به دراویش ایران
...
عرفان، تصوف، درویشی
ارتباط مرام دراویش با حکمت آریائی، ریشه اصلی سرکوب و کشتار دراویش ایران است. جنایت روحانیت مزور اسلام، با قتل سهروردی آغاز شد، در دورة کریمخان زند رونق گرفت، با امیرکبیر وجهه قانونی یافت، و تا به امروز نیز ادامه دارد. گوئی حاکمیتهای مسلمان وظیفهای جز سرکوب فرهنگ ایران قبل از اسلام نمیشناسند. فرهنگی که حکمت آریائی را در قالب عرفان، تصوف و یا درویشی، از تازیانه توحش صحرا نشینان در امان نگاهداشت.
عرفان به معنای حقیقی کلمه، شناسائیای است و به طریقی اطلاق میشود که اهل حق برای شناسایی "حق" برگزیدهاند: از راه تصفیه باطن. در فرهنگ دیوان شمس، عارف کسی است که معرفت به حقایق را از طریق حال و مکاشفه حاصل کند، نه به طریق علم و مجاهده(1). عارف عبادت حق را به جهت آن انجام میدهد که او را شایسته عبادت میداند. نه از جهت امید ثواب ... عارف را با ظاهر کاری نیست. ریاکار و زهدپیشه نیست.
عرفان ریشه در بینش اقوام کهن ایرانی دارد. در ایران، بر خلاف هند، عرفان چارچوب روحانی یافته و بر پایه آئین مزدا، زرتشت و فلسفه آفرینش افلاطون شکل گرفته. سدهها قبل از افلاطون، زرتشت، با الهام از ادیان آریائیها، اهورا مزدا را نور مطلق توصیف کرد، نوری که همة روشنائیها از او است. نور نخست، نور همة نورها.
الگوهای افلاطون بر پایه امشاسپنتا، مقدسین جاودان، آئین زرتشت تعریف شدهاند. و اگر، در غرب، به دلیل تقابل پیوسته امپراطوری پارس و امپراطوری رم باستان، به خصوص در کشورهای کاتولیک، هرآنچه از پارس آمده نفی و طرد و یا به دروغ به یونان باستان نسبت داده شده، امروز تقدم زرتشت بر افلاطون از نظر تاریخی مسلم است. و مسلم شده که فلسفه یونان باستان ریشه در فرهنگ اقوام آریائی و بخصوص آیین زرتشت دارد(2).
فرهنگی که پس از فتنه عرب، نه تنها زبان تازیان را رها کرد، که دین تازیان را نیز به پتک کاویانی فرو کوفت. حلاج و سهروردی شاهدان جاودان بر این مدعایند که دین صحرانشینان در ایران، مقهور حکمت آریائی شد. عرفان شرارهای بود که از ژرفای فرهنگ ایران به دین فاتحان تازی تاخت. آنچه در ایران، پس از حمله عرب، نام درویشی، تصوف، عرفان و اشراق یافت، از سدههای دور، در میان پیروان خاص زرتشت جریان داشته.
ویدنگرن در رابطه با نخستین گروه "فقرا" می گوید:
"زرتشت، در دربار پادشاه ویشتاسپا، (با گشتاسپ شاهنامه اشتباه نشود) گروهی از مریدانش را آموزش داده بود که در نهایت سادگی میزیستند و همواره به صورت گروهی حرکت میکردند و آموزه زرتشت را تبلیغ و موعظه میکردند. گروهی که بر رهبانان هندی و درویشها در اسلام تقدم تاریخی دارند(3)."
اوستا، نیز اولین گروه های زرتشتی را چنین توصیف میکند:
"گروهای کوچکی از مردان که همواره در گردشند.(4)" در کتاب یشت ، گاتاها را آموزهای قابل درک برای دانایان و خواص و خطاب به گروه اندک نخبگان پندارند. یشت، بخشی از اوستا، که مجموعه 72 سرود، نغمه، اشعار مقدس، سرودههای زرتشت، و کهنترین و مقدسترین بخش یسنا (قربانی) را در بر دارد.
با توجه به آنچه در بالا ذکر شد، زرتشت را میتوان اولین عارف شناخته شده ایران باستان دانست. نخستین سرودههای عارفانه از اوست. نخستین شناختی که نه از راه علم، بلکه از راه مکاشفه به دست آمده، از اوست. آن هنگام که همگان زمین را استوار بر پایهای میانگاشتند، زرتشت میپرسد:
"چه کسی زمین را معلق در آسمانها نگهداشته؟(5)"
این شناخت و آگاهی نمیتواند از دانش آن دوره سرچشمه گرفته باشد، شناختی است برون از دانش و علم. شناخت عرفانیاست، شناختی که علم ستیز نیست ولی علمگریز است، شناخت عارفانه از نور مزدائی به درون پیکر عارف تابیده و ناشناختهها را به او میشناساند. در کتاب «زرتشت»، پل دوبروی، به تفصیل از «ذکر اسامی خداوند» و خلسه پیامبر پارس سخن گفته(6):
"هنوز از سخنان زرتشت در به زبان آوردن فضائل آشکار ایزد چیزی نگذشته بود که پیامبر خود را در احاطه ابری نورانی دید ... ستونی از آتش طلایی از درونش به سوی آسمان زبانه میکشید و تاریکیها را پراکنده و پراکندهتر میکرد ... در سرش آوای موسیقی آسمانی طنین افکنده بود ... به ناگاه همه این زیبائیها در برابر حس پیوستن به "متعالی" شگفت و غیر قابل توصیف، محو شدند. زرتشت دانست که جانش «واقعیت آخرین» را لمس میکند. واقعیتی که پس از خروج از این حالت، به او جوابهای پنهان گویای حقیقت سوزان را که جویایشان بوده، الهام میدهد ... آنچه از این تجربه برای او باقی میماند، محو تمامی مفاهیم زمان و مکان و محو خود او در مطلق است ..."
پیوستن به نور نخست، به سرچشمة هستی، و محو شدن در او، شکسته شدن زمان و فروپاشی مکان، این همان است که عرفای پس از زرتشت به آن اشاره دارند:
جان من و جان تو پیش یکی بودهاند ...
ای دل ز جان گذر کن تا جان جان ببینی
عرفان به معنای حقیقی کلمه، شناسائیای است و به طریقی اطلاق میشود که اهل حق برای شناسایی "حق" برگزیدهاند: از راه تصفیه باطن. در فرهنگ دیوان شمس، عارف کسی است که معرفت به حقایق را از طریق حال و مکاشفه حاصل کند، نه به طریق علم و مجاهده(1). عارف عبادت حق را به جهت آن انجام میدهد که او را شایسته عبادت میداند. نه از جهت امید ثواب ... عارف را با ظاهر کاری نیست. ریاکار و زهدپیشه نیست.
عرفان ریشه در بینش اقوام کهن ایرانی دارد. در ایران، بر خلاف هند، عرفان چارچوب روحانی یافته و بر پایه آئین مزدا، زرتشت و فلسفه آفرینش افلاطون شکل گرفته. سدهها قبل از افلاطون، زرتشت، با الهام از ادیان آریائیها، اهورا مزدا را نور مطلق توصیف کرد، نوری که همة روشنائیها از او است. نور نخست، نور همة نورها.
الگوهای افلاطون بر پایه امشاسپنتا، مقدسین جاودان، آئین زرتشت تعریف شدهاند. و اگر، در غرب، به دلیل تقابل پیوسته امپراطوری پارس و امپراطوری رم باستان، به خصوص در کشورهای کاتولیک، هرآنچه از پارس آمده نفی و طرد و یا به دروغ به یونان باستان نسبت داده شده، امروز تقدم زرتشت بر افلاطون از نظر تاریخی مسلم است. و مسلم شده که فلسفه یونان باستان ریشه در فرهنگ اقوام آریائی و بخصوص آیین زرتشت دارد(2).
فرهنگی که پس از فتنه عرب، نه تنها زبان تازیان را رها کرد، که دین تازیان را نیز به پتک کاویانی فرو کوفت. حلاج و سهروردی شاهدان جاودان بر این مدعایند که دین صحرانشینان در ایران، مقهور حکمت آریائی شد. عرفان شرارهای بود که از ژرفای فرهنگ ایران به دین فاتحان تازی تاخت. آنچه در ایران، پس از حمله عرب، نام درویشی، تصوف، عرفان و اشراق یافت، از سدههای دور، در میان پیروان خاص زرتشت جریان داشته.
ویدنگرن در رابطه با نخستین گروه "فقرا" می گوید:
"زرتشت، در دربار پادشاه ویشتاسپا، (با گشتاسپ شاهنامه اشتباه نشود) گروهی از مریدانش را آموزش داده بود که در نهایت سادگی میزیستند و همواره به صورت گروهی حرکت میکردند و آموزه زرتشت را تبلیغ و موعظه میکردند. گروهی که بر رهبانان هندی و درویشها در اسلام تقدم تاریخی دارند(3)."
اوستا، نیز اولین گروه های زرتشتی را چنین توصیف میکند:
"گروهای کوچکی از مردان که همواره در گردشند.(4)" در کتاب یشت ، گاتاها را آموزهای قابل درک برای دانایان و خواص و خطاب به گروه اندک نخبگان پندارند. یشت، بخشی از اوستا، که مجموعه 72 سرود، نغمه، اشعار مقدس، سرودههای زرتشت، و کهنترین و مقدسترین بخش یسنا (قربانی) را در بر دارد.
با توجه به آنچه در بالا ذکر شد، زرتشت را میتوان اولین عارف شناخته شده ایران باستان دانست. نخستین سرودههای عارفانه از اوست. نخستین شناختی که نه از راه علم، بلکه از راه مکاشفه به دست آمده، از اوست. آن هنگام که همگان زمین را استوار بر پایهای میانگاشتند، زرتشت میپرسد:
"چه کسی زمین را معلق در آسمانها نگهداشته؟(5)"
این شناخت و آگاهی نمیتواند از دانش آن دوره سرچشمه گرفته باشد، شناختی است برون از دانش و علم. شناخت عرفانیاست، شناختی که علم ستیز نیست ولی علمگریز است، شناخت عارفانه از نور مزدائی به درون پیکر عارف تابیده و ناشناختهها را به او میشناساند. در کتاب «زرتشت»، پل دوبروی، به تفصیل از «ذکر اسامی خداوند» و خلسه پیامبر پارس سخن گفته(6):
"هنوز از سخنان زرتشت در به زبان آوردن فضائل آشکار ایزد چیزی نگذشته بود که پیامبر خود را در احاطه ابری نورانی دید ... ستونی از آتش طلایی از درونش به سوی آسمان زبانه میکشید و تاریکیها را پراکنده و پراکندهتر میکرد ... در سرش آوای موسیقی آسمانی طنین افکنده بود ... به ناگاه همه این زیبائیها در برابر حس پیوستن به "متعالی" شگفت و غیر قابل توصیف، محو شدند. زرتشت دانست که جانش «واقعیت آخرین» را لمس میکند. واقعیتی که پس از خروج از این حالت، به او جوابهای پنهان گویای حقیقت سوزان را که جویایشان بوده، الهام میدهد ... آنچه از این تجربه برای او باقی میماند، محو تمامی مفاهیم زمان و مکان و محو خود او در مطلق است ..."
پیوستن به نور نخست، به سرچشمة هستی، و محو شدن در او، شکسته شدن زمان و فروپاشی مکان، این همان است که عرفای پس از زرتشت به آن اشاره دارند:
جان من و جان تو پیش یکی بودهاند ...
ای دل ز جان گذر کن تا جان جان ببینی
بگذار این جهان را تا آن جهان ببینی
بر بند چشم دعوی بگشای چشم معنی
بر بند چشم دعوی بگشای چشم معنی
یک دم ز خود نهان شو او را عیان ببینی
فیلسوف یونان باستان، افلاطون، نیز برای مفاهیم نیکی مطلق، خیر و شر از عارف شرق، زرتشت الهام گرفته. هرچند که به قول دوبروی، بر خلاف پویائی "واحدهای روحانی" زرتشت، نظام تفکر افلاطون زندانی عدم تحرک «ایدهها و نمونههای نخست باقی مانده ...»
"خاطره روشنایی ازلی در ذهن انسان" که افلاطون به آن اشاره دارد نیز به تفکر زرتشت و "وجود نور مطلق" باز میگردد. حتی ارسطو نیز برای تالیف "ماوراء الطبیعه" به تفکر افلاطون و زرتشت تکیه کرده و ارتباط "صوفی" با خرد الهی را که مغها به یونانیان شناسانده بودند، درک کرده بود. پس از زرتشت و افلاطون، ارسطو نیز بر "تفکر الهی" "متفکر بر خود"، تائید دارد. ولی بر خلاف آنان، ارتباطی بین تفکر انسانی و تفکر الهی قائل نیست. ارسطو وضوح مادی را بر "عقل برتر" مقدم دانسته، از اینرو عقل قویتر را بر انسانیت مقدم میدارد. این همان فلسفهایست که کلیسا جزمهایش را بر آن منطبق کرده. ایستائی "مطلق" در فلسفه افلاطون و تقدم "سلطه" در فلسفه ارسطو هر دو با پویایی و آزادی تفکر عرفانی در تضاد قرار میگیرند.
در این هزار و پانصد سالی که از فتنه عرب میگذرد، کسی را یارای آن نبوده که بر غیر اسلامی بودن ریشههای عرفان تاکید کند. یادگار توحش تازی چنان بر ذهن ایرانی نقاب وحشت افکنده، که از بیان تعلق به فرهنگ مادری عاجز مانده و در دامان فریبی به ژرفای هزارو چهارصد سال پناه گرفته. هیچیک از متفکران ایران مجاز نیست، حمله وحشیانه اعراب به ایران را محکوم کند. چپاول ملتش را چپاول بخواند. "تشرف به اسلام" به زور شمشیر را تخطئه کند و از تحمیل زبان تازی بر ایرانی شکوه داشته باشد. هیچکس به خود حق نمیدهد هجوم تازیان بر ایران را به زیر سئوال برد. این گونه وانمود شده که "ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرا شدهاند!" این بهتانی است که بر تاریخ ایران زدهاند، این فریبی است به وسعت سدهها که بر تاریخ ایران سایه افکنده. فریب روحانیون، فریب سلطه روحانیت، فریب سلطه زور بر واقعیتها.
کدام ملتی دین مهاجم را با آغوش باز پذیرا شده؟ کدام ملتی زبان مادری را رها کرده و به زبان مهاجم خوش آمد گفته، کدام ملتی تحقیر را به جان خریده و نابودی خود را پذیرفته که ایرانی پس از چهارده قرن، از فتنهای که بر او گذشته به عنوان "حق" سخن میگوید؟ شمشیر توحش تازی در حافظه ایرانی چه یادگار گذاشته؟ بر ما چه گذشته که امروز نیز شکوفههای روشنائی فرهنگ ایران در شورهزار کویر اسلام لگدکوب میشوند؟
فیلسوف یونان باستان، افلاطون، نیز برای مفاهیم نیکی مطلق، خیر و شر از عارف شرق، زرتشت الهام گرفته. هرچند که به قول دوبروی، بر خلاف پویائی "واحدهای روحانی" زرتشت، نظام تفکر افلاطون زندانی عدم تحرک «ایدهها و نمونههای نخست باقی مانده ...»
"خاطره روشنایی ازلی در ذهن انسان" که افلاطون به آن اشاره دارد نیز به تفکر زرتشت و "وجود نور مطلق" باز میگردد. حتی ارسطو نیز برای تالیف "ماوراء الطبیعه" به تفکر افلاطون و زرتشت تکیه کرده و ارتباط "صوفی" با خرد الهی را که مغها به یونانیان شناسانده بودند، درک کرده بود. پس از زرتشت و افلاطون، ارسطو نیز بر "تفکر الهی" "متفکر بر خود"، تائید دارد. ولی بر خلاف آنان، ارتباطی بین تفکر انسانی و تفکر الهی قائل نیست. ارسطو وضوح مادی را بر "عقل برتر" مقدم دانسته، از اینرو عقل قویتر را بر انسانیت مقدم میدارد. این همان فلسفهایست که کلیسا جزمهایش را بر آن منطبق کرده. ایستائی "مطلق" در فلسفه افلاطون و تقدم "سلطه" در فلسفه ارسطو هر دو با پویایی و آزادی تفکر عرفانی در تضاد قرار میگیرند.
در این هزار و پانصد سالی که از فتنه عرب میگذرد، کسی را یارای آن نبوده که بر غیر اسلامی بودن ریشههای عرفان تاکید کند. یادگار توحش تازی چنان بر ذهن ایرانی نقاب وحشت افکنده، که از بیان تعلق به فرهنگ مادری عاجز مانده و در دامان فریبی به ژرفای هزارو چهارصد سال پناه گرفته. هیچیک از متفکران ایران مجاز نیست، حمله وحشیانه اعراب به ایران را محکوم کند. چپاول ملتش را چپاول بخواند. "تشرف به اسلام" به زور شمشیر را تخطئه کند و از تحمیل زبان تازی بر ایرانی شکوه داشته باشد. هیچکس به خود حق نمیدهد هجوم تازیان بر ایران را به زیر سئوال برد. این گونه وانمود شده که "ایرانیان اسلام را با آغوش باز پذیرا شدهاند!" این بهتانی است که بر تاریخ ایران زدهاند، این فریبی است به وسعت سدهها که بر تاریخ ایران سایه افکنده. فریب روحانیون، فریب سلطه روحانیت، فریب سلطه زور بر واقعیتها.
کدام ملتی دین مهاجم را با آغوش باز پذیرا شده؟ کدام ملتی زبان مادری را رها کرده و به زبان مهاجم خوش آمد گفته، کدام ملتی تحقیر را به جان خریده و نابودی خود را پذیرفته که ایرانی پس از چهارده قرن، از فتنهای که بر او گذشته به عنوان "حق" سخن میگوید؟ شمشیر توحش تازی در حافظه ایرانی چه یادگار گذاشته؟ بر ما چه گذشته که امروز نیز شکوفههای روشنائی فرهنگ ایران در شورهزار کویر اسلام لگدکوب میشوند؟
......................................................
1ـ کلیات شمس تبریزی، مقدمه بدیع الزمان فروزانفر، امیر کبیر، چاپ نهم، 1362.
2 ـ Paul du BREUIL, Zarathoustra et la transfiguratin du monde, Paris, Payot, 1978.
3 ـ همان منبع
4 ـ اوستا ص 252، نت شماره 14
5 ـ یشت 4.44
6 ـ م.ش. زرتشت اثر پل دوبروی
4 ـ اوستا ص 252، نت شماره 14
5 ـ یشت 4.44
6 ـ م.ش. زرتشت اثر پل دوبروی
1 نظردهید:
ما همه جویندگانیم، چه چیز را ؟ چگونه ؟ این پرسش صعب زندگی رهایمان نخواهد کرد حتی اگر ما او را رها کنیم. بیایید با هم پاسخ را بجوییم.
ارسال یک نظر
<< بازگشت