شنبه، بهمن ۱۳، ۱۳۸۶

عرعر و اراده!
...

بالاخره یک ایرانی پیدا شد، و به دلائلی که بر ما پوشیده مانده، شهامت به خرج داد و گفت، با طرفداری از پاسدار اکبر، مرتکب اشتباه شده است! این امر را به فال نیک می‌گیریم، و در راه «توضیح» روند تبدیل «ریزه‌خوار حکومت»، به «زندانی سیاسی»، که نهایتاً جهت حذف زندانیان واقعی سیاسی صورت می‌گیرد، از آن استفاده می‌کنیم. تا همة آن‌هائی‌که با شنیدن خبر زندانی شدن پاسداراکبر گنجی، هم‌صدا با شیرین عبادی و رسانه‌های غرب به جنجال و هیاهو پرداختند، بدانند که با حمایت از این جیره‌خوار شناخته شدة حکومت اسلامی، در عمل، حق همة زندانیان سیاسی واقعی ایران را پایمال کرده‌اند. شاید بهتر باشد مدافعان فرضی حقوق زندانیان، بجای پیروی از جنجال رسانه‌ای، برخی اوقات هم به عقل سلیم مراجعه کنند، و از خود بپرسند، کدام زندانی سیاسی در ایران می‌تواند از درون سلول انفرادی، با خبرنگاران خارجی «مصاحبه» کند، و یا نامه‌های سرگشاده به مقام معظم رهبری ارسال دارد؟ بهتر است ما ایرانیان تکلیف خود را با اسطورة فریدون در بند ضحاک، یک بار و برای همیشه روشن کنیم. همة زندانیان سیاسی فریدون نیستند، و حکومت اسلامی نیز در واقع کارگزار ضحاک است! اما پیش از پرداختن به این مطلب بسیار مهم، لازم است سری به «مراسم» بزرگداشت براندازی فوریة سال 1979 داشته باشیم، که در زبان گورکن‌ها، «دهة فجر» نامیده می‌شود!

طی سدة اخیر، مثل معروف «بلبلان خاموش و خر در عرعر است»، وصف‌الحال ما ملت ایران بوده! بله متأسفانه، نه تنها ما خاموش‌ایم و خر در عرعر، که «قلم نیز در کف دشمن است»، و عرعر خران را برایمان به زبان الکن می‌نویسد! نخستین نمونة خاموشی ما بلبلان خوش‌الحان، سخنرانی حسن خمینی ‌است که، توسط خبرپراکنی «حنازرچوبه» افتخار نگارش یافته.

پسر احمد خمینی، سیدحسن، به مناسبت سالگرد تخلیة روح‌الله در فرودگاه مهرآباد، در مورد انقلاب پرشکوه ژنرال هویزر، اظهار داشته، ارادة ملت در کنار ارادة خمینی، تمام نقشه‌های «استکبار» را بر هم زده! ویژگی سیدحسن این است که از دو سو، وارث مزدوری است. از سوی روح‌الله خمینی منفور، و موسی‌صدر مفقود! به همین دلیل در چرندبافی و پریشان‌گوئی، گوی سبقت از پدر و پدر بزرگ محترم خود ربوده است. به گزارش حنازرچوبه، مورخ 12 بهمن‌ماه سالجاری، حسن خمینی، ادعا کرده سه نوع «اراده» در شکست «دشمنان» و پیروزی «انقلاب» کذا نقش داشته. بله، هیچ تعجب نکنید! نوة روح‌الله، اراده‌های سه‌گانه را «رویت» کرده و از نقش آن‌ها در پیروزی کودتای ننگین ناتو سخن می‌گوید. مهمل‌گوئی، ویژگی آخوند جماعت است، و حسن خمینی هم مانند دیگر آخوندهای حکومتی در این زمینه استاد:

«ارادة الهی، ارادة مردم و ارادة ‌امام خمینی، نقشه‌های دشمنان و استکبار را از بین برد.»

بله، طرح امنیتی برژینسکی در سال 1976، و نشست گوادالوپ در ماه ژانویة سال 1979 را فراموش کنید. به همچنین ارادة سازمان ناتو جهت ایجاد اتحاد جماهیر اسلامی، و همکاری ساواک و شهربانی در برپائی آشوب و هرج و مرج را به طور کلی نادیده بگیرید، تا برسیم به اصل مطلب! اصل مطلب این است که توهمی به نام خداوند، «اراده» هم دارد! و این اراده، با ارادة دجال قدرت‌پرستی به نام خمینی، گویا در هماهنگی کامل قرار می‌گیرد. حسن خمینی، در ادامة ترهات خود، یک «هویت» نیز برای کشورمان اختراع کرده، که آن را مدیون داستان مضحک حسین در صحرای کربلا هستیم! و خلاصة مطلب، ارادة کذا، و نبرد حسین با امپریالیسم وقت، باعث شد که ما ملت به «آرزوهای» خود برسیم، البته در کمال افتخار:

«این ارادة الهی بود که در سرزمینی که هویتش از خون سیدالشهداء است، آرزوها و افتخارات یک ملت تحقق یابد.»


این حسن خمینی، چه معجزاتی دارد! از «آرزوهای ما» نیز با خبر است! می‌داند که ما آرزو داشتیم سازمان سیا، مشتی لات و اوباش را بر ما حاکم کند، تا ابتذال، حماقت، وقاحت و سفاکی خود را به عنوان «ارزش» بر جامعه تحمیل کنند! و چپاول و سرکوب و کشتار را از طریق همین «ارزش‌ها» توجیه نمایند. بله، سید حسن این سخنان را به حالت ایستاده، و سر قبر پدر بزرگ محترم‌شان بر زبان رانده‌اند! و چون ایستاده بودند، گویا خون به مغزشان نمی‌رسیده، در نتیجه خمینی‌ مفلوک را در جایگاه یک جنگجوی بی‌باک رویت فرموده‌، و یک پیرمرد دیوانه را به امیرارسلان نامدار تبدیل کرده‌اند! آنهم چه امیرارسلانی، که از «بمب» هم هراسی ندارد! و علیرغم ارادة «دشمنان»، از سوی همان دشمنان، یک هواپیما در اختیارش قرار می‌گیرد، و با «ارادة پولادین» به این «خطة مقدس» که همان کشور ایران باشد، باز می‌گردد، «تا بر دشمنان پیروز شود». چون در توهمات نوة روح‌الله، «دشمنان» می‌خواستند «حکومت دائمی» برای شاه فراهم آورند!

بله «دشمنان» کذا، که در گوادالوپ تصمیم گرفته بودند که، «شاه باید برود»، همزمان می‌خواستند حکومت دائمی برای شاه ایجاد کنند! چقدر کسی می‌تواند ابله و کودن باشد که، چنین ترهاتی را بر زبان آورد؟ مگر حکومت دائمی هم وجود دارد؟ به نظر می‌رسد ترورریست‌های نگروپونته در عراق، می‌توانند از حسن خمینی برای حملات انتحاری استفاده کنند، دیروز رسانه‌ها، از جمله حنازرچوبه گزارش دادند که در حملات انتحاری عراق، از عقب افتاده‌های ذهنی استفاده کرده‌اند، و اینان نمی‌دانستند حامل مواد منفجره‌اند. سازمان تبلیغات اسلامی هم به نوعی همین استفاده را از سیدحسن‌ها به عمل می‌آورد، با این تفاوت که بمب سیدحسن، باعث انفجار خنده می‌شود. نوة روح‌الله،‌ در وصف پدربزرگ شجاع خود چنین می‌فرماید:

«[دشمنان] تهدید کردند اگر امام بیاید، امکان انفجار هواپیما بسیار زیاد است [...] تصمیم امام [...] برای بازگشت بسیار شجاعانه و دلیرانه بود.»

در ادامة چرندیات سیدحسن متوجه می‌شویم، روزی که هواپیمای شرکت «ارفرانس» خمینی را در مهرآباد تخلیه کرد، «دشمنان» فرودگاه مهرآباد را بسته بودند! در ذهن علیل حسن خمینی، «دشمنان»، همان گارد احترام است که در فرودگاه از خمینی دجال استقبال کرده! و چون گارد احترام مسلح است، نوة «رهبرکبیر انقلاب» پنداشته اینان قصد «جنگ» دارند:

«امام در روزی که دشمنان و سربازان فرودگاه مهرآباد را بسته بودند و مسلحانه انتظار او را می‌کشیدند بازگشت و نشان داد از دشمنان هیچ ترسی ندارد.»


بله، گارد احترام که برای جنگ با روح‌الله در فرودگاه مستقر شده بود، به محض رویت ریش و نعلین الهی «امام» به هراس افتاد، و بجای جنگ، از ایشان استقبال رسمی به عمل آورد! حسن خمینی، علیرغم آنکه پدر بزرگ نیمه‌دیوانه‌اش را در قید حیات دیده، اینچنین گزافه گوئی می‌کند، اگر او را ندیده بود، حتماً «ادعای پادشاهی می‌کرد». حال که با «دشمنان امام» آشنا شدیم، بهتر است بدانیم که سیدحسن، می‌پندارد، خمینی روز 12 بهمن سال 1386، همین دیروز، به ایران بازگشته:

« امروز روزی است که امام با ارادة پولادین پا به این خطه مقدس گذاشت، و پیروزی‌ را برای مردم ایران به ارمغان آورد.»

و حسن خمینی، «بعد از چهل سال گدائی، شب جمعه را گم کرده!» و فراموش فرموده، 29 سال از تخلیة خمینی در فرودگاه مهرآباد می‌گذرد. چون به امثال سیدحسن، در این سه دهه گویا خیلی خوش گذشته، با خود می‌گوید، «انگار دیروز بود که دشمنان را در فرودگاه مهرآباد شکست دادیم!» این است نتیجة خاموشی ما بلبلان ایران زمین، که زمینه را برای عرعر انواع مختلف الاغ فراهم می‌‌آورد. به طور مثال، امثال عماد افروغ، پدرزن محمد قوچانی، در مورد مشروطه ابراز عقیدة «عالمانه» کرده، یا به قول مرضیه مرتاضی، نظری «علمانی» داده. افروغ، ادعا کرده، به دلیل قرار گرفتن «نوگرایان» در رأس جنبش مشروطه، این جنبش به کودتا انجامید! این فرضیة «علمی» نوین حتماً از آبدارخانة سازمان سیا به جمکران صادر شده، تا همکاری دستاربندان مزدور با کودتاچیان را پنهان دارد. افروغ، گویا می‌پندارد تاریخ ایران را جیره خواران استعمار در وزارت ارشاد می‌نویسند! و بر اساس ترهات ایشان، اگر آخوند جماعت در رأس جنبش مشروطه قرار می‌گرفت کودتا نمی‌شد!

البته این قسمت از سخنان حاج افروغ کاملاً صحیح است. چون اگر آخوند جماعت در رأس جنبش مشروطه قرار می‌گرفت، مشروطه، به مشروعه، یا همین نکبت فعلی، که حکومت اسلامی نام دارد تبدیل می‌شد. اصلاً به همین دلیل بود که کودتا شد، تا دستاربندان تحت نظارت سفارتخانة کذا، کلیة مطالبات مشروطه طلبان را مغایر با «دین مبین» اعلام کنند، و حکومت بتواند به سرکوب گستردة آزادیخواهان بپردازد. بله، عماد افروغ، در گفتگو با ایسنا مورخ 12 بهمن ماه 1386، هشدار داده که مواظب باشید، تجربة مشروطه تکرار نشود! چون به زعم فعلة فاشیسم، تاریخ تکرار می‌شود! افروغ در ادامة سخنان خود، دستاربندان را «سنت‌گرا» نامیده، تا «تقدس» سنت اینان را پنهان دارد! حال آنکه می‌دانیم سنت‌گرائی در ترادف با «تقدس» قرار نمی‌گیرد. تلاش فعلة فاشیسم، در ترادف قرار دادن «سنت» با «سنت مقدس» است، تا بتواند با تحریف «مدرنیته»، آنرا در «تقابل» با «سنت» تعریف کند، و به این ترتیب برای کودتا، «مدرنیزاسیون»، یا گسست استعماری، توجیه «شکمی ـ علمی» بیابد:

« مشروطه[...] به محض اینکه در اختیار نوگرایان اجتماعی [...] قرار گرفت، سنت گرایان اجتماعی حذف شدند[...] و پشتوانة مردمی انقلاب مشروطه از بین رفت و سر از کودتا در آورد.»

بله، انقلاب مشروطه، چون مطالبات دینی نداشت، به قول عماد افروغ «سر از کودتا در آورد». ولی کودتای ناتو، چون در اختیار جیره خواران سنتی استعمار قرار گرفت، «سر از انقلاب در آورد.» و می‌دانیم که «ارث خرس به کفتار رسید»، تا امثال عماد افروغ، به عرعر جامعه شناسانه بپردازند و به گفته خودشان «درک فلسفی‌تری از انقلاب اسلامی» ارائه دهند! و اما بهتر است نگاهی داشته باشیم به بیانیة «ستاد دهة فجر»، در حنازرچوبه، مورخ 12 بهمن‌ماه، که کودتای سازمان ناتو را، «زائیده» عاشورا می‌داند!

این تنها بعد واقعی از فاجعه بهمن ماه سال 1357 است. ما هم با ستاد دهة فجر موافق‌ایم. چرا که براندازی 22 بهمن،‌ در واقع پای بر «مرگ پرستی»، ویراست «عاشورا» می‌فشارد، و جز مرگ و نابودی برای ملت ایران هیچ ارمغان دیگری هم نداشته. دلیل حمایت همه جانبة استعمار از مراسم «عزاداری حسینی» همین است. در عراق، جهت تشویق این مراسم، اشغالگران به دو طریق عمل کردند. انفجار مکرر بمب در میان عزاداران، جهت تحریک احساسات مذهبی شیعیان، و ایجاد دشمنی میان سنی و شیعه. به این ترتیب شرکت در مراسم توحش سینه زنی در عراق، به نمایش قدرت در برابر سنی‌ها تبدیل شد. و اکنون مراسم عزاداری حسینی، تحت نظارت ارتش اشغالگر همه ساله بر پا می‌شود! اهمیت داستان کربلا این است که مانند فاشیسم، با تکیه بر گذشتة موهوم، به ستایش «مرگ» می‌پردازد. آنچه فاشیست‌های شیعی مسلک «نهضت حسینی» می‌خوانند، یک حرکت ابلهانه است، که جز شکست، فاجعه و مرگ هیچ دستاورد دیگری ندارد. به همین دلیل است که دهه‌هاست در کشورمان، با حمایت مستقیم استعمار، و حکومت‌های دست نشانده‌اش، «اسطورة مقدس» مرگ پرستی بجای اسطورة پیروزی کاوة آهنگر بر ضحاک بر افکار عمومی سایه افکنده!

چون حرکت کاوة آهنگر، حرکتی است به سوی زندگی، به سوی نجات از ستم، به سوی پیروزی. حرکت کاوة آهنگر، حرکتی است که پادشاه ستمگر را با پادشاه عادل جایگزین می‌کند، تا به «مرگ جوانان» نقطة پایان ‌گذارد. کاوه برای نجات جان فرزند خود قیام می‌کند، نه برای قربانی کردن فرزندش در راه خداوند خونخوار ابراهیم. قیام کاوه، با مرگ و خونریزی بیگانه ‌است. در این اسطوره، فریدون، که به کمک قیام مردمی کاوه پیروز می‌شود، حتی خون ضحاک را نیز به زمین نمی‌ریزد. درفش کاویانی، پیام‌آور پیروزی و زندگی است. ولی متخصصین هدایت افکار عمومی، اسطورة کاوه آهنگر را به ابزار سرکوب جوانان تبدیل کرده‌اند، تا آنرا به بیراهة مرگ پرستی عاشورا بکشانند.

در این چارچوب است که زندانی سیاسی در پروپاگاند ساواک، به فریدون در بند ضحاک تشبیه می‌شود، تا قیام کاوة آهنگر را تداعی کند. ولی کسانی که در دام این «پروپاگاند» استعماری گرفتار می‌شوند، فراموش می‌کنند که «ضحاک» در خارج مرزها نشسته، و کاوة آهنگر را به وی دسترسی نخواهد بود. قیام مردمی در کشور استعمار زدة ایران، به حکایت آن دیوانة گرسنه‌ای می‌ماند که از برف و سرما به ویرانه‌ای پناه برد، و در آنجا خشتی بر سرش فرود آمد و چون سرش بشکست، به سرزنش خداوند پرداخت. این حکایت را «فریدالدین عطار»، در منطق‌الطیر چنین آورده:

گفت آن دیوانة تن برهنه،
در میان راه می‌شد گرسنه
بود بارانی و سرمائی شگرف
تر شد آن سرگشته از باران و برف
نه نهفتی بودش و نه خانه‌ای
عاقبت می‌رفت تا ویرانه‌ای
چون نهاد از راه در ویرانه گام
بر سرش آمد همی خشتی ز بام
سرشکستش خون روان شد همچو جوی
مرد سوی آسمان بر کرد روی
گفت تا کی کوس سلطانی زدن
زین نکوتر خشت نتوانی زدن




0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت