یکشنبه، فروردین ۰۶، ۱۳۸۵


کین سیاوش، «بزرگ نوروز»
...
ششم فروردین هرسال، زرتشتیان زادروز زرتشت پیامبر را گرامی می‌دارند. در زمان ابوريحان، به گفتة مهرداد بهار، تقويم با «تولد» سياوش در روز ششم فروردين آغاز مي‌‌شده. و اين روز در تقويم، «نوروز بزرگ» نام داشته. افسانه‌ها می‌گویند، در این روز كين سياوش گرفته شد.

فردوسی در شاهنامه می‌گوید، سیاوش فرزند کیکاووس و شاهزاده خانمی از تبار فریدون و تورانیان است. رستم فنون رزم، و هر آنچه یک شاهزاده می‌بایست بداند، به وی می‌آموزد. و سودابه، نامادری سیاوش، به وی دل می‌بندد. اکنون سیاوش جوانی برومند و خوش سیما‌ است، و چون تقاضای سودابه را رد می‌کند، سودابه نزد کیکاووس، سیاوش را متهم به ابراز تمایل به خود می‌کند. بیگناهی سیاوش تنها با گذشتن از آتش، بر پدر ثابت می‌شود.

سیاوش، فرنگیس، دخت افراسیاب را به همسری بر می‌گزیند. ولی با توطئه گرسیوز، برادر افراسیاب، سیاوش کشته می‌شود. به دستور افراسیاب، سر شاهزادة ایران را از تن جدا می‌کنند. سال‌ها بعد، کیخسرو، فرزند سیاوش، جانشین کیکاووس می‌شود و به خونخواهی پدر، افراسیاب و گرسیوز را به قتل می‌رساند.

می‌گویند داستان سياوش شباهت بسیار به افسانة «تموز» دارد. تموز، یکی از خدایان بابل، که هر ساله، به هنگام نوروز، از جهان مردگان باز مي‌گردد. جشن های مشابه جشن های دیونیزوس، و راه افتادن گروه‌هائی با صورتک های سیاه در بين‌النهرين باستان، به حضور حاجي فيروز در ايران شباهت بسیار دارد و از این افسانه به یادگار مانده.

تموز، از جهان مردگان باز مي‌گردد، و جشن‌ها، و به راه افتادن دسته‌هاي نوروزي، به سبب بازگشت وي و ازدواج مجددش با ایزدبانوی باروري است، برگزاری این اين آیین‌ها، تكرار نمادین ازدواج خداوند آورنده برکت‌ها با ایزدبانوی باروري است. پس شاید بتوان گفت كه نام سياوش، در اوستا «سیاورشان»، به معناي مردسياه باشد. و شايد چهرة تموز اسطوره‌اي نيز سياه بوده باشد. و در ارتباط با «باروری» نمادین است، که در آخرین هفتة اسفند ماه، خون سیاوش را بر زمین می‌ریزند، تا زمین شرم کرده و بارور شود. پس سیاوش نیز چون تموز از دیگر سو بازمی گردد و باروری به ارمغان می آورد

جهان بینی اقوام ایرانی بر این باور استوار است که در آغاز آشفتگي بوده، سپس خداوند يا خدايان، نظم و آئین استوار هستي را از درون اين آشفتگي‌ها آفريده‌اند. آئين‌هاي نوروزی نیز، باز آفرینی همین آفرینش است. معمولاً قبل از آغاز سال نو، آتش‌های نوین در کنار آتش‌های کهن برافروخته می‌شوند تا نظم و قانون در خانه و روستا و ديار از ميانة آن برخيزد.

ارتباط نوروز و مردگان را هنوز هم، می‌توان در ديدار پيش‌نوروزی مردم از مزار رفتگان، افروختن شمع بر مزارها، و از مراسم زرتشتيان، گذاردن غذا بر بام‌ها، براي فره‌وشي مردگان‌شان، به صراحت دید. فروردين يشت اوستا، حکایت از بازگشت ارواح مردگان به خانه و كاشانه خويش، در آغاز فروردین دارد. نام فروردين، بر گرفته از فره‌وشی‌‌ها است.

از آئين‌هاي ديگر كه به آشفتگی نظم اجتماعي باز می‌گردد، و در ميان اقوام بسياري عموميت داشته، و در ايران هنوز هم آثار آن به جای مانده، جایگزین شدن ارباب با بنده است، كه نشانه‌هاي كهن آن از تمدن بابل در دست است. اين آئين، به نام «ميرنوروزي» معروف است، ولي در نقاط بسياري از ايران نام‌هائي ديگر نيز رايج است. اما رسمي كهن كه اثري از آن باز نمانده و در گذشته، بخصوص در آسياي ميانه مرسوم بوده، آيين‌هاي سياوشي است.

مهرداد بهار می‌گوید، جشن‌های سال نو از سه جنبه برخوردارند، و آنان را از اين سه منظر بايد بررسی کرد: جهان بینی، اسطوره‌هائی که بر اساس این جهان بینی شکل گرفته‌اند، و آخرالامر آئین‌هائی که این اسطوره‌ها را بازتاب می‌دهند. هر سه جنبة جشن‌های نوروزی با یکدیگر پیوند داشته و مکمل یکدیگرند. مسلم است که جهان بینی ایرانیان از سوی یکایک افراد ملت شناخته شده نیست. اسطوره‌ها نیز بر همگان پدیدار نیستند. آنچه، مردم از جهان بینی و اسطوره‌ها می‌شناسند بیشتر آئین مرتبط به ‌آن‌هاست.

عدم آگاهی ایرانیان از اسطوره‌های‌شان، دلایل تاریخی فراوان دارد. نخستین و مهم‌ترین دلیل، تحمیل اسلام و اسطوره‌های سامی بر ایرانیان است. دین و زبان بیگانه، نقابی شوم بر چهرة هویت ایرانیان افکند که آثارش تا به امروز پدیدار است. هرچند که ایرانیان زبان بیگانه را نپذیرفتند، هرچند دین بیگانه را به حکمت ایران باستان آراستند، ولی اسطوره‌های دین سامی همچنان بر اسطوره‌های ایران سایه افکنده‌اند. و سنگینی این سایه را در زبان حاکمیت تحجر در ایران می توان به خوبی مشاهده کرد.

زبان، بنا بر تعریف، صرفاً یک وسیله ارتباط نیست، گنجینه‌ای است از گذشته‌های مشترک یک ملت، شیوه‌های برخورد او با حوادث در مقاطع مختلف تاریخی‌اش، اسطوره‌ها، حکایات وغم‌ها و شادی‌هایش. حتی برخورد یک ملت با آینده نیز در زبان او جای دارد. از اینروست که، پس از براندازی 22بهمن، حاکمیت، اینچنین وحشیانه و بی‌پروا زبان فارسی را به زیر ضربات تازیانه گرفته و می‌گیرد. نخست، واژگان عربی گویش حاکمیت را لبریز می‌کند، سپس، ابتذال به دنبال می‌آید: امروز واژگان مفلوک،‌ بی‌مایه، پوچ و تهی از‌ معنا، گویش حاکمیت ایران را اشباع کرده. واژگانی که بیگانه‌ نمی‌نماید، ولی با زبان بیگانه‌اند. واژگان پوچ‌ و بی‌معنا که تنها زبان را می‌آلایند؛ واژگانی مبتذل، از آن حاکمیت نوین‌ ایران. در جامعه‌ای که همه چیز و همه کس در قید و زنجیر ‌است،‌ زبان، این قانونمندترین پدیدة اجتماعی، این چنین آزادانه در مسیر نابودی رها شده. ایران و فرهنگ ایرانی را، حاکمیت، آلوده به ابتذال خود می‌خواهد.

این چنین است که امروز، زبان مزدوران استعمار، به آلایش واژگان و مفاهیمی گشوده شده که ویژگی ایرانی را در بر می‌گیرند. هدف، ایجاد گسستی است همه جانبه، جهت پوشالی کردن هویت ایرانی. ابزار این گسست، تیشه زدن بر ریشه اسطوره‌ای هویت ایرانی است. آنگاه که پیوند اسطوره‌ها با نوروز، با چهارشنبه سوری، با جشن سده و جشن مهرگان گسسته شود، می‌توان به سهولت، اسطورة جمشید را نیز نادیده گرفت، نوروز را به عرب، اسلام، یا به هر آنچه دلخواه است، منسوب کرد. می‌توان پیوند اسطوره و حاجی فیروز را گسست و حاجی فیروز را «ممنوع» کرد.

گسست از اسطوره‌های ایرانی، این پدیدة شوم، با به قدرت رسیدن اسلام پرستان خادم استعمار، گسترش یافت. امروز، علی خامنه‌ای چنان گستاخ شده که نوروز جمشیدی را «محمدی» می‌نامد، و همزمان چهار شنبه سوری را «خرافه» می‌خواند. این گستاخی‌های زبانی را نباید نادیده گرفت. هدف دستار بندان مزدور بیگانه، نابودی هویت ایرانی است. در این راستا، مهم‌ترین گام، همانا نخستین گام است. یعنی قطع ریشه درخت هویت ایرانی در گویش. مراحل بعدی، یعنی تحریف نام، جایگزین کردن ریشة اصلی با ریشة دروغین، و نهایتاً تهی کردن نوروز از محتوای اصلی‌اش، بس ساده و آسان پیش خواهد رفت. چرا که درختان بی‌ریشه، چندان نمی‌پایند.

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت