...
روزی، تیمور لنگ با سوارانش عازم شکار میشود، ملا هم در التزام رکاب است. شب هنگام، تیمور و همراهان در دهی بیتوته میکنند. قبل از خواب، تیمور به قصد آزار، دستور میدهد، با خنجر، شکافی در پوزة الاغ ملا بدهند، تا به نظر آید، الاغ پوزخند میزند.
قبل از طلوع آفتاب، ملا برای قضای حاجت برمیخیزد، و تا چشمش به الاغ بیچاره میافتد، میفهمد کار، کار تیمور است. ملا هم برای انتقام، دم اسب گرانبهای تیمور را از ته میبرد. وقتی قافله تیمور به راه میافتد، ملا با الاغش پشت سر تیمور میرسد، و تیمور که با بیصبری در انتظار چنین لحظهای بود، با خباثت میگوید، ملا از وقتی به راه افتادهایم، الاغ تو در حال خندیدن است، میدانی چرا؟ ملا نصرالدین در جواب میگوید، قربان، اولین بار است که الاغ من، اسب بیدم میبیند!
نوع پسا مدرن حکایت
روزی ملا، در التزام رکاب رئیس جمهور، عازم اهواز میشود. از قضا انفجار یک بمب صوتی، مانع از ورود قافلة «مهرورزی» و همراهان به شهر میشود. به ناچار «مهرورزی» و همراهان در بیابانهای اطراف اتراق میکنند، و چون آذوقه نداشتند، هسته خرماهائی را که در نخلستان مییابند، طبق سنت شریفه آرد کرده، میل میکنند. نیمههای شب، ملا با دلدرد بیدار میشود. آفتابه به دست، با چراغ قوه، به دنبال محل امن جهت قضای حاجت به راه میافتد. ناگهان، فریادی میشنود: «وای بر تو! اینجا چه میکنی؟ مگر نمیدانی مذاکره با آمریکا بر سر استقلال عراق، از وظایف شورای امنیت ملی است؟!»
ملا به تندی پاسخ میدهد، «ما را با عراق چکار!؟ ما جهت رفع بحران هستهای به اینجا آمدهایم.»
قبل از طلوع آفتاب، ملا برای قضای حاجت برمیخیزد، و تا چشمش به الاغ بیچاره میافتد، میفهمد کار، کار تیمور است. ملا هم برای انتقام، دم اسب گرانبهای تیمور را از ته میبرد. وقتی قافله تیمور به راه میافتد، ملا با الاغش پشت سر تیمور میرسد، و تیمور که با بیصبری در انتظار چنین لحظهای بود، با خباثت میگوید، ملا از وقتی به راه افتادهایم، الاغ تو در حال خندیدن است، میدانی چرا؟ ملا نصرالدین در جواب میگوید، قربان، اولین بار است که الاغ من، اسب بیدم میبیند!
نوع پسا مدرن حکایت
روزی ملا، در التزام رکاب رئیس جمهور، عازم اهواز میشود. از قضا انفجار یک بمب صوتی، مانع از ورود قافلة «مهرورزی» و همراهان به شهر میشود. به ناچار «مهرورزی» و همراهان در بیابانهای اطراف اتراق میکنند، و چون آذوقه نداشتند، هسته خرماهائی را که در نخلستان مییابند، طبق سنت شریفه آرد کرده، میل میکنند. نیمههای شب، ملا با دلدرد بیدار میشود. آفتابه به دست، با چراغ قوه، به دنبال محل امن جهت قضای حاجت به راه میافتد. ناگهان، فریادی میشنود: «وای بر تو! اینجا چه میکنی؟ مگر نمیدانی مذاکره با آمریکا بر سر استقلال عراق، از وظایف شورای امنیت ملی است؟!»
ملا به تندی پاسخ میدهد، «ما را با عراق چکار!؟ ما جهت رفع بحران هستهای به اینجا آمدهایم.»
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت