دلقی و خلقی!
...
در پایان رمان «دائیجان ناپلئون»، مشقاسم حکایات ارباب را به نام خود ثبت کرده و با نام «آقای سالار»، از شهامت و قهرمانی خود در جنگ کازرون اینچنین لاف میزند:
«گرماگرم جنگ کازرون بود [...] انگلیسا ما را از یک طرف محاصره کرده بودند [...] خدادادخان یاغی هم که نوکر خودشان بود [...] از یک طرف دیگر [...] من دیدم هیچ چارهای نیست غیر اینکه خدادادخان را با گلوله بزنم [...] خدادادخان وقتی تیر خورد [...] قشونش پراکنده شد [...] انگلیسا [...] مرتب به انگلیسی میگفتند آفرین، مرحبا، دستمریزاد [...] ـ شما مگر انگلیسی بلدید؟ ـ والله دروغ چرا؟ تا قبرآآ...»
ص. 429، دائیجان ناپلئون.
انتخابات در حکومت اسلامی در هر حال یک شبیهسازی است. و شرکت در این انتخابات تأمین مشروعیت برای حکومت دست نشاندة سازمان سیا خواهد بود. برای کسب چنین مشروعیتی است که «نیویورک تایمز»، شیپور تبلیغاتی آنگلوساکسونهای آخوندپرور، در تاریخ پنجم دسامبر 2008، عبدالکریم سروش را «لوتر» خوانده و نور دمکراسی در جبین این عملة فاشیسم رویت کرده. البته ایجاد ارتباط بین «لوتر» و «دمکراسی» را نیز برای ما ایرانیان مسلماً نویسندة مقاله، «محمد آیتاللهیتبار» تعریف خواهند کرد، که هم محمد است و هم از تبار «آیتالله!» چرا که اهالی نیویورکتایمز که از مدافعان تروریستهای جدائیطلب کشمیراند، خود حاضر نخواهند شد آلودة لجن «سروش» شوند؛ در نتیجه این «مهم» را به یک قلم بهمزد ایرانینما محول کردهاند، که ضمن چرندبافی بگوید، سروش برای «نجات مذهب» خواهان «جدائی مسجد از قدرت شده»! البته به عقیدة «آیتاللهی» سروش قصد «رهائی از مذهب» ندارد!
بله! جهت «چنج»، این ترهات نوین را دارودستة برژینسکی بجای شعار «عدم دخالت دین در سیاست» گذاشتهاند، چرا که ضمن قیاس به نفس، حتماً ما را هم ابله میپندارند. ولی مسلماً ما ایرانیان به این نوع «چنج» کشکی «نید» نداریم.
سروش، به فرمان نیویورکتایمز خواهان «جدائی مسجد از سیاست» شده، نه جدائی دین از سیاست! چرا که اهالی نیویورکتایمز نیک میدانند اگر در ایران، دین از سیاست جدا شود، در یک چشم بهم زدن اربابان دین فروششان مانند سیندرلا «خاکسترنشین» خواهند شد.
سروش، فیلسوف کبیر، سیسال پیش که سنگ حکومت اسلامی به سینه میزد شعور درک این اصل مسلم را نداشت که، هر پدیدهای در عرصة واقعیت و سیاست فرسایشپذیر است؟! پس باید پرسید این فیلسوف فرهیخته چه فلسفهای خوانده بود؟ فلسفة حماقت و مزدوری؟ خلاصه بگوئیم، کسی که شناخت فلسفی از مفاهیم داشته باشد از درک چنین مسائل ابتدائی عاجز نمیماند. در واقع، سروش همانقدر فیلسوف است که روحالله خمینی. پس حضور سروش، آیتاللهیتبار، و خصوصاً اهالی نیویورکتایمز عرض کنیم، کور خواندهاید! اگر میپندارید با وراجی پیرامون «سکولاریسم»، «جدائی مسجد از سیاست» و «اسلام عقلانی» میتوانید باز هم «حماسه» بیافرینید واقعاً عقلتان پارهسنگ برمیدارد! «جدائی دین از مسجد» همان ترهاتی است که پیش از این دیگر نانخورهای استعمار تحت عنوان «جدائی دین از دولت» مطرح میکردند. جالب است که هر گاه آستان مقدس پنتاگون نیازمند تأمین مشروعیت برای حکومت اسلامی جمکران میشود، بلافاصله قلم به مزدهای سازمانهای اطلاعاتی به طبل زدن برای «سروش» مشغول میشوند!
پیش از خیمه شب بازی «نیکولاس براون ـ لاریجانی» که از طریق دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی به آفرینش «حماسة دوم خرداد» منجر شد، کیهان لندن به سراغ فیلسوف کبیر عرصة بینوائی فرهنگی جمکران، عبدالکریم سروش رفته بود و ضمن ردیف کردن چند صفحه مهملات و ترهات، این پادوی سرکوب استحماری را به لقب «معمار رنسانس اسلامی» آراسته بود. این چنین بود که پانزده روز پس از نخست وزیری تونیبلر، ستارة بخت و اقبال محمدخاتمی هم درخشیدن گرفت و جهت تداوم سرکوب و چپاول ما ملت شعار «اصلاحات» بجای «سازندگی» نشست. اکبر رفسنجانی جای خود را به محمدخاتمی سپرد تا «اصلاحات»، ویراست استعمار برایمان پیاده شود. و به راستی که خاتمی از عهدة این مهم به نحو احسن بر آمد. اما پیش از ادامة مطلب لازم است پیرامون وبلاگ «آلکسی دوم» توضیح مختصری داده شود.
چرا وبلاگ روز گذشته به آلکسی دوم اختصاص داده شد؟ چون آلکسی دوم از معدود افرادی بود که نه تنها جذب «باشگاه» قدرت استالین نشد که برای مبارزه با حاکمیت کودتا نیز به خشونتطلبان و قانون شکنان نپیوست. افرادی چون آلکسی میکائیلویچ، که در یک جامعة قربانی خشونت، پیروی از راه «تعادل» را بر میگزینند همواره مورد تأئید ما خواهند بود. ما برخلاف حزب توده، «فدائیان خلق» و امثال ابراهیم یزدی و یا دیوانگانی از قماش روحالله خمینی خواهان «تغییر جامعه» و تشکیل یک جامعة یکدست نیستیم. و از همه مهمتر نیک آگاهایم که جامعة بدون مذهب نمیتواند وجود داشته باشد!
تفاوتی هم نمیکند که این مذهب چیست. مهم این است که افراد بشر برای فرار از ناشناختههای آینده به سوی «پناهگاه امن» خداوندی، یا بهتر بگوئیم به آغوش پدر معنوی میروند. این یک واقعیت است. ما نمیتوانیم جامعهای داشته باشیم که تک، تک افراد آن «زیگموند فروید» یا «مارکس» باشند. در نتیجه سخنان «چپنمایان خلقی» و «افراطیون دلقی» مبنی بر «تغییر جامعه» را فقط نشان از حماقت آنان میدانیم. البته در مورد «مرز پرگهر» شرایط کمی متفاوت است، چرا که «خلقی» یا «دلقی»، هر دو سر در دامان استعمار گذاشتهاند، و پس از سه دهه همکاری مشترک با مراکز استعماری هنوز در کمال بیشرمی برای مزدوری و حماقت خود «تقدس» هم قائل میشوند.
سایت دینپرور رادیوزمانه مدتی است مطالبی آمیخته به راست و دروغ تحت عنوان «30 سال پیش در چنین روزی» منتشر میکند. در این مطالب از زبان شخصیتهای سیاسی و نظامی نقلقولهائی میشود، یا اینکه سخن از رخدادهائی به میان میآید که امکان بررسی «واقعیت» آنها برای خواننده اصولاً وجود ندارد. خلاصه بگوئیم سایتکذا برای خوانندگان «قصه» میگوید! این سایت در مطلب مورخ 15 آذرماه خود به ترور «سرهنگ زمانیپور» توسط سازمان فدائیان خلق اشاره دارد.
البته کسانی که آشوبهای سال 1357 را به یاد دارند میدانند که ترور افراد و تخریب بانکها و ادارات دولتی آنزمان در زمرة «مبارزات» به شمار میرفت، و هر چند آگاهان از فضاسازیهای سیاسی به صراحت دست جنایتکار استعمار را میدیدند که چگونه افسار «مبارزان» را میکشد، مشخص نبود چه گروههائی دست به ترور میزنند: ساواک، دلقی یا خلقی؟ چرا که در کمال تأسف هر سه در یک مسیر گام برمیداشتند. حداقل امروز همسوئی خلقی و دلقی با ساواک و استعمار آخوند پرور مشخص شده. در هر حال، امروز یکنفر در پیامی به نویسندة مطلب مذکور اعتراض کرده که چرا قتل یک افسر شهربانی را «ترور» میخواند، «شاهدان هنوز زندهاند!» ایشان ضمن اعتراض به نویسنده میفرمایند:
«تروریست نامیدن نیروهای انقلابی بخصوص سازمان پرافتخار چریکهای فدائی خلق ایران که قهرمانانه در مقابل جنایتکاران ایستادند [شما] چه تعریفی از ترور و تروریسم دارید؟»
بله! رفقا هنوز بر خرمراد سوار نشده، در شرایطی که نانخور حکومتاند، و به قول همکارانشان بانک جمکران در پاریس میزنند، حفظ «تقدسشان» واجب شرعی است، وای به روزی که به قدرت دست یابند! «حضرات» به ادعای نویسندة رادیوزمانه سرهنگ زمانیپور را مجازات کردهاند، چرا که «فرمان گلوله باران مردم مشهد را او صادر کرده بود»! البته در اینکه «نیروهای انقلابی» بخصوص «سازمان پرافتخار چریکهای فدائی خلق» قهرمانانه در مقابل جنایتکاران ایستادند جای بحث نیست! همکاری با حزب توده و حکومت اسلامی، نشستن پای منبر محمد خاتمی در لندن همه و همه حکایت از همین «مبارزات» و تداوم آن دارد. با این وجود مشخص نیست جنایتکاران چه کسانی بودند! چرا که حضور رفقا باید عرض کنیم فرمان «گلوله باران مردم مشهد»، اگر هم واقعیت داشته باشد نمیتواند از سوی یک سرهنگ شهربانی صادر شود! اگر با «سلسله مراتب» در تشکلهای «امنیتی ـ نظامی» آشنائی ندارید، فرصتی است تا بر افتخارات سازمان پرافتخار بیافزائید و مهملبافی و شعارهای ابلهانة آخوندی را کنار بگذارید. و حتماً میدانید که پس از ترور سرهنگ زمانیپور، فرد دیگری بجای وی منصوب شده! درک این نوع نقل و انتقالات سازمانی دیگر سادهتر از آن است که نیازی به «افتخارات» و «مبارزات» با جنایتکاران داشته باشد!
چه کسی به سرکار گفته که قتل یک افسر شهربانی «مبارزات» به شمار میرود؟ مبارزه برای نیل به کدام هدف؟ از کشتار و سرکوب چه چیزی عاید مردم مملکت شده؟ نتیجة این «مبارزات» حکومت «بیعیبونقص» اسلامی است که شما و امثال شما برای ما ملت به ارمغان آوردهاید! کشور ایران را تحت نظارت عالیة سفارتخانههای غربی یکصدسال در روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به عقب برگرداندید. شما عزیزان «خلقی» که تا به این حد اهل ایستادگی قهرمانانه بودید چرا زمانیکه همین شهربانی «پاسدار» آموزش میداد و در مساجد «کمیته» به راه انداخته بود، در برابر سازماندهی دولت کودتا، یا همان حکومت دلقیها «قهرمانبازی» به راه نیانداختید؟ چرا زمانیکه امام دجال در یکی از نخستین اعلامیههای «بیترهبری» شما را «نجس» خواند، گلولههای «سرخ خلق» را نصیب پوزة این مردک دیوانه نکردید؟ چرا زمانیکه حکومت «کودتای 22 بهمن» جهت توجیه گلوله باران مردم در گنبد، رفقایتان را در برنامهای تلویزیونی در کنار یک «تیمسار» ارتش شاهنشاهی، در مقام فرماندهی این عملیات نشاند، یک گلوله حرام «تیمسار» کذا نکردید که به سرنوشت همان سرهنگ دچار شود؟ شما که اهل کشت و کشتار بودید چرا ناگهان «صبر انقلابی» به خرج دادید؟
بله، دیدیم و خوب هم دیدیم که صبرتان خیلی «انقلابی» بود، آنقدر این پا و آن پا کردید و «خلق، خلق» گفتید، تا مشتی بچه دبیرستانی را راهی سلولهای اوین کنید، و خودتان بیائید در اروپا و آمریکا و در سایت رادیوزمانه به «مبارزات» ادامه بدهید. آنزمان همانطور که همه میدانیم، هر چند هنوز «سازمان» اطلاعیهای در این باب صادر نکرده، تیر در خشاب تفنگتان گیر کرده بود! ولی ما میدانیم که غلامبچههای سفارت مصلحت ندیده بودند مهمات در اختیارتان قرار بدهند!
بله رفقا! فراموش نکنیم که شاهدان هنوز زندهاند، و شاهد بودهاند که سازمان پرافتخار به دو شاخة کاذب تقسیم شد تا هم افتخار همکاری با حزب توده و حکومت اسلامی را در کارنامة افتخارآفرین خود به ثبت برساند، و هم صحنة «مبارزات مسلحانه» یا بهتر بگوئیم عرصة ترور و تروریسم را از انحصار «رقبا» به در آورد. حال میپرسید «تروریسم» چیست؟ تروریسم، توسل به خشونت، قتلعمد، سوءقصد و تخریب و وحشیگری برای ایجاد ارعاب و ناامنی در جامعه است. تروریسم شیوهای است که توسط گروههای سیاسی فاقد مشروعیت برای دستیابی به قدرت، و یا توسط حاکمیتهای استبدادی جهت حفظ همین قدرت مورد استفاده قرار میگیرد. این تعریفی است که شامل فعالیتهای «سازمان پرافتخار» و حکومت ملایان، به ویژه در دوران اصلاحطلبی میشود.
«[...] والله دروغ چرا؟ تا قبر آآ... ما که چل سال با انگلیسا زد و خورد کردهایم زبانشان را نمیفهمیم؟ یادش بخیر یک همشهری داشتیم [...] دائیجان ناپلئون[...] آهسته گفت: قاسم خفه شو!»
ص. 382، رمان «دائیجان ناپلئون.»
«گرماگرم جنگ کازرون بود [...] انگلیسا ما را از یک طرف محاصره کرده بودند [...] خدادادخان یاغی هم که نوکر خودشان بود [...] از یک طرف دیگر [...] من دیدم هیچ چارهای نیست غیر اینکه خدادادخان را با گلوله بزنم [...] خدادادخان وقتی تیر خورد [...] قشونش پراکنده شد [...] انگلیسا [...] مرتب به انگلیسی میگفتند آفرین، مرحبا، دستمریزاد [...] ـ شما مگر انگلیسی بلدید؟ ـ والله دروغ چرا؟ تا قبرآآ...»
ص. 429، دائیجان ناپلئون.
انتخابات در حکومت اسلامی در هر حال یک شبیهسازی است. و شرکت در این انتخابات تأمین مشروعیت برای حکومت دست نشاندة سازمان سیا خواهد بود. برای کسب چنین مشروعیتی است که «نیویورک تایمز»، شیپور تبلیغاتی آنگلوساکسونهای آخوندپرور، در تاریخ پنجم دسامبر 2008، عبدالکریم سروش را «لوتر» خوانده و نور دمکراسی در جبین این عملة فاشیسم رویت کرده. البته ایجاد ارتباط بین «لوتر» و «دمکراسی» را نیز برای ما ایرانیان مسلماً نویسندة مقاله، «محمد آیتاللهیتبار» تعریف خواهند کرد، که هم محمد است و هم از تبار «آیتالله!» چرا که اهالی نیویورکتایمز که از مدافعان تروریستهای جدائیطلب کشمیراند، خود حاضر نخواهند شد آلودة لجن «سروش» شوند؛ در نتیجه این «مهم» را به یک قلم بهمزد ایرانینما محول کردهاند، که ضمن چرندبافی بگوید، سروش برای «نجات مذهب» خواهان «جدائی مسجد از قدرت شده»! البته به عقیدة «آیتاللهی» سروش قصد «رهائی از مذهب» ندارد!
بله! جهت «چنج»، این ترهات نوین را دارودستة برژینسکی بجای شعار «عدم دخالت دین در سیاست» گذاشتهاند، چرا که ضمن قیاس به نفس، حتماً ما را هم ابله میپندارند. ولی مسلماً ما ایرانیان به این نوع «چنج» کشکی «نید» نداریم.
سروش، به فرمان نیویورکتایمز خواهان «جدائی مسجد از سیاست» شده، نه جدائی دین از سیاست! چرا که اهالی نیویورکتایمز نیک میدانند اگر در ایران، دین از سیاست جدا شود، در یک چشم بهم زدن اربابان دین فروششان مانند سیندرلا «خاکسترنشین» خواهند شد.
سروش، فیلسوف کبیر، سیسال پیش که سنگ حکومت اسلامی به سینه میزد شعور درک این اصل مسلم را نداشت که، هر پدیدهای در عرصة واقعیت و سیاست فرسایشپذیر است؟! پس باید پرسید این فیلسوف فرهیخته چه فلسفهای خوانده بود؟ فلسفة حماقت و مزدوری؟ خلاصه بگوئیم، کسی که شناخت فلسفی از مفاهیم داشته باشد از درک چنین مسائل ابتدائی عاجز نمیماند. در واقع، سروش همانقدر فیلسوف است که روحالله خمینی. پس حضور سروش، آیتاللهیتبار، و خصوصاً اهالی نیویورکتایمز عرض کنیم، کور خواندهاید! اگر میپندارید با وراجی پیرامون «سکولاریسم»، «جدائی مسجد از سیاست» و «اسلام عقلانی» میتوانید باز هم «حماسه» بیافرینید واقعاً عقلتان پارهسنگ برمیدارد! «جدائی دین از مسجد» همان ترهاتی است که پیش از این دیگر نانخورهای استعمار تحت عنوان «جدائی دین از دولت» مطرح میکردند. جالب است که هر گاه آستان مقدس پنتاگون نیازمند تأمین مشروعیت برای حکومت اسلامی جمکران میشود، بلافاصله قلم به مزدهای سازمانهای اطلاعاتی به طبل زدن برای «سروش» مشغول میشوند!
پیش از خیمه شب بازی «نیکولاس براون ـ لاریجانی» که از طریق دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی به آفرینش «حماسة دوم خرداد» منجر شد، کیهان لندن به سراغ فیلسوف کبیر عرصة بینوائی فرهنگی جمکران، عبدالکریم سروش رفته بود و ضمن ردیف کردن چند صفحه مهملات و ترهات، این پادوی سرکوب استحماری را به لقب «معمار رنسانس اسلامی» آراسته بود. این چنین بود که پانزده روز پس از نخست وزیری تونیبلر، ستارة بخت و اقبال محمدخاتمی هم درخشیدن گرفت و جهت تداوم سرکوب و چپاول ما ملت شعار «اصلاحات» بجای «سازندگی» نشست. اکبر رفسنجانی جای خود را به محمدخاتمی سپرد تا «اصلاحات»، ویراست استعمار برایمان پیاده شود. و به راستی که خاتمی از عهدة این مهم به نحو احسن بر آمد. اما پیش از ادامة مطلب لازم است پیرامون وبلاگ «آلکسی دوم» توضیح مختصری داده شود.
چرا وبلاگ روز گذشته به آلکسی دوم اختصاص داده شد؟ چون آلکسی دوم از معدود افرادی بود که نه تنها جذب «باشگاه» قدرت استالین نشد که برای مبارزه با حاکمیت کودتا نیز به خشونتطلبان و قانون شکنان نپیوست. افرادی چون آلکسی میکائیلویچ، که در یک جامعة قربانی خشونت، پیروی از راه «تعادل» را بر میگزینند همواره مورد تأئید ما خواهند بود. ما برخلاف حزب توده، «فدائیان خلق» و امثال ابراهیم یزدی و یا دیوانگانی از قماش روحالله خمینی خواهان «تغییر جامعه» و تشکیل یک جامعة یکدست نیستیم. و از همه مهمتر نیک آگاهایم که جامعة بدون مذهب نمیتواند وجود داشته باشد!
تفاوتی هم نمیکند که این مذهب چیست. مهم این است که افراد بشر برای فرار از ناشناختههای آینده به سوی «پناهگاه امن» خداوندی، یا بهتر بگوئیم به آغوش پدر معنوی میروند. این یک واقعیت است. ما نمیتوانیم جامعهای داشته باشیم که تک، تک افراد آن «زیگموند فروید» یا «مارکس» باشند. در نتیجه سخنان «چپنمایان خلقی» و «افراطیون دلقی» مبنی بر «تغییر جامعه» را فقط نشان از حماقت آنان میدانیم. البته در مورد «مرز پرگهر» شرایط کمی متفاوت است، چرا که «خلقی» یا «دلقی»، هر دو سر در دامان استعمار گذاشتهاند، و پس از سه دهه همکاری مشترک با مراکز استعماری هنوز در کمال بیشرمی برای مزدوری و حماقت خود «تقدس» هم قائل میشوند.
سایت دینپرور رادیوزمانه مدتی است مطالبی آمیخته به راست و دروغ تحت عنوان «30 سال پیش در چنین روزی» منتشر میکند. در این مطالب از زبان شخصیتهای سیاسی و نظامی نقلقولهائی میشود، یا اینکه سخن از رخدادهائی به میان میآید که امکان بررسی «واقعیت» آنها برای خواننده اصولاً وجود ندارد. خلاصه بگوئیم سایتکذا برای خوانندگان «قصه» میگوید! این سایت در مطلب مورخ 15 آذرماه خود به ترور «سرهنگ زمانیپور» توسط سازمان فدائیان خلق اشاره دارد.
البته کسانی که آشوبهای سال 1357 را به یاد دارند میدانند که ترور افراد و تخریب بانکها و ادارات دولتی آنزمان در زمرة «مبارزات» به شمار میرفت، و هر چند آگاهان از فضاسازیهای سیاسی به صراحت دست جنایتکار استعمار را میدیدند که چگونه افسار «مبارزان» را میکشد، مشخص نبود چه گروههائی دست به ترور میزنند: ساواک، دلقی یا خلقی؟ چرا که در کمال تأسف هر سه در یک مسیر گام برمیداشتند. حداقل امروز همسوئی خلقی و دلقی با ساواک و استعمار آخوند پرور مشخص شده. در هر حال، امروز یکنفر در پیامی به نویسندة مطلب مذکور اعتراض کرده که چرا قتل یک افسر شهربانی را «ترور» میخواند، «شاهدان هنوز زندهاند!» ایشان ضمن اعتراض به نویسنده میفرمایند:
«تروریست نامیدن نیروهای انقلابی بخصوص سازمان پرافتخار چریکهای فدائی خلق ایران که قهرمانانه در مقابل جنایتکاران ایستادند [شما] چه تعریفی از ترور و تروریسم دارید؟»
بله! رفقا هنوز بر خرمراد سوار نشده، در شرایطی که نانخور حکومتاند، و به قول همکارانشان بانک جمکران در پاریس میزنند، حفظ «تقدسشان» واجب شرعی است، وای به روزی که به قدرت دست یابند! «حضرات» به ادعای نویسندة رادیوزمانه سرهنگ زمانیپور را مجازات کردهاند، چرا که «فرمان گلوله باران مردم مشهد را او صادر کرده بود»! البته در اینکه «نیروهای انقلابی» بخصوص «سازمان پرافتخار چریکهای فدائی خلق» قهرمانانه در مقابل جنایتکاران ایستادند جای بحث نیست! همکاری با حزب توده و حکومت اسلامی، نشستن پای منبر محمد خاتمی در لندن همه و همه حکایت از همین «مبارزات» و تداوم آن دارد. با این وجود مشخص نیست جنایتکاران چه کسانی بودند! چرا که حضور رفقا باید عرض کنیم فرمان «گلوله باران مردم مشهد»، اگر هم واقعیت داشته باشد نمیتواند از سوی یک سرهنگ شهربانی صادر شود! اگر با «سلسله مراتب» در تشکلهای «امنیتی ـ نظامی» آشنائی ندارید، فرصتی است تا بر افتخارات سازمان پرافتخار بیافزائید و مهملبافی و شعارهای ابلهانة آخوندی را کنار بگذارید. و حتماً میدانید که پس از ترور سرهنگ زمانیپور، فرد دیگری بجای وی منصوب شده! درک این نوع نقل و انتقالات سازمانی دیگر سادهتر از آن است که نیازی به «افتخارات» و «مبارزات» با جنایتکاران داشته باشد!
چه کسی به سرکار گفته که قتل یک افسر شهربانی «مبارزات» به شمار میرود؟ مبارزه برای نیل به کدام هدف؟ از کشتار و سرکوب چه چیزی عاید مردم مملکت شده؟ نتیجة این «مبارزات» حکومت «بیعیبونقص» اسلامی است که شما و امثال شما برای ما ملت به ارمغان آوردهاید! کشور ایران را تحت نظارت عالیة سفارتخانههای غربی یکصدسال در روابط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی به عقب برگرداندید. شما عزیزان «خلقی» که تا به این حد اهل ایستادگی قهرمانانه بودید چرا زمانیکه همین شهربانی «پاسدار» آموزش میداد و در مساجد «کمیته» به راه انداخته بود، در برابر سازماندهی دولت کودتا، یا همان حکومت دلقیها «قهرمانبازی» به راه نیانداختید؟ چرا زمانیکه امام دجال در یکی از نخستین اعلامیههای «بیترهبری» شما را «نجس» خواند، گلولههای «سرخ خلق» را نصیب پوزة این مردک دیوانه نکردید؟ چرا زمانیکه حکومت «کودتای 22 بهمن» جهت توجیه گلوله باران مردم در گنبد، رفقایتان را در برنامهای تلویزیونی در کنار یک «تیمسار» ارتش شاهنشاهی، در مقام فرماندهی این عملیات نشاند، یک گلوله حرام «تیمسار» کذا نکردید که به سرنوشت همان سرهنگ دچار شود؟ شما که اهل کشت و کشتار بودید چرا ناگهان «صبر انقلابی» به خرج دادید؟
بله، دیدیم و خوب هم دیدیم که صبرتان خیلی «انقلابی» بود، آنقدر این پا و آن پا کردید و «خلق، خلق» گفتید، تا مشتی بچه دبیرستانی را راهی سلولهای اوین کنید، و خودتان بیائید در اروپا و آمریکا و در سایت رادیوزمانه به «مبارزات» ادامه بدهید. آنزمان همانطور که همه میدانیم، هر چند هنوز «سازمان» اطلاعیهای در این باب صادر نکرده، تیر در خشاب تفنگتان گیر کرده بود! ولی ما میدانیم که غلامبچههای سفارت مصلحت ندیده بودند مهمات در اختیارتان قرار بدهند!
بله رفقا! فراموش نکنیم که شاهدان هنوز زندهاند، و شاهد بودهاند که سازمان پرافتخار به دو شاخة کاذب تقسیم شد تا هم افتخار همکاری با حزب توده و حکومت اسلامی را در کارنامة افتخارآفرین خود به ثبت برساند، و هم صحنة «مبارزات مسلحانه» یا بهتر بگوئیم عرصة ترور و تروریسم را از انحصار «رقبا» به در آورد. حال میپرسید «تروریسم» چیست؟ تروریسم، توسل به خشونت، قتلعمد، سوءقصد و تخریب و وحشیگری برای ایجاد ارعاب و ناامنی در جامعه است. تروریسم شیوهای است که توسط گروههای سیاسی فاقد مشروعیت برای دستیابی به قدرت، و یا توسط حاکمیتهای استبدادی جهت حفظ همین قدرت مورد استفاده قرار میگیرد. این تعریفی است که شامل فعالیتهای «سازمان پرافتخار» و حکومت ملایان، به ویژه در دوران اصلاحطلبی میشود.
«[...] والله دروغ چرا؟ تا قبر آآ... ما که چل سال با انگلیسا زد و خورد کردهایم زبانشان را نمیفهمیم؟ یادش بخیر یک همشهری داشتیم [...] دائیجان ناپلئون[...] آهسته گفت: قاسم خفه شو!»
ص. 382، رمان «دائیجان ناپلئون.»
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت