...
به گزارش ایرنا، روز هشتم مارس، ساعت 14 و 49 دقیقه، احتمالاً به وقت گرینویچ، کاردار ایران در انگلستان، در کنفرانس بینالمللی بررسی مسائل خزر و آسیای میانه که در انگلیس "به راه افتاده"، بر ضرورت حفظ محیط زیست خزر تاکید کرد. در مورد محیط زیست، قبلاً هم یکی از این شیخکهای کازینونشین به نیروگاه بوشهر اعتراض کرده بود، البته نه به آنها که نیروگاه را میسازند، به حاکمیت مفلوک ایران! شیخک سبز گفته بود: "فاصله نیروگاه بوشهر تا بحرین از فاصلهاش تا تهران کمتر است!" آصفی، سخنگوی مادامالعمر وزارت امور خارجه، هم در یک مصاحبه مطبوعاتی اعلام «داشته بود»! که این مسئله باید از راه مذاکره حل شود! یعنی با مذاکره فاصلة نیروگاه بوشهر تا بحرین را افزایش میدهیم! طفلک این آصفی! همین جمله را یادش دادهاند!
بله از کاردار ایران در انگلیس میگفتیم، این جناب کاردار، که وجود خودش به تنهائی برای آلودن یک قاره کافیست، حالا پامنبری انگلیس شده که منافع ارباب را از دست "این کمونیستا" نجات بده! این علف هرزهای ناکجاآباد حاکمیت «تحجر ـ توحش» از دو مسئله وحشت دارند. اول از«این کمونیستا»، و دوم هم از «همین کمونیستا!» دلیلش تاریخی است، جغرافیائی است و آمریکائی!
از نظر تاریخی «اینکمونیستا»، زمان لنین، چیزی نمانده بود، آخوندها را زنده زنده پوست بکنند. متاسفانه چنین شانسی نصیب ملت ایران نشد. و این دستاربندان مزدور، با حمایت بریتانیای فخیمه، زیر شنل رضا میرپنج پناه گرفتند، تا بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت.
از نظر جغرافیائی، «این کمونیستا»، مثل شمر بالای سر طالبان ایران ایستادهاند و شمشیرشان را گذاشتهاند اینطرف دریای خزر، در ساحل ایران. طالبان ایران هم جرأت اعتراض ندارد. وحشت از «این کمونیستا» چنان شدید است که حتی از مرزهای ایران هم گذشته و به وبلاگهای آنسوی مانش رسیده. چند روز پیش یکی از این انگلیسنشینها یاد «آن روزهای خوب» افتاده بود. آن روزها که استالینی بود، جنگ سردی بود، و به برکتش، ارتش آمریکا ایران را از دست «این کمونیستا» نجات داده بود. و خلاصه با زبان بیزبانی از جنگ سرد میگفت و از جنایات استالین، از پردهبرداری خروشچف از این جنایات میگفت و از آن دوران خوش. بعد هم رفته بود سراغ چرچیل و با چنان نوستالژی از این سیاستمدار «کبیر» یاد میکرد که اشک آدم را در می آورد. من هم مصراعی به این مناسبت «سرودم»:
کز استالین ملولم و چرچیلام آرزوست.
حال که جنبههای تاریخی و جغرافیائی بررسی شد، برویم سر جنبه آمریکائی قضیه. از نظر آمریکائی، «این کمونیستا»، فعلاً به باجگیری از ارباب حاکمیت ایران مشغولند، اربابی که تا زانو در افغانستان و عراق به گل نشسته. و بن لادن، ایمن الظواهری، الزرقاوی و همه الزهرمارهائی که در منطقه علم کرده هم هیچ کمکی از دستشان برنمیآید. این «جان نگرو پونته» هم که متخصص سازماندهی خرابکار و بمبگذار در آمریکای لاتین بود، نتوانست در دوران سفارتش در عراق موفقیت چندانی به دست آورد! وضع آن چنان خراب است که کاردار مؤنث اطریش در بغداد از همتای ایرانیاش تقاضای کمک و همکاری کرده. بعد هم فرموده: «آرزوی دولت و ملت ایران و اطریش وجود عراقی مستقل، امن و آباد است.» یکی نیست به این صبیه بگوید، مگر حاکمیت ایران در داخل «استقلال و امنیت و آبادی تأمین کرده، که حالا در عراق تامین کند؟»
بله از کاردار ایران در انگلیس میگفتیم، این جناب کاردار، که وجود خودش به تنهائی برای آلودن یک قاره کافیست، حالا پامنبری انگلیس شده که منافع ارباب را از دست "این کمونیستا" نجات بده! این علف هرزهای ناکجاآباد حاکمیت «تحجر ـ توحش» از دو مسئله وحشت دارند. اول از«این کمونیستا»، و دوم هم از «همین کمونیستا!» دلیلش تاریخی است، جغرافیائی است و آمریکائی!
از نظر تاریخی «اینکمونیستا»، زمان لنین، چیزی نمانده بود، آخوندها را زنده زنده پوست بکنند. متاسفانه چنین شانسی نصیب ملت ایران نشد. و این دستاربندان مزدور، با حمایت بریتانیای فخیمه، زیر شنل رضا میرپنج پناه گرفتند، تا بیست و دوم بهمن پنجاه و هفت.
از نظر جغرافیائی، «این کمونیستا»، مثل شمر بالای سر طالبان ایران ایستادهاند و شمشیرشان را گذاشتهاند اینطرف دریای خزر، در ساحل ایران. طالبان ایران هم جرأت اعتراض ندارد. وحشت از «این کمونیستا» چنان شدید است که حتی از مرزهای ایران هم گذشته و به وبلاگهای آنسوی مانش رسیده. چند روز پیش یکی از این انگلیسنشینها یاد «آن روزهای خوب» افتاده بود. آن روزها که استالینی بود، جنگ سردی بود، و به برکتش، ارتش آمریکا ایران را از دست «این کمونیستا» نجات داده بود. و خلاصه با زبان بیزبانی از جنگ سرد میگفت و از جنایات استالین، از پردهبرداری خروشچف از این جنایات میگفت و از آن دوران خوش. بعد هم رفته بود سراغ چرچیل و با چنان نوستالژی از این سیاستمدار «کبیر» یاد میکرد که اشک آدم را در می آورد. من هم مصراعی به این مناسبت «سرودم»:
کز استالین ملولم و چرچیلام آرزوست.
حال که جنبههای تاریخی و جغرافیائی بررسی شد، برویم سر جنبه آمریکائی قضیه. از نظر آمریکائی، «این کمونیستا»، فعلاً به باجگیری از ارباب حاکمیت ایران مشغولند، اربابی که تا زانو در افغانستان و عراق به گل نشسته. و بن لادن، ایمن الظواهری، الزرقاوی و همه الزهرمارهائی که در منطقه علم کرده هم هیچ کمکی از دستشان برنمیآید. این «جان نگرو پونته» هم که متخصص سازماندهی خرابکار و بمبگذار در آمریکای لاتین بود، نتوانست در دوران سفارتش در عراق موفقیت چندانی به دست آورد! وضع آن چنان خراب است که کاردار مؤنث اطریش در بغداد از همتای ایرانیاش تقاضای کمک و همکاری کرده. بعد هم فرموده: «آرزوی دولت و ملت ایران و اطریش وجود عراقی مستقل، امن و آباد است.» یکی نیست به این صبیه بگوید، مگر حاکمیت ایران در داخل «استقلال و امنیت و آبادی تأمین کرده، که حالا در عراق تامین کند؟»
چه دوره زمانهای شده، چه حرفها که نباید شنید.! مثلاً همین سایت سرداراکبر در تبعید، چنان سنگ هشتم مارس به سینه میزند، که گوئی از زمان مادها تاکنون، سردار اکبر، هر سال قمری در هشتم مارس، در مراسم گرامیداشت روز زن شرکت میکرده است. گزارشگر سایت مینویسد، سیمین بهبهانی هم در مراسم هشتم مارس امسال در تهران شرکت کرده بود و ادامه میدهد: «خانم سیمین بهبهانی که چشمانش دیگر به درستی نمیبیند ... » یادم میآید که هشتم مارس 1979، هیچیک از این پیرزنان ستمدیدة امروز، از جمله خانم سیمین بهبهانی، در تظاهرات ما شرکت نداشتند. خیلی تعجب کردم که خانم بهبهانی امسال از خواب بیدار شدهاند. بعد که بقیه مطلب را خواندم متوجه شدم، ایشان را به محل تظاهرات آوردهاند، چون خودشان «به درستی نمیدیدهاند». مسلماً اگر چشمانشان میدید، در این تظاهرات شرکت نمیکردند! چون برای ادعای آزادیخواهی، تقریبا بیست و هفت سالی دیر شده!
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت