حقیقت شادمان!
...
امروز بخش کوتاهی از بررسیهای میکائیل باکتین، نظریهپرداز و زبانشناس صاحبنام روس را در مورد فرهنگ و «دین خواص» در قرون وسطی مطرح میکنیم، تا با محور اصلی تبلیغات فاشیسم در ایران بهتر آشنا شویم. بر خلاف آنچه برخی «فرهیختهنمایان» عنوان میکنند، محور فاشیسم از طریق ستایش «دین نخبگان» و تحقیر باورها و رسم و رسوم عامیانه، در واقع پای بر فرهنگ تحجر کلیسای کاتولیک در قرون وسطی میفشارد. این تبلیغات از نظر تاریخی در دورانی سیر میکند که به دلیل حضور همهجانبة دادگاههای تفتیش عقاید، از آن تحت عنوان «عصر طلائی تحجر و توحش دینی» یاد میکنند. در این دوره، میکائیل باکتین ویژگی زبان قدرت را، که همان زبان احکام الهی و منهیات دینی است مورد بررسی قرار داده، تأکید میکند، واکنش مردم به زبان فریب اصحاب «حقیقت»، که انسان را در زنجیر اسارت ترس و بندگی میخواستند، واکنشی «طبیعی» بود. واکنشی که نهایتاً از طریق طنزپردازی، هزل و استهزاء، اروپای قرون وسطی را در طنین «خندة آزادی»، به استقبال انسانمحوری عهد رنسانس رهنمون شد.
باکتین، در کتاب «آثار ربله» میگوید، لحن خشک، جدی و رسمی در قرون وسطی آکنده از ترس، ضعف، بندگی، تسلیم، دروغ و نیرنگ و یا خشونت، ارعاب، تهدید و ممنوعیتها بود. این لحن در زبان قدرت، یا زبان حاکمیت، با هدف ارعاب، فرد را به صورت مدام «ملزم» و یا «نهی» میکرد. و در زبان مخاطبان «لرزان» و «هراسان»، این پدیده به صورت اطاعت، ستایش و مدح و ثنا خود را بروز میداد. به عقیدة باکتین، به همین دلیل تودههای مردم به لحن رسمی اعتماد نداشتند[...] به گفتة وی، در ایندوره، زبان «جدی»، با ایجاد رعب و وحشت، انسان را به انقیاد دعوت میکرد. باکتین، دروغ گفتن، میانبر زدن و بیراهه روی را از ویژگیهای زبان رسمی در قرون وسطی میداند، و آنرا زبانی کممایه و حقیر میخواند.
میدانیم که در قرون وسطی، زبان رسمی یا زبان قدرت، همان زبان کلیسا و دین بود. باکتین میگوید، مردم در اماکن عمومی این زبان را مانند صورتکی به دور میانداختند و زبان غیررسمی، خود را از طریق مضحکه و در چارچوب شوخی، لودگی، هزل، هنجارشکنی، ابتذال، تقلید و غیره بروز میداد. و به این ترتیب بود که زبان غیررسمی میتوانست با «مادیت» خود ارتباط میان مردم را از تمامی ترسها و دروغها بزداید.
به گفتة باکتین، انسان قرون وسطی توانست به سهولت بین مراسم مذهبی عشاءربانی و تقلید مضحک همین مراسم که به مناسبت جشنها در میادین عمومی بر پا میکرد، هماهنگی برقرار کند. به عبارت دیگر مردم با واژگون کردن «فرهنگ خواص» که همان تحجر کلیسا بود، و خود را «حقیقت مطلق» میانگاشت، توانستند جهانی مردمی بیافرینند؛ جهانی که باکتین آنرا «حقیقت شادمان» و «جهان واژگون» مینامد. «جهان واژگون» برخوردار از استحکام و انسجام بود، و به گفتة باکتین، در هماهنگی کامل با بیریائی و صداقت. امواج «حقیقت شادمان» که از «زبان مردم» بر جهان معنویات کلیسا میتاخت، پایه در باور تودهها به جهان «مادی» داشت، باوری که بعدها در قالب تفکری مادی و انسانمحور (اومانیسم) در عهد رنسانس به صورتبندی فلسفی دست یافت. این باور به صورتی کاملاً «طبیعی»، در تصاویر مادی و آرمانی، در عمق فرهنگهای عامیانه موجودیت خود را آشکار میکرد. ولی باکتین معتقد است که علیرغم آفرینش «جهان واژگون»، یا «حقیقت شادمان»، انسان قرون وسطی همچنان در اسارت زنجیرهای ترس و ضعف «جهان رسمی» میزیسته، و «خودآگاه» وی با آزادی «انسانمحور» دورة رنسانس فرسنگها فاصله داشته. از اینرو ارمغان خندة «حقیقت شادمان» برای انسان قرون وسطی هدیة گرانبهائی بود. چرا که چنین فرصتی صرفاً در دورة جشنها فراهم میآمد.
باکتین مینویسد، بیاعتمادی و بدبینی به «زبان رسمی»، و ایمان به راستی و درستی «خنده» تبدیل به پدیدهای طبیعی (غریزی) شد. چرا که مردم دریافتند، «خنده» هرگز پردهای برای پنهان داشتن خشونت نبوده، «خنده»، هرگز هیزم بیار آتش تفتیش عقاید نمیشده. مردم درک کردند که فریبکاران و مزوران هرگز نمیخندند، بلکه [همچون کشیشان] صورتک جدی و رسمی بر چهره میگذارند. مردم دریافتند که «خنده»، «جزمپرور» و «آمرانه» نیست، و نشانی از ترس در خود ندارد، بلکه نشانگر آگاهی از قدرت است؛ نمادی است از عشق و تولد نوآوری و حاصلخیزی و وفور خوراکیها و نوشیدنیها، که با «جاودانگی زمینی» مردمان پیوند دارد. و نهایتاً اینکه، «خنده» در ارتباط با آینده و نوآوریها، راهگشا است. به همین دلیل مردم به صورتی طبیعی (غریزی)، به مراسم و «زبان رسمی» بدبین شده، و ایمانشان به خنده و جشن هر روز افزونتر شد.
منبع: میکائیل باکتین، «آثار ربله»، انتشارات گالیمار، 1970
باکتین، در کتاب «آثار ربله» میگوید، لحن خشک، جدی و رسمی در قرون وسطی آکنده از ترس، ضعف، بندگی، تسلیم، دروغ و نیرنگ و یا خشونت، ارعاب، تهدید و ممنوعیتها بود. این لحن در زبان قدرت، یا زبان حاکمیت، با هدف ارعاب، فرد را به صورت مدام «ملزم» و یا «نهی» میکرد. و در زبان مخاطبان «لرزان» و «هراسان»، این پدیده به صورت اطاعت، ستایش و مدح و ثنا خود را بروز میداد. به عقیدة باکتین، به همین دلیل تودههای مردم به لحن رسمی اعتماد نداشتند[...] به گفتة وی، در ایندوره، زبان «جدی»، با ایجاد رعب و وحشت، انسان را به انقیاد دعوت میکرد. باکتین، دروغ گفتن، میانبر زدن و بیراهه روی را از ویژگیهای زبان رسمی در قرون وسطی میداند، و آنرا زبانی کممایه و حقیر میخواند.
میدانیم که در قرون وسطی، زبان رسمی یا زبان قدرت، همان زبان کلیسا و دین بود. باکتین میگوید، مردم در اماکن عمومی این زبان را مانند صورتکی به دور میانداختند و زبان غیررسمی، خود را از طریق مضحکه و در چارچوب شوخی، لودگی، هزل، هنجارشکنی، ابتذال، تقلید و غیره بروز میداد. و به این ترتیب بود که زبان غیررسمی میتوانست با «مادیت» خود ارتباط میان مردم را از تمامی ترسها و دروغها بزداید.
به گفتة باکتین، انسان قرون وسطی توانست به سهولت بین مراسم مذهبی عشاءربانی و تقلید مضحک همین مراسم که به مناسبت جشنها در میادین عمومی بر پا میکرد، هماهنگی برقرار کند. به عبارت دیگر مردم با واژگون کردن «فرهنگ خواص» که همان تحجر کلیسا بود، و خود را «حقیقت مطلق» میانگاشت، توانستند جهانی مردمی بیافرینند؛ جهانی که باکتین آنرا «حقیقت شادمان» و «جهان واژگون» مینامد. «جهان واژگون» برخوردار از استحکام و انسجام بود، و به گفتة باکتین، در هماهنگی کامل با بیریائی و صداقت. امواج «حقیقت شادمان» که از «زبان مردم» بر جهان معنویات کلیسا میتاخت، پایه در باور تودهها به جهان «مادی» داشت، باوری که بعدها در قالب تفکری مادی و انسانمحور (اومانیسم) در عهد رنسانس به صورتبندی فلسفی دست یافت. این باور به صورتی کاملاً «طبیعی»، در تصاویر مادی و آرمانی، در عمق فرهنگهای عامیانه موجودیت خود را آشکار میکرد. ولی باکتین معتقد است که علیرغم آفرینش «جهان واژگون»، یا «حقیقت شادمان»، انسان قرون وسطی همچنان در اسارت زنجیرهای ترس و ضعف «جهان رسمی» میزیسته، و «خودآگاه» وی با آزادی «انسانمحور» دورة رنسانس فرسنگها فاصله داشته. از اینرو ارمغان خندة «حقیقت شادمان» برای انسان قرون وسطی هدیة گرانبهائی بود. چرا که چنین فرصتی صرفاً در دورة جشنها فراهم میآمد.
باکتین مینویسد، بیاعتمادی و بدبینی به «زبان رسمی»، و ایمان به راستی و درستی «خنده» تبدیل به پدیدهای طبیعی (غریزی) شد. چرا که مردم دریافتند، «خنده» هرگز پردهای برای پنهان داشتن خشونت نبوده، «خنده»، هرگز هیزم بیار آتش تفتیش عقاید نمیشده. مردم درک کردند که فریبکاران و مزوران هرگز نمیخندند، بلکه [همچون کشیشان] صورتک جدی و رسمی بر چهره میگذارند. مردم دریافتند که «خنده»، «جزمپرور» و «آمرانه» نیست، و نشانی از ترس در خود ندارد، بلکه نشانگر آگاهی از قدرت است؛ نمادی است از عشق و تولد نوآوری و حاصلخیزی و وفور خوراکیها و نوشیدنیها، که با «جاودانگی زمینی» مردمان پیوند دارد. و نهایتاً اینکه، «خنده» در ارتباط با آینده و نوآوریها، راهگشا است. به همین دلیل مردم به صورتی طبیعی (غریزی)، به مراسم و «زبان رسمی» بدبین شده، و ایمانشان به خنده و جشن هر روز افزونتر شد.
منبع: میکائیل باکتین، «آثار ربله»، انتشارات گالیمار، 1970
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت