شاهنامه، فاشیسم و خنده ...
...
چندی است فاشیستهای جویای «حقیقت»، جهت کشف «حقایق» تاریخی ایران! به شاهنامة فردوسی روی آوردهاند! گروهی، به دلیل عدم اشاره به کتیبة کوروش، از فردوسی «گله» دارند! از طرف دیگر، برخی، موجودیت کوروش و کتیبهاش را به زیر سئوال بردهاند، چرا که در شاهنامه اثری از آنها نمیبینند!
بیش از نیم قرن است که تعریف علمی حماسه در دسترس همگان قرار دارد. و آنان که اهل پژوهش در این زمینهاند، نیک میدانند که حماسه بازتاب وقایع تاریخی نیست. در این راستا، شاهنامه فردوسی نیز به عنوان حماسه، از اسطورهها میگوید، نه از تاریخ.
یادآور شویم که شاهنامة فردوسیِ کنونی، همچون دیوان حافظ، اشعار مولوی و کتب مقدس، هیچیک به صورت نخستین و اصیل موجودیت نداشتهاند. مطالعات محققان در مورد چند پارگی قرآن و عدم انسجام آن بارها و بارها مطرح شده. این امر را شاید مصلحت جوئیهای روحانیون مسلمان، پنهان نگاهداشته. ولی در مورد دیوان حافظ، اشعار مولوی و ... پژوهشگران به «ناخالصیهائی» اشاره دارند. ساختار و سبک سرودهها، نشانگر آن است که هر کدام از این آثار، بیش از یک سراینده داشته.
در مورد شاهنامه، یکی از پژوهشگران ایرانی، به این اصل مهم اشاره کرده، که شاهنامه، «دوپاره» است. «شاهنامه اصل» و «شاهنامه افزوده». به عبارت دیگر در شاهنامه، «بخشي را كه به طور معمول، بخش تاريخي شاهنامه ميدانند، تاريخي نيست. در اين بخش، تنها از نامها، رويدادها و مكانهاي تاريخي استفاده شده، هرچند كه پادشاهي لهراسب تا پايان داستان رستم و شغاد، بدون داستان رستم و اسفنديار، را در بر میگیرد». شاید این امر بر شاهنامه پرستان و شاهنامه ستیزان خوش نیاید ولی، واقعیتها را نمیتوان نادیده گرفت.
شاهنامة اصل، در واقع همان است که از اسطورهها یا از«بینشان افسانه» میگوید. بخشی که از نظر فلسفي، يك دايرة كمال را در بر میگیرد: فرود كيومرث از آسمان به زمین، به عنوان نخستین انسان، و عروج كيخسرو به آسمان، در مقام انسان کامل. اما بخشهای «افزودة» شاهنامه، در تناقض با بخش «اصلی»اند، و نشانی از این سیر تکاملی در آنها نیست.
این مسئله که در ایران مطرح شده، نشانگر آن است که علیرغم حاکمیت ابتذال و سرکوب، کسانی تسلیم جو رویه پرستی و دو قطبی شدن کاذب حاکمیت فاشیست ایران نشده، و در دام نادانی و تعصب، که حاکمیت ایران آنرا «فرهنگ» میخواند، گرفتار نیامدهاند.
ولی در خارج از ایران، دهههاست که زبانشناس معروف روس، میکائیل باکتین، تعریف علمی و شناخته شدهای از حماسه و دیگر صور ادبی ارائه داده. ادبیات جامعه (نوشتاری و گویشی)، از مراحل مختلفی گذشته: حماسه، طنز، رمان و ... این روند از اسطوره آغاز شده، از حماسه گذشته، تا به رمان رسیده است. به گفته میکائیل باکتین، اسطورهها، این «بینشانافسانهها»، تکیهگاه حماسههایند.
باکتین میگوید، دنیای حماسه گذشتة قهرمانیهای ملتها است، جهان «سرآغازها» و «فرازهای» تاریخ ملتها، دوره پدران و نیاکان. آنان که «نخستین» و «والاترین» به شمار میروند. آنچه اهمیت دارد، مانستن گذشته به محتوای حماسه نیست، بلکه بازتاب جهان نمایان در گذشته، ارجاع به آن، یعنی ویژگی سازنده و صوری حماسه است. حماسه هرگز سرودی بر کنونیت زمان خویش نبوده. حماسه سروده نشده، مگر برای آیندگان. به عنوان نوع شناخته شده و مشخص، حماسه در زمان خود نیز، شعری در بارة گذشته بوده. حماسه سرا ـ که خود نیز قسمتی از حماسه است، با شور خالصانة «فرزند»، اشاره به «گذشتهای دست نیافتنی» دارد. متن حماسی از نظر سبک، لحن (کلام خطابهای) و ویژگی تصویری، از لحن سرایندهای که از معاصرانش میگوید، بسیار دور است. هر چند حماسه سرا و مخاطبانش سعی داشته باشند که خود را در زمان و ردة ارزشهای حماسی قرار دهند، جهان قهرمان حماسه، در ردة دیگری از زمان و ارزشها جای میگیرد، جهانی است غیر قابل دسترس، که به وسیله مسافت حماسی از آنان گسسته.
رابطه جهان ارائه شده با «گذشته مطلق»، زمان «سرآغازها» و «فرازهای ملی»، ویژگی نوع حماسی است. «گذشته مطلق» یک سلسله مراتب ارزشها است. در جهان بینی حماسی، «آغاز»، «نخست»، «بنیانگذار»، «نیاکان» و «پیشینیان»، تنها ردههای زمانی نیستند، بلکه سلسله مراتب ارزشهایند: والاترین ردة ارزشها در تمامی زمانها. در این «گذشته» همه چیز نیک است، و هرچه ذاتا نیکوست، «نخستین» بوده، تنها در زمان «نخستین» میتواند وجود داشته باشد. گذشتة مطلق حماسی، به همچنین، تنها سرچشمه و اصل هر آنچه که برای آینده مفید است به شمار میآید، حماسه بر چنین امری تأکید دارد. حماسه فینفسه خود هدف خویش است: گذشتة «نخستین» که بر اساس فرهنگ اصطلاحات گوته و شیلر، آنرا «گذشته مطلق» یا والا مینامیم.
دنیای حماسی، عرصه «حقیقت» است. «دنیای گذشتة مطلق»، که نه بر تجربة فردی گشوده است، و نه اظهار نظر و عقاید فردی را پذیراست. حماسه را نمیباید تجزیه و تحلیل کرد. به عنوان «گذشته والا»، میباید با خشوع، خضوع و فروتنی تمام با آن برخورد کرد. چنین برخوردی را ویژگی صوری و دلالت کنندهای که پارساخت نوع حماسی است ـ یعنی اتکاء حماسه بر «بینشانافسانة» انکارناپذیر، قبول عام، ستایش عمیق موضوع متجسم، و گفتار یادآوری کنندة آن ـ به عنوان گفتار ملهم از «بینشان افسانه»، موجب میشود، و نه سرچشمههای الهام بخش و محتوای حماسه.
آنچه به ادبیات حماسی نیرو و توانایی آفرینندة اساسی اعطا میکند، حرکتی جهت شناخت نیست، یاد و خاطره است. «این چنین بوده» و نمیباید تغییر یابد. آئین پیشینان مقدس است. چرا که در دورة ادبیات حماسی، هنوز نسبیت تاریخی ناشناخته باقی مانده بود. بیجهت نیست که زمان گذشتة حماسی، گذشتة مطلق یا کامل نام گرفته. چرا که زمانی است مبری از هر گونه نسبیت، مبری از هرگونه گذر تدریجی زمان، مبری از هرچه که او را به زمان حال پیوند دهد. به عبارت دیگر، حماسه با تاریخ بیگانه است. بین زمان حماسی و هر آنچه در همة زمانها آمده و خواهد آمد، به ویژه با دوره سراینده و شنوندگان حماسه، مرزی مطلق وجود دارد. این «مرز درون ساختاری» حماسه است که شکستناش مترادف با تخریب ساختار حماسه است.
باکتین میگوید، آنچه این مرز غیر قابل عبور را میشکند، خنده است. خنده، شکنندة همه مرزهاست. هر آنچه خندهدار است، نزدیک، در دسترس و قابل جابجائی است. خنده، هراس، ستایش و تقدیس موضوع را میزداید. در پهنة خنده، میتوان موضوع را برهنه و زیر و زبر کرد، گرد آن گردید و زیر و بماش را کاوید. برون از زیور ردای سلسله مراتب ارزشها، موضوع برهنه، مضحک میشود و مانند ردایش، پوچ و تو خالی مینماید. بیجهت نیست که امروز، گروهی برای مبارزه با «تقدس زدائی»، گردهمآئیهای بینالمللی بر پا میکنند. چرا که نیک میدانند، «برخی موضوعات پوچ و توخالی»، همچون تقدسهای مذهبی، میباید از گزند کاوش محفوظ مانند. تقدیس مذهبی همواره، پایگاه فاشیسم بوده، بدون «ابزار تقدیس» فاشیسم قادر به ادامه حیات پوشالیاش نخواهد بود.
منابع:
بیش از نیم قرن است که تعریف علمی حماسه در دسترس همگان قرار دارد. و آنان که اهل پژوهش در این زمینهاند، نیک میدانند که حماسه بازتاب وقایع تاریخی نیست. در این راستا، شاهنامه فردوسی نیز به عنوان حماسه، از اسطورهها میگوید، نه از تاریخ.
یادآور شویم که شاهنامة فردوسیِ کنونی، همچون دیوان حافظ، اشعار مولوی و کتب مقدس، هیچیک به صورت نخستین و اصیل موجودیت نداشتهاند. مطالعات محققان در مورد چند پارگی قرآن و عدم انسجام آن بارها و بارها مطرح شده. این امر را شاید مصلحت جوئیهای روحانیون مسلمان، پنهان نگاهداشته. ولی در مورد دیوان حافظ، اشعار مولوی و ... پژوهشگران به «ناخالصیهائی» اشاره دارند. ساختار و سبک سرودهها، نشانگر آن است که هر کدام از این آثار، بیش از یک سراینده داشته.
در مورد شاهنامه، یکی از پژوهشگران ایرانی، به این اصل مهم اشاره کرده، که شاهنامه، «دوپاره» است. «شاهنامه اصل» و «شاهنامه افزوده». به عبارت دیگر در شاهنامه، «بخشي را كه به طور معمول، بخش تاريخي شاهنامه ميدانند، تاريخي نيست. در اين بخش، تنها از نامها، رويدادها و مكانهاي تاريخي استفاده شده، هرچند كه پادشاهي لهراسب تا پايان داستان رستم و شغاد، بدون داستان رستم و اسفنديار، را در بر میگیرد». شاید این امر بر شاهنامه پرستان و شاهنامه ستیزان خوش نیاید ولی، واقعیتها را نمیتوان نادیده گرفت.
شاهنامة اصل، در واقع همان است که از اسطورهها یا از«بینشان افسانه» میگوید. بخشی که از نظر فلسفي، يك دايرة كمال را در بر میگیرد: فرود كيومرث از آسمان به زمین، به عنوان نخستین انسان، و عروج كيخسرو به آسمان، در مقام انسان کامل. اما بخشهای «افزودة» شاهنامه، در تناقض با بخش «اصلی»اند، و نشانی از این سیر تکاملی در آنها نیست.
این مسئله که در ایران مطرح شده، نشانگر آن است که علیرغم حاکمیت ابتذال و سرکوب، کسانی تسلیم جو رویه پرستی و دو قطبی شدن کاذب حاکمیت فاشیست ایران نشده، و در دام نادانی و تعصب، که حاکمیت ایران آنرا «فرهنگ» میخواند، گرفتار نیامدهاند.
ولی در خارج از ایران، دهههاست که زبانشناس معروف روس، میکائیل باکتین، تعریف علمی و شناخته شدهای از حماسه و دیگر صور ادبی ارائه داده. ادبیات جامعه (نوشتاری و گویشی)، از مراحل مختلفی گذشته: حماسه، طنز، رمان و ... این روند از اسطوره آغاز شده، از حماسه گذشته، تا به رمان رسیده است. به گفته میکائیل باکتین، اسطورهها، این «بینشانافسانهها»، تکیهگاه حماسههایند.
باکتین میگوید، دنیای حماسه گذشتة قهرمانیهای ملتها است، جهان «سرآغازها» و «فرازهای» تاریخ ملتها، دوره پدران و نیاکان. آنان که «نخستین» و «والاترین» به شمار میروند. آنچه اهمیت دارد، مانستن گذشته به محتوای حماسه نیست، بلکه بازتاب جهان نمایان در گذشته، ارجاع به آن، یعنی ویژگی سازنده و صوری حماسه است. حماسه هرگز سرودی بر کنونیت زمان خویش نبوده. حماسه سروده نشده، مگر برای آیندگان. به عنوان نوع شناخته شده و مشخص، حماسه در زمان خود نیز، شعری در بارة گذشته بوده. حماسه سرا ـ که خود نیز قسمتی از حماسه است، با شور خالصانة «فرزند»، اشاره به «گذشتهای دست نیافتنی» دارد. متن حماسی از نظر سبک، لحن (کلام خطابهای) و ویژگی تصویری، از لحن سرایندهای که از معاصرانش میگوید، بسیار دور است. هر چند حماسه سرا و مخاطبانش سعی داشته باشند که خود را در زمان و ردة ارزشهای حماسی قرار دهند، جهان قهرمان حماسه، در ردة دیگری از زمان و ارزشها جای میگیرد، جهانی است غیر قابل دسترس، که به وسیله مسافت حماسی از آنان گسسته.
رابطه جهان ارائه شده با «گذشته مطلق»، زمان «سرآغازها» و «فرازهای ملی»، ویژگی نوع حماسی است. «گذشته مطلق» یک سلسله مراتب ارزشها است. در جهان بینی حماسی، «آغاز»، «نخست»، «بنیانگذار»، «نیاکان» و «پیشینیان»، تنها ردههای زمانی نیستند، بلکه سلسله مراتب ارزشهایند: والاترین ردة ارزشها در تمامی زمانها. در این «گذشته» همه چیز نیک است، و هرچه ذاتا نیکوست، «نخستین» بوده، تنها در زمان «نخستین» میتواند وجود داشته باشد. گذشتة مطلق حماسی، به همچنین، تنها سرچشمه و اصل هر آنچه که برای آینده مفید است به شمار میآید، حماسه بر چنین امری تأکید دارد. حماسه فینفسه خود هدف خویش است: گذشتة «نخستین» که بر اساس فرهنگ اصطلاحات گوته و شیلر، آنرا «گذشته مطلق» یا والا مینامیم.
دنیای حماسی، عرصه «حقیقت» است. «دنیای گذشتة مطلق»، که نه بر تجربة فردی گشوده است، و نه اظهار نظر و عقاید فردی را پذیراست. حماسه را نمیباید تجزیه و تحلیل کرد. به عنوان «گذشته والا»، میباید با خشوع، خضوع و فروتنی تمام با آن برخورد کرد. چنین برخوردی را ویژگی صوری و دلالت کنندهای که پارساخت نوع حماسی است ـ یعنی اتکاء حماسه بر «بینشانافسانة» انکارناپذیر، قبول عام، ستایش عمیق موضوع متجسم، و گفتار یادآوری کنندة آن ـ به عنوان گفتار ملهم از «بینشان افسانه»، موجب میشود، و نه سرچشمههای الهام بخش و محتوای حماسه.
آنچه به ادبیات حماسی نیرو و توانایی آفرینندة اساسی اعطا میکند، حرکتی جهت شناخت نیست، یاد و خاطره است. «این چنین بوده» و نمیباید تغییر یابد. آئین پیشینان مقدس است. چرا که در دورة ادبیات حماسی، هنوز نسبیت تاریخی ناشناخته باقی مانده بود. بیجهت نیست که زمان گذشتة حماسی، گذشتة مطلق یا کامل نام گرفته. چرا که زمانی است مبری از هر گونه نسبیت، مبری از هرگونه گذر تدریجی زمان، مبری از هرچه که او را به زمان حال پیوند دهد. به عبارت دیگر، حماسه با تاریخ بیگانه است. بین زمان حماسی و هر آنچه در همة زمانها آمده و خواهد آمد، به ویژه با دوره سراینده و شنوندگان حماسه، مرزی مطلق وجود دارد. این «مرز درون ساختاری» حماسه است که شکستناش مترادف با تخریب ساختار حماسه است.
باکتین میگوید، آنچه این مرز غیر قابل عبور را میشکند، خنده است. خنده، شکنندة همه مرزهاست. هر آنچه خندهدار است، نزدیک، در دسترس و قابل جابجائی است. خنده، هراس، ستایش و تقدیس موضوع را میزداید. در پهنة خنده، میتوان موضوع را برهنه و زیر و زبر کرد، گرد آن گردید و زیر و بماش را کاوید. برون از زیور ردای سلسله مراتب ارزشها، موضوع برهنه، مضحک میشود و مانند ردایش، پوچ و تو خالی مینماید. بیجهت نیست که امروز، گروهی برای مبارزه با «تقدس زدائی»، گردهمآئیهای بینالمللی بر پا میکنند. چرا که نیک میدانند، «برخی موضوعات پوچ و توخالی»، همچون تقدسهای مذهبی، میباید از گزند کاوش محفوظ مانند. تقدیس مذهبی همواره، پایگاه فاشیسم بوده، بدون «ابزار تقدیس» فاشیسم قادر به ادامه حیات پوشالیاش نخواهد بود.
منابع:
ـ « بازگشائی معمای شاهنامه»، مصاحبه بیژن مشفق با سیامک وکیلی، پژوهشگر، نویسنده و منتقد.
ـMikhaïl BAKHTINE, Esthétique et théorie du roman, paris, Idées, Gallimard, 1978
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت