«حکمت» مزدوری!
...
به محض «انتصاب» شهید اوباما، جیرهخواران سازمان سیا در ایران، که نام نهضت آزادی بر خود گذاشتهاند بیانیه صادر کرده، در کمال بیشرمی مدافع حقوق زنان، و کارگران و احترام به آزادی، در چارچوب «قانون اساسی ولایت فقیه» شدهاند! چرا که قانون اساسی حکومت اسلامی که به همت گروه بازرگان منفور با تکیه بر «تقدس» تدوین شده، بر اساس اظهارات وزیر کشور مهجورشان، بر حدیث مسلم، فرمایش معصوم و نهجالبلاغه تکیه دارد. البته تنها حدیث مسلم واقعیت مزدوری گروه بازرگان برای سازمان سیا است که به اثبات رسیده، اگر نه، «حدیث» نمیتواند مسلم باشد چه در اینصورت در ردة اسناد و شواهد تاریخی قرار میگیرد.
در هر حال بیانیة نهضت آزادی ضمن تقدیر و تمجید از آزادیها و حقوق مردم در قانون اساسی «مترقی» حکومت اسلامی، از عملکرد وزارت اطلاعات نیز ابراز ناخرسندی کرده، چرا که این وزارتخانه از برپائی نماز و فاتحه خواندن و دیگر مراسم گورکنانة نهضت کذا ممانعت به عمل آورده. و «آزادی» برای اعضای نهضت منفور فقط در آزادی برپائی مراسم روضهخوانی و مردهشوئی و برگزاری نماز و در یک کلمه، «گسترش تقدس» خلاصه میشود.
«تقدس» بهترین ابزار فاشیسم برای سرکوب مردم است، و اگر این فاشیسم مانند حکومت اسلامی جمکران به زیور استعمار نیز آراسته باشد، به تقدس بیشتری نیاز خواهد داشت. در نتیجه این روزها همه برای گسترش «تقدس» قیام کردهاند تا همگان را به لجن فاشیسم بیالایند. به عنوان نمونه، جوادی آملی، یکی از اوباشاللههای کهنهکار جمکران، به سکولاریسم در دانشگاه اعتراض کرده و خواهان «علم دینی» شده. ترهات آخوند جوادی در سایت پیک ایران، مورخ پنجم نوامبر موجود است. این مهملبافیها و مفتگوئیها از وظایف ریزهخواران کارخانة رجاله پروری است. اینان از طریق این چرندبافیها پیوسته به «تکلیف الهی» عمل میکنند. به یاد داریم که میرزای شیرازی هم چگونه «احساس تکلیف» کرده بود، و سپس نوبت به آخوند کاشانی و محمد مصدق رسید که «منافع ملی» را نجات دهند، البته مقصود منافع ملی انگلستان است! و نهایت امر 47 سال پیش، شیخ مهدی بازرگان برای حفظ همین «منافع ملی» با اراذلی چون روحالله خمینی نهضتی تشکیل دادند که به مصداق مثل «به عکس نهند نام زنگی کافور»، نام آن «نهضت آزادی» است.
همچنان که طی سه دهة اخیر شاهد بودیم نهضت کذا کوچکترین ارتباطی با آزادی نداشته و ندارد، بهتر بگوئیم خواهان آزادی استعمار غرب در چپاول ما ملت است. و البته بدون تبدیل دین و مذهب مردم به ابزار حکومت چنین آزادیای امکانپذیر نمیبود. به همین دلیل شیخ مهدی بازرگان و دارودستهاش، مانند فعلة ساواک و روحانیت و حزب توده «در کنار مردم» قرارگرفته، به صدور بیانیه و تشویق عربدهجوئی در خیابانها پرداختند تا عاقبت با کودتای ژنرال هویزر حکم نخست وزیری را از دست یک آخوند روانپریش و مزدور دریافت کنند. اشغال سفارت آمریکا در تهران که به فرمان ارباب و با همکاری دولت موقت صورت پذیرفت، به بهای تحریم اقتصادی و جنگ، همانطور که گفتیم چهرة دلپذیری از نهضت کذا نیز به ما ملت ارائه داد، و جایگاه چپنمایان را هم به عنوان مبارزان ضدامپریالیست تثبیت کرد.
از قضای روزگار گروه فرخ نگهدار نیز یک بیانیه صادر کرده و از اینکه آخوند محسنی اژهای هنوز در رأس امور است ابراز ناخشنودی فرموده. چرا که به گفتة «داسالله»، آخوند اژهای با قتلهای زنجیرهای در ارتباط است! البته نمیدانیم چرا در میان این گلة کثیر آدمکشان و شکنجهگران ساکن جمکران، «داسالله» مخالفت خود را فقط با محسنی اژهای مطرح میکند؛ حتماً حکمتی دارد!
همچنین نمیدانیم چرا ابراز ناخشنودی «داسالله» شریف و بسیار محترم با گلایههای نهضت منفور از وزارت اطلاعات تقارن زمانی پیدا کرده! این امر باعث نگرانی ما است، چرا که همصدائی «داسالله» و «داشالله» همواره در راستای ایجاد آشوب و افزایش سرکوب صورت پذیرفته. همچنانکه در دوران نخست وزیری شاپور بختیار و بعدها هنگام اشغال سفارت آمریکا در تهران شاهد چنین تقارنی بودیم: تحریک افکار عمومی بر «محور نفرت»! اول نفرت از شاه، بعد هم نفرت از آمریکا، و ... و این عملیات «موفقیتآمیز» در واقع آنروی سکة «محور پرستش» به شمار میرود. این محور بعداً به همت برندگان خوشبخت صحنة آشوبگریها در جامعه مستقر خواهد شد، تا پایهریزی یک استبداد جدید امکانپذیر شود.
در عمل ارائة «تصویر دلپذیر» از مزدوران و بحرانآفرینانی چون مصدق یا بازرگان زمینة «فردپرستی» را فراهم میآورد. ورود ادبیات «پرستش» به زمینة سیاسی شرط لازم و کافی برای گسترش پیشفرضهای «فاشیسم» است، چون هر آنچه پرستیده شود «مقدس» خواهد بود و هر چه در ارتباط با خداوند فرضی قرار گیرد «تقدس» خواهد یافت. تا پیش از جمعآوری اوباش همیشه در صحنه، انتشار یک کاریکاتور در غرب کافی بود که ساواک اراذل را به عنوان «مسلمانان» خشمگین وارد صحنه کند. و این روزها از آنجا که دست محافل فاشیسم بینالملل برای تحریک افکار عمومی در ایران در گل مانده، اهالی واتیکان «نشست» اتحاد با مسلمانان بر پا کردهاند، و در چاه جمکران نیز تقدس دولت به تقدس رهبری «وصله» شده.
بله! رهبر مفلوک حکومت اسلامی اخیراً «تقدس» دولت را شخصاً اعلام فرموده، گوشزد کردند، هر کس این دولت را آزار دهد سر و کارش با «خداوند» خواهد بود! به عبارت دیگر به زعم مقام معظم، نه تنها خداوندی وجود دارد که این خدواند، کار و زندگی ندارد و فقط ناظر بر اعمال دولت و ملت ما است، نظرات خود را هم در اینمورد شخصاً به اطلاع جناب «رهبر» حکومت جمکران میرساند. و از اینروست که خامنهای نظریات خداوند را به رسانههای جمکران ابلاغ میکنند، چرا که این شیخ جنایتکار خود را در موضع رابط ملت ایران با خداوند قرار داده، و در نتیجه «مقدس» هم شده!
ولی تقدسپروری به این مختصر ختم نمیشود. رفته، رفته اقوام مختلف ایرانی، نویسندگان و شاعران و نقاشان و ... همه مانند «محمد» تقدس پیدا خواهند کرد و کسی حق ندارد کاریکاتوری از اینان بکشد. جنجال کاریکاتور سوسک در رسانة حکومتی را که فراموش نکردهایم، به «ملت» آذری «توهین» شده بود! بعد هم لازم آمد تا در شهر تبریز آشوبی «در خور» سازماندهی، و سرکوبی شایسته نیز نصیب مردم ایران گردد. این بازی مهوع به رسانههای دیگر سرایت کرد ولی به دلائلی که ما از آن بیخبریم به یکباره متوقف شد.
حال یک پرانتز کوچک باز میکنیم و به کسانی که سوپرمارکت دو نبش تقدس باز کردهاند میگوئیم، پیش از آنکه محمد مصدق و اربابانش کودتای 28 مرداد را سازمان دهند، کاریکاتورهای شاه در رسانهها منتشر میشد! بله، آنزمان سلطنت پهلوی در ایران قانونی بود، چرا که محمدرضا پهلوی از طریق قانونی به سلطنت رسیده بود و هنوز جهت سرکوب گروههای سیاسی از جمله حزب توده برنامههای سوءقصد به شاهنشاه سازمان نیافته بود. ولی پس از کودتا، محمد مصدق در جایگاه «قهرمان» قرار گرفت، حزب توده جایگاه چپ را اشغال کرد، کاریکاتور شاه ممنوع شد، و این خیمه شب بازی هم با توسل به کودتای ژنرال هویزر در ایران به اوج خود رسید.
سایت «اخبار روز» که معرف حضور همگان است، امروز در مطلبی تحت عنوان «صادق هدایت، علی مقدم، جمیل صدقی زهاوی و زمزمة عقلهای سلیم و ناسلیم» به قلم «انورسولتانی»، چندین تقدس نوین به ما اعطاء کرده تا در ضمن لگدی هم به صادق هدایت زده باشد.
نویسندة مطلب میگویند، صادق هدایت کاریکاتور «صدقی زهاوی» را کشیده و به «ملت» کرد توهین کرده، چون نمیدانسته صدقی زهاوی که در کنگرة بزرگداشت فردوسی شرکت داشته، «کرد» است! میبینیم که «طنز» اصولاً «مکروه» شده! ماجرا به ادعای نویسندة مطلب از این قرار بوده که در سال 1313، در جشن هزارة فردوسی در تهران، علی مقدم و صادق هدایت جزوهای منتشر کردند که در آن شعرهای مقدم و کاریکاتورهای صادق هدایت، «اهانتی» بوده به صدقی زهاوی! نویسنده میگوید، زهاوی به عنوان نمایندة کشور عراق در جشن شرکت کرده، و شعری هم به فارسی در ستایش فردوسی خوانده بود! پس کسی حق نداشته کاریکاتور او را بکشد! چرا این عمل مقدم و هدایت «توهین» بوده؟ چون ایشان «کرد» بودند! و میدانیم که اخیراً همة «اقوام» نه تنها «تقدس» یافتهاند که به «ملت» هم تبدیل شدهاند! در نتیجه کسی حق ندارد در مورد آنان طنز بنویسد یا جسارتاً کاریکاتورشان را بکشد!
ولی هنوز به تقدس فروشی اصلی نرسیدهایم! چون در این ترهات، صادق هدایت نیز به «اسطوره» تبدیل میشود! و میدانیم که «اسطورههائی» چون هدایت نمیباید چنین کار زنندهای میکردند! «کار زننده»، کشیدن کاریکاتور نمایندة عراق است که «نسب کردی» داشته! نویسنده پس از مدح و ستایش نسب کردی زهاوی ـ صادق هدایت از آن بیخبر بوده و جسارتاً ایشان را عرب پنداشته ـ میفرمایند اصلاً صادق هدایت به چه حقی به اعراب مسلمان توهین میکند؟ سپس نتیجه میگیرند که هدایت «شووینست» بوده!
بله! همانطورکه میبینیم «اعراب مسلمان» هم مقدس شدهاند و «طنز» در مورد آنان نیز ممنوع است. در واقع چرندیات «انورسولتانی» تکرار همان مهملاتی است که تاکنون از زبان پارسیپورها و پژوهشگران ریزهخوار سفرة فاشیسم برای لجنپراکنی به صادق هدایت در بوقهای استعماری گذاشته شده بود و پیشتر در شاخکهای متعدد «بیبیسی» از جمله رادیوزمانه به مخاطبان حقنه میشد. به قلم به مزدهای محفل «احترام به ادیان»، از جمله به انور سولتانی چند نکته را یادآور میشویم. هیچ قوم و ملتی «مقدس» نیست. و هیچ فردی «تقدس» ندارد، در نتیجه در مورد همه میتوان طنز نوشت و کاریکاتور همه را میتوان کشید. از همه مهمتر، صادق هدایت به هیچ عنوان یک «اسطوره» نیست. صادق هدایت نویسندهای است که موجودیت تاریخی دارد و این نویسنده، کاریکاتور نمایندة عراق را هم کشیده. صدیق زهاوی، کرد یا عرب و یا فارس، با هر دین و مذهبی که داشته هیچگونه تقدسی ندارد، سرکار اگر قصد دمجنبانی برای محافل احترام به ادیان را دارید، با گزافهگوئی در مورد صادق هدایت، و اسطوره خواندن وی نمیتوانید نانی برای اربابانتان به تنور فاشیسم بچسبانید. صادق هدایت برخلاف ترهات سرکار اصلاً نویسندة متعهد و مکتبیای نبوده، خیلی کور خواندهاید، و از شدت کوردلی در تاریکی لجنپراکنی میکنید:
«اگر [...] زهاوی [...] یک عرب تمام عیار بود، آنها [هدایت و مقدم] چه حق داشتند اینگونه به هم کیشان آنان و دیگر اعراب که بخشی از آنان شهروندان خود ایراناند، اهانت روا دارند؟ چگونه است که نویسندگان متعهد این آب خاک تف سربالا میاندازند و به خود روا میدارند که [...] به کرامت ملتی توهین کنند.»
بله این قلم شیوای بازاری و مبتذل نشان میدهد که آبشخور نویسنده کجاست! این «قلم» که بر وجود «شهروند» در ایران، «تعهد» نویسنده و «کرامت» ملت تأکید دارد گویای این واقعیت است که دکان حکومت مفلوک جمکران و ارباباناش بدون «تقدس» و «تعهد» به «تقدس» حسابی کساد خواهد شد. جالب اینجاست که نویسندة این مطلب مضحک از «تعصبات نژادی» هم گلایهها دارد و میگوید، «چرا نخبگان ما به درة هولناک این تعصبات در غلطیدند و سرنا را از سر گشادش زدند.» در واقع آنان که سرنا را از سر گشادش میزنند، پادوهای محفل احترام به ادیاناند که میپندارند با کوفتن بر طبل قومگرائی و دین پروری میتوان تنور ارباب را در منطقه گرم نگاه داشت. ولی ما به انورسولتانیها و کارفرمایانشان میگوئیم که نه تنها کرد و ترک و عرب که پارسها هم هیچگونه تقدسی ندارند. در ضمن مقدمة «ناصر پاکدامن» بر جزوة مقدم و هدایت برای لجنپراکنی به صادق هدایت به هیچ عنوان «کفایت» نمیکند. این ناصر پاکدامن است که «طنز» را با «احساسات افراطی میهنپرستانه» در ترادف قرار داده، تا بتواند نتیجة مطلوب را به دست آورد:
«این جزوه واکنشی است در اعتراض [...] اعتراضی است مبتنی بر احساسات افراطی میهنپرستانه[...]»
بله، زندگی در پاریس خرج دارد! و مقدمة جناب پاکدامن در واقع واکنشی است مبتنی بر شناخت «نرخ روز» و درک «جهت باد» که هیچ ارتباطی با میهن و میهنپرستی هم نمیتواند داشته باشد. آنچه ملاک قرار میگیرد مقدمة شکمی ناصر پاکدامن نیست، مهم این است که واکنش علی اصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت به طنز در سال 1313، مشابه واکنش کنونی انور سولتانی خودمان است:
«[...] انتشار این جزوه خشم جناب[...] حکمت وزیر فرهنگ آن زمان را برافروخت و با کمک مراجع قانونی صادق هدایت ممنوعالقلم شد و تحت تعقیب قانونی قرار گرفت.»
این «تشابه فکری»، بیشتر از آنچه دلیلی باشد بر محکومیت هدایت، نشانگر این واقعیت است که میزان درک انور سولتانی، ساکن استانبول، با فهم و شعور وزیر «فرهنگ» کلنل میرپنج، و به ویژه با میزان درک آقای ناصر پاکدامن، که از فرهیختگان «محفل آدمیت» به شمار میروند، آنقدرها با هم فاصله ندارد.
در هر حال بیانیة نهضت آزادی ضمن تقدیر و تمجید از آزادیها و حقوق مردم در قانون اساسی «مترقی» حکومت اسلامی، از عملکرد وزارت اطلاعات نیز ابراز ناخرسندی کرده، چرا که این وزارتخانه از برپائی نماز و فاتحه خواندن و دیگر مراسم گورکنانة نهضت کذا ممانعت به عمل آورده. و «آزادی» برای اعضای نهضت منفور فقط در آزادی برپائی مراسم روضهخوانی و مردهشوئی و برگزاری نماز و در یک کلمه، «گسترش تقدس» خلاصه میشود.
«تقدس» بهترین ابزار فاشیسم برای سرکوب مردم است، و اگر این فاشیسم مانند حکومت اسلامی جمکران به زیور استعمار نیز آراسته باشد، به تقدس بیشتری نیاز خواهد داشت. در نتیجه این روزها همه برای گسترش «تقدس» قیام کردهاند تا همگان را به لجن فاشیسم بیالایند. به عنوان نمونه، جوادی آملی، یکی از اوباشاللههای کهنهکار جمکران، به سکولاریسم در دانشگاه اعتراض کرده و خواهان «علم دینی» شده. ترهات آخوند جوادی در سایت پیک ایران، مورخ پنجم نوامبر موجود است. این مهملبافیها و مفتگوئیها از وظایف ریزهخواران کارخانة رجاله پروری است. اینان از طریق این چرندبافیها پیوسته به «تکلیف الهی» عمل میکنند. به یاد داریم که میرزای شیرازی هم چگونه «احساس تکلیف» کرده بود، و سپس نوبت به آخوند کاشانی و محمد مصدق رسید که «منافع ملی» را نجات دهند، البته مقصود منافع ملی انگلستان است! و نهایت امر 47 سال پیش، شیخ مهدی بازرگان برای حفظ همین «منافع ملی» با اراذلی چون روحالله خمینی نهضتی تشکیل دادند که به مصداق مثل «به عکس نهند نام زنگی کافور»، نام آن «نهضت آزادی» است.
همچنان که طی سه دهة اخیر شاهد بودیم نهضت کذا کوچکترین ارتباطی با آزادی نداشته و ندارد، بهتر بگوئیم خواهان آزادی استعمار غرب در چپاول ما ملت است. و البته بدون تبدیل دین و مذهب مردم به ابزار حکومت چنین آزادیای امکانپذیر نمیبود. به همین دلیل شیخ مهدی بازرگان و دارودستهاش، مانند فعلة ساواک و روحانیت و حزب توده «در کنار مردم» قرارگرفته، به صدور بیانیه و تشویق عربدهجوئی در خیابانها پرداختند تا عاقبت با کودتای ژنرال هویزر حکم نخست وزیری را از دست یک آخوند روانپریش و مزدور دریافت کنند. اشغال سفارت آمریکا در تهران که به فرمان ارباب و با همکاری دولت موقت صورت پذیرفت، به بهای تحریم اقتصادی و جنگ، همانطور که گفتیم چهرة دلپذیری از نهضت کذا نیز به ما ملت ارائه داد، و جایگاه چپنمایان را هم به عنوان مبارزان ضدامپریالیست تثبیت کرد.
از قضای روزگار گروه فرخ نگهدار نیز یک بیانیه صادر کرده و از اینکه آخوند محسنی اژهای هنوز در رأس امور است ابراز ناخشنودی فرموده. چرا که به گفتة «داسالله»، آخوند اژهای با قتلهای زنجیرهای در ارتباط است! البته نمیدانیم چرا در میان این گلة کثیر آدمکشان و شکنجهگران ساکن جمکران، «داسالله» مخالفت خود را فقط با محسنی اژهای مطرح میکند؛ حتماً حکمتی دارد!
همچنین نمیدانیم چرا ابراز ناخشنودی «داسالله» شریف و بسیار محترم با گلایههای نهضت منفور از وزارت اطلاعات تقارن زمانی پیدا کرده! این امر باعث نگرانی ما است، چرا که همصدائی «داسالله» و «داشالله» همواره در راستای ایجاد آشوب و افزایش سرکوب صورت پذیرفته. همچنانکه در دوران نخست وزیری شاپور بختیار و بعدها هنگام اشغال سفارت آمریکا در تهران شاهد چنین تقارنی بودیم: تحریک افکار عمومی بر «محور نفرت»! اول نفرت از شاه، بعد هم نفرت از آمریکا، و ... و این عملیات «موفقیتآمیز» در واقع آنروی سکة «محور پرستش» به شمار میرود. این محور بعداً به همت برندگان خوشبخت صحنة آشوبگریها در جامعه مستقر خواهد شد، تا پایهریزی یک استبداد جدید امکانپذیر شود.
در عمل ارائة «تصویر دلپذیر» از مزدوران و بحرانآفرینانی چون مصدق یا بازرگان زمینة «فردپرستی» را فراهم میآورد. ورود ادبیات «پرستش» به زمینة سیاسی شرط لازم و کافی برای گسترش پیشفرضهای «فاشیسم» است، چون هر آنچه پرستیده شود «مقدس» خواهد بود و هر چه در ارتباط با خداوند فرضی قرار گیرد «تقدس» خواهد یافت. تا پیش از جمعآوری اوباش همیشه در صحنه، انتشار یک کاریکاتور در غرب کافی بود که ساواک اراذل را به عنوان «مسلمانان» خشمگین وارد صحنه کند. و این روزها از آنجا که دست محافل فاشیسم بینالملل برای تحریک افکار عمومی در ایران در گل مانده، اهالی واتیکان «نشست» اتحاد با مسلمانان بر پا کردهاند، و در چاه جمکران نیز تقدس دولت به تقدس رهبری «وصله» شده.
بله! رهبر مفلوک حکومت اسلامی اخیراً «تقدس» دولت را شخصاً اعلام فرموده، گوشزد کردند، هر کس این دولت را آزار دهد سر و کارش با «خداوند» خواهد بود! به عبارت دیگر به زعم مقام معظم، نه تنها خداوندی وجود دارد که این خدواند، کار و زندگی ندارد و فقط ناظر بر اعمال دولت و ملت ما است، نظرات خود را هم در اینمورد شخصاً به اطلاع جناب «رهبر» حکومت جمکران میرساند. و از اینروست که خامنهای نظریات خداوند را به رسانههای جمکران ابلاغ میکنند، چرا که این شیخ جنایتکار خود را در موضع رابط ملت ایران با خداوند قرار داده، و در نتیجه «مقدس» هم شده!
ولی تقدسپروری به این مختصر ختم نمیشود. رفته، رفته اقوام مختلف ایرانی، نویسندگان و شاعران و نقاشان و ... همه مانند «محمد» تقدس پیدا خواهند کرد و کسی حق ندارد کاریکاتوری از اینان بکشد. جنجال کاریکاتور سوسک در رسانة حکومتی را که فراموش نکردهایم، به «ملت» آذری «توهین» شده بود! بعد هم لازم آمد تا در شهر تبریز آشوبی «در خور» سازماندهی، و سرکوبی شایسته نیز نصیب مردم ایران گردد. این بازی مهوع به رسانههای دیگر سرایت کرد ولی به دلائلی که ما از آن بیخبریم به یکباره متوقف شد.
حال یک پرانتز کوچک باز میکنیم و به کسانی که سوپرمارکت دو نبش تقدس باز کردهاند میگوئیم، پیش از آنکه محمد مصدق و اربابانش کودتای 28 مرداد را سازمان دهند، کاریکاتورهای شاه در رسانهها منتشر میشد! بله، آنزمان سلطنت پهلوی در ایران قانونی بود، چرا که محمدرضا پهلوی از طریق قانونی به سلطنت رسیده بود و هنوز جهت سرکوب گروههای سیاسی از جمله حزب توده برنامههای سوءقصد به شاهنشاه سازمان نیافته بود. ولی پس از کودتا، محمد مصدق در جایگاه «قهرمان» قرار گرفت، حزب توده جایگاه چپ را اشغال کرد، کاریکاتور شاه ممنوع شد، و این خیمه شب بازی هم با توسل به کودتای ژنرال هویزر در ایران به اوج خود رسید.
سایت «اخبار روز» که معرف حضور همگان است، امروز در مطلبی تحت عنوان «صادق هدایت، علی مقدم، جمیل صدقی زهاوی و زمزمة عقلهای سلیم و ناسلیم» به قلم «انورسولتانی»، چندین تقدس نوین به ما اعطاء کرده تا در ضمن لگدی هم به صادق هدایت زده باشد.
نویسندة مطلب میگویند، صادق هدایت کاریکاتور «صدقی زهاوی» را کشیده و به «ملت» کرد توهین کرده، چون نمیدانسته صدقی زهاوی که در کنگرة بزرگداشت فردوسی شرکت داشته، «کرد» است! میبینیم که «طنز» اصولاً «مکروه» شده! ماجرا به ادعای نویسندة مطلب از این قرار بوده که در سال 1313، در جشن هزارة فردوسی در تهران، علی مقدم و صادق هدایت جزوهای منتشر کردند که در آن شعرهای مقدم و کاریکاتورهای صادق هدایت، «اهانتی» بوده به صدقی زهاوی! نویسنده میگوید، زهاوی به عنوان نمایندة کشور عراق در جشن شرکت کرده، و شعری هم به فارسی در ستایش فردوسی خوانده بود! پس کسی حق نداشته کاریکاتور او را بکشد! چرا این عمل مقدم و هدایت «توهین» بوده؟ چون ایشان «کرد» بودند! و میدانیم که اخیراً همة «اقوام» نه تنها «تقدس» یافتهاند که به «ملت» هم تبدیل شدهاند! در نتیجه کسی حق ندارد در مورد آنان طنز بنویسد یا جسارتاً کاریکاتورشان را بکشد!
ولی هنوز به تقدس فروشی اصلی نرسیدهایم! چون در این ترهات، صادق هدایت نیز به «اسطوره» تبدیل میشود! و میدانیم که «اسطورههائی» چون هدایت نمیباید چنین کار زنندهای میکردند! «کار زننده»، کشیدن کاریکاتور نمایندة عراق است که «نسب کردی» داشته! نویسنده پس از مدح و ستایش نسب کردی زهاوی ـ صادق هدایت از آن بیخبر بوده و جسارتاً ایشان را عرب پنداشته ـ میفرمایند اصلاً صادق هدایت به چه حقی به اعراب مسلمان توهین میکند؟ سپس نتیجه میگیرند که هدایت «شووینست» بوده!
بله! همانطورکه میبینیم «اعراب مسلمان» هم مقدس شدهاند و «طنز» در مورد آنان نیز ممنوع است. در واقع چرندیات «انورسولتانی» تکرار همان مهملاتی است که تاکنون از زبان پارسیپورها و پژوهشگران ریزهخوار سفرة فاشیسم برای لجنپراکنی به صادق هدایت در بوقهای استعماری گذاشته شده بود و پیشتر در شاخکهای متعدد «بیبیسی» از جمله رادیوزمانه به مخاطبان حقنه میشد. به قلم به مزدهای محفل «احترام به ادیان»، از جمله به انور سولتانی چند نکته را یادآور میشویم. هیچ قوم و ملتی «مقدس» نیست. و هیچ فردی «تقدس» ندارد، در نتیجه در مورد همه میتوان طنز نوشت و کاریکاتور همه را میتوان کشید. از همه مهمتر، صادق هدایت به هیچ عنوان یک «اسطوره» نیست. صادق هدایت نویسندهای است که موجودیت تاریخی دارد و این نویسنده، کاریکاتور نمایندة عراق را هم کشیده. صدیق زهاوی، کرد یا عرب و یا فارس، با هر دین و مذهبی که داشته هیچگونه تقدسی ندارد، سرکار اگر قصد دمجنبانی برای محافل احترام به ادیان را دارید، با گزافهگوئی در مورد صادق هدایت، و اسطوره خواندن وی نمیتوانید نانی برای اربابانتان به تنور فاشیسم بچسبانید. صادق هدایت برخلاف ترهات سرکار اصلاً نویسندة متعهد و مکتبیای نبوده، خیلی کور خواندهاید، و از شدت کوردلی در تاریکی لجنپراکنی میکنید:
«اگر [...] زهاوی [...] یک عرب تمام عیار بود، آنها [هدایت و مقدم] چه حق داشتند اینگونه به هم کیشان آنان و دیگر اعراب که بخشی از آنان شهروندان خود ایراناند، اهانت روا دارند؟ چگونه است که نویسندگان متعهد این آب خاک تف سربالا میاندازند و به خود روا میدارند که [...] به کرامت ملتی توهین کنند.»
بله این قلم شیوای بازاری و مبتذل نشان میدهد که آبشخور نویسنده کجاست! این «قلم» که بر وجود «شهروند» در ایران، «تعهد» نویسنده و «کرامت» ملت تأکید دارد گویای این واقعیت است که دکان حکومت مفلوک جمکران و ارباباناش بدون «تقدس» و «تعهد» به «تقدس» حسابی کساد خواهد شد. جالب اینجاست که نویسندة این مطلب مضحک از «تعصبات نژادی» هم گلایهها دارد و میگوید، «چرا نخبگان ما به درة هولناک این تعصبات در غلطیدند و سرنا را از سر گشادش زدند.» در واقع آنان که سرنا را از سر گشادش میزنند، پادوهای محفل احترام به ادیاناند که میپندارند با کوفتن بر طبل قومگرائی و دین پروری میتوان تنور ارباب را در منطقه گرم نگاه داشت. ولی ما به انورسولتانیها و کارفرمایانشان میگوئیم که نه تنها کرد و ترک و عرب که پارسها هم هیچگونه تقدسی ندارند. در ضمن مقدمة «ناصر پاکدامن» بر جزوة مقدم و هدایت برای لجنپراکنی به صادق هدایت به هیچ عنوان «کفایت» نمیکند. این ناصر پاکدامن است که «طنز» را با «احساسات افراطی میهنپرستانه» در ترادف قرار داده، تا بتواند نتیجة مطلوب را به دست آورد:
«این جزوه واکنشی است در اعتراض [...] اعتراضی است مبتنی بر احساسات افراطی میهنپرستانه[...]»
بله، زندگی در پاریس خرج دارد! و مقدمة جناب پاکدامن در واقع واکنشی است مبتنی بر شناخت «نرخ روز» و درک «جهت باد» که هیچ ارتباطی با میهن و میهنپرستی هم نمیتواند داشته باشد. آنچه ملاک قرار میگیرد مقدمة شکمی ناصر پاکدامن نیست، مهم این است که واکنش علی اصغر حکمت، وزیر فرهنگ وقت به طنز در سال 1313، مشابه واکنش کنونی انور سولتانی خودمان است:
«[...] انتشار این جزوه خشم جناب[...] حکمت وزیر فرهنگ آن زمان را برافروخت و با کمک مراجع قانونی صادق هدایت ممنوعالقلم شد و تحت تعقیب قانونی قرار گرفت.»
این «تشابه فکری»، بیشتر از آنچه دلیلی باشد بر محکومیت هدایت، نشانگر این واقعیت است که میزان درک انور سولتانی، ساکن استانبول، با فهم و شعور وزیر «فرهنگ» کلنل میرپنج، و به ویژه با میزان درک آقای ناصر پاکدامن، که از فرهیختگان «محفل آدمیت» به شمار میروند، آنقدرها با هم فاصله ندارد.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت