آیندگان، دوشنبه 25 دیماه 1357
شماره 3264سال یازدهم
مصطفی رحیمی
(1305، نهم مردادماه 1381)
این نامها و تاریخها در ذهنم حک شده. اینها گواهی تاریخی بر سفلگی "فرهیختگان" ایراناند!؟
چندی پیش یکی از "انقلابیون" سابق را دیدم که عکسش با چادر سیاه روی جلد یکی از روزنامهها در غوغای قبل از 22 بهمن سروصدائی به پا کرده بود. این خانم بعد از آن که مطمئن شدند از انقلاب کبیر ناتو نانی برایشان در نمیآید، تب انقلابیاشان فروکش کرد، راهی پاریس شدند، استاد دانشگاه در رشتهای شدند که تخصص آن را هم نداشتند، چادر و روبنده را هم برای زنان ایران گذاشتند.
چندی پیش یکی از "انقلابیون" سابق را دیدم که عکسش با چادر سیاه روی جلد یکی از روزنامهها در غوغای قبل از 22 بهمن سروصدائی به پا کرده بود. این خانم بعد از آن که مطمئن شدند از انقلاب کبیر ناتو نانی برایشان در نمیآید، تب انقلابیاشان فروکش کرد، راهی پاریس شدند، استاد دانشگاه در رشتهای شدند که تخصص آن را هم نداشتند، چادر و روبنده را هم برای زنان ایران گذاشتند.
وقتی از حضرتش سئوال کردم چطور دنباله رو حرکتی شدهاند که حقوقی برای زن نمیشناسد، جواب دادند: راستش ما اصلا فکر نمیکردیم آخوندها بتوانند حکومت کنند!!! نه مسئله این نبود که اینان فکر میکردند چه کسی میتواند یا نمیتواند، حکومت کند. واقعیت تلخ این بود که این جماعت، اصولاً قادر به تفکر نبودند!؟
حاکمیت فاشیستی چند حسن دارد. نخست آنکه سفلهپرور است. هیچ موجودی حتی با حداقل شعور، در تشکیلات فاشیسم جائی ندارد. این تشکیلات، مانند پادگان نظامی، اطاعت مطلق میطلبد. در این تشکیلات جائی برای افرادی که قادر به تفکراند وجود ندارد. به همین دلیل محصول حاکمیتهای فاشیستی، یک رده "روشنفکر، هنرمند، صاحبنظر، فیلسوف و ..." است که در واقع از بیمایهترین و لمپنترین افراد جامعه تشکیل شده. بهترین نمونهاش جهتگیری حقوقدانان ایران در مورد نامة مصطفی رحیمی است. همان نامهای که بیست و هفت سال پیش هشداری بود در مورد شکل گیری فاشیسم مذهبی.
هنوز به مقاله جاودان «چرا با جمهوری اسلامی مخالفم؟» میاندیشم. مقالهای که اگر، یک گروه، فقط یک گروه سیاسی، قدرت درک آنرا داشت، فضاحتی به نام «جمهوری اسلامی» در ایران به راه نمیافتاد. مصطفی رحیمی، صدای گامهای فاشیسم مذهبی را شنیده بود، آن هنگام که خمینی در نوفللوشاتو سخن از "آزادی" میگفت. مصطفی رحیمی، محتوای این نامه را در جلسه هیات اجرائی جمعیت حقوقدانان ایران مطرح کرده بود. حقوقدانانی که حقوق نمیدانستند، و از حقوق، فقط گرفتنش را یاد گرفته بودند. نامه به امضاء هیچیک از حقوقدانان نرسید و روز 25 دیماه، این نامه، تنها به نام مصطفی رحیمی در تاریخ ایران ثبت شد. افتخاری که هر کسی نمیتواند شایستهاش باشد.
تنها یک حقوقدان در ایران حقوق را میشناخت و از پایمال شدن حقوق مردم در حاکمیت مذهبی آگاه بود. شرمتان باد حقوقدانان ایران. شما از حقوق چه میدانستید که خود را حقوقدان مینامید؟ تفاوت شما با عامه مردم در چه بود؟ شما از چه حقوقی دفاع میکردید؟
چه تلخ است رهسپردن، تنها در بیابان! این سرنوشت محتوم رحیمی و رحیمیهاست. آنان که آگاهند، آنان که میبینند، آنان که میدانند. دانایان ایران تنهایاند. سالها پیش، مصطفی رحیمی مقالهای نوشت تحت عنوان «روشنفکران ایران محکومند». ممنوعالقلم شد. تا زمانی که، کوتاه لحظات جایگزینی قدرت، فضای خالی، فضای فاقد تقدس، مهلت استشمام یکدم آزادی را به او داد. این مقاله در همان زمان منتشر شد. زمانی که ضحاک فرتوت رفته بود و ضحاک جدید هنوز نیامده بود. چه کوتاه بود این یک دم، چه ناپایدار بود این لحظه آزادی، چه زودگذر بود آفتاب رهائی. در پس این یک جرعه چه خماریها بود، چه اسارتها بود، چه خیانتها! استعمار نوین در کمین بود و «حقوقدانان ایران» در خواب خوش! چه بر رحیمی گذشت، آن هنگام که تنهائی را تجربه کرد؟ آن هنگام که خیانتها را دید، آن هنگام که مشقت زندان را چشید؟
مقاله را میخوانم و باز میخوانم، هنوز، "حقوقدانان" ایران پای از مرداب سرسپردگی بیرون ننهادهاند، هنوز حقوق بگیران استعمار، اسلام را با دموکراسی در تضاد نمیبینند. هنوز کانون بیآبروی نویسندگان برای "حفظ آزادیها"، در حمایت از اکبر بهرهمانی بیانیه صادر میکند و هنوز وقیحانه از آزادی میگوید، همان که اصلاً نمیشناسد. بیست و هفت سال سرکوب، کشتار، چپاول، بیست و هفت سال جنایت، این همه، حاصل سفله"روشنفکران" و "حقوقدانان روشنفکر" ایران است!؟
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت