پنجشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۷



الگو و گلدسته!

...

همانطور که در وبلاگ «هالة نفت» گفتیم جهت اشغال فضای سیاسی جامعة ایران با عامل دین، به ویژه دین اسلام، بحث‌های روشنفکرانة عصرحجر می‌باید بر شخص شریعتی و آثار گرانقدرش متمرکز شود، و شریعتی به عنوان «روشنفکر» در تقابل کاذب با امثال آخوند مصباح یزدی و طیف فاشیست‌های با دستار و بی‌دستار که به اقتضای منافع استعمار، گاه خود را اصلاح‌طلب و گاه اصولگرا می‌خوانند قرار گیرد. به این ترتیب فضای اجتماعی با انواع مختلفی از «اسلام» اشغال خواهد شد: اسلام دستاربندان فاشیست و اسلام بی‌دستاران فاشیست. یا بهتر بگوئیم اسلام «سنتی ـ استعماری» در برابر اسلام «مدرن ـ استعماری» که هر دو در هر حال مورد الطاف ویژة‌ حاکمیت «کلمبستان» قرار دارند.

سایت ناخداکلمب مورخ 20 ژوئن 2008، گزارشی از «نشست زن و شریعتی» در حسینیة ارشاد منتشر کرده که بسیاری از نخبگان فقرفرهنگی از جمله مرضیه مرتاضی و شرکاء در آن شرکت داشته‌اند. در نشست «زن و شریعتی» ابتدا برای حاضران چنین «توضیح» داده شده که علی شریعتی از طرفداران اسلام بوده، و به زودی تمبر یادبودی هم از ایشان انتشار خواهد یافت. و ما هم بسیار متأسف شدیم که حکومت حوزه و بازار هنوز به نام ایشان سکه ضرب نکرده! بله، این جماعت قدرناشناس هنوز به عمق «خدمات» علی شریعتی پی نبرده‌اند! بگذریم! در ادامة این مراسم فردی به نام بختیارنژاد، از روزنامه نگاران جمکران می‌فرمایند که، «شریعتی زن را از حاشیه به متن اصلی جامعه آورد!» و مسلم است که اگر شریعتی نمی‌گفت، «فاطمه، فاطمه است» ما زنان ایرانی در حاشیة جامعه باقی مانده‌ بودیم!

چندی پیش فاطمه طباطبائی، همسر احمد خمینی، و مادر حسن خمینی و خواهر صادق طباطبائی طی مصاحبه‌ای با «فرارو» یا «تابناک» گفته بود، «امام مرا فاطی صدا می‌کردند»! بله می‌بینیم که شریعتی مهمل می‌گفت، فاطمه می‌تواند فاطی، فاطو، فاتیما، فافا و حتی فی‌فی باشد. اما پس از سخنان «خواهر» بختیارنژاد، نوبت به حاجیه هالة سحابی می‌رسد که برای همة زنان دستورالعمل صادر کرده، به آن‌ها بگوید، همانطورکه شریعتی به قرآن می‌نگریست باید به قرآن نگاه کنند. و این صحبت‌ها هم اصلاً کاری با نظریة فاشیسم ندارد! اینکه هاله سحابی، به دلیل تعلق به قبیلة سحابی به خود اجازه ‌دهد برای دیگران فتوی صادر کند و به آن‌ها دستور دهد که اگر قرآن را می‌خوانند باید همان ببینند که شریعتی در قرآن دیده، حتماً نشانة ترقی و پیشرفت زنان دین‌پرست در عرصة جمکران می‌باید تلقی شود. هاله جان پس از آنکه با چنین ترهاتی به «برادر» هیتلر ادای احترام می‌فرمایند، پنجه را گز کرده می‌فرمایند، «وجب» و تأکید می‌کنند که آیات مکه و مدینه هر یک در شرایط خاصی «نازل» شده‌اند!

واقعاً از اینهمه علم و دانش مبهوت می‌شویم. این ملاباجی‌های «مدرن» در اینکه داستان «پیامبری» و «وحی الهی» واقعیت دارد یا خیر، تردیدی به خود راه نمی‌دهند، و مسلماً نمی‌پذیرند که دیگران هم چنین جسارتی به ساحت «مقدس» دین روا دارند. البته عملکرد الیزابت دوم استثناء است، ایشان جهت بازار گرمی برای اسلام مرتباً به «سلمان رشدی» نشان و مدال اهداء می‌کنند تا شاید سروصدای شیوخ و فتوی مرگ برخیزد و از هیاهو آبی برای امپراتوری گرم شود! اما افسوس که آن دولت بیدار بخفت! الیزابت دوم اگر سلمان رشدی را به جانشینی خود هم برگزیند، حاکمیت کلمبستان می‌باید آرزوی خلق کشوری به نام «کشمیر» و تجزیة کشور ایران را به گور برد. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به سخنان هاله سحابی در نشست «زن و شریعتی». هاله‌جان پس از اینکه ثابت کردند شرایط در مکه با شرایط مدینه تفاوت داشته، و آیات مکی با آیات مدینه یکسان نیستند، و امروز هم بعضی از آن‌ها کاربرد ندارند، دستور صادر می‌کنند که مطابق رهنمودهای پیامبر‌گونة شریعتی:

«قرآن باید از قبرستان به بطن جامعه آورده و خوانده شود.»

گویا سرکار خانم سحابی طی سه ‌دهة اخیر در خارج از ایران زندگی می‌کرده‌اند، و قرآن به اندازة‌ کافی ندیده‌اند! به ایشان توضیح می‌دهیم که،‌ در این مدت، همزمان با کشتار و سرکوب و چپاول ما ملت، آنقدر قرآن از قبرستان به بطن جامعه آوردند و خواندند که مردم واقعاً دچار حال تهوع شده‌اند، و اگر کسی خیروصلاح این «دین مبین» را بخواهد می‌باید مانند کارخانة رجاله پروری تلاش کند قرآن و نعلین را در آبدارخانة انجمن حجتیه محفوظ نگاه دارد تا از گزند روزگار در امان بمانند. بله، ظاهراً هاله‌جان طی سی سال اخیر همراه با اعضای نهضت آزادی در غار اصحاب کهف به تجارت «حلال» اشتغال داشته‌، و در سنگر دلار «مبارزه» می‌کرده‌اند. هاله سحابی پس از صدور اوامر پیامبرگونه جای خود را به مرضیه مرتاضی لنگرودی می‌سپارد.

مرضیه مرتاضی، عیال حبیب‌الله پیمان، مخالف‌نمای حکومتی و هم‌گروه مریم بهروزی است، و تخصص عجیبی در مهمل‌بافی دارد. مرتاضی در سخنرانی خود از دوران جوانی‌ا‌ش یاد کرده و می‌گوید، ‌من در دبیرستان خوارزمی درس می‌خواندم و «الگو» نداشتم. سرگردان بودم که دختر شایستة جهان بشوم یا فروغ فرخزاد که با حسینیة ارشاد و شریعتی آشنا شدم و «فاطمه» به عنوان «الگوی مطلوب» به من معرفی شد. و به این ترتیب مرتاضی 16 ساله محو علم و دانش بیکران استاد شریعتی شده و همانطور که می‌بینیم از «سرگردانی» هم نجات پیدا کرده‌اند. چون دست در دست «استاد» به اعماق چاه استحماری «اگزیستانسیالیسم دینی»،‌ کالای تولیدی آکادمی‌های غرب سقوط می‌کنند. البته استاد شریعتی در سخنرانی‌های خود به مستمعین نمی‌گویند که «تفسیر نوین» جهت بزک کردن چهرة کریه توحش دین را در کدام مکتب‌خانه آموخته‌اند. مستمعین فقط می‌باید بدانند که فردی به نام شریعتی با کت و شلوار و کراوات از فرانسه آمده و «اسلام سنتی» را به زیر سوال می‌برد، و با تکیه بر قصه‌های کربلا جوانان ایران را به شورش و مرگ فرا می‌خواند. همان هدفی که ساواک تلاش می‌کند از طریق سرکوب سیاسی جوانان به آن دست یابد. شریعتی در حسینیة ارشاد و به طور مستقیم جوانان را به شورش دعوت می‌کند، ساواک هم از طریق سرکوب فراگیر اجتماعی زمینة چنین شورشی را فراهم می‌آورد. شریعتی ادعا می‌کند حسین «حق» داشت و «آزاده» بود، ساواک منفور هم با همکاری بازاری‌ها و اوباش و چاقوک‌شان حوزه سینه زنی و روضه خوانی برای «حسین مظلوم» به راه می‌اندازد. به موازات همین تبلیغات استحماری، چپ‌نمایان نیز آمادة‌ شهادت‌ می‌شوند! می‌دانیم که اکثر شیفتگان شریعتی، جوانانی بودند که جهت گریز از فضای سرکوب و ابتذال حاکم بر جامعة ایران جذب پدیده‌ای می‌شدند که در غرب جهت آراستن ابتذال و توحش دین به زیور آزادیخواهی ساخته و پرداخته شده بود. پیشتر گفتیم که جنبش‌های «دینی» و «بومی» مانند اگزیستانسیالیسم دینی، فمینیسم دینی و سبزها ویژة جهان سوم، بخصوص جوامع مسلمان «تولید» شده‌اند، چرا که جنبش‌های مذکور «خدامحور» و «مکان‌محور» بوده، در تقابل با انسان محوری دمکراتیک قرار می‌گیرند. و البته جوانانی که در حسینیة ارشاد پای منبر امثال شریعتی می‌نشستند، مانند مرضیه مرتاضی با این مسائل کاری نداشتند. مرتاضی می‌گوید:

«من از سن شانزده سالگی با اندیشه‌های شریعتی آشنا شدم [...] در مدرسة خوارزمی درس می‌خواندم [...] جو غالب مدرسة ما انتخاب دختر شایسته، موسیقی‌های رپ و راک اندرول [...] بود و نوگرائی نسل من که اتفاقا نقادانه هم بود در شعر نیما، شاملو و فروغ، در کتاب‌های آل‌احمد، ترانه‌های فرهاد و فریدون فروغی تجلی پیدا می‌کرد، یکی از دوستانم حسینیة ارشاد را به من معرفی کرد [...]»


بله به این می‌گویند، «نوگرائی نقادانه»! ایشان موسیقی «رپ» را در دوره‌ای می‌شناخته‌اند که هنوز در غرب هم «رایج» نشده بود! و چنین است که مرتاضی 16 سالگی خود را در مدرسة خوارزمی توصیف می‌کند، جو مبتذل غالب در برابر «بومی‌گرائی» آل احمد، موسیقی «نه شرقی، نه غربی» و سروده‌های نیما، فروغ و شاملو! البته می‌دانیم که دارودستة مرتاضی، از فروغ فرخزاد یک مصراع بیشتر نمی‌شناسند، همان که می‌پندارند به ظهور امام سیزدهم مربوط می‌شود! این همان سروده‌ای است‌ که فقر و استیصال توأم با فقرفرهنگی را بخوبی توصیف می‌کند، و از قضای روزگار گلی ترقی هم در آن «معنویت» رؤیت کرده بود! در هر حال، امثال مرتاضی که نمی‌توانند، یا نمی‌خواهند دختر شایسته باشند، و موزیک «رپ» و «راک‌اندرول» هم نمی‌پسندند، بهترین طعمة حسینه ارشاداند. چون نظام حاکم بر ایران یک نظام فاشیستی است، خلاقیت و تحرک و پویائی در آن جرم است؛ همیشه می‌باید به عقب بازگشت!

در حالت طبیعی برای شکوفائی استعدادها و نگرش‌های سیاسی و اجتماعی در میان چنین جوانانی مراکز فرهنگی وجود دارد، فضائی خارج از ابتذال و روشنفکرنمائی بومی‌گرایانه که می‌تواند به اینان کمک کند. ولی در ایران چنین نبود، و امروز نیز چنین نیست! نه تنها برای امثال مرتاضی که حتی برای ولیعهد ایران نیز در بر همین پاشنه می‌چرخید! چندی پیش رضا پهلوی، ضمن مصاحبه با رادیو فردا یا صدای آمریکا، از موسیقی «ایرانی» مورد علاقه‌اش هم سخن به میان آورده بود. با اطلاع از موسیقی مورد علاقة ولیعهد ایران در کمال تأسف دریافتم که، جو غالب ابتذال بر همة ایرانیان تحمیل شده. در فستیوال شهر «آوینیون» بود که با شنیدن سرنا، و دوتار «گروه خراسان» فرصت یافتیم تا با گوشه‌ای از موسیقی غنی کشورمان آشنا شویم. ولی همانطور که می‌دانیم این موسیقی در دسترس ایرانی قرار نمی‌گیرد، و سیمای کریه جمکران هم فیلمبرداران خود را به «آوینیون» ارسال کرد، تا فیلم موسیقی ما ایرانیان را از فرانسه به ایران وارد کند. و البته ملایان هیچ وقت نگفتند که این استادان مسلم موسیقی‌ حق اجرای کنسرت در ایران ندارند! این است واقعیت فعالیت‌های «فرهنگی» در بطن یک نظام استعماری. صدای موسیقی ایرانی را خاموش می‌کنند، چرا که موسیقی مورد تأئید حکومت جمکران، همان روضه‌خوانی است توأم با رنگ مستهجن بازاری، همان بازاری که چاقوکشان و اوباش حوزه‌ها را تأمین می‌کند. در هر حال، مرتاضی در 16 سالگی فرصت یافت که به قول خودش با حسینیة ارشاد آشنا شود، و این حسینیه را نیز اینچنین توصیف می‌کند:

«مدلی از یک مکان نوجویانه‌[...] گنبد داشت، اما گلدسته نداشت، حوزه علمیه و امامزاده نبود، در آن چادر اجباری نبود و کسی نسبت به پوشش تذکر نمی‌داد. اینجا یک مرکز نو بود و شریعتی چیز دیگری بود. او با آن وسعت اطلاعات و قلم جادوئی مبانی دینی سنتی را شکست و ترک داد.»


می‌بینیم که چگونه در برخورد با تفکر اجتماعی، «سنت شکنی» و «نوآوری» یا همان گسست و کودتا در ذهن مرتاضی‌ها به «ارزش» تبدیل می‌شود، و طبیعی است که یک دختر 16 ساله در ردة اجتماعی مرتاضی سرگردان و پریشان به دنبال الگوئی برای «تقلید» بین دختر شایسته و فروغ فرخزاد نیز مردد باشد! مسلم است که مرتاضی نه این می‌تواند باشد و نه آن، چون هر فرد ویژگی‌های خود را دارد. ولی مرتاضی وقتی چرندیات شریعتی را می‌شنود، از آنجا که فردیت را نمی‌شناسد، می‌پذیرد که الگو داشتن کاملاً طبیعی است، و چرا راه دور برویم الگوئی «بومی» از نزدیک‌ترین فروشگاه استحمار ابتیاع می‌کنیم، بهترین الگو هم همان «فاطمه» است:‌

«در آن سال‌ها فکر من این بود که مدل زندگی‌ام چطور می‌تواند باشد. دختر شایسته جهان شدن یا فروغ شدن؟ ولی شریعتی الگوی مطلوب را برای ما در قالب شخصیت حضرت فاطمه تصویر کرد.»

می‌باید پرسید چرا فاطمه؟ چون فاطمه در گسست کامل با شرایط واقعی زن در ایران قرار دارد. الگوئی است همزمان «مقدس» و «مدرن». «مقدس»، جهت ابتر کردن مواضع «زنان سنتی» کشور، و «مدرن» به این جهت که امکانات سرکوب «زن آزاد» را نیز می‌تواند فراهم آورد! همچنانکه کودتای میرپنج حکومتی بود «مدرن» و همزمان در تقابل با سلطنت «سنتی» و حاکمیت لائیک و مطالبات مشروطه. و از قضای روزگار «الگوی مطلوب» مرضیه مرتاضی شباهت زیادی به حسینیة ارشاد دارد. فضائی کودتائی و «سنت شکن» در گسست کامل با تداوم تاریخی «معماری سنتی». حسینیة کذا یک گسست تمام عیار در فضای مراکز سنتی مذهبی است که جهت تقویت «سنت مقدس» و تقدس استعماری، با توسل به کالای تولیدی غرب یا همان «اگزیستانسیالیسم دینی»، یک سنت مقدس نوین را در قالب یک «تفکر بومی» اشاعه می‌دهد. تا امثال مرضیه مرتاضی هم بتوانند با پیروی از شارلاتانیسم «معلم» خود، وی را همردیف «سیمون دوبووار» قرار داده بگویند:

«شریعتی هم زن را جنس دوم می‌دانست»

البته اگر به سمبلیسم موجود در توصیف حسینیة ارشاد بنگریم می‌بینیم که این حسینیه هم فاقد نمادهای «فالیک» یا همان گلدسته است! ولی در عوض «گنبد» دارد که نمادی است کاملاً ابتر! اتفاقاً حاجیه توسلی هم با تکیه بر همین نماد ابتر، عنوان سخنرانی خود را «شریعتی، عقلانیت و اشراق فراجنسیتی» برگزیده! و نیازی به توضیح نیست که هر یک از مفاهیم «عقلانیت» و «اشراق» ناقض یکدیگراند، و خصوصاً با شریعتی هیچ ارتباطی ندارند. ولی از آنجا که توسلی تحت نظارت ساواک جمکران نشریة «نافه» را هم منتشر می‌کند، هر چه مهمل بگوید و ترهات ببافد مانند استاد شریعتی، مرضیه مرتاضی را مبهوت خواهد کرد. چون حاجیه‌های فاشیست که اهل دوخت ودوزاند، «اشراق» را به «عقل» و هر دو را به شریعتی «سنجاق» فرموده‌اند:‌

«شریعتی انسان را یک واحد می‌دید زن و مرد نداشت!»

به گفتة خانم توسلی، «رفتار شریعتی» با همسرش و به طور کلی با زنان این اصل مسلم را به اثبات می‌رساند که علی شریعتی تفاوتی بین زن و مرد نمی‌دیده! البته اینکه در کشوری زن و مرد در برابر قانون یکسان انگاشته شوند یک مسئله است، اینکه مردی بین زن و مرد تفاوتی نبیند مسئله‌ای است دیگر! شریعتی حتی اگر کور هم بود نمی‌توانست زن و مرد را یکسان «ببیند». باید از فعلة مؤنث فاشیسم بپرسیم، واژه‌های «انسان یک واحد» و «فراجنسیتی» را از آبدارخانة کدام سفارتخانه بیرون کشیده‌اید؟ انسان «جنسیت» دارد، و در حالت عادی زن است یا مرد و در برخورد با همنوعان خود در اجتماع واکنش‌های متفاوت نشان می‌دهد. از این گذشته، «انسان»، شیئی نیست که مانند اتومبیل «یک واحد» باشد، انسان «فردیت» دارد، و هر فرد ویژگی خاص خود را داراست. می‌باید اضافه کنیم که، «یک واحد» مورد نظر حاجیه توسلی «انسان» نیست، موجودی است ابتر. نه زن است، نه مرد، «فراجنسیتی» است، مانند همان حسینیة کذا، که گنبد دارد و گلدسته هم ندارد! برخورداری از «جنسیت» و بروز آن در اجتماع از حقوق مسلم انسانی است. اینکه گروهی تحت عنوان دستیابی به «جایگاه والا» تلاش در نفی جنسیت انسان دارند، نشان از اهداف سرکوبگرانة اینان در رابطه با آزادی پوشش،‌ آزادی بیان، و آزادی خلاقیت هنری و ادبی دارد. خلاصه بگوئیم، این جماعت اگر خود نیز نمی‌دانند محصول تمام و کمال حکومت اسلامی‌اند. حکومتی که جنسیت، به ویژه جنسیت زن را انکار می‌کند.

ولی از همه مضحک‌تر در این نشست، سخنرانی رضا علیجانی است که شریعتی را طرفدار انسان، به ویژه طرفدار زنان معرفی می‌کند و به نقل از پسر شریعتی وی را آزادیخواه می‌خواند:

«شریعتی دغدغة انسان‌ها را داشت و درون این دغدغه زن نقش ویژه‌ای ایفا می‌کرد [...] احسان شریعتی سال گذشته گفت از کسانی که انتساب ضدیت با آزادی ‌را به شریعتی داده‌اند نمی‌گذرم [...]»


بله این شریعتی که کتاب‌های‌اش موجود است و دست در دست روضه خوانان و ساواک، جوانان ایران را به شورش دعوت می‌کرد، مرگ‌پرست و فاشیست نبوده، دغدغة «انسان» داشته و ممنوعیت دروغین آثارش توسط ساواک هم برای بازار گرمی نبوده! آفتاب آمد دلیل آفتاب! چرا که ‌قدسی‌ نظام آبادی، در همین نشست حضور دارند! ایشان همین آثار «ممنوعه» را که با نام مستعار و با جلد سفید و کیفیت بسیار بد «تولید» و تکثیر می‌شده، آزادانه در برابر دانشگاه تهران به فروش می‌رسانده! و ساواک هرگز به ایشان و کتاب‌های جلد سفید و محتویات‌شان مشکوک نشده! بله، در پایان همین مراسم چرندبافی، احسان شریعتی هم از فرصت استفاده کرده یک «لوح تقدیر» به همراه یک سکه بهارآزادی و یک دورة کامل از آثار شریعتی که روی دست‌شان باد کرده بود، به قدسی نظام آبادی 85 ساله اهداء می‌فرمایند. باشد که مصباح یزدی مافنگی کودتا کند و ساواک با ممنوع کردن آثار شریعتی، به نوادگان قدسی نظام آبادی هم امکان دهد که این آثار گرانبها را در بازار سیاه و در مقابل در ورودی خانة مصباح یزدی به فروش برسانند، چرا که در مقابل دانشگاه تهران چنین آثاری دیگر خریدار نخواهد داشت.





...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت