سه‌شنبه، خرداد ۲۸، ۱۳۸۷


پیکر و تخیل!

...

یکی از شیوه‌های اصلی فاشیسم جهت تخریب آثار هنری، تک بعدی کردن آنان از طریق به زیر سوال بردن «قدرت تخیل» هنرمند است، چرا که «قدرت‌تخیل» را بر خلاف پیکر انسان، نمی‌توان از طریق عوامل فیزیکی مهار کرد. از همین رو فاشیسم با تحمیل فضای تک‌بعدی بر تفکر انسان سعی در نفی «قدرت‌ تخیل» دارد. می‌دانیم که «قدرت تخیل» همان عاملی است که به اثر هنری غنا می‌بخشد، و به آن ابعاد متفاوت اعطا می‌کند، از اینرو فاشیسم با هر اثر هنری که خارج از دیواره‌های ایدئولوژیک قرار گیرد، در تضاد است. با تک بعدی کردن یک اثر هنری می‌توان «نقد ‌هنری» را به بحث ملاباجی‌های اندرون حاج‌آقا تبدیل کرد. ملاباجی‌هائی که علاوه بر علافی، کوره سوادی هم دارند و جهت دریافت مزایا از همپالکی‌های ابودلقک بهرمانی در سرکوب فرهنگی برونمرزی فعالانه شرکت می‌کنند. در عمل،‌ زدودن ابعاد مختلف یک اثر هنری نوعی سرکوب فرهنگی تلقی می‌شود.

فراموش نکنیم که سرکوب فرهنگی مکمل سرکوب اجتماعی‌ است. سرکوب اجتماعی روندی است فیزیکی؛ جسمیت را هدف قرار می‌دهد تا از طریق تحقیر فیزیکی، ذهن انسان را نیز مشوش کرده، بتواند نهایت امر سرکوب فرهنگی را سازمان دهد. به عنوان نمونه سگ‌های هار مؤنث و مذکر جمکران با ایجاد مزاحمت برای مردم به ویژه برای زنان تلاش دارند از حضور مردم در خیابان‌ها جلوگیری کنند تا هر کس کار لازمی ندارد در خانه بماند. ولی می‌دانیم که با خانه نشینی از سرکوب اجتماعی در امان نخواهیم بود. به عبارت دیگر سگ‌های هار جمکران هر گاه بخواهند به خانه‌ها نیز وارد می‌شوند، تا به قول خود با فساد مبارزه کنند که اسلام خدشه‌دار نشود. ولی در واقع این سرداران با فساد مبارزه نمی‌کنند، اینان در عمل مشوق فساد‌اند. در اینجا توضیح دهیم که منظور ما از «فساد اخلاقی» روابط آزاد بین زن و مرد نیست، بلکه «تحمیل روابط» بر افراد است. به عنوان نمونه افتضاح در دانشگاه زنجان ثابت می‌کند که سرداران و آیات عظام هیچ مخالفتی با چنین روابطی ندارند، چون این روابط تمامی ویژگی‌های سرکوب را داراست. این رابطه از سوی مرد در جایگاه قدرت اجتماعی بر زن تحمیل می‌شود و به مراتب از تجاوز جنسی مخرب‌تر است. چون زنی که مورد تجاوز قرار گرفته می‌تواند از متجاوز شاکی شود، ولی دختر دانشجوئی که از سوی معاون دانشگاه تهدید می‌شود و در دانشگاه مورد سوء‌استفاده جنسی قرار می‌گیرد، نه تنها نمی‌تواند از متجاوز شکایت کند که این تجاوز بارها و بارها می‌تواند تکرار شود. چرا؟ چون نظام سلطه چنین است و در بطن آن دست سلطه‌گر برای تحمیل سلطه باز گذاشته می‌‌شود.

در دوران دانشجوئی،‌ برای ملاقات با یکی از استادان در مورد تحقیقات مربوط به پایان‌نامه‌ام به دیدار وی رفتم. چند ضربه به در زدم، وارد شدم و وقتی خواستم در را پشت سر خود ببندم، او گفت، «لطفاً در را باز بگذارید.» البته نفهمیدم چرا در می‌بایست باید باز بماند! ولی بعد که صحبت به پایان رسید در کمال شوت و پرتی پرسیدم، چرا باید در باز باشد؟ و اینجا بود که استاد سر درد دلش باز شد و داستان شکایت‌های متعدد دانشجویان از استادان را برایم شرح داد، و خلاصه گفت مقررات در دانشگاه این است که وقتی دانشجوئی در دفتر استاد حضور دارد باز گذاشتن در الزامی است. البته این حکایت در ینگه دنیا می‌گذشت،‌ در مملکتی که مشتی دجال ادعای معنویت و عدالت ندارند، و دانشگاه‌ها را هم از طریق حضور مشتی اوباش به محل تحمیل روابط جنسی از سوی استادان فرهیخته، متعهد و مکتبی بر دانشجویان تبدیل نکرده‌اند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به سرکوب فرهنگی.

پارسی پور اخیراً از عرصة فاشیستی «احترام به ادیان» یک گام فراتر گذاشته، و در مخالفت با «آزادی بیان هنری» عبارت مضحک «احترام به جامعه» را هم «اختراع» کرده. بله، اگر این روزها شاعر بخت برگشته‌ای شعری بسراید، در جمکران سروکارش با چاقوکش فرهیخته‌ای است به نام صفار هرندی، که با عمله اکره‌اش «وزارت ارشاد گلة گمشده» را اشغال کرده. و اما در خارج از مرزهای پرگهر سروکار شاعر با ملاباجی چماقداری است به نام پارسی پور، که جهت ترویج ابتذال از طریق نقل خاطرات، عملاً پای ثابت رادیوزمانه شده، و صدالبته از طریق «نقد ادبی»، به سرکوب فرهنگ ما ایرانیان نیز مشغول است.

امروز به یکی از اختراعات پارسی‌پور در زمینه‌های جامعه شناسی، ادبیات، روانکاوی و نهایتاً «امر به معروف و نهی از منکر» برخورد کردم. پارسی‌پور از گورکن‌های مؤنث برونمرزی است که پیشتر می‌پنداشتیم متخصص امور صیغه و ازدواج موقت است. ولی امروز با نگاهی به سایت بیلدربرگ درمی‌‌یابیم که ای دل غافل! چقدر در حق این زینب زمان کم لطفی شده، و چه غافل بودیم ما که استعدادهای سرشار این به اصطلاح نویسندة دانا و توانا را نادیده گرفتیم. خلاصة مطلب،‌ به قول گورکن‌های مقیم جمکران در حق ایشان «جفا» شده. بله، پارسی‌پور امروز پا را از آخوندهای جمکران نیز فراتر گزارده به شاعری ایراد می‌گیرد که چرا در شعرش این اسم یا آن صفت را به کار برده و به «جامعه بی‌احترامی» کرده؟ و شاعر بخت برگشته کسی نیست جز ایرج مصداقی که جسارت کرده و بدون کسب مجوز از حاجیه پارسی پور شعری سروده.

پارسی‌پور که گویا «نقد ادبی» را در مکتب شیخ ابودلقک بهرمانی آموخته بجای بررسی شیوة بیان شاعر، تک، تک واژه‌های شعر را از زمینة آن بیرون کشیده و از به کار بردن‌شان «انتقاد» می‌کند. ساده‌تر بگوئیم پارسی پور بجای بررسی شعر، شعر و شاعر را قصابی می‌کند. و با مهملاتی که در مورد واژه‌ها به هم می‌بافد در واقع شعر و شاعر را به سکوت فرامی‌خواند. به عنوان نمونه، منتقد ادبی «زمانه» می‌گوید چرا از واژه‌های «گورکن»، «قصاب» و «عجوزة زمین» استفاده کرده‌اید؟ قصاب و گورکن و زمین محترم‌اند! بله، این روزها دامنة تقدس به واژه‌ها نیز گسترش یافته و هر واژه‌ای که در ارتباط با زمین و محیط زیست قرار گیرد، خود به تنهائی یک فاطمة زهرا و امام حسین شده. چون پارسی‌پور در زمینة فاشیسم، نشان از دو سو دارد. این ادیب شهرآشوب، هم «دینی» است و هم «بومی» و طرفدار سبزها. البته علامت تعجب نمی‌گذاریم چون اگر پارسی‌پور صلاحیت نقد ادبی می‌داشت سایت رادیوزمانه به سراغش نمی‌رفت.

اگر مجموعة مطالب پارسی پور را بررسی کنیم، ایزوتوپی مقدسات «بومی» و «دینی» در آن‌ها در کنار ایزوتوپی‌های ابتذال قرار گرفته‌اند. مقدسات دینی را می‌شناسیم، و مقدسات بومی، همان «مقدسات» گروه سبز‌ها یا محیط زیست است. و اما زبان ابتذال، زبان خام تمایلات کور غریزی است که عمل «خوردن» را پیامد «خشونت»: دریدن و خرد کردن پیکر توصیف می‌کند. به عنوان نمونه، پارسی‌پور برای خوردن «گوشت» لازم است از قصاب یاد کند، یا برای کوفت کردن کباب حتماً باید شکم یک قناری را بدرد، و ... پس از مرگ هم جسدش باید علاوه بر رایحة نفرت‌انگیز، بیماری و مصیبت هم ایجاد کند.

این بانوی فرهیختة شعروادب، در اشعار فارسی اشکالاتی یافته‌اند که «جهانی» ‌است؛ از نظر ایشان «اشکال» آنجاست که به گورکن و قصاب و مرده‌شور احترام نمی‌گذارند! و قناری کباب می‌کنند، و ... و پارسی‌پور که مانند بازجوهای ساواک و عملة فاشیسم در «وزارت ارشاد گلة گمراه» متخصص کشف منظور است، از واژه‌های قصاب، مرده‌شور و گورکن به ساختار شخصیتی شاعر نیز دست می‌یابد، و متوجه می‌شود که چنین فردی نگاهی خشن به زندگی دارد و منطق هستی را درک نمی‌کند!

«پارسی‌پور» پس از پیمودن هفت شهر روانکاوی و روانشناسی، ‌ضمن اشاره به «تقسیم‌کار»، از هفتخوان جامعه‌شناسی نیز با موفقیت تمام عبور کرده، می‌گوید بعضی واژه‌ها را نباید به کار برد، چون توهین‌آمیز است! و کسی که از این حرف‌ها می‌زند به «فاشیسم روانی» مبتلاست و خودش نمی‌داند. «فاشیسم روانی» نیز حتماً از کشفیات نوین پارسی‌پور در آبدارخانة شرکت سهامی «زمانه» است، چون در ذهن علیل این عندلیب همه‌فن‌حریف، «فاشیسم جسمی» هم گویا وجود دارد! البته این چرندبافی‌ها را پارسی‌پور «بازکردن مفاهیم» می‌خواند:

«باید بتوانیم گاهی هم انتقاد داشته باشیم و مفاهیمی را باز کنیم»

بله، پارسی‌پور به شیوة استالینیست‌ها و نازی‌ها می‌پندارد که سرودن شعر، موضع‌گیری عقیدتی و سیاسی است، و می‌توان در نقدادبی، و در چارچوب «نظریه‌پردازی» از شعر «انتقاد» کرد! خلاصه بگوئیم پارسی‌پور شخصاً یک وزارت ارشاد مجازی در هماهنگی کامل با گورکن‌های جمکران به راه انداخته و ضمن امر به معروف و نهی از منکر، در انتهای نقدادبی «شیوا» و«آکادمیک» خود خواهان افزایش حقوق گورکن‌ها نیز می‌شود. چرا که این تحفة فرهیخته نیز نهایتاً همچون اربابان‌اش گورکن و «دیانت‌اش عین همه چیزش» است، ازاینروست که صفارهرندی مؤنث ما زبان به ستایش از گورکن گشوده می‌گوید:

«اگر این موجود شریف یعنی گورکن نبود، ‌بطور حتم جسد من روی زمین می‌ماند و بو می‌گرفت و بیماری و مصیبت ایجاد می‌کرد. [...] باید یکی از بالاترین دستمزدها را به گورکن بدهند چون کاری را انجام می‌دهد که خیلی افراد حاضر نیستند آنرا انجام دهند.»


همانطور که می‌بینیم پارسی‌پور برای «گورکن» یک معنا بیشتر نمی‌شناسد، به عبارت دیگر این فرهیختة مونث هزارة سوم هنوز نمی‌داند یک واژه، بر حسب زمینه‌ای که در آن به کار رفته معانی متفاوت به خود می‌گیرد. چرا؟ چون پارسی‌پور خارج از کم‌سوادی مزمن و بی‌مایگی، در اصل و ریشه یک فاشیست مفلوک بیش نیست. این «سر» فرهیخته از درک ابعاد متعدد یک شعر همانقدر عاجز است، که از درک ابعاد متعدد هر اثر هنری دیگر. توگوئی در «نظریة» ایشان، رنگ آبی در یک نقاشی، فقط آسمان می‌شود و رنگ قرمز هم جز خون هیچ نیست. در واقع چون پارسی‌پور مانند همة فاشیست‌ها انسان را تک‌بعدی و فاقد قدرت تفکر و تخیل می‌خواهد، در نتیجه نقش تخیل در آثار هنری را نیز نفی می‌کند. بنابراین در یک مورد باید به این منتقد فرهیخته حق بدهیم. وقتی می‌گوید بدون وجود گورکن جسدش روی زمین می‌ماند، بو می‌گیرد و مصیبت ایجاد می‌کند، کاملاً حق دارد. چرا که هیچ لاشخوری حاضر نیست از جسد موجودی تغذیه کند که پیش از مرگ هم یک فاشیست متعفن بیش نبوده. در واقع گورکنی که حاضر به دفن امثال پارسی پور شود، باید بالاترین حقوق‌ها را هم دریافت کند، چون رایحة تعفن فاشیسم این منتقد شهیر «سایت زمانه»، حتی در شبکة مجازی هم مشام را می‌آزارد.





...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت