...
بار دیگر «فرهیختگان» استعمار، با سخنرانیهای پر طمطراق، تریبونهائی را در مراکز علمی داخل و خارج کشور در اختیار گرفتهاند. اینبار نیز برای مخدوش کردن مرز مفاهیم و واژهها و القاء ترادف مدرنیته و تجدد. سخنگویان درونمرزی، بدون ارائه هرگونه تعریفی از ایندو، «صادقانه» میگویند، «مدرنیزاسیون آری، مدرنیته نه!» و از اینراه آشکارا مدرنیته را نفی و مدرنیزاسیون را تأئید میکنند. «نظریهپردازان برون مرزی استعمار» شیوه دیگری دارند. اینان با ترفند شناخته شدة «لغزش کلام»، مدرنیته، مدرنیزاسیون و تجدد را یکسان وانمود میکنند. این حرکت که در همآهنگی با شیوههای مرسوم تبلیغات استعماری آغاز شده، هدفی روشن دارد: مخدوش کردن مرزها میان مفاهیم متضاد.
نظریهپردازان «انترناسیونالیسم فاشیسم»، با مردم پسند کردن مفاهیم، با تلفیق مفاهیم متضاد، و با ارائة تعاریفی گنگ از آنها، سعی بر به پوچی کشاندنشان دارند. در عرصة کلام، فاشیسم بر دو شیوة متضاد تکیه میکند: «نابگرائی» و «مخدوش کردن مرزها».
در این راستا، نابگرائی سرانجام به «تقدیس» راه میبرد. «تقدیس»، زادة «نابگرائی»، هدفش ایجاد گسستی است همهجانبه. «تقدیس» حاکمیت، تقدیس «مرام»، یا هر تقدیس دیگر، ایجاد گسست در رابطة پویا میان مردمان است، فاصلهای است میان افراد یک ملت، میان ملت با حکومت و میان افراد با اعتقاداتشان.
حاکمیت فاشیسم، همانند خداوند فلسفة کلاسیک، یگانه، مطلق، دور از دسترس، مقدس و تغییر ناپذیرست: حاکمیتی الهی است، اعمالش نیز جای اعتراضی ندارد، چرا که بر الهیت چگونه میتوان خرده گرفت؟! اگر الهیت از این حاکمیت سلب شود، دیگر نمیتوان با تکیه بر «مرامش» رعب و وحشت ایجاد کرد. دیگر نمیتوان اعمال وحشیانهاش را «الهی» نامید.
تقدیس در تداوم تاریخ گُسست ایجاد میکند، موجودیتی معاصر را به گذشتهای مطلق پیوند میدهد. گذشتهای مطلق، که در آن «موجودیت مقدس نخستین» - آنچه تودهها مقدس میانگارند تا به موجودیت خود معنا دهند - واقعیتی وجودی مییابد. با تکیه بر همین امر، میتوان اعمال و سخنان فرد یا افرادی را «مقدس» جلوه داد، مقدساتی که شبهه پذیر نیستند.
نتیجه این تقدیس، توجیه کلیه اعمالی است که با تکیه بر تقدس «رهبر سیاسی» صورت میگیرد. با تکیه بر این تقدیس میتوان «رهبر» را «نیکی مطلق» جلوه داد. با تکیه بر این تقدیس میتوان، واقعیتهای تاریخی را نادیده گرفت. با تکیه بر این تقدیس میتوان تحجر اعصار گذشته را به امروز آورده، به یمن وسائل «مدرن»، بر ملتی تحمیل کرد. سلاحهای مدرن، ابزار شکنجه مدرن، نیروهای آموزش دیده در دموکراسیهای مدرن ـ همان دایههای مهربانتراز مادر ـ و نهایتاً، شیوههای مدرن ارعاب و شکنجة اجتماعی. و به گفته توجیهگران این ابزار، میتوان همزمان حاکمیت را درچارچوب سرکوبی «متحجرانه» به شیوهای «مدرن» نگاه داشت: همزمان در قرون گذشته و در ایران قرن بیست و یکم، و مسلح به آخرین فناوریهای هزارة سوم.
کدامین پدیده میتواند هم با اساسیترین نظریات جامعه شناسی «سیاسی ـ اقتصادی» آشکارا در تضاد قرار گیرد ـ چرا که به دلیل تضاد با شیوة تولید و پیشینة اجتماعات بشر، از نظر علمی بیپایگی آن به اثبات رسیده ـ و هم تا به این حد در تودهها «شوق و جذبه» ایجاد کند؟
روزگاری نه چندان دور، ملتهائی «مسحور و شیفته» چنین سرابی شدند. شیفتة پیوند گذشتهای موهوم با آیندهای نامعلوم، شیفتة تابانیدن امیدهای امروز در آینة دیروز. توهمی که تنها ذهن علیل یک «فاشیست» میتواند واقعی بپندارد.
باید از نو بر دیوارها نوشت: «از پویائی فاشیسم بهراسید، که عین ایستائی است.» باید دوباره گفت و باز گفت که: «ادعای فاشیستها فریبی بیش نیست.» موجودیت همزمان بین دو پدیده پیوسته (شیوه تولید، شرایط اجتماعی) در دو زمان ناپیوسته، پریشانگوئی صرف است و عصای دست استعمار. و نباید فراموش کرد که گسست فاشیسم، بر خلاف ادعای پیروانش، نه به پویائی، که به «ایستائی» و مرگ میانجامد.
بی دلیل نیست که تمرکز بر پوستة برونی برای فاشیسم اهمیت حیاتی دارد. فاشیسم به رویههای قابل رویت، به رویههای واژگان، به ظاهر و پوستة ظاهری جامعه نظر دارد. پناهگاه فاشیسم «رویهها» است. فاشیسم در اوج و در ژرفا میمیرد. هر پدیدهای که روی به تعمق و اندیشه داشته باشد، در تضاد با فاشیسم قرار میگیرد. هر پدیدهای که روی به تقدس زدائی داشته باشد، در برابر فاشیسم قد میافرازد. هر تلاشی برای منحرف کردن افکار عمومی از پوستههای ظاهری با فاشیسم در تقابل قرار میگیرد.
پس از فرسایش حاکمیت ایران، مطالبات آزادیخواهان، تهدیدی مستقیم بر علیه منافع استعمار بهشمار میرود. با تکیه بر شعار "استقلال، آزادی" حاکمیت ایران به نظامی تبدیل شد که به مراتب هولناکتر از نظام قبلی است. نه "استقلال" و نه "آزادی" هیچکدام، هیچگاه تعریف نشدند، و در قالب واژههائی پوچ ماندگار شده، پژمردند. امروز که دورة تقدیس حاکمیت در ایران به سر رسیده، میباید، از نو مرحلة مخدوش کردن مرزها آغاز شود. چرا که زمان آفرینش «تقدسی نوین» فرا رسیده، «تقدسی تازهنفس»، «تقدسی مدرن».
اینک، زمان پرداختن به مدرنیته و مدرنیزاسیون فرارسیده. هر دو، بازهم به همان اندازه، ناشناخته و تعریف نشده. در این هیاهوی براندازانه، بار دیگر استعمار با نقاب آزادی به صحنه «روشنفکری و آزادیخواهی» تاخته. امروز، ادغام مفاهیم ناهمگون و متخالف، پایة اصلی تبلیغات استعمار شده. امروز ابداع «مردمسالاریدینی»، «فمینیسم اسلامی»، «اسلام سکولار» و... تکرار مکرر همان تبلیغات قدیم است.
آنروز، کدام متفکری نمیدانست که جمهوری نمیتواند دینی باشد؟ کدام متفکری نمیدانست که دین دربرگیرنده جمهور نمیتواند باشد؟ این امر را متخصصین هدایت افکار، آنروزها میدانستند. امروز نیز، کیست که نداند «مردمسالاری» نمیتواند دینی باشد، همچنان که فمینیسم. مردم یک مملکت نه همه معتقد به یک دیناند و نه همه لزوماً دیندار. این را نیز، امروز متخصصین هدایت افکار میدانند. حرکت پوچ «فمینیسم اسلامی»، نوید کدام آزادی است؟ این همه، دستاندازی فاشیسم، این موریانة مرگ، بر «مردمسالاری» و«فمینیسم» است تا بتواند آنها را از درون پوچ و بیمحتوا کرده، ابزاری از آن خود کند.
ولی چرا اکنون «فرهیختگان» این چنین در داخل و خارج به مدرنیته یورش آوردهاند؟ آیا این همان مدرنیتهای نیست که، پایه و اساس همه آزادیهائی بود که در اروپای قرن نوزدهم، انسان را آزاد از یوغ «الهیتها» تعریف کرد؟ مدرنیته، هدیه رومانتیکهای آلمان، پیام نیچه، فروید و داروین به بشریت است. رواست که چنین گوهر گرانبهائی، در ایران زمین، وسیله دست استعمار شود؟ مدرنیته جنبش آزادی فرد از سلطه قدرت الهی و نمادهای زمینی آن، «مدرن» نیست. تنها تاخُر تاریخی است که مدرنیته را در مقایسه با جهان بینی کلاسیک، «مدرنیت» داده. مدرنیته در معنای مطلق خود به هیچ عنوان «مدرن» نیست و ارتباطی با «تجدد» ندارد.
چه وجه تشابهی میان مدرنیته و مدرنیسم دیده شده؟ هدف از ایجاد شبهه میان دو بینش متمایز چیست؟ نفی مدرنیته از طریق جایگزینی آن با مدرنیسم و مدرنیزاسیون، در واقع همان تحکیم سلطه بنیادهای مذهبی است. اگر مدرنیته، جهانبینی نفی هرگونه سلطه است، مدرنیسم و مدرنیزاسیون روشهای تداوم و تقویت سلطه در قالبهای نوین با پیامی «ناآشنایند»: «دین سکولار، دین مراعات کنندة حقوق بشر، فمینیسم دینی، آزادی دینی و ....» توالی شعارهای پوچ، مدعی رهائی بشر از زنجیر سلطه کهناند. سلسله زنجیرفریبهای مدرن.
حاکمیت هرچه باشد، میتواند با حاکمیت مدرنتری جایگزین شود، این از بدیهیات است ـ مدرن به معنای جدید و نوین ـ میتواند به مراتب واپسگراتر از نسخه کهن باشد. مدرنیزاسیون، خواست استعمار است. پیام استعمار این است: «مدرنیزاسیون، آری». با هر مدرنیزاسیون، سلطه کهن، نیرومندتر میشود. با هر مدرنیزاسیون، «سلطه» درندهتر میشود. با هر مدرنیزاسیون، حاکمیت سلطه جوانتر میشود. با هر مدرنیزاسیون، سراب آزادی زنجیرهای اسارت سلطه را پنهان میدارد. دهههای متوالی است که ملت ایران از گرداب «تجدد» به مرداب «تحول» استعمار فرو میافتد، دهههای متوالی است که ملت ایران، آزادیهای فردی را در راه «تقدسهای» تجدد و تدین به مسلخ فرستاده. اکنون نوبت مسلخ نوین فرا رسیده. و به باور برخی، میتوان واقعیت را تا ابد از چشمان یک ملت پنهان نگاهداشت.
آنان که هر پدیدة نوینی را به «مدرنیته» منسوب میکنند، دست اندرکار ساخت و پرداخت ترادفی موذیانه از واژگان متخالفاند. این ترادف موذیانه همان صادرات «نوین» استعمار است، که با ویراست «فرهیختگان» سر سپرده در دستگاه استعمار پیراسته میشود، تا با تکیه بر عوامفریبی و شارلاتانیسم، بار دیگر آیندة ایران زمین را رقم زند.
ویرایش نوینی از مقاله "ترادف موذیانه، ویراستی از فرهیختگان استعمار" در سایت آیندهنگر "
[ 20 Nov 2005 ] [ ناهید رکسان ] [ ستون آزاد ]
نظریهپردازان «انترناسیونالیسم فاشیسم»، با مردم پسند کردن مفاهیم، با تلفیق مفاهیم متضاد، و با ارائة تعاریفی گنگ از آنها، سعی بر به پوچی کشاندنشان دارند. در عرصة کلام، فاشیسم بر دو شیوة متضاد تکیه میکند: «نابگرائی» و «مخدوش کردن مرزها».
در این راستا، نابگرائی سرانجام به «تقدیس» راه میبرد. «تقدیس»، زادة «نابگرائی»، هدفش ایجاد گسستی است همهجانبه. «تقدیس» حاکمیت، تقدیس «مرام»، یا هر تقدیس دیگر، ایجاد گسست در رابطة پویا میان مردمان است، فاصلهای است میان افراد یک ملت، میان ملت با حکومت و میان افراد با اعتقاداتشان.
حاکمیت فاشیسم، همانند خداوند فلسفة کلاسیک، یگانه، مطلق، دور از دسترس، مقدس و تغییر ناپذیرست: حاکمیتی الهی است، اعمالش نیز جای اعتراضی ندارد، چرا که بر الهیت چگونه میتوان خرده گرفت؟! اگر الهیت از این حاکمیت سلب شود، دیگر نمیتوان با تکیه بر «مرامش» رعب و وحشت ایجاد کرد. دیگر نمیتوان اعمال وحشیانهاش را «الهی» نامید.
تقدیس در تداوم تاریخ گُسست ایجاد میکند، موجودیتی معاصر را به گذشتهای مطلق پیوند میدهد. گذشتهای مطلق، که در آن «موجودیت مقدس نخستین» - آنچه تودهها مقدس میانگارند تا به موجودیت خود معنا دهند - واقعیتی وجودی مییابد. با تکیه بر همین امر، میتوان اعمال و سخنان فرد یا افرادی را «مقدس» جلوه داد، مقدساتی که شبهه پذیر نیستند.
نتیجه این تقدیس، توجیه کلیه اعمالی است که با تکیه بر تقدس «رهبر سیاسی» صورت میگیرد. با تکیه بر این تقدیس میتوان «رهبر» را «نیکی مطلق» جلوه داد. با تکیه بر این تقدیس میتوان، واقعیتهای تاریخی را نادیده گرفت. با تکیه بر این تقدیس میتوان تحجر اعصار گذشته را به امروز آورده، به یمن وسائل «مدرن»، بر ملتی تحمیل کرد. سلاحهای مدرن، ابزار شکنجه مدرن، نیروهای آموزش دیده در دموکراسیهای مدرن ـ همان دایههای مهربانتراز مادر ـ و نهایتاً، شیوههای مدرن ارعاب و شکنجة اجتماعی. و به گفته توجیهگران این ابزار، میتوان همزمان حاکمیت را درچارچوب سرکوبی «متحجرانه» به شیوهای «مدرن» نگاه داشت: همزمان در قرون گذشته و در ایران قرن بیست و یکم، و مسلح به آخرین فناوریهای هزارة سوم.
کدامین پدیده میتواند هم با اساسیترین نظریات جامعه شناسی «سیاسی ـ اقتصادی» آشکارا در تضاد قرار گیرد ـ چرا که به دلیل تضاد با شیوة تولید و پیشینة اجتماعات بشر، از نظر علمی بیپایگی آن به اثبات رسیده ـ و هم تا به این حد در تودهها «شوق و جذبه» ایجاد کند؟
روزگاری نه چندان دور، ملتهائی «مسحور و شیفته» چنین سرابی شدند. شیفتة پیوند گذشتهای موهوم با آیندهای نامعلوم، شیفتة تابانیدن امیدهای امروز در آینة دیروز. توهمی که تنها ذهن علیل یک «فاشیست» میتواند واقعی بپندارد.
باید از نو بر دیوارها نوشت: «از پویائی فاشیسم بهراسید، که عین ایستائی است.» باید دوباره گفت و باز گفت که: «ادعای فاشیستها فریبی بیش نیست.» موجودیت همزمان بین دو پدیده پیوسته (شیوه تولید، شرایط اجتماعی) در دو زمان ناپیوسته، پریشانگوئی صرف است و عصای دست استعمار. و نباید فراموش کرد که گسست فاشیسم، بر خلاف ادعای پیروانش، نه به پویائی، که به «ایستائی» و مرگ میانجامد.
بی دلیل نیست که تمرکز بر پوستة برونی برای فاشیسم اهمیت حیاتی دارد. فاشیسم به رویههای قابل رویت، به رویههای واژگان، به ظاهر و پوستة ظاهری جامعه نظر دارد. پناهگاه فاشیسم «رویهها» است. فاشیسم در اوج و در ژرفا میمیرد. هر پدیدهای که روی به تعمق و اندیشه داشته باشد، در تضاد با فاشیسم قرار میگیرد. هر پدیدهای که روی به تقدس زدائی داشته باشد، در برابر فاشیسم قد میافرازد. هر تلاشی برای منحرف کردن افکار عمومی از پوستههای ظاهری با فاشیسم در تقابل قرار میگیرد.
پس از فرسایش حاکمیت ایران، مطالبات آزادیخواهان، تهدیدی مستقیم بر علیه منافع استعمار بهشمار میرود. با تکیه بر شعار "استقلال، آزادی" حاکمیت ایران به نظامی تبدیل شد که به مراتب هولناکتر از نظام قبلی است. نه "استقلال" و نه "آزادی" هیچکدام، هیچگاه تعریف نشدند، و در قالب واژههائی پوچ ماندگار شده، پژمردند. امروز که دورة تقدیس حاکمیت در ایران به سر رسیده، میباید، از نو مرحلة مخدوش کردن مرزها آغاز شود. چرا که زمان آفرینش «تقدسی نوین» فرا رسیده، «تقدسی تازهنفس»، «تقدسی مدرن».
اینک، زمان پرداختن به مدرنیته و مدرنیزاسیون فرارسیده. هر دو، بازهم به همان اندازه، ناشناخته و تعریف نشده. در این هیاهوی براندازانه، بار دیگر استعمار با نقاب آزادی به صحنه «روشنفکری و آزادیخواهی» تاخته. امروز، ادغام مفاهیم ناهمگون و متخالف، پایة اصلی تبلیغات استعمار شده. امروز ابداع «مردمسالاریدینی»، «فمینیسم اسلامی»، «اسلام سکولار» و... تکرار مکرر همان تبلیغات قدیم است.
آنروز، کدام متفکری نمیدانست که جمهوری نمیتواند دینی باشد؟ کدام متفکری نمیدانست که دین دربرگیرنده جمهور نمیتواند باشد؟ این امر را متخصصین هدایت افکار، آنروزها میدانستند. امروز نیز، کیست که نداند «مردمسالاری» نمیتواند دینی باشد، همچنان که فمینیسم. مردم یک مملکت نه همه معتقد به یک دیناند و نه همه لزوماً دیندار. این را نیز، امروز متخصصین هدایت افکار میدانند. حرکت پوچ «فمینیسم اسلامی»، نوید کدام آزادی است؟ این همه، دستاندازی فاشیسم، این موریانة مرگ، بر «مردمسالاری» و«فمینیسم» است تا بتواند آنها را از درون پوچ و بیمحتوا کرده، ابزاری از آن خود کند.
ولی چرا اکنون «فرهیختگان» این چنین در داخل و خارج به مدرنیته یورش آوردهاند؟ آیا این همان مدرنیتهای نیست که، پایه و اساس همه آزادیهائی بود که در اروپای قرن نوزدهم، انسان را آزاد از یوغ «الهیتها» تعریف کرد؟ مدرنیته، هدیه رومانتیکهای آلمان، پیام نیچه، فروید و داروین به بشریت است. رواست که چنین گوهر گرانبهائی، در ایران زمین، وسیله دست استعمار شود؟ مدرنیته جنبش آزادی فرد از سلطه قدرت الهی و نمادهای زمینی آن، «مدرن» نیست. تنها تاخُر تاریخی است که مدرنیته را در مقایسه با جهان بینی کلاسیک، «مدرنیت» داده. مدرنیته در معنای مطلق خود به هیچ عنوان «مدرن» نیست و ارتباطی با «تجدد» ندارد.
چه وجه تشابهی میان مدرنیته و مدرنیسم دیده شده؟ هدف از ایجاد شبهه میان دو بینش متمایز چیست؟ نفی مدرنیته از طریق جایگزینی آن با مدرنیسم و مدرنیزاسیون، در واقع همان تحکیم سلطه بنیادهای مذهبی است. اگر مدرنیته، جهانبینی نفی هرگونه سلطه است، مدرنیسم و مدرنیزاسیون روشهای تداوم و تقویت سلطه در قالبهای نوین با پیامی «ناآشنایند»: «دین سکولار، دین مراعات کنندة حقوق بشر، فمینیسم دینی، آزادی دینی و ....» توالی شعارهای پوچ، مدعی رهائی بشر از زنجیر سلطه کهناند. سلسله زنجیرفریبهای مدرن.
حاکمیت هرچه باشد، میتواند با حاکمیت مدرنتری جایگزین شود، این از بدیهیات است ـ مدرن به معنای جدید و نوین ـ میتواند به مراتب واپسگراتر از نسخه کهن باشد. مدرنیزاسیون، خواست استعمار است. پیام استعمار این است: «مدرنیزاسیون، آری». با هر مدرنیزاسیون، سلطه کهن، نیرومندتر میشود. با هر مدرنیزاسیون، «سلطه» درندهتر میشود. با هر مدرنیزاسیون، حاکمیت سلطه جوانتر میشود. با هر مدرنیزاسیون، سراب آزادی زنجیرهای اسارت سلطه را پنهان میدارد. دهههای متوالی است که ملت ایران از گرداب «تجدد» به مرداب «تحول» استعمار فرو میافتد، دهههای متوالی است که ملت ایران، آزادیهای فردی را در راه «تقدسهای» تجدد و تدین به مسلخ فرستاده. اکنون نوبت مسلخ نوین فرا رسیده. و به باور برخی، میتوان واقعیت را تا ابد از چشمان یک ملت پنهان نگاهداشت.
آنان که هر پدیدة نوینی را به «مدرنیته» منسوب میکنند، دست اندرکار ساخت و پرداخت ترادفی موذیانه از واژگان متخالفاند. این ترادف موذیانه همان صادرات «نوین» استعمار است، که با ویراست «فرهیختگان» سر سپرده در دستگاه استعمار پیراسته میشود، تا با تکیه بر عوامفریبی و شارلاتانیسم، بار دیگر آیندة ایران زمین را رقم زند.
ویرایش نوینی از مقاله "ترادف موذیانه، ویراستی از فرهیختگان استعمار" در سایت آیندهنگر "
[ 20 Nov 2005 ] [ ناهید رکسان ] [ ستون آزاد ]
منابع
:=============================
Théodore W.ADORNO, Minima moralia – Réflexions sur la vie mutilée, Paris, Payot, 1983
Théodore W.ADORNO, Autour de la théorie esthétique, Paris, Klincksieck, 1976
Mikhaïl BAKHTINE, Esthétique et théorie du roman, paris, Idées, Gallimard, 1978
Sigmund FREUD, La naissance de la Psychanalyse, Paris, Puf, 1973
, Cinq psychanalyses, Paris, Puf, 1975
, L’interprétation des rêves, Paris, Puf, 1973
, Introduction à la Psychanalyse, Paris, Payot, 1926
, Totem et Tabou, Paris, Payot, 1947
Jurgen HABERMAS, Le discours philosophique de la modernité, Paris, Gallimard, 1988
Jurgen HABERMAS, Profils philosophiques et politiques, Paris, Gallimard, coll. Tel, 1987
Henri MESCHONIC, Modernité, modernité, Lagrasse, Verdier, 1988
Friedrich NIETZSCHE, La naissance de la tragédie, Paris, Folio, 1994
, La naissance de la philosophie à l’époque de la tragédie grecque, Paris, Gallimard, 1985
Théodore W.ADORNO, Autour de la théorie esthétique, Paris, Klincksieck, 1976
Mikhaïl BAKHTINE, Esthétique et théorie du roman, paris, Idées, Gallimard, 1978
Sigmund FREUD, La naissance de la Psychanalyse, Paris, Puf, 1973
, Cinq psychanalyses, Paris, Puf, 1975
, L’interprétation des rêves, Paris, Puf, 1973
, Introduction à la Psychanalyse, Paris, Payot, 1926
, Totem et Tabou, Paris, Payot, 1947
Jurgen HABERMAS, Le discours philosophique de la modernité, Paris, Gallimard, 1988
Jurgen HABERMAS, Profils philosophiques et politiques, Paris, Gallimard, coll. Tel, 1987
Henri MESCHONIC, Modernité, modernité, Lagrasse, Verdier, 1988
Friedrich NIETZSCHE, La naissance de la tragédie, Paris, Folio, 1994
, La naissance de la philosophie à l’époque de la tragédie grecque, Paris, Gallimard, 1985
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت