخ باکینگهام بتواند کارگزارش را که به عنوان «پادشاه» به ملت تحمیل کرده بود،  اخراج کرده،   پهلوی دوم را به جایش بنشاند!  در بهمن‌ماه 1357 نیز همین نیروها در برابر لات و اوباش و فرصت‌طلبان و جیره‌خواران استعمار،  اعلام بی‌طرفی کردند تا آریامهر‌ ـ  کارگزار دوم آنگلو‌ساکسون‌ها ـ  را با جیره‌خوار دستگاهش جایگزین نمایند.   باری هم‌سوئی «ارتش شاهنشاهی» با استعمار و تشکل جنایت‌کار فدائیان اسلام هیچ تازگی ندارد!  

 

خلاصه بی‌بی‌سی،  با ادعای نقش «تعیین‌کنندۀ» قطبی و نصر در تنظیم متن کذا،   به سنت معهود قیاس به نفس کرده،  ‌ مخاطب را ابله انگاشته و برای نشاندن پهلوی دوم در جایگاه «قربانی توطئه»،  و از همه مهم‌تر،  جهت«سلب مسئولیت» از ایالات‌متحد و کاخ باکینگهام در سرنگونی دولت شاپور بختیار،   این چرندیات را به هم بافته.   و مسلم بدانیم که برخلاف پرسوناژ «قحبة پیر» در گلستان سعدی،‌  بی‌بی‌سی هرگز از «نابکاری» خود توبه نخواهد کرد،‌   چرا که علیرغم کهن‌سالی،   این بنگاه سخن‌پراکنی با پرسوناژ گلستان سعدی ـ روسپی پیر ـ هیچ ترادفی ندارد!

 

 بی‌بی‌سی تلاش می‌کند با تسلط بر ذهن و زبان مخاطب،  قدرت تفکر را از او سلب کند!  از همین طریق موفق شد تا یک پدوفیل جیره‌خوار دربار پهلوی را به عنوان «رهبر ضداستبداد» به «امت همیشه در صحنه» بفروشد!  و از همین طریق است که موفق شده،  در کمال بیشرمی،  ‌ جنایتکار شناخته شده‌ای نظیر میرحسین موسوی،‌  مسئول کشتار جمعی زندانیان سیاسی،  و دشمن فرهنگ و تمدن ایران را به عنوان «مخالف استبداد» به عوام حقنه کند.  روسپی مرتکب چنین جنایاتی نمی‌شود!           

 

همانطور که می‌دانیم،   البته به صورت خلاصه و مختصر و مفید،  در جوامع به‌هنجار،  «روسپی»،  به زن یا مردی اطلاق می‌شود که در برابر دریافت پول یا کالا و دیگر خدمات،  برای زمان مشخص،   پیکرش را در اختیار دیگران می‌گذارد،  ولی ذهن و زبان و احساسات‌اش در اختیار دیگران نیست.   به عبارت دیگر،   روسپی از انسانی‌ات تهی نشده،  برای دین و سیاست و ایدئولوژی تبلیغات به راه نمی‌اندازد.   حال آنکه در ایران معاصر،  برخلاف دوران سعدی،   شرایط متفاوتی را شاهدیم؛   تقدس‌فروشی و «خودفروشی و برده فروشی» لازم و ملزوم یکدیگر شده‌اند!

 

صادق هدایت،   در رمان «علویه خانم»،   یک پرسوناژ «مونث» فاقد گذشتة‌ مشخص و زندگی خانوادگی خلق کرده که زن سنتی را به هراس می‌افکند!  این پرسوناژ از طریق پرده‌خوانی ‌و خرید و فروش کودکان امرار معاش می‌کند؛  حریم خانوادگی دیگران را فرومی‌شکند،   و جز زبان ابتذال و خشونت هیچ نمی‌شناسد.  پرسوناژی که بر خلاف روسپی گلستان سعدی،   هرگز «توبه» نخواهد کرد،‌   چرا که با تکیه بر مقدسات ـ  زیارت و نماز و ... ـ خودش را «برحق» می‌داند!  درست عین عباس عبدی که از دیوار سفارت آمریکا بالا رفته و خود را «برحق» هم می‌شمارد.   یا همچون عوامل کودتای سایمون گس ـ‌ ‌ میرحسین موسوی،  زهراخانوم و آخوند کروبی ـ که در راستای روند استعماری مصدق‌سازی ـ  تبدیل جنایت‌کار و تاراجگر به رهبر اوپوزیسیون ـ   در حصر رسانه‌ای نشسته‌ و برای تطهیر خود، ‌ و تشویق سرکوب و گسترش خشونت،  از «تریبون آزاد» شبکه‌های اجتماعی برخوردارند،   و هر آنچه دل تنگ‌ ارباب‌شان بخواهد می‌گویند!   رادیو فردا هم بی‌درنگ به پیام‌های اینان انعکاس می‌دهد.  پس لازم است،   پیش از ادامة‌ مطلب‌ یک مینی پرانتز در مورد این سه نئاندرتال شیعی باز ‌کنیم.

 

همانطور که به یاد داریم پس از جنبش اعتراضی «زن،  زندگی، آزادی»،  اینان هم خود را انسان و آزادیخواه و مخالف سرکوب و نماد بردگی جا زدند  ـ  وبلاگ ناهید رکسان، ‌ «مهسا امینی و آدمخواران شیعی!»  البته چارچوب حقوقی آزادی‌ مطلوب‌شان را مشخص نمی‌کنند.   دلیل هم اینکه آزادی مطلوب اینان،  چیزی نیست جز ‌ همان مزخرفاتی که خمینی و بنی‌صدر و شرکاء پیرامون «آزادی» بلغور می‌کردند؛  آزادی جهت سرکوب،  تاراج،  جنایت و تجاوز! یا  بهتر بگوئیم، «آزادی اسلام» که بر « ضدیت با اجتماع،  زن‌ستیزی و  سرکوب انسان» و نفی فرهنگ و تاریخ ملت ایران استوار شده.

 

همچنین به یاد داریم که پس از ترور آخوند رئیسی،   و برگزاری بساط انتخابات بیابانی شیعی‌ها،   رادیوفردا به جهانیان اعلام داشت که میرحسین موسوی و کشتزارش از رأی دادن امتناع کرده‌اند!  با اینهمه،   به محض اینکه بساط «دولت وفاق ملی» به راه افتاد،  برای تکرار مطالبات استعمار،  از طریق ابراز ارادت به محفل نوبل و دستگاه پهلوی،  دگمة زهرا خانوم ـ حاصل جفتگیری سرهنگ ارتش شاهنشاهی با خانوادۀ نواب صفوی ـ  را زدند و نتیجۀ آنهم بلافاصله در رادیوفردا ‌انعکاس یافت.

 

جریان از این قرار است که کشتزار میرحسین موسوی که به دلیل امتناع از رأی دادن، ‌ منطقاً می‌باید در مورد سیاست‌های «رئیس جمهور منتخب» خفقان اختیار کند،  با ارسال یک «مشق سیا» برای «باورکردن» بساط وفاق ملی شرط و شروط گذاشته!   یادآور شویم،  در کارنامۀ زهرا خانوم علاوه بر گذار از مینی‌ژوپ به چادر سیا،   حمایت از اعدام و سرکوب و سانسور و جنگ استعماری و تقلب جهت کسب مدرک و نسخه‌برداری از آثار دیگران،  لال‌مانی در مورد کشتار غزه هم به ثبت رسیده.   ولی ایشان می‌خواهند با یک پیام چندین نشان بزنند!  در گام نخست کارنامۀ درخشان را از ذهن مخاطب پاک کنند!  در گام بعد، ضمن محدود کردن حقوق اجتماعی و فردی زن ایرانی به یک تکه پارچه ـ  حق انتخاب نمادبردگی ـ  از تلاش‌های‌ کنیزالاسلام‌های صادراتی  ـ  مهرانگیز کار و شیرین عبادی ـ  جهت پاسداری از قوانین حقوقی شاهنشاهی در مورد زنان تجلیل به عمل آورند.  و ارادت‌شان را به دستگاه 28 مرداد 1332 اعلام نمایند.  در واقع،  زهرا خانوم با این پیام،   علاوه بر اثبات حماقت و بی‌شعوری،  رو دست «علویه خانم» بلند شده،   دریدگی و وقاحت خود و اربابان‌ا‌ش را بر ملا کرده:

 

«[...] آن‌ها (شیرین عبادی و مهرانگیز کار) برای قوانین مربوط به حقوق زنان که پس از انقلاب حذف یا نادیده گرفته شده‌اند یا اصلاح این قوانین تلاش زیادی کرده‌اند [...]»

منبع:‌  رادیوفردا،  ‌مورخ 8 شهریورماه سالجاری

 

بله،  یکی می‌برد،  آن دیگری هم می‌دوزد!  همانطور که می‌بینیم در ذهن علیل زهره کاظمی،  حقوق و آزادی زن ایرانی از آنچه در دورة پهلوی وجود داشته فراتر نمی‌رود!  یعنی همة احکام توحش اسلام پا بر جا بماند،   فقط زنان در صورت موافقت پدر و همسر و اهالی محل و سیگارفروش سرکوچه و ... اجازه داشته باشند بدون نماد بردگی در خیابان حضور یابند و البته «رأی» هم بدهند!   مسلماً،   مانند «دوران پیش از انقلاب زهرا خانوم»،   نیروی انتظامی نیز دست لات‌واوباش جیره‌خوار ساواک را جهت ایجاد مزاحمت‌های خیابانی بازخواهد گذاشت!   و این است میزان درک و فهم این جماعت «ضد اجتماعی» از مسائل جامعۀ ایران، که در واقع مطالبات اربابان‌شان را بازتاب می‌دهد.

 

«جونم براتون بگه!»  در این عرصة استعماری،  نه «قحبة پیر» وجود دارد،  نه شحنۀ معزول،   و نه توبه‌ای در کار خواهد بود.   در این عرصه،  قحبۀ‌پیر و شحنۀ معزول،  هر دو «جهادی» و مجری سیاست استعماراند.  در این عرصه،  بازهم آوای شوم محفل نواب صفوی در ثنای ارتش شاهنشاهی است که به آسمان برخاسته!