شنبه، بهمن ۰۶، ۱۳۸۶

قوچ و قلم!
...

امروز می‌پردازیم به نبرد «قوچ و قلم»، یا شرکت فعال کانون نویسندگان در جنگ با یکی از سرشناس‌ترین فعله‌های فاشیسم در جمکران: جناب محمد قوچانی!

اما پیش از پرداختن به این مطلب، توضیح مختصری در باب تغییر نام «دریاچة خزر» به «دریای کاسپین» می‌دهیم. تغییری که ناگهان توسط استعمار انگلستان به حکومت رمالان «وحی» شده! همانطور که گفتیم، این تغییر نام مانوری است جهت ایجاد زمینة احداث خط لولة «نابوکو»! چون دریاچة خزر، از نظر حقوقی «حریم خصوصی» کشورهای حاشیة خزر به شمار می‌رود، و دیگران حق استفاده از این دریاچه را ندارند. اما در مورد «دریاها» قوانین متفاوت است. قسمتی از بستر دریا سواحل خصوصی کشورهاست، ولی خارج از این محدوده، دریا می‌تواند مورد استفادة همة کشورهای جهان قرار گیرد! و گفتیم که جهت احداث خط لولة نابوکو، لازم بود وضعیت حقوقی خزر از «دریاچه» به «دریا» تغییر کند، تا کشورهائی چون فرانسه که در این خط لوله سرمایه‌گذاری کرده‌اند بتوانند از «بستر خزر» استفاده کنند. البته با گم شدن 7 میلیارد دلار ناقابل از بانک «سوسیته ژنرال»، به احتمال زیاد احداث خط لوله نابوکو نیز منتفی خواهد شد! چون از قضای روزگار، بر اساس اظهارات مقامات رسمی، هزینة احداث «نابوکو» نیز همان 7 میلیارد دلار برآورد شده بود! پس لازم است مرگ نابهنگام «نابوکو» را به شرکت «توتال» و نوکران‌اش در جمکران از صمیم قلب تسلیت بگوئیم. شخصاً از اینکه دست شرکت «توتال» از شمال ایران کوتاه می‌شود، بسیار خشنودم! و «گم شدن» 7 میلیارد دلار را هم باور نمی‌کنم، هر چند که ممکن است همة کاسه کوزه‌ها بر سر منوچهر متکی بشکند!

خبرپراکنی‌ها وقتی اعلام می‌دارند، یک کارمند «سر خود» 7 میلیارد دلار به بانک خسارت وارد آورده، می‌باید مخاطبان خود را ابله بپندارند. چون تصمیم‌گیری برای تبادل چنین مبالغی به عهدة یکنفر و یا چند کارمند و یک شعبة بانک نیست. برای انتقال چنین مبالغی هیئت مدیرة بانک تصمیم می‌گیرد، و هیئت مدیرة بانک، آن‌هم بانکی چون «سوسیته ژنرال»، یک نهاد تصمیم گیرنده در بطن سیاست کشور فرانسه است. در ضمن کشور انگلستان نیز از سهامداران این بانک به شمار می‌آید. ولی ظاهراً خسارت 7 میلیارد دلاری از جیب مردم فرانسه پرداخت خواهد شد. چرا که، دیروز نیکولا سرکوزی در هند به خبرنگاران اظهار داشت، این یک مسئلة داخلی است! به عبارت دیگر مسئولیت بخار شدن 7 میلیارد دلار کذا بر عهدة دولت فرانسه خواهد بود. بگذریم، و بازگردیم به کانون نویسندگان خودمان، که عضو جبهة نامرئی سیاسی شده! اما پیش از ادامه مطلب لازم است تعریفی از جبهه نامرئی ارائه دهیم.

«جبهه»، مجموعه‌ای است از افراد، گروه‌ها و یا حتی کشورهائی که پیرامون یک هدف مشخص می‌توانند به طور موقت با یکدیگر متحد شده، و پس از نیل به هدف، به اتحاد خود پایان دهند. «جبهه نامرئی»، جبهه‌ای است که در واقعیت وجود دارد، و جهت نیل به اهداف مشخصی فعال شده، ولی ابراز وجود نمی‌کند. در مورد جنگ 33 روزه، به وجود چنین جبهه‌ای اشاره کرده‌ایم. چون ارتش اسرائیل با پشتیبانی سازمان ناتو به جنوب لبنان حمله کرد، و پس از 33 روز گفته شد که از «حزب‌الله» شکست خورده! حال آنکه «حزب‌الله» در شرایطی نیست که بتواند با سازمان ناتو مقابله نظامی کند. خصوصاً که ارتش لبنان هم از شرکت در این جنگ «منع» شده بود. در هرحال، به محض آغاز جنگ ناوگان‌های هند و روسیه، جهت تخلیه شهروندان خود راهی دریای مدیترانه در حوالی لبنان شدند. و مسلما ناوگان هند و روسیه از سوی کشورهای دیگری هم حمایت شدند، ولی تاکنون مشخص نشده کدام کشورها در برابر تهاجم وحشیانة اسرائیل به جنوب لبنان در برابر این کشور «جبهه» گرفتند. ولی اگر جبهه نامرئی جنگ 33 روزه همچنان ناشناس باقی مانده، جبهة کانون نویسندگان نمی‌تواند از چنین امتیازی برخوردار شود.

می‌دانیم که طبق منشور کانون کذا، «جنگ» فقط می‌تواند «قلمی» ‌باشد. به زبان ساده‌تر،‌ «پاسخ کلام،‌ با کلام است»، و ما هم کاملاً موافق‌ایم که پاسخ کلام، با کلام باشد، ولی باید دید هر کلامی هم پاسخ دارد، یا نه؟ به نظر ما، پاسخ کانون نویسندگان به ترهات فردی به‌ نام «قوچانی»، در واقع یک «جنگ زرگری» بیش نیست! و عملی است جهت به ارزش گذاردن کسانی که از سوی محافل فاشیسم بین‌الملل مورد حمایت قرار گرفته‌اند. خلاصه بگوئیم، پاسخ کانون نویسندگان به ترهات قوچانی، در واقع گل‌آلود کردن آب،‌ برای گرفتن ماهی است. همه می‌دانیم که، قوچانی از ریزه‌خواران سفرة سردار اکبر است، و به یاد داریم که هنگام انتخابات ریاست جمهوری جمکران، چگونه جهت دم‌جنبانی برای اکبر بهرمانی، به «انتقادات» سیاسی از احمدی نژاد می‌پرداخت. محمد قوچانی، در روند بوسیدن نعلین حاج‌اکبر، فراموش کرده بود که سازمان ناتو پس از براندازی 22 بهمن، گروهی لات و اوباش، ازجمله یزدی و اکبرهاشمی را از ناکجاآباد استخراج کرده، و در رأس هرم قدرت کشور ایران قرار داده. محمد قوچانی که افتخار دامادی عماد افروغ را دارد، پس از 27 سال تغذیه از جنایات و چپاول مافیای قدرت در ایران، یابو برشان داشته بود، و خود را از نجیب زادگان «ساسانی» می‌پنداشتند، احمدی نژاد هم از نظر ایشان حاشیه‌نشین گمنام حلبی‌آبادهای تهران بود! بله، همانطور که گفتیم فاشیسم سفله‌پرور است، چرا که سفلگان به محض اینکه از برکت ارباب آبی به زیر پوستشان می‌دود، همچون محمد قوچانی، فراموش می‌کنند از کجا آمده‌اند، و فراموش می‌کنند که دیگران فراموش نکرده‌اند. همچنانکه امروز محسن آرمین، نوچة بهزاد نبوی و بازجوی ساواک، مدافع «حقوق شهروندی» شده، و می‌پندارد سوابق درخشان‌اش را ما فراموش کرده‌ایم. و گویا کانون نویسندگان هم، به دلیل هم‌نشینی با فعلة فاشیسم به همین نوع فراموشی‌ها دچار شده باشد.

سایت «اخبار روز»، مورخ 25 ژانویه 2008، مطلبی از روابط عمومی «کانون نویسندگان ایران»، تحت عنوان «پاسخ به پرونده سازی‌های یک مفتش فرهنگی» انتشار داده. اگر به دقت در این مطلب بنگریم خواهیم دید، آنچه را که نباید ببینیم: سرسپردگی کانون نویسندگان ایران به دستاربندان حکومتی!

گویا محمد قوچانی، در روزی‌نامة «شهروند امروز» مورخ 18 آذرماه 1386، به قلم‌فرسائی بر علیه کانون نویسندگان پرداخته، و کانون نویسندگان ایران هم در دی‌ماه، به مقالة «وزین» قوچانی پاسخ داده! قوچانی در این مقاله خواستار عدم دخالت «ادبیات و هنر» در «سیاست» شده. البته هدف ما از این وبلاگ پرداختن به مطلب قوچانی نیست، چرا که اتلاف وقت خواهد بود. هدف ما پرداختن به فعالیت‌سیاسی مزورانة کانون نویسندگان است، که طبق منشور خود، می‌باید از وابستگی به «قدرت» دوری کند. جهت بررسی «پاسخ» کانون نویسندگان، به «تحلیل زبانشناسانة» این متن می‌پردازیم. چرا که، این متن را «کانون نویسندگان ایران» تهیه کرده، و «نویسنده»، بنابرتعریف، با «زبان» آشنائی دارد، و جهت نگارش، واژه‌ها را به صورت «اتفاقی» بر نمی‌گزیند. ساده‌تر بگوئیم، نویسنده می‌داند چه می‌نویسد. البته این حداقل انتظاری است که می‌توان از یک «نویسنده» داشت. کانون نویسندگان در پاسخ به قوچانی می‌گوید:

«کانون، سرسپردگان به قدرت و عوامل سرکوب و حذف فرهنگی را نویسنده و شاعر مستقل نمی‌داند و اساساً تمکین به وضع موجود را مغایر رشد آزادانه اندیشه می‌داند.»


بسیار هم نیکوست! ما هم با کانون محترم موافق‌ایم، که سرسپردگان به قدرت، استقلال قلم ندارند. اتفاقاً در اینمورد بخصوص، بارها و بارها با استناد به «رولان بارت»، که در مخالفت با ژان پل سارتر، «نویسندة متعهد» را «نویسان» خوانده بود، گفتیم، کسی که در «خدمت» باشد، «آزاد» نیست. و اما در مورد «تمکین به وضع موجود»، کانون محترم باید به ما شوت‌و پرت‌ها بگوید، اگر تغییر وضع موجود به بدتر شدن آن بیانجامد، باز هم می‌باید بر «تغییر» پافشاری کرد؟ و اینکه، چنین رفتار غیرمنطقی و مضحکی چه ارتباطی با «آزادی» می‌تواند داشته باشد؟ مگر صرف «تغییر» مفید است؟ یا مگر کانون نویسندگان به اصل «هر چه پیش آید خوش آید» معتقد است، و به پیروی از حاج سید جوادی و آن فیلسوف کذای آلمانی می‌گوید، هرچه بادا باد، «تغییر» لازم است؟! اگر کانون نویسندگان بر اصل «تغییر برای تغییر» معتقد است، چرا نمی‌خواهد، یا چرا مصلحت نمی‌داند، «مسیر» این تغییر را مشخص کند؟ فکر نمی‌کنید چنین «شعاری» عوامفریبانه باشد؟!

ما تأکید می‌کنیم که، «تغییر برای تغییر»، یک فریب است، و کسی که چنین رفتار می‌‌کند، در واقع در مسیر «تغییر برای تخریب» گام بر می‌دارد. فاجعة براندازی 22 بهمن در برابر ماست و جهت‌گیری آشکار یکی از اعضای کانون به نام «حاج سید جوادی» در روزنامة جنبش، جهت «رأی مثبت به جمهوری اسلامی» هنوز فراموش نشده! آیا حاج سید جوادی، پس از دم‌جنبانی برای دستاربندان از کانون نویسندگان اخراج شده؟ آیا محمود دولت آبادی، که اخیراً رسماً به حمایت از اکبر رفسنجانی در انتخابات ریاست جمهوری پرداخت، سرسپردة «مافیای قدرت» نیست؟ حمایت از اکبر رفسنجانی که خارج از گذشتة پرافتخارش در دوران پهلوی، همه می‌دانند، رسماً 28 سال است به جنایت و چپاول «اشتغال» دارد، ناشی از اعتقاد آقای دولت آبادی به اصل آزادی بوده؟ نکند کانون نویسندگان تعریف ویژه‌ای از «آزادی» اختراع کرده باشد:

«ملاک کار ما از یک سو درجة پایبندی نویسنده به اصل آزادی و پذیرش و امضای منشور کانون و از سوی دیگر پرهیز از سرسپردگی به قطب‌های قدرت و بی‌اعتنائی و عناد با آزادی‌های اساسی مردم است [...]»


اما این نوع «اعتقاد» به اصل آزادی، گویا به محمود دولت آبادی محدود نمی‌شود. به هیچ عنوان! کانون در پاسخ خود، نام تنی چند از اعضاء را نیز ذکر کرده، که همگی به اصل «آزادی» معتقد بوده‌اند:

«جلال آل احمد، احمد شاملو، اسلام کاظمیه، علی اصغر حاج سید جوادی، سیمین بهبهانی، دولت آبادی، شیرین عبادی، مهرانگیزکار [...].»

حتماً مداحی‌های مهوع مهرانگیز کار از اکبر هاشمی، که همه روزه در سایت «روزآنلاین» منتشر می‌شود، در زمرة همین اعتقادات استوار به «آزادی» می‌باید تعبیر شود! مهملات روزمرة شیرین عبادی در باب «مردم‌سالاری دینی» نیز در ردة همین اعتقادات قرار می‌گیرد؟ البته می‌باید قبول کرد که، اعتقاد عبادی به اصل «آزادی»، به مراتب از اعتقادات مهرانگیزکار عمیق‌تر است‌،‌ چرا که محفل نوبل جهت تبلیغ اسلام عبادی را برگزید. و عبادی همان کسی است که بارها و بارها از «عصر طلائی» سرکوب توسط شبه‌اصلاح طلبان تجلیل کرده. عبادی کسی است که با پیروی از اصل استعماری «احترام به ادیان»، آزادی بیان نویسنده و هنرمند را مردود می‌شمارد، ولی یکی از اعضای کانون «محترم» نویسندگان هم به شمار می‌آید! و همین کانون در پاسخ به محمد قوچانی می‌گوید:

«[اعضای کانون] نمی‌خواهند با گردن نهادن به این تصدیق بلاتصور که فرهنگ اکثریت جامعه دینی است به یوغ سانسور و بندگی گردن بگذارند چون نمی‌خواهند در جنگ حیدری و نعمتی مافیاهای قدرت طرف یکی را بگیرند»


شاید کانون محترم نویسندگان بتواند به‌ ما توضیح دهد، اگر چنین است، به چه دلیل یک مشوق سانسور را به عضویت این کانون پذیرفته؟ خارج از موضع گیری‌های شیرین عبادی در مسائل سیاسی، کانون نویسندگان ایران می‌باید از وابستگی عبادی به محفل نوبل نیز آگاه باشد. کانون نویسندگان ایران، محفل نوبل را که، خارج از تمامی وابستگی‌های خفیه، همه ساله در «موسم» ارائة «جوایز»، ده‌ها میلیون دلار به حساب‌های بانکی برگزیدگان خوشبخت سرازیر می‌کند، از قطب‌های قدرت نمی‌شناسد؟ مگر تعلق به قطب قدرت شاخ و دم دارد؟ اهدای نوبل «صلح» به شیرین عبادی، تأئید پدیده فاشیستی «مردم‌سالاری دینی» نبود؟ کانون نویسندگان، محفل نوبل را تعیین کنندة مشی سیاسی حاکمیت دستاربندان، و مشوق سرکوب مردم ایران نمی‌شناسد؟ اگر کانون محترم نویسندگان در هنرمند بودن و صاحب‌قلم بودن شیرین عبادی پافشاری دارد، می‌تواند از «آزادیخواهی» و «نویسندگی» ایشان نمونه‌ای ملموس ارائه دهد؟ اهدای جوایز رنگارنگ بین‌المللی به امثال عبادی نشانة چیست؟ یادمان نرفته که، عبادی از طنز و کاریکاتور محمد چگونه در سطح جهانی «انتقاد» کرد، آیا این انتقادها با اصل اول منشور کانون نویسندگان در تضاد نیست؟ شاید کانون نویسندگان، از هول پذیرش شیرین عبادی، اصل اول و دوم منشور خود را فراموش کرده:

«آزادی اندیشه و بیان در همه عرصه‌های حیات فردی و اجتماعی بی‌هیچ حصر و استثناء حق همگان است، و هیچ کس را نمی‌توان از آن محروم کرد. کانون نویسندگان با هرگونه سانسور اندیشه و بیان مخالف است[...]»

ولی اینهمه، در برابر مسئلة سعید سلطانپور اصولاً کمرنگ می‌نماید! محمد قوچانی، با توجه به خاستگاه اجتماعی‌اش، هر که دستار و نعلین نداشته باشد، یا مداحی و روضه‌خوانی بلد نباشد، «کمونیست» می‌نامد. و می‌دانیم که طبق فرامین الهی سازمان ناتو، «جهاد» با کمونیست‌ها «واجب» الهی است. به همین دلیل «چپ‌گرائی» در کشور استعمارزدة ایران، که به نکبت اسلام نیز آراسته شده، رسماً «گناه» به شمار می‌رود. گفتیم که در فاشیسم اسلامی، «گناه» بجای «جرم» نشسته، تا کسی که مرتکب «جرم» می‌شود، «گناهکار» خوانده شده، و بتوان او را مطابق با احکام توحش دین مجازات کرد. و اما بازگردیم به پاسخ کانون نویسندگان، که ضمن اشاره به اعدام سعید سلطانپور در سال 1360، به دلیل عضویت‌اش در گروه «فدائیان اقلیت» می‌پرسد:

«گیریم که سعید عضو اقلیت بود، آیا باید اعدام می‌شد؟ در کدام دادگاه، به کدامین گناه[...]»

حال باید از کانون نویسندگان بپرسیم، در کدام نظام فکری «لائیک» و «چندصدائی»، یک نویسنده می‌تواند به خود اجازه دهد، «جرم» فرضی یک فرد را «گناه» تلقی کند؟ در کدام «لائیسیته»، ارتکاب به گناه، بازداشت و دستگیری را توجیه خواهد کرد؟ و بالاخره در کدام تفکر لائیک، «گناه» می‌تواند مجوز اعدام باشد؟ مسلماً در تفکر «لائیک»، گناه محلی از اعراب نخواهد داشت. و اگر نویسندة محترم «پاسخ» کانون نویسندگان، خواستار روشن شدن «گناه» سعید سلطان‌پور است، مسلماً در برداشت خود از «لائیسیته»، دچار «توهم» هستند. و از این مهم‌تر، ایشان با استفاده از این فرصت «طلائی»، و در راستای اسطوره‌های دستاربندان، قلم را در مسیر شعارهای حکومت اسلامی بر کاغذ می‌دوانند:

«نفس کانونی زیستن یعنی ستیز همیشگی با بت تراشی[...]»

اینکه کانون نویسندگان با قهرمان سازی در ستیز باشد، ستیزی است قابل تقدیر، والا و از همه مهم‌تر الزامی. ولی برای ستیز با «بت‌سازی»، نخست لازم است از «زبان بت‌پرستان» و «بت سازان» فاصله گرفت. و فراموش نکنیم که، زبان «بت‌پرست»، همان زبان «بت شکن» است، زبان ادیان «ابراهیم بت‌شکن». اگر کانون «محترم» نویسندگان قادر نیست «زبان آزادی» را از «زبان سلطه»،‌ یا «زبان حوزوی» باز شناسد، چگونه قادر به مبارزه برای «آزادی»، خصوصاً آزادی قلم خواهد بود؟ ابزار مبارزة نویسنده، واژگان و زبان است، زبانی آزاد و رها از زنجیر اسارت دین. بدون این ابزار، نویسنده اصولاً مبارزه‌ای نخواهد داشت، چرا که در چنین شرایطی، قدرت‌ستائی‌هاست که کاغذ سیاه می‌کند!




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت