...
حکایت ملانصرالدین
هنگام رفتن به مسجد، ملا نصرالدین مرغ مردهای پیدا میکند. بلافاصله مرغ را در کوله پشتی گذارده، با خود میگوید، کبابش میکنم، و به راهش را ادامه میدهد. وقتی به مسجد میرسد، متولی نگاهی به کوله پشتی ملا انداخته میپرسد: "ملا از باغات میوه آوردهای؟" ملا جواب میدهد، "نه مرغی است که بر زمین افتاده بود." متولی میگوید وای بر تو، "این مرغ نجس است، زود آنرا از این مکان مقدس بیرون بینداز." ملا میپرسد، "چرا نجس است؟" متولی میگوید، "چون به دست آدمیزاد کشته نشده." ملا با حیرت نگاهی به متولی کرده، "میگوید، یعنی اینکه خداوند خود جان این مرغ را گرفته برای تو کافی نیست؟!"
نوع پسا مدرن حکایت
هنگام رفتن به مسجد، ملا نصرالدین مرغ مردهای پیدا میکند. بلافاصله مرغ را در کوله پشتی گذارده، با خود میگوید، کبابش میکنم، و به راهش را ادامه میدهد. وقتی به مسجد میرسد، متولی نگاهی به کوله پشتی ملا انداخته میپرسد: "ملا از باغات میوه آوردهای؟" ملا جواب میدهد، "نه مرغی است که بر زمین افتاده بود." متولی میگوید وای بر تو، "این مرغ نجس است، زود آنرا از این مکان مقدس بیرون بینداز." ملا میپرسد، "چرا نجس است؟" متولی میگوید، "چون به دست آدمیزاد کشته نشده." ملا با حیرت نگاهی به متولی کرده، "میگوید، یعنی اینکه خداوند خود جان این مرغ را گرفته برای تو کافی نیست؟!"
نوع پسا مدرن حکایت
هنگام رفتن به نماز جمعه، ملا یک بسته دلار پیدا میکند. بلافاصله دلارها را برداشته راهی دانشگاه تهران میشود. دم در ورودی که همه را میگردند، اسکناسها را پیدا میکنند و بلافاصله آنها را پیش امام جمعه میبرند. امام جمعه میگوید، "این دلارها را آمریکا داده که با آن امت مسلمان ایران را به نماز جمعه بدبین کنند." و در حالی که دلارها را در لیفه تنبانش میگذارد، به ملا میگوید، "وای بر تو! ما در حال مبارزه با آمریکا هستیم و هیچ مذاکرهای در بین نیست!"
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت