...
روز بیست و یکم فروردین، همزمان دو مقاله در مورد هولوکوست منتشر شد. یک مقاله در عارف نیوز، به قلم شمسالدین رحمانی در پاسخ به مقاله احسان نراقی، که قبلاً تحت عنوان «هولوکوست و یک مشت دلار» آنرا نقد کرده بودم. و مقاله دوم، باز هم از احسان نراقی، در باب واقعیت هولوکوست.
آقای رحمانی، برای رد سخنان احسان نراقی، شیوهای برگزیده که برای متخصصان ارتباطات، کاملاً شناخته شده: شیوه تائید، با استفاده از تکذیب بیپایه! در این شیوه «علمی»، نویسنده ابتدا از مرثیهای کوتاه به فحاشی، مغلطه، سفسطه و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد میرسد. آقای رحمانی، با مراجعه به روایات تورات، و اشاره به جشن پوریم یهودیان، ادعا میکند که ایرانیان خود قربانی «نسل کشی» یهودیان بودهاند:
لذا بنده هم بهمان 2500 سال پيش رجوع مي كنم كه معلوم شود كه: از قضا ملت ايران خود قرباني هولوكاست بوده آنهم 2500 سال پيش و آنهم بدست همين يهوديهاي مظلوم. توراه ، باب استر بند9: «روز سيزدهم آدار... يهوديان بر دشمنان خود پيروز شدند... اينها عبارات توراه است نه افسانه و خيالات و درباره مردم ايران در زمان خشايارشاه...»
به این ترتیب، مفهوم «نسلکشی» که به قرن بیستم و ظهور هیتلر باز میگردد، ناگهان، به یمن اسطورههای قوم یهود، دوهزار و پانصد سال عقبگرد کرده به دوره خشایار شاه میرسد! به عبارت دیگر، پایههای زمانی مفهوم «نسل کشی» متزلزل شده، اعتبار تاریخی خود را از دست میدهند. (تاریخ در مفهوم «علم» که وقایع را بررسی میکند و نه روایات و اسطورهها را). در واقع خواننده باید بپذیرد که اسناد تاریخی همانقدر اهمیت دارند که اسطورهها. نتیجة چنین مقایسهای، مخدوش کردن مرز میان «علم تاریخ» و «اسطورههای مذهبی» است!
هنگامی که مرز میان تاریخ و اسطوره مخدوش شد، نخستین و مهمترین گام برای بی اعتبار کردن «علم تاریخ» برداشته شده، و از این هنگام به دلخواه میتوان به بازنویسی تاریخ «همت» گماشت. در این راستا، آقای رحمانی به نقش یهودیان در نسلکشی سرخپوستها در آمریکا اشاره میکند:
روشنفكر مفلوك گويي نمي داند و نمي خواهد بداند كه كشتار سرخپوستها با سياستگذاري همين يهوديهاي سرمايه داري انجام شد كه همراه كريستف كلمب يهودي به آمريكا رفتند و تجارت برده، تجارت پرسود سرمايه دارهاي خبيث يهودي بود و اينها را ماها نمي گوييم، خودشان مي گويند. (اسيرائيل شاهاك؛ استاد اسرائيلي، كتاب مذهب من تاريخ سه هزار ساله).
به عنوان براهین قاطع و مستدل نیز به کتابی ارجاع میدهد که «خود یهودیها» نوشتهاند! و به زعم نویسنده، همین که یهودیها از خود بدگوئی کنند، برای آنکه هر آنچه بگویند، واقعیت تاریخی بیابد، کفایت میکند! به عبارت دیگر اگر یک مورخ معتبر غیریهودی خلاف این را بگوید، مهمل گفته! با تکیه بر همین براهین قومی است که نویسندة محترم، با توسل به مطالب یک نویسنده مسلمان، ادعا میکند مغولها به تشویق یهودیان به ایران حمله کردهاند:
روشنفكر مفلوك مغزش را بكار نمي اندازد كه بفهمد حتي حمله مغولها به دنياي اسلام و ايران هم به اغلب احتمال با دسيسه و تحريك يهوديهاي تاجر بود (رجوع شود به عباس اقبال آشتياني).
به این ترتیب، باز هم اگر مورخ معتبر غیرمسلمانی، با استناد به مدارک و شواهد تاریخی، خلاف این بگوید، مهمل گفته. در این راستا، آنچه «علمیت تاریخی» دارد، مرام و مسلک نویسنده است و بس، نه آنچه مینویسد! اگر اقبال آشتیانی مطلب دیگری عنوان کرده بود، مسلما نویسنده به آن استناد نمیکرد. چون برای نویسنده آنچه مهم است، استدلال علمی نیست، بلکه بیاعتبار کردن روند «استدلال علمی» است. به همین دلیل است که حتی، یک فیلم مبتذل هولیوودی و داستان دیوان بلخ نیز مورد استناد قرار میگیرند:
بخش ديگري از اين ترشحات علمي راجع به «روايت اسطوره اي لو دادن يهوديها حضرت عيسي را» است كه حواله ايشان را به مل گيبسون و فيلم مصائب مسيح بايد داد ... داستان ديوان بلخ را انگار اين استاد خليق عالم نشنيده است و...
اینکه برای اثبات وقایع تاریخی به فیلم «هولیوود» استناد شود، نشانگر آگاهی و دانش نویسنده از تاریخ است. گویا ایشان با آقای نراقی مسابقه سفسطه گذاشتهاند! مقاله آقای احسان نراقی در سایت روز گواهی است براین مدعا. آقای نراقی، این بار سفیر و مقامات عالیرتبه اسرائیل را ـ که در مقالة «هولوکوست و یک مشت دلار» مطرح کردهام ـ کنار گذاشته به داستان کدو قلقله زن مستضعفین یهودی در سوئیس روی میآورند:
نخستين بار که من به اروپا آمدم حدود شصت سال پيش بود. در آن زمان هنوز خاطرات جنگ براي مردم سوئيس كاملاً زنده بود و ما بخوبي مي توانستيم اثرات وقايع گوناگون جنگ را از نزديك لمس كنيم
در این داستان سرائی آقای نراقی هم به همان شیوة مرسوم مخدوش کردن مرزها مشغول میشوند، البته با لحنی اطوکشیدهتر و همانقدر پر از غلط! ایشان، ادعا می کنند که در سوئیس قادر به لمس «اثرات وقايع گوناگون جنگ» بودهاند!
ظاهراً خواننده نباید بداند که سوئیس، نه تنها اعلام «بیطرفی» کرده بود، که با نازیها در اوج جنگ همکاری صمیمانه نیز میکرد. یهودیان در سوئیس در اردوگاههائی اسکان یافته بودند که حق خروج از آنها را نداشتند. اردوگاههائی که توسط نظامیان محافظت میشد. در ضمن، دارائیهای سران دولت نازی در بانکهای سوئیس حفاظت میشد، و در کمال تاسف، بدرفتاری با یهودیان در سوئیس، تاکنون برای دولت «بیطرف» به پرداخت، چند میلیون دلار خسارت و معذرت خواهی رسمی منجر شده!
آقای نراقی سپس به شیوه آقای رحمانی، ولی در جهت عکس، یک روضة مفصل از خشونتهای هیتلر با یهودیان خوانده، روایاتی از اردوگاههای کاراجباری نقل میکنند: «از سال اول دانشگاه كساني همكلاسم بودند كه كليه افراد خانواده خود را از دست داده بودند و در پناه سيستم تعاوني سوئيسي از نوجواني تك و تنها در سايه لطف و مرحمت خانوادههاي سوئيسي در شهر و روستا رشد كرده و بالاخره به دانشگاه راه يافته بودند. مثلاً يكي از دوستان من جوان يهودي لهستانيتباري بود كه شانزده نفر از كسانش از قبيل پدر، مادر، خواهر، برادر، عمو، دايي و خاله خود را در بازداشتگاههاي كشورهاي مختلفي كه زير يوغ ارتش آلمان بودند از دست داده بود و بهمين جهت اغلب در معاشرت با ملل مختلف در 21 سالگي مي توانست به انواع زبانها تكلم كند.»
اینجا هم خواننده حتماً نباید بداند که از یک مورد نمیتوان نتیجهای «علمی و تاریخی» استنتاج کرد. و به این نتیجهگیری تاریخی نیز سندیت داد. ولی چه باک، زمانی که «رحمانیها» در نقش مخالف ظاهر میشوند، «نراقیها» هم، در طرف فرضاً متقابل میتوانند نقش آفرینی کنند. در واقع، هر دوی آنان به یک شیوة واحد متوسل شدهاند: سفسطه، مغلطه و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد. نتیجة مطلوب حاصله، از جمع «رحمانی ـ نراقی» همان بیاعتبار شدن اصل مطلب است. یعنی واقعیات تاریخی. آقای نراقی هم گاه به شایعات و گاه به کتاب دلخواه خود مراجعه میکنند و نتایج دلخواه را در هر دو مییابند: «همچنان كه مي دانيد، هيتلر قبل از اعلان جنگ به فرانسه و به انگليس، در توطئهاي مشترك با شوروي، لهستان را در سال 1939 ضميمه خاك خود كرده بود و يهوديان را در مرحله نهائي كه قتلعام آنها بود به آنجا منتقل ميكرد. علت عمده اين تصميم هيتلر اين بود كه نميخواست دنيا، بخصوص مردم آلمان از جنايات او يعني يهودي كشياش مطلع شوند. اما يك استاد دانشگاه در اشتوتگارت براي من تعريف كرد كه چگونه آگاهي ملت آلمان از اين فجايع باعث شد بعدها نسل جوان آلمان از هيتلر متنفر شوند.»
هیچیک از ایندو «متفکر» از نقل قولهای بیپایه و اساس دیگران ابائی ندارد. اگر آقای رحمانی به اقبال آشتیانی متوسل میشود، آقای نراقی هم یک استاد دانشگاه دارد که «حقایق الهی» را میشناسد. از جمله اینکه هیتلر خیلی هم به فکر حفظ آبرویش بوده! یا ملت آلمان چگونه آگاهانه با فجایع هیتلر برخورد کرده! ولی از همه جالبتر کتابی است که خود آقای نراقی مطالعه فرمودهاند. کتابی که در نوع خود بینظیر است چون اگر به متن آقای نراقی مراجعه کنیم، در واقع، راوی کتاب یک بازداشتگاه محکوم به اعدام است:
«يكي از كتابهائي كه من در اين باره خواندهام، كتاب اعترافات بازداشتگاه آشويتس در لهستان است. اين شخص در مقدمه كتاب خود چنين گفته است: "من يكي از 11 نفر از محكومين به اعدام هستم كه دادگاه نورنبرگ در باره من حكم صادر كرده و قرار است تا يك يا دو ماه ديگر پس از اتمام كتابم طبق رأي دادگاه به دار آويخته شوم."»
یکی دیگر از براهین بسیار مستدل آقای نراقی، گزارش آيشمن است که متفقین در اختیار علاقمندان قرار دادهاند: «آیشمن كه مسئوليت كشتار يهوديان را در سراسر جبههها بعهده داشت در اواخر جنگ گزارشي براي هيملر رياست پليس ويژه تهيه كرده بود.» آقای نراقی سپس به سبک و سیاق آقای رحمانی، به سراغ «تاریخ» میروند، از تشکیل اسرائیل داستانی حقیقتاً «تاریخی» نقل میکنند. و مدعی میشوند، مهملات هرتزل به اضافة خرید زمینهای فلسطینیها توسط یهودیان ثروتمند، منجر به ایجاد کشور اسرائیل شد!
«ايجاد دولت اسراييل
بدون شك زمينه اصلي ايجاد اسراييل نتيجه جنبش صهيونيسم است كه اساس آنرا تئودور هرتزل روزنامهنويس مجار كه در اواخر قرن 19 در پاريس زندگي ميكرد گذاشته است. او در تاريخ 1896، متأثر از حملاتي كه در روسيه و ديگر كشورهاي اروپاي شرقي مرتباً به محلات و مجتمعهاي يهودينشين قديمي رخ مي داد، سعي کرد نشان دهد كه قوم يهود با تعصبي كه نسبت به دين يهود و زبان عبري از خود نشان ميدهد نخواهد توانست هرگز در جامعه مسيحي اروپايي مستحيل گردد. اين فكر نويسنده مجاري بخوبي در ميان يهوديان اروپائي رشد كرد.»
آقای رحمانی، برای رد سخنان احسان نراقی، شیوهای برگزیده که برای متخصصان ارتباطات، کاملاً شناخته شده: شیوه تائید، با استفاده از تکذیب بیپایه! در این شیوه «علمی»، نویسنده ابتدا از مرثیهای کوتاه به فحاشی، مغلطه، سفسطه و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد میرسد. آقای رحمانی، با مراجعه به روایات تورات، و اشاره به جشن پوریم یهودیان، ادعا میکند که ایرانیان خود قربانی «نسل کشی» یهودیان بودهاند:
لذا بنده هم بهمان 2500 سال پيش رجوع مي كنم كه معلوم شود كه: از قضا ملت ايران خود قرباني هولوكاست بوده آنهم 2500 سال پيش و آنهم بدست همين يهوديهاي مظلوم. توراه ، باب استر بند9: «روز سيزدهم آدار... يهوديان بر دشمنان خود پيروز شدند... اينها عبارات توراه است نه افسانه و خيالات و درباره مردم ايران در زمان خشايارشاه...»
به این ترتیب، مفهوم «نسلکشی» که به قرن بیستم و ظهور هیتلر باز میگردد، ناگهان، به یمن اسطورههای قوم یهود، دوهزار و پانصد سال عقبگرد کرده به دوره خشایار شاه میرسد! به عبارت دیگر، پایههای زمانی مفهوم «نسل کشی» متزلزل شده، اعتبار تاریخی خود را از دست میدهند. (تاریخ در مفهوم «علم» که وقایع را بررسی میکند و نه روایات و اسطورهها را). در واقع خواننده باید بپذیرد که اسناد تاریخی همانقدر اهمیت دارند که اسطورهها. نتیجة چنین مقایسهای، مخدوش کردن مرز میان «علم تاریخ» و «اسطورههای مذهبی» است!
هنگامی که مرز میان تاریخ و اسطوره مخدوش شد، نخستین و مهمترین گام برای بی اعتبار کردن «علم تاریخ» برداشته شده، و از این هنگام به دلخواه میتوان به بازنویسی تاریخ «همت» گماشت. در این راستا، آقای رحمانی به نقش یهودیان در نسلکشی سرخپوستها در آمریکا اشاره میکند:
روشنفكر مفلوك گويي نمي داند و نمي خواهد بداند كه كشتار سرخپوستها با سياستگذاري همين يهوديهاي سرمايه داري انجام شد كه همراه كريستف كلمب يهودي به آمريكا رفتند و تجارت برده، تجارت پرسود سرمايه دارهاي خبيث يهودي بود و اينها را ماها نمي گوييم، خودشان مي گويند. (اسيرائيل شاهاك؛ استاد اسرائيلي، كتاب مذهب من تاريخ سه هزار ساله).
به عنوان براهین قاطع و مستدل نیز به کتابی ارجاع میدهد که «خود یهودیها» نوشتهاند! و به زعم نویسنده، همین که یهودیها از خود بدگوئی کنند، برای آنکه هر آنچه بگویند، واقعیت تاریخی بیابد، کفایت میکند! به عبارت دیگر اگر یک مورخ معتبر غیریهودی خلاف این را بگوید، مهمل گفته! با تکیه بر همین براهین قومی است که نویسندة محترم، با توسل به مطالب یک نویسنده مسلمان، ادعا میکند مغولها به تشویق یهودیان به ایران حمله کردهاند:
روشنفكر مفلوك مغزش را بكار نمي اندازد كه بفهمد حتي حمله مغولها به دنياي اسلام و ايران هم به اغلب احتمال با دسيسه و تحريك يهوديهاي تاجر بود (رجوع شود به عباس اقبال آشتياني).
به این ترتیب، باز هم اگر مورخ معتبر غیرمسلمانی، با استناد به مدارک و شواهد تاریخی، خلاف این بگوید، مهمل گفته. در این راستا، آنچه «علمیت تاریخی» دارد، مرام و مسلک نویسنده است و بس، نه آنچه مینویسد! اگر اقبال آشتیانی مطلب دیگری عنوان کرده بود، مسلما نویسنده به آن استناد نمیکرد. چون برای نویسنده آنچه مهم است، استدلال علمی نیست، بلکه بیاعتبار کردن روند «استدلال علمی» است. به همین دلیل است که حتی، یک فیلم مبتذل هولیوودی و داستان دیوان بلخ نیز مورد استناد قرار میگیرند:
بخش ديگري از اين ترشحات علمي راجع به «روايت اسطوره اي لو دادن يهوديها حضرت عيسي را» است كه حواله ايشان را به مل گيبسون و فيلم مصائب مسيح بايد داد ... داستان ديوان بلخ را انگار اين استاد خليق عالم نشنيده است و...
اینکه برای اثبات وقایع تاریخی به فیلم «هولیوود» استناد شود، نشانگر آگاهی و دانش نویسنده از تاریخ است. گویا ایشان با آقای نراقی مسابقه سفسطه گذاشتهاند! مقاله آقای احسان نراقی در سایت روز گواهی است براین مدعا. آقای نراقی، این بار سفیر و مقامات عالیرتبه اسرائیل را ـ که در مقالة «هولوکوست و یک مشت دلار» مطرح کردهام ـ کنار گذاشته به داستان کدو قلقله زن مستضعفین یهودی در سوئیس روی میآورند:
نخستين بار که من به اروپا آمدم حدود شصت سال پيش بود. در آن زمان هنوز خاطرات جنگ براي مردم سوئيس كاملاً زنده بود و ما بخوبي مي توانستيم اثرات وقايع گوناگون جنگ را از نزديك لمس كنيم
در این داستان سرائی آقای نراقی هم به همان شیوة مرسوم مخدوش کردن مرزها مشغول میشوند، البته با لحنی اطوکشیدهتر و همانقدر پر از غلط! ایشان، ادعا می کنند که در سوئیس قادر به لمس «اثرات وقايع گوناگون جنگ» بودهاند!
ظاهراً خواننده نباید بداند که سوئیس، نه تنها اعلام «بیطرفی» کرده بود، که با نازیها در اوج جنگ همکاری صمیمانه نیز میکرد. یهودیان در سوئیس در اردوگاههائی اسکان یافته بودند که حق خروج از آنها را نداشتند. اردوگاههائی که توسط نظامیان محافظت میشد. در ضمن، دارائیهای سران دولت نازی در بانکهای سوئیس حفاظت میشد، و در کمال تاسف، بدرفتاری با یهودیان در سوئیس، تاکنون برای دولت «بیطرف» به پرداخت، چند میلیون دلار خسارت و معذرت خواهی رسمی منجر شده!
آقای نراقی سپس به شیوه آقای رحمانی، ولی در جهت عکس، یک روضة مفصل از خشونتهای هیتلر با یهودیان خوانده، روایاتی از اردوگاههای کاراجباری نقل میکنند: «از سال اول دانشگاه كساني همكلاسم بودند كه كليه افراد خانواده خود را از دست داده بودند و در پناه سيستم تعاوني سوئيسي از نوجواني تك و تنها در سايه لطف و مرحمت خانوادههاي سوئيسي در شهر و روستا رشد كرده و بالاخره به دانشگاه راه يافته بودند. مثلاً يكي از دوستان من جوان يهودي لهستانيتباري بود كه شانزده نفر از كسانش از قبيل پدر، مادر، خواهر، برادر، عمو، دايي و خاله خود را در بازداشتگاههاي كشورهاي مختلفي كه زير يوغ ارتش آلمان بودند از دست داده بود و بهمين جهت اغلب در معاشرت با ملل مختلف در 21 سالگي مي توانست به انواع زبانها تكلم كند.»
اینجا هم خواننده حتماً نباید بداند که از یک مورد نمیتوان نتیجهای «علمی و تاریخی» استنتاج کرد. و به این نتیجهگیری تاریخی نیز سندیت داد. ولی چه باک، زمانی که «رحمانیها» در نقش مخالف ظاهر میشوند، «نراقیها» هم، در طرف فرضاً متقابل میتوانند نقش آفرینی کنند. در واقع، هر دوی آنان به یک شیوة واحد متوسل شدهاند: سفسطه، مغلطه و مخدوش کردن مرز مفاهیم متضاد. نتیجة مطلوب حاصله، از جمع «رحمانی ـ نراقی» همان بیاعتبار شدن اصل مطلب است. یعنی واقعیات تاریخی. آقای نراقی هم گاه به شایعات و گاه به کتاب دلخواه خود مراجعه میکنند و نتایج دلخواه را در هر دو مییابند: «همچنان كه مي دانيد، هيتلر قبل از اعلان جنگ به فرانسه و به انگليس، در توطئهاي مشترك با شوروي، لهستان را در سال 1939 ضميمه خاك خود كرده بود و يهوديان را در مرحله نهائي كه قتلعام آنها بود به آنجا منتقل ميكرد. علت عمده اين تصميم هيتلر اين بود كه نميخواست دنيا، بخصوص مردم آلمان از جنايات او يعني يهودي كشياش مطلع شوند. اما يك استاد دانشگاه در اشتوتگارت براي من تعريف كرد كه چگونه آگاهي ملت آلمان از اين فجايع باعث شد بعدها نسل جوان آلمان از هيتلر متنفر شوند.»
هیچیک از ایندو «متفکر» از نقل قولهای بیپایه و اساس دیگران ابائی ندارد. اگر آقای رحمانی به اقبال آشتیانی متوسل میشود، آقای نراقی هم یک استاد دانشگاه دارد که «حقایق الهی» را میشناسد. از جمله اینکه هیتلر خیلی هم به فکر حفظ آبرویش بوده! یا ملت آلمان چگونه آگاهانه با فجایع هیتلر برخورد کرده! ولی از همه جالبتر کتابی است که خود آقای نراقی مطالعه فرمودهاند. کتابی که در نوع خود بینظیر است چون اگر به متن آقای نراقی مراجعه کنیم، در واقع، راوی کتاب یک بازداشتگاه محکوم به اعدام است:
«يكي از كتابهائي كه من در اين باره خواندهام، كتاب اعترافات بازداشتگاه آشويتس در لهستان است. اين شخص در مقدمه كتاب خود چنين گفته است: "من يكي از 11 نفر از محكومين به اعدام هستم كه دادگاه نورنبرگ در باره من حكم صادر كرده و قرار است تا يك يا دو ماه ديگر پس از اتمام كتابم طبق رأي دادگاه به دار آويخته شوم."»
یکی دیگر از براهین بسیار مستدل آقای نراقی، گزارش آيشمن است که متفقین در اختیار علاقمندان قرار دادهاند: «آیشمن كه مسئوليت كشتار يهوديان را در سراسر جبههها بعهده داشت در اواخر جنگ گزارشي براي هيملر رياست پليس ويژه تهيه كرده بود.» آقای نراقی سپس به سبک و سیاق آقای رحمانی، به سراغ «تاریخ» میروند، از تشکیل اسرائیل داستانی حقیقتاً «تاریخی» نقل میکنند. و مدعی میشوند، مهملات هرتزل به اضافة خرید زمینهای فلسطینیها توسط یهودیان ثروتمند، منجر به ایجاد کشور اسرائیل شد!
«ايجاد دولت اسراييل
بدون شك زمينه اصلي ايجاد اسراييل نتيجه جنبش صهيونيسم است كه اساس آنرا تئودور هرتزل روزنامهنويس مجار كه در اواخر قرن 19 در پاريس زندگي ميكرد گذاشته است. او در تاريخ 1896، متأثر از حملاتي كه در روسيه و ديگر كشورهاي اروپاي شرقي مرتباً به محلات و مجتمعهاي يهودينشين قديمي رخ مي داد، سعي کرد نشان دهد كه قوم يهود با تعصبي كه نسبت به دين يهود و زبان عبري از خود نشان ميدهد نخواهد توانست هرگز در جامعه مسيحي اروپايي مستحيل گردد. اين فكر نويسنده مجاري بخوبي در ميان يهوديان اروپائي رشد كرد.»
از سخنان آقای نراقی چنین برمیآید که دولت بریتانیا هیچ نقشی در خوب رشد کردن «فکر» هرتزل نداشته! حال آنکه، امروز کسی نیست که نداند، ایجاد کانونهای تنش و استبداد فقط در سایه یک کشور و یک مذهب امکانپذیر است. پایهریزی کشوری به نام پاکستان نیز بر همین اساس صورت گرفت. کسانی که حداقل شناختی از تاریخ تشکیل اسرائیل دارند، میدانند که حمایت بریتانیا از ارعاب و کشتار فلسطینیها، منجر به آوارگی مردم فلسطین شد. و در سایه حمایت غرب، دولت اسرائیل، به سلاحهای پیشرفته مجهز شده، دهههاست که به کشتار و ترور فلسطینیها ادامه میدهد. و برای حفظ منافع اربابان غربی، نقش «تنش آفرین» در منطقه ایفا میکند. بسیارند، یهودیانی که موجودیت اسرائیل را یک بیعدالتی میشناسند، بسیارند، یهودیانی که به دلیل عملکرد دولت اسرائیل از یهودی بودن خود شرمندهاند. بسیارند، یهودیانی که برای ایجاد کنفدراسیون «فلسطین ـ اسرائیل» در منطقه تلاش میکنند، از جمله سفیر سابق اسرائیل در فرانسه. که در آن رستوران کذائی حضور نداشته! و نتوانسته از این آرمان صلحطلبانه برای آقای نراقی بگوید! چرا که اگر مسئله در این ابعاد مطرح شود، رحمانیها و نراقیها چگونه خواهند توانست، جنگ زرگری بر سر هولوکوست به راه اندازند، و با زبان ابتذال، پای به عرصه «علمیت تاریخ» گذارده، پایگاه یکدیگر را به صورتی «برادرانه و متقابل» تقویت کنند؟ اگر باب بحث علمی و مستدل در این مورد باز شود، دیگر دلارهای رایس ... حمله اسرائیل به ایران ... اتحاد جماهیر اسلامی ... بن لادن، الزرقاوی ... ایجاد بحران بر سر هیچ و فاشیسم نوین در کجا پناه گیرند؟
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت