یکشنبه، تیر ۱۶، ۱۳۸۷



فروغ شیادان!

...

همانطورکه در وبلاگ «تاکنون بریتانیک» گفتیم برای آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک، به ویژه برای حاکمیت انگلستان «هیتلر زنده است»، و تا زمان ظهور آنحضرت باید همچنان در تنور فاشیسم دمید. و البته سیاست تقویت فاشیسم همانطورکه پیوسته در این وبلاگ تکرار کرده‌ایم،‌ نخست «فرهنگ» را هدف قرار می‌دهد. از اینرو رسانه‌های استعماری «روشنفکر» کشف می‌کنند، تا از زبان وی به «تخریب» و «تحریف» بپردازند. این «روشنفکرنمایان»، خارج از توسل به اصل «ترادف کلی»، پویائی «انسان» در «زمان» و «مکان» مشخص یا «واقعیت» را نادیده می‌گیرند. بهترین نمونة این تبلیغات «نقل» افکار و عقاید مردگان و تعبیر و تفسیر «کشکی» آثارشان است. در این زمینه به بررسی دو مطلب از سایت «رادیوزمانه» و سایت «بی‌بی‌سی» می‌پردازیم. اولی با یک دستاربند دوران پهلوی مصاحبه کرده و دومی گزارشی در مورد فروغ فرخزاد انتشار داده.

«روشنفکر دینی»، «روحانی مترقی»، «روحانی پیشرو» و دیگر اختراعات تبلیغاتچی‌های فاشیست را فراموش کنید، امروز می‌باید «روحانی نواندیش» را به خاطر بسپاریم! این قماش روحانی را سایت رادیوزمانه، شاخک «بی‌بی‌سی» در جمال بی‌مثال «عباس مهاجرانی» رؤیت کرده.

حضرت مهاجرانی مانند اکثر همپالکی‌های‌شان در شهر مقدس لندن سکونت دارند و در دانشگاه هم تدریس می‌‌فرمایند و اینبار در دیدار ماهانة‌ «انجمن توسعه و تجدد» حضور یافته و با گزارشگر سایت زمانه مصاحبه کرده‌اند. البته سخنان ایشان را بررسی نمی‌کنیم، چرا که دقیقاً همان حرف‌هائی است که از دهان سروش، شیرین عبادی و دارودسته‌اش هزار بار ‌شنیده‌ایم. سخنانی در بارة عقلانیت اسلام، برابری حقوق زن و مرد در چارچوب بندگی و احکام توحش دین، و... و برگزار کنندة جلسة کذا هم عبدالحمید اشراق است که پیش از کودتای ژنرال هویزر در کشورمان مهندس معمار بودند و امروز به دلایلی که می‌باید «روشن» تلقی شود، به عرفان و تصوف علاقمند شده‌اند. آنهم عرفان آخوندی!

جناب اشراق برای شناخت عرفان و تصوف فردی معتبرتر از عباس مهاجرانی نیافته‌اند، و به همین دلیل هم از ایشان دعوت کرده‌اند تا «تصوف و عرفان را جلوی چشم‌شان بیاورد.» البته ما نمی‌دانستیم که کسانی می‌توانند عرفان و تصوف را جلوی چشم دیگران بیاورند. ولی گویا چنین امری صورت پذیرفته و «مهندس» اشراق هم از نتیجة کار رضایت حاصل کرده، و در کمال شارلاتانی فرموده‌اند که مهاجرانی تعصب مذهبی ندارد، «حقیقت» را می‌گوید!

می‌دانیم که «حقیقت»، از فلسفة کلاسیک به عاریت گرفته شد تا اصحاب کلیسا بتوانند خداوند ادیان ابراهیمی را به آن «پیوند» بزنند و دقیقاً در همین چارچوب فلسفی و تاریخی است که «حقیقت» در تضاد با «واقعیت» یا پویائی انسان در زمان و مکان مشخص قرار می‌گیرد. همچنین می‌دانیم که عرفان نیز بر «حقیقت» تکیه دارد. و دلیل شیفتگی رسانه‌های غرب بر مولوی در واقع برای تبدیل عرفان، به نوعی ایدئولوژی و ابزار سرکوب است:

«[آیت‌الله] مهاجرانی دفاعی از مذهب نمی‌کند، حقیقت‌گوئی را مطرح می‌کند و بیان او یک چیزی بود که دل‌نشین هست و بود. یعنی ما واقعاً آنقدر در فکر [...] گرفتاری‌ها هستیم که دیگر نمی‌دانیم که، که هستیم؛ یک انسانیم.»

و البته لازم است حضور «مهندس» اشراق عرض کنیم که عرفان اگر چه «فردی» است، به هیچ عنوان ارتباطی با «فردیت انسان»، در فلسفة معاصر ندارد، چرا که هدف عارف، «فنا» شدن در «معشوق» یا همان «حقیقت» است. حال آنکه در یک جامعة دمکراتیک هدف انسان‌ها «زندگی» است. سایت رادیوزمانه در پایان مصاحبة کذا، شیخ عباس مهاجرانی را از طریق فردی به نام آریانا به شاپور بختیار هم پیوند می‌زند. آقای آریانا به گفتة سایت زمانه وزیرکار در دولت شاپور بختیار بوده و می‌گوید، با عباس مهاجرانی در زندان قصر «هم بند» بوده‌اند. البته بجز نام رزم‌آرا نام دیگر وزرای دولت بختیار را به یاد ندارم، در نتیجه فرض می‌کنیم که در وانفسای پس از کودتای 22 بهمن یکی از وزرای بختیار با مهاجرانی «هم‌بند» بوده، این امر بجز هم بند بودن ایندو فرد، دلیلی بر هیچ چیز نمی‌تواند باشد. و این یک «اصل کلی» است که، آفتاب آمد «دلیل آفتاب». و از آفتاب نمی‌توان نتیجه گرفت که، «خدا وجود دارد، چرا که آفتاب را حتماً همان خدا آفریده.» در هرحال مباحث شیرین سنگسار، قصاص، عرفان و «روحانی نو اندیش» را در نشست «توسعه و تجدد» به پایان می‌بریم تا بپردازیم به گزارش «آزاده سعیدی» از «بررسی آثار فروغ فرخزاد در دانشگاه منچستر» که در سایت بی‌بی‌سی مورخ 16 تیرماه سالجاری منتشر شده.

برگزار کنندة کنفرانس مذکور نسرین رحیمیه نام دارد. در این کنفرانس به ترجمه‌های مخدوش سروده‌های فروغ پرداخته شد که البته برای ما تعجبی ندارد. نخست اینکه ترجمة شعر کاری است بسیار دشوار. به این دلیل که مترجم نه تنها باید زمینة «اجتماعی ـ تاریخی» شعر و شاعر را بشناسد و ارجاعات فرهنگی سروده‌های وی را برای مخاطب توضیح دهد، که به زبانی که شعر را به آن ترجمه می‌کند هم تسلط تمام داشته باشد. شخصاً یکی از ترجمه‌های نوین رباعیات خیام به زبان فرانسه را مطالعه کردم، مترجم فرانسوی است و با فرهنگ ایران و نگرش خیام کاملاً آشناست. ولی ترجمة رباعیات بسیار نارسا است. یکی از بهترین ترجمه‌هائی که از شعر می‌شناسم، ترجمة شعر به شعر توسط نادرنادرپور از سرودة چند شاعر معاصر ایتالیائی به زبان فارسی است تحت عنوان: «هفت چهره از شاعران معاصر ایتالیا»، شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1353. از مطلب دور افتادیم، بازگردیم به کنفرانس منچستر.

بعضی از شرکت کنندگان در این کنفرانس، در کمال آرامش، ادعا کرده‌اند، فروغ فرخزاد آینده را «پیش‌بینی» کرده! از جمله «انقلاب» سال 1357 را! اینان توصیه کرده‌اند که باید ببینیم فروغ مذهبی و معتقد به ظهور امام زمان بوده یا این پیش‌بینی‌ها دلیل دیگری هم داشته! البته فکر نکنید مصباح یزدی و داش صفارهرندی در این کنفرانس شرکت کرده بودند، این سخنان از زبان شیرین «دکتر» سیروس شمیسا است! ایشان فرموده‌اند:

«وقتی می‌گوید صدای تکه تکه شدن می‌آید ... و قلب باغچه ورم کرده است، ما در آنموقع نمی‌فهمیدیم که او چه می‌گوید اما اینها منجر شد به انقلاب در ایران در سال 1357.»


بله! یک وقت فکر نکنید که «دکتر» شمیسا روان‌پریش‌اند، یا از کسی حق و حساب دریافت کرده‌اند که پریشان‌گوئی کنند و به «شعر»، و به ویژه به شعر فروغ و به خصوص به شخص فروغ لجن‌پراکنی فرمایند. ابداً! فکر بد نکنید! نخبگان استعمار، به فروغ فرخزاد و صادق هدایت علاقة فراوان دارند و زندگی خود را وقف بررسی آثار ایندو کرده‌اند، چون فروغ فرخزاد و صادق هدایت «مکتبی» و «متعهد» نبودند! اگر فروغ هم مانند بعضی‌ها ضمن بوسیدن نعلین آخوند «چپ نمائی» می‌کرد و شعر مکتبی می‌سرود امثال شمیسا وقت گرانبهای خود را جهت بررسی آثار وی تلف نمی‌کردند! چون «مکتبی» بودن، بهترین راه آلوده شدن به لجن است. ولی از آنجا که فروغ اهل توضیح‌المسائل نبود و عاشق چشمان شهلای ژوزف استالین هم نشده بود، و به مداحی «قهرمان» نمی‌نشست، بررسی آثارش در دانشگاه منچستر لازم و «واجب الهی» شده.

پس تعجب نکنیم که امثال سیروس شمیسا به همان تک بیت معروفی متوسل شود که پیشتر گلی‌ترقی و «خواهر» مهرنوش‌خراسانی هم آنرا به چماق «معنویت» و «نشانه‌ها» تبدیل کرده بودند، تا ظهور امام زمان را از زبان فروغ فرخزاد به مسلمین «نوید» دهند! و البته حضرات مسلماً هیچکدام کل شعر را نخوانده‌اند، تا تصاویر استهزاء و ابتذال را در باورهای عامیانه مشاهده فرمایند! به همین دلیل همه گوسفندوار، به پیروی از فرامین امام‌گونه، به «وحدت کلمه» رسیده‌اند، آنهم در یک بیت از شعری که در تمامی آن ابتذال باورهای اینان به صراحت به تصویر ‌کشیده شده. بله سیروس شمیسا هم به «نمادها» و «نشانه‌ها» علاقة فراوان دارد چون از طریق «تفسیرشکمی» همان‌ها به نتیجة دلخواه دست می‌یابد؛ بنی‌صدر به این نتیجه رسیده بود که حقوق بشر در قرآن است، ‌ و «مستر» شمیسا به این نتیجه رسیده‌اند که فروغ یک «مولوی مؤنث» بوده و یک مرد در زندگی او نقش «شمس تبریز» را داشته! در وبلاگ بعدی به یکی از سروده‌های عرفانی فروغ خواهیم پرداخت، تا نشان دهیم فروغ در سروده‌های عرفانی خود نیز از «زندگی» سخن می‌گوید نه از مرگ و «فنا»، و به همین دلیل است که فروغ به طور کلی در تضاد با مولوی قرار دارد. حال بازگردیم به «پیش‌ بینی‌هائی» که اینان به فروغ نسبت می‌دهند!

استاد همایون کاتوزیان که در آکسفورد تدریس می‌کنند، در واکنش به بررسی‌های عمیق دکتر شمیسا فرموده‌اند، نباید درمورد شعر فروغ اغراق کنیم. چرا که به زعم استاد کاتوزیان در قدیم از این صحبت‌ها در خاورمیانه فراوان بوده و شعر «کسی می‌آید» فروغ فرخزاد شبیه به سفر مکاشفة یوحنا است. به عبارت دیگر انجیل یوحنا مانند سروده‌های فروغ فرخزاد است، و برخلاف قرآن کلام خداوند نیست! بله این استاد کاتوزیان در آکسفورد مأمور حفظ سنگر اسلام‌اند و فروغ فرخزاد را هم به ابزار جنگ مذاهب تبدیل کرده‌اند، تا او را در مسیحیت غرق ‌کنند:

«نزدیکترین شعر او [فروغ فرخزاد] که این فکر را تقویت می‌کند که او پیشگوئی می‌کند شبیه سفر مکاشفة یوحنا است. اینجور چیزها در آثار قدیمی خاورمیانه و در زبان‌های عبری و عربی فارسی زیاد بوده و الگوهای فراوانی هم هست. گفتن شعر در این زمینه چیز تازه‌ای نیست. [...] در این شعر [...] هدف ذهنی خود فروغ [...] مسیحای خود شاعر است.»

بله گفتن شعر در این زمینه چیز تازه‌ای نیست، ولی گفتن چرند در این زمینه کاملاً تازگی دارد. فراموش نکنیم که استاد کاتوزیان همان عالم بزرگواری هستند که به قول خودشان «اشعار رکیک» ایرج میرزا را به ما معرفی کردند، و تأکید داشتند که ایرج میرزا با «روسری» مخالفتی نداشته! البته در دورة قاجار هیچ زنی با روسری از خانه خارج نمی‌شد، و طبیعی است که ایرج میرزا نمی‌توانسته با پدیده‌ای مخالفت کند که وجود نداشته! بگذریم! استاد کاتوزیان در سخنان آکادمیک و «آکسفوردی» خود «پیش‌بینی» را یک امر «علمی» و پیش‌گوئی را هم «مذهبی» و «عرفانی» تعریف فرموده‌اند! بدون آنکه «پیش‌بینی» و «علم» مورد نظر خود را «تعریف» کرده باشند. البته ما هم انتظار چنین تلاش جانفرسائی از این استاد «فرهیختة» آکسفورد نداشتیم، چون پیشتر سخنان ایشان را بررسی کرده‌ایم و می‌دانیم که در واقع تبلیغاتچی کدام محفل‌اند. ولی جالب اینجاست که همین آقای کاتوزیان ناگهان منطقی شده، می‌گوید:

«شما با هر نوشته‌ای می‌توانید اینکار را بکنید و در آن چیزی پیدا کنید که بیست سال بعد که اتفاقی افتاد بگوئید این پیشگوئی آن است[...]»


ولی پشت این صورتک منطقی نیز بجز فریب هیچ نیست. چون کاتوزیان در واقع انجیل یوحنا و شعر فروغ را «نوشته» می‌داند، به عبارت دیگر آن‌ها را ساخته و پرداختة دست بشر می‌بیند، و چنین سخنان منطقی مسلماً شامل حال «قرآن» آقای کاتوزیان نخواهد شد، چون استاد بلافاصله به شما خواهند گفت که قرآن از آسمان به زمین افتاده؛ کلام الهی است و توسط کاتب وحی نوشته شده!

کنفرانس کذا پس از چنین بررسی‌های عالمانه‌ای به اصل مطلب می‌پردازد. و اصل مطلب هم یعنی «نقش مرد» در آثار فروغ! می‌دانیم که در «دین مبین»، زن بدون مرد موجودیت ندارد، پس فروغ را هم باید به مرد مشخصی چسباند تا «هویت» پیدا کند. پس از اینکه «هویت» فروغ مشخص شد و خیال آقایان راحت شد که اگر این یا آن مرد نمی‌بود، فروغ فرخزاد نمی‌توانست شاعر باشد، کنفرانس کذا را با این جمله به پایان می‌برند: «فروغ هنوز زنده ‌است!» و مسلماً چنین جاودانگی‌‌ای را هم باید مدیون همین فرهیختگان باشد.

فرهیختگانی که با مطالعة فرمایشات‌شان در سایت رادیوزمانه و بی‌بی‌سی متوجه می‌شویم که سناتور مسعودی و «اطلاعات» معروف وی حق داشت که چهل سال پیش بنویسد: «هیتلر هنوز زنده ‌است.»




...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت