...
میگویند نیچه پیامآور مرگ خداوند است. ولی چنین نیست. نیچه، در راستای جنبش رمانتیکهای آلمان، به ریشهها باز میگردد، تا گسستی فرهنگی را جبران کند. گسست تحمیلی بنیاد مسیحیت بر اروپا، که اسطورههای سامی را جایگزین اسطورههای یونان و رم باستان کرده بود.
با تحمیل اسطورههای سامی بر جامعه، خادمان سالوس کلیسا، افراد را بر اساس اعتقاداتشان رده بندی کرده بودند. در این رده بندی، که هنوز هم در نهان، پا برجاست، آندسته از مسیحیان «بندگان» خداوند به شمار میآمدند، که کاملاً مطیع کلیسا بوده، زندگی را به دعا و ثنا و طلب بخشایش میگذراندند، تا بتوانند، امید مغفرتی در آن دنیا داشته باشند. دیگران، در جرگة گمراهان بودند. گمراهان شامل ایرانیانِ «دوگانه پرست»، متهمین به «جادوگری»، و یا اومانیستهای مخالف حاکمیت کلیسا میشدند که به «اصالت انساني» اولویت میدادند. بومیان قارة آمریکا نیز، به همراه تمامی کسانی که حاکمیت کلیسای رم را نفی میکردند، «فاقد روح» تشخیص داده شده، خونشان مباح بود. از آن جمله بودند: مانویان، پروتستانها، خصوصاً رومانتیکهای آلمان، یعنی همان پایهگذاران جنبشی که فلسفه کلاسیک را در تمامی ابعاد به زیر سئوال برد: جنبش مدرنیته.
پیامآور این جنبش فردریش نیچه بود. وی نوید دهندة مرگ خداوند تعریف شده در فلسفة کلاسیک، خداوندی ناپیدا، یکتا، لایتغیر و جاودان شد. نیچه، با تکیه بر فلسفة پارمنید، میگوید، هرآنچه موجودیت دارد، طی زمان تغییر مییابد؛ پس هر آنچه تغییرناپذیر است، موجودیت نیز نمیتواند داشته باشد. وی نتیجه میگیرد که، خداوند «ایدهآل»، «مطلق» و «مابعدطبیعه»، آنگونه که فلسفة کلاسیک تعریف کرده، «موجودیت» ندارد. و آنچه «موجودیت» ندارد، مرده است. نیچه، همزمان، خداوندی نوین تعریف میکند: خداوند مدرنیته. خداوندی متغیر، متکثر، متحرک و زمینی، متشکل از چهار عنصر آتش، آب، خاک و باد. خداوند مدرنیته، خداوندی است که موجودیتش «واقعیت» ملموس دارد، خداوندی است «زنده».
تعریف نوین نیچه از خداوند، انسان را از «بندگی خدا» و اسارت مذهب رها کرده، به مقام «فردیت» ارتقاء میدهد. انقلابی که جنبش مدرنیته بر پا کرد، ابعادی گسترده داشت، و هنرمندی که در تعاریف فلسفة کلاسیک «مقلد» طبیعت مخلوق خداوند به شمار میآمد، با مدرنیته، به «آفریدگار زمینی» تبدیل شد. در این چارچوب میتوان با مفهوم «ابرمرد» نیچه آشنا شد. برخلاف آنچه در ایران رایج شده، «ابر مرد» نیچه، انسان برتر به معنای موجود «مقدس» نیست، چرا که مدرنیته با نفی ناب گرائی، در تضاد با هر گونه تقدیس قرار میگیرد. «ابرمرد» نیچه، نه انسانبرتر، نه رهبرسیاسی، که همان «هنرمند» است.
آنجا که نیچه از «اراده توانائی» میگوید، یعنی از خواست تفوق، اشارة وی، به «قدرت هنرمند»، در پیروزی بر خویش است. این «توانائی» فینفسه، فقط توانائیای است از آن «آفریدگار»، که وجودش مجموعهای است از «نیک و بد»، «منفی و مثبت»، «غریزی و منطقی». در واقع، «آفریدگار» مدرنیته، بر خلاف آفریدگار «ناب» و «مطلق» کلاسیکها، مجموعة اضداد است.
بر «ابرمرد» نیچه، خودبینی هنرمندِ «مفرغین نگاه» فرمانرواست. اثر هنرمند، آینة تمام نمای «موجودیت» اوست، توجیهی است بر «واقعیت» وجودش؛ هنرمند در برابر «آفریدة» خود، مادری است در برابر فرزند. عشق ورزیدن برای این هنرمند، همان آفرینش صور، جان بخشیدن به یک ماده، جلا و زیبائی دادن به یک «آفریده» است.
«توانائی» تنها در «راستی» به پیروزی میرسد. و از آنجا که تنها نجبا «راستیات» دارند: یعنی صرفاً «آنان شهامت دیدن مسائل را ـ آنگونه که هست، یعنی تراژیک ـ دارند»، «ابر مرد» نیچه، الزاماً برخاسته از تبار «روشنفکران نیچهای» است. نیچه، خود میگوید: روشنفکران چون نیرومندترند، آنجا که دیگران نابود میشوند، به پیروزی دست مییابند. در راههای پر پیچ و خم، در سختگیری بر خود، و در مبارزه با وسوسه. این روشنفکران، تنها با پیروزی بر خویشتن، به رضایت دست مییابند.
«ابرمرد» نیچه، به «بازگشت جاودان» اعتقادی راسخ دارد. چرا که، با تاکید بر جاودانگی زندگی، «ابرمرد»، تمامی گذشته را تصاحب میکند: «با بازگشت به گذشته، تمامی رفتگان را توجیه میکنیم، به زندگیشان معنا میدهیم، و از این خاک رس «ابر مرد» خواهیم آفرید. و به تمامی گذشته معنا خواهیم بخشید»
پایکوبی «ابرمرد»، سرمستی دیونیزوس را ماند: «با آغاز از شادی "ابرانسان"، زرتشت راز جاودانگی زندگی را فاش میگوید: «همه چیز باز میگردد.» ابر مرد، بازتاب حاکمیت «ارادة توانائی» است، که در وجودش، اندیشمند، آفریدگار و عاشق در هم آمیختهاند. آنهنگام که خورشید در «ظهر بزرگ» جای گیرد، آنهنگام که سایة مرگ (مابعدطبیعه) کوتاهترین باشد، و آنهنگام که «ایدهآل» مغلوب آفتاب آپولون، یعنی همان خندة دیونیزوس شود، «ابرمرد» برخواهد خاست. او معنای زمین است.
با تحمیل اسطورههای سامی بر جامعه، خادمان سالوس کلیسا، افراد را بر اساس اعتقاداتشان رده بندی کرده بودند. در این رده بندی، که هنوز هم در نهان، پا برجاست، آندسته از مسیحیان «بندگان» خداوند به شمار میآمدند، که کاملاً مطیع کلیسا بوده، زندگی را به دعا و ثنا و طلب بخشایش میگذراندند، تا بتوانند، امید مغفرتی در آن دنیا داشته باشند. دیگران، در جرگة گمراهان بودند. گمراهان شامل ایرانیانِ «دوگانه پرست»، متهمین به «جادوگری»، و یا اومانیستهای مخالف حاکمیت کلیسا میشدند که به «اصالت انساني» اولویت میدادند. بومیان قارة آمریکا نیز، به همراه تمامی کسانی که حاکمیت کلیسای رم را نفی میکردند، «فاقد روح» تشخیص داده شده، خونشان مباح بود. از آن جمله بودند: مانویان، پروتستانها، خصوصاً رومانتیکهای آلمان، یعنی همان پایهگذاران جنبشی که فلسفه کلاسیک را در تمامی ابعاد به زیر سئوال برد: جنبش مدرنیته.
پیامآور این جنبش فردریش نیچه بود. وی نوید دهندة مرگ خداوند تعریف شده در فلسفة کلاسیک، خداوندی ناپیدا، یکتا، لایتغیر و جاودان شد. نیچه، با تکیه بر فلسفة پارمنید، میگوید، هرآنچه موجودیت دارد، طی زمان تغییر مییابد؛ پس هر آنچه تغییرناپذیر است، موجودیت نیز نمیتواند داشته باشد. وی نتیجه میگیرد که، خداوند «ایدهآل»، «مطلق» و «مابعدطبیعه»، آنگونه که فلسفة کلاسیک تعریف کرده، «موجودیت» ندارد. و آنچه «موجودیت» ندارد، مرده است. نیچه، همزمان، خداوندی نوین تعریف میکند: خداوند مدرنیته. خداوندی متغیر، متکثر، متحرک و زمینی، متشکل از چهار عنصر آتش، آب، خاک و باد. خداوند مدرنیته، خداوندی است که موجودیتش «واقعیت» ملموس دارد، خداوندی است «زنده».
تعریف نوین نیچه از خداوند، انسان را از «بندگی خدا» و اسارت مذهب رها کرده، به مقام «فردیت» ارتقاء میدهد. انقلابی که جنبش مدرنیته بر پا کرد، ابعادی گسترده داشت، و هنرمندی که در تعاریف فلسفة کلاسیک «مقلد» طبیعت مخلوق خداوند به شمار میآمد، با مدرنیته، به «آفریدگار زمینی» تبدیل شد. در این چارچوب میتوان با مفهوم «ابرمرد» نیچه آشنا شد. برخلاف آنچه در ایران رایج شده، «ابر مرد» نیچه، انسان برتر به معنای موجود «مقدس» نیست، چرا که مدرنیته با نفی ناب گرائی، در تضاد با هر گونه تقدیس قرار میگیرد. «ابرمرد» نیچه، نه انسانبرتر، نه رهبرسیاسی، که همان «هنرمند» است.
آنجا که نیچه از «اراده توانائی» میگوید، یعنی از خواست تفوق، اشارة وی، به «قدرت هنرمند»، در پیروزی بر خویش است. این «توانائی» فینفسه، فقط توانائیای است از آن «آفریدگار»، که وجودش مجموعهای است از «نیک و بد»، «منفی و مثبت»، «غریزی و منطقی». در واقع، «آفریدگار» مدرنیته، بر خلاف آفریدگار «ناب» و «مطلق» کلاسیکها، مجموعة اضداد است.
بر «ابرمرد» نیچه، خودبینی هنرمندِ «مفرغین نگاه» فرمانرواست. اثر هنرمند، آینة تمام نمای «موجودیت» اوست، توجیهی است بر «واقعیت» وجودش؛ هنرمند در برابر «آفریدة» خود، مادری است در برابر فرزند. عشق ورزیدن برای این هنرمند، همان آفرینش صور، جان بخشیدن به یک ماده، جلا و زیبائی دادن به یک «آفریده» است.
«توانائی» تنها در «راستی» به پیروزی میرسد. و از آنجا که تنها نجبا «راستیات» دارند: یعنی صرفاً «آنان شهامت دیدن مسائل را ـ آنگونه که هست، یعنی تراژیک ـ دارند»، «ابر مرد» نیچه، الزاماً برخاسته از تبار «روشنفکران نیچهای» است. نیچه، خود میگوید: روشنفکران چون نیرومندترند، آنجا که دیگران نابود میشوند، به پیروزی دست مییابند. در راههای پر پیچ و خم، در سختگیری بر خود، و در مبارزه با وسوسه. این روشنفکران، تنها با پیروزی بر خویشتن، به رضایت دست مییابند.
«ابرمرد» نیچه، به «بازگشت جاودان» اعتقادی راسخ دارد. چرا که، با تاکید بر جاودانگی زندگی، «ابرمرد»، تمامی گذشته را تصاحب میکند: «با بازگشت به گذشته، تمامی رفتگان را توجیه میکنیم، به زندگیشان معنا میدهیم، و از این خاک رس «ابر مرد» خواهیم آفرید. و به تمامی گذشته معنا خواهیم بخشید»
پایکوبی «ابرمرد»، سرمستی دیونیزوس را ماند: «با آغاز از شادی "ابرانسان"، زرتشت راز جاودانگی زندگی را فاش میگوید: «همه چیز باز میگردد.» ابر مرد، بازتاب حاکمیت «ارادة توانائی» است، که در وجودش، اندیشمند، آفریدگار و عاشق در هم آمیختهاند. آنهنگام که خورشید در «ظهر بزرگ» جای گیرد، آنهنگام که سایة مرگ (مابعدطبیعه) کوتاهترین باشد، و آنهنگام که «ایدهآل» مغلوب آفتاب آپولون، یعنی همان خندة دیونیزوس شود، «ابرمرد» برخواهد خاست. او معنای زمین است.
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت