مشقاسم در دانشگاه!
...
پیام موجود در سایت «ریا نووستی»، مورخ 4 دسامبر 2008، متعلق به نویسندة این وبلاگ است.
پیرامون وبلاگ «دلقی و خلقی» یادآور شویم که «رنسانس» به هیچ عنوان نمیتواند اسلامی باشد. همچنان که پیشتر در وبلاگ «دوقرن خروش» در پاسخ به پیام آقای «پویان» توضیح داده شد، «رنسانس» در اروپا ریشه در تضعیف بنیاد مذهب دارد و به همین دلیل با «رمان» پیوندی ناگسستنی یافته. بنابراین کسانی که رنسانس را به دین پیوند میزنند و آدمکی به نام سروش را «معمار رنسانس اسلامی» میخوانند در بهترین حالت، اگر خوشبین باشیم خواهیم گفت که از ویژگیهای رنسانس آگاه نیستند. در این چارچوب، همچنانکه پیشتر هم گفته شد شاهنامة فردوسی به هیچ عنوان «رنسانس ایرانی» نیست، بلکه تأکیدی است بر هویت ایرانی در برابر هویت تازیان. اینکه در نشست آکسفورد «حماسه» را در ترادف با «رمان» قرار میدهند و شاهنامه را «رنسانس ایرانی» میخوانند نشان از نیت پلید برگزارکنندگان چنین نشستهای استحماری دارد. اینکه رسانة دینفروش «نیویورک تایمز» با توسل به سروش، استقرار دمکراسی در کشور ایران را در «جدائی مسجد از سیاست» رویت کرده نیز حاکی از شارلاتانیسم سیاسی اربابان این رسانه است. فراموش نکنیم که نیویورک تایمز پیشتر هم از زبان «لاله بختیار» در پی توجیه و تأئید آیات قرآن برآمده بود. خلاصه بگوئیم حضرات میپندارند هنوز دوران جنگسرد است و اینان میتوانند یکشبه از زبالهدانها «شخصیت سیاسی» و «مبارز» استخراج کرده، برای ما ملت «رهبرسازی» کنند.
شرط لازم و کافی برای تدوام دور باطل استعماری در ایران این است که پایة هر جنبش آزادیخواهانه بر تحرکات استعماری همچون جنجال 16 آذر و یا آشوبهای 18 تیر استوار شود. میدانیم که دانشگاه در ایران به محل تولید انبوه «آشوب طلب» و «قانونشکن» تبدیل شده تا این تشکیلات اهرمی باشد برای اعمال فشار بر ملت ایران. پس امروز میپردازیم به سیاست ایجاد و تداوم «دور باطل» در کشور. جهت بررسی روند این سیاست «فریب» نگاهی خواهیم داشت به تاریخ معاصر و نقطة آغاز رسمی سیاست دور باطل در این دوره.
حدود 4 سال پس از کودتای بلشویکها در روسیه، کودتای کلنل آیرونساید در 21 فوریة سال 1921 از طریق تحمیل انزوای «سیاسی ـ اقتصادی» بر ایران تحقق یافت. بدون اینکه بخواهیم ایران را با روسیه به قیاس کشیم میتوانیم بگوئیم که استعمار انگلستان پس از منزوی کردن روسیه، انزوای ایران را در دستورکار خود قرار داد. و این انزوای سیاسی از یکسو همة ارتباطات «سیاسی ـ اقتصادی» کشور ایران با همسایگاناش را در چارچوب منافع انگلستان محدود کرد، و از سوی دیگر، باعث شد تا همة پدیدههائی که تحت عنوان «تحولات سیاسی در داخل» مطرح میشود، از همان محدودة استعماری فراتر نرود.
به عنوان نمونه کودتای آیرونساید کشف حجاب، حکومت قانون، ایجاد شهربانی و به ویژه مبازره با «ملوکالطوایفی» را در دستورکار خود داشت و این سیاستها را تحت عنوان سیاست رضاشاهکبیر اعمال میکرد. و اکثر این سیاستها تحت عنوان «مبارزه با استعمار» بر ایران تحمیل شد. از آنجمله است تأسیس بانک ملی، مسئلة نفت، ارتباط با آلمان هیتلری و ژستهای ناسیونالیستی اعلیحضرت که رمان «توپ مرواری» هم به آن اشاره دارد. در سال 1941 که گسترش روابط بین ایالات متحد و حاکمیت روسیه، منافع انگلستان را در ایران تهدید میکرد، تب میهنپرستی رضاشاه چنان بالا گرفت که یک تنه در برابر جهانیان ایستاده بود، تا حضور مشاوران نظامی هیتلر در ایران تداوم یابد! همین امر باعث شد تا جنوب ایران به اشغال ارتش انگلستان درآید و ارتش روسیه هم به شمال ایران وارد شود. نیازی به توضیح نیست که ارتش دستساز استعمار انگلستان و رضاشاه، فرماندة همین ارتش در برابر اشغالگران هیچ مقاومتی نکردند و انگلستان بنیانگذار ایران نوین را با یک کشتی باری از ایران خارج کرد.
رمان «دائیجان ناپلئون» نیز به فرمان «عدم مقاومت» که از سوی دائیجان صادر شده اشاره دارد. زمانیکه دائیجان برای اسیر شدن به دست «انگلیسا» خود را آماده میکرد:
«میخواهم بدانند که یک مرد جنگی در لحظة اسارت هم یک مرد جنگی است [...] آرزوی آنها این است که مرا خرد شده[...] دستگیر کنند تا فردا در تاریخ اسمم را آلوده کنند [...] مثل اینکه آمدند [...] این قاسم احمق [...] مثل اینکه دارد مقاومت میکند در حالیکه من فرمان داده بودم مقاومت نکند [...] یک سرباز انگلیسی [...] قدم به اتاق گذاشت [...] چشمهای [...] دائیجان برقی زد [...] و گفت [...] سردار بزرگ در اختیار شماست [...]»
ص. 417ـ 413، همان رمان.
بله وقتی سردار بزرگ را در تاریخ 25 شهریور 1320 از ایران خارج میکنند، یک آنتراکت بر سیاست انگلستان در ایران تحمیل میشود. 16 سال کودتای نظامی پایان میگیرد و سلطنت محمدرضاشاه با رأی مجلس «مشروعیت قانونی» مییابد. اینجاست که استعمار با تمرکز بر «نفت» بحران نوینی را آغاز میکند. تلاشهای میهن پرستانة مصدقالسلطنه برای قراردادن نفت ایران در انحصار آنگلوساکسونها ابتدا به اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ منجر شده، روابط ایران با همسایة شمالی را تیره میکند، سپس فدائیان اسلام و مصدق از طریق همین برنامة میهنپرستانه زمینة کودتای 28 مرداد را فراهم میآورند. و در هر گام عرصة سیاست ایران بیشتر به اسلام سیاسی آلوده میشود، تا در کودتای 22 بهمن 1357 همین اسلام کل حاکمیت را در دست گیرد.
تمامی این تحولات استعماری با شعار «استقلال» و «حفظ منافع ملی» بر ملت ایران تحمیل شده. همین سیاست استعماری است که به درون دانشگاهها نفوذ کرد، و به این دور باطل تداوم بخشید. به این ترتیب که هر یک از جنبشهای به اصطلاح آزادیخواهانه به تحرکاتی ارجاع میکند که جهت قهرمانسازی و گسترش دامنة سرکوب توسط استعمار سازمان یافته: بنیانگذاری «ایران نوین»، ملی کردن نفت، کودتای 28 مرداد، جنجال 16 آذر در دانشگاه تهران، انقلاب سفید، مخالفت با کاپیتولاسیون، و استقرار حکومت اسلامی، و ... و اصلاحطلبی و کودتای ناکام 18 تیرماه از آن جملهاند. از آنجا که این روزها همه، به ویژه حضرت محمد ملکی بر طبل 16 آذر و شهدا و قهرمانان این «مبارزات پرافتخار» میکوبند، نگاهی خواهیم داشت به کارنامة پرافتخار آقای ملکی.
محمد ملکی از دانشجویانی بود که در سن 27 سالگی، در تاریخ 16 آذرماه 1339 به مسافرت نیکسون به ایران اعتراض فرمودند و ظاهراً راهی زندان ساواک هم میشوند. ولی عجیب است که لطف ساواک شامل حال ایشان شده! چرا که نه تنها از تحصیل محروم نشدند که یکسال بعد، در سال 1340 جهت تدریس به استخدام رسمی دانشگاه تهران در میآیند! بله، عجیب است و ما هم تعجب میکنیم! ولی وقتی بدانیم که همین به اصطلاح مبارز پس از مدتی راهی انگلستان میشود تا عضوگیری برای ساواک را آغاز کند دیگر جای هیچ تعجبی نیست.
ملکی که از اعضای شبکة افروز، وزیر علوم حکومت آخوندی است، پس از کودتای 22 بهمن با نوچههای برگزیدة خود در انگلستان زمینة «پاکسازی» در دانشگاه تهران را فراهم میکند. و اینجاست که ساواک باز هم به کمک ایشان آمده، و از تیرماه سال 1360 برای مدت پنجسال شایعة دستگیری این مبارز بزرگ را بر سر زبانها میاندازد تا هیچکس در آزادیخواهی وی تردید نکند. و عجیب است که پس از آزادی از زندان، در سال 1365 ایشان از دانشگاه اخراج نمیشوند، بلکه تقاضای بازنشستگی میفرمایند، تا در دانشگاه آزاد تدریس کنند! آقای ملکی ضمن تدریس در دانشگاه آزاد، حتی اقدام به تأسیس آزمایشگاه، مراکز تحقیقاتی و بهداشتی و کارخانجات مختلف صنایع غذائی نیز کردهاند. و بالاخره به دلیل انتقاد از ریاست دانشگاه آزاد ایشان از تدریس در این دانشگاه هم محروم میشوند و همه باید بپذیرند که ملکی هیچ ارتباطی با شبکة قدرت ندارد، چرا که از سال 1365 ممنوعالخروج هم شده!
ولی یکنفر باید برای ما ملت توضیح دهد که این فرد ممنوعالخروج چگونه به ریاست مرکز تحقیقات صنایع کنسرو ایران منصوب میشود، و به عنوان کارشناس ارشد وزارت صنایع، وزارت بهداشت و مرکز تحقیقات و استاندارد ایران حقوق و مزایا دریافت میکند؟ در بیوگرافی محمد ملکی آمده است که وی از سال 1379 در خانة بستهنگار، داماد طالقانی به همراه جمعی از «ملی ـ مذهبیها» که اگر سرشان جدا شود از نعلین جدا نخواهند شد، دستگیر میشود و هیچ خبری از ایشان در دست نیست. خلاصه بگوئیم ایشان باز هم در زندان به سر میبرند و از همان زندان به نامه نگاری و چرندبافی پیرامون جنبش مترقی دانشجوئی مشغولاند! و مقالاتشان با امدادهای غیبی و کبوترنامهبر مرتباً به دست گردانندگان سایت «اخبارروز» میرسد!
سایت «اخبارروز» مورخ هفتم دسامبر 2008 مطلبی از ایشان در باب 16 آذر منتشر کرده، تحت عنوان، «خونی که 55 سال است میجوشد.» خون کذا در واقع «دیگ پلوئی» است که اربابان از 55 سال پیش برای امثال ملکی در دانشگاه سر بار گذاشتهاند، و مسلم است که فعلة فاشیسم چنین دیگ پر برکتی را رها نخواهند کرد. باری! محمد ملکی مقداری شعار «ملی ـ مذهبی» با زمینة ترهات شریعتی و «قیام دانشجوئی کربلا» ردیف کرده تا به ما نوید دهد که «دانشجویان» با شعارهای خود «خواب استبدادیان» را آشفته خواهند کرد! ولی میدانیم که تحقق چنین مهمی نان فراوانی به تنور «استعماریان» خواهد چسباند. میدانیم که از دوران محمد خاتمی محافل فاشیسم چشم امیدشان به دانشجویان است تا آشوبی بر پا کنند و به یاری دست الهی استعمار زمینة براندازی را فراهم آورند. پس تعجبی ندارد که جیرهخواران سنتی استعمار برای دانشجویان فراخوان شورش صادر کنند و مهملاتی نظیر حق و باطل را هم در «تاریخ» جاسازی کنند:
«استبدادیان مطمئن باشند خواب آشفتة آنها را شعارهای آزادیخواهانه و برابری طلبانة دانشجویان آشفتهتر خواهد ساخت و پیروزی حق بر باطل فرمان تاریخ است.»
چرندیات محمد ملکی را که به شیوة خمینی دجال تلاش دارد با هتاکی به شاه ایران برای خود مشروعیت دست و پا کند بررسی نخواهیم کرد. چرا که محمدملکی آشوبهای دانشگاه را که همواره توسط نانخورهای ساواک و حزب توده سازماندهی شده تا زمینهساز گسترش سرکوب شود، «مبارزه با استبداد» میخواند و به همین دلیل شعارهای پوچ فعلة فاشیسم را به «آزادی» و «برابری» پیوند میزند. شاید لازم باشد به این نورچشمی ساواک یادآور شویم که تاریخ «حقوباطل» ندارد! آنچه حق و باطل دارد «تاریخ ستیزی» است. برای ایشان متأسفایم که دیگر با «شعار دانشجویان» نمیتوانند خواب آشفتة اربابانشان را تحقق بخشند. باید به محمد ملکی بگوئیم، اگر چنین رویائی میتوانست تحقق یابد آشوبهای دانشگاه در دوران خاتمی یک کودتای موفق برای ارباباناش به ارمغان میآورد، و اصلاحطلبی روتاریکلاب لندن به مضحکة مهرورزی منجر نمیشد. جنگ سرد و دوران انزوای سیاسی ایران در منطقه به پایان رسیده و استعمار تروریستپرور و اسلامفروش انگلستان دیگر با دانشجو و کفن پوش و شعار پوچ «آزادی» نمیتواند منافع خود را در ایران حفظ کند. و از قضای روزگار، این شرایط اسفبار «جبر تاریخ» است!
پیرامون وبلاگ «دلقی و خلقی» یادآور شویم که «رنسانس» به هیچ عنوان نمیتواند اسلامی باشد. همچنان که پیشتر در وبلاگ «دوقرن خروش» در پاسخ به پیام آقای «پویان» توضیح داده شد، «رنسانس» در اروپا ریشه در تضعیف بنیاد مذهب دارد و به همین دلیل با «رمان» پیوندی ناگسستنی یافته. بنابراین کسانی که رنسانس را به دین پیوند میزنند و آدمکی به نام سروش را «معمار رنسانس اسلامی» میخوانند در بهترین حالت، اگر خوشبین باشیم خواهیم گفت که از ویژگیهای رنسانس آگاه نیستند. در این چارچوب، همچنانکه پیشتر هم گفته شد شاهنامة فردوسی به هیچ عنوان «رنسانس ایرانی» نیست، بلکه تأکیدی است بر هویت ایرانی در برابر هویت تازیان. اینکه در نشست آکسفورد «حماسه» را در ترادف با «رمان» قرار میدهند و شاهنامه را «رنسانس ایرانی» میخوانند نشان از نیت پلید برگزارکنندگان چنین نشستهای استحماری دارد. اینکه رسانة دینفروش «نیویورک تایمز» با توسل به سروش، استقرار دمکراسی در کشور ایران را در «جدائی مسجد از سیاست» رویت کرده نیز حاکی از شارلاتانیسم سیاسی اربابان این رسانه است. فراموش نکنیم که نیویورک تایمز پیشتر هم از زبان «لاله بختیار» در پی توجیه و تأئید آیات قرآن برآمده بود. خلاصه بگوئیم حضرات میپندارند هنوز دوران جنگسرد است و اینان میتوانند یکشبه از زبالهدانها «شخصیت سیاسی» و «مبارز» استخراج کرده، برای ما ملت «رهبرسازی» کنند.
شرط لازم و کافی برای تدوام دور باطل استعماری در ایران این است که پایة هر جنبش آزادیخواهانه بر تحرکات استعماری همچون جنجال 16 آذر و یا آشوبهای 18 تیر استوار شود. میدانیم که دانشگاه در ایران به محل تولید انبوه «آشوب طلب» و «قانونشکن» تبدیل شده تا این تشکیلات اهرمی باشد برای اعمال فشار بر ملت ایران. پس امروز میپردازیم به سیاست ایجاد و تداوم «دور باطل» در کشور. جهت بررسی روند این سیاست «فریب» نگاهی خواهیم داشت به تاریخ معاصر و نقطة آغاز رسمی سیاست دور باطل در این دوره.
حدود 4 سال پس از کودتای بلشویکها در روسیه، کودتای کلنل آیرونساید در 21 فوریة سال 1921 از طریق تحمیل انزوای «سیاسی ـ اقتصادی» بر ایران تحقق یافت. بدون اینکه بخواهیم ایران را با روسیه به قیاس کشیم میتوانیم بگوئیم که استعمار انگلستان پس از منزوی کردن روسیه، انزوای ایران را در دستورکار خود قرار داد. و این انزوای سیاسی از یکسو همة ارتباطات «سیاسی ـ اقتصادی» کشور ایران با همسایگاناش را در چارچوب منافع انگلستان محدود کرد، و از سوی دیگر، باعث شد تا همة پدیدههائی که تحت عنوان «تحولات سیاسی در داخل» مطرح میشود، از همان محدودة استعماری فراتر نرود.
به عنوان نمونه کودتای آیرونساید کشف حجاب، حکومت قانون، ایجاد شهربانی و به ویژه مبازره با «ملوکالطوایفی» را در دستورکار خود داشت و این سیاستها را تحت عنوان سیاست رضاشاهکبیر اعمال میکرد. و اکثر این سیاستها تحت عنوان «مبارزه با استعمار» بر ایران تحمیل شد. از آنجمله است تأسیس بانک ملی، مسئلة نفت، ارتباط با آلمان هیتلری و ژستهای ناسیونالیستی اعلیحضرت که رمان «توپ مرواری» هم به آن اشاره دارد. در سال 1941 که گسترش روابط بین ایالات متحد و حاکمیت روسیه، منافع انگلستان را در ایران تهدید میکرد، تب میهنپرستی رضاشاه چنان بالا گرفت که یک تنه در برابر جهانیان ایستاده بود، تا حضور مشاوران نظامی هیتلر در ایران تداوم یابد! همین امر باعث شد تا جنوب ایران به اشغال ارتش انگلستان درآید و ارتش روسیه هم به شمال ایران وارد شود. نیازی به توضیح نیست که ارتش دستساز استعمار انگلستان و رضاشاه، فرماندة همین ارتش در برابر اشغالگران هیچ مقاومتی نکردند و انگلستان بنیانگذار ایران نوین را با یک کشتی باری از ایران خارج کرد.
رمان «دائیجان ناپلئون» نیز به فرمان «عدم مقاومت» که از سوی دائیجان صادر شده اشاره دارد. زمانیکه دائیجان برای اسیر شدن به دست «انگلیسا» خود را آماده میکرد:
«میخواهم بدانند که یک مرد جنگی در لحظة اسارت هم یک مرد جنگی است [...] آرزوی آنها این است که مرا خرد شده[...] دستگیر کنند تا فردا در تاریخ اسمم را آلوده کنند [...] مثل اینکه آمدند [...] این قاسم احمق [...] مثل اینکه دارد مقاومت میکند در حالیکه من فرمان داده بودم مقاومت نکند [...] یک سرباز انگلیسی [...] قدم به اتاق گذاشت [...] چشمهای [...] دائیجان برقی زد [...] و گفت [...] سردار بزرگ در اختیار شماست [...]»
ص. 417ـ 413، همان رمان.
بله وقتی سردار بزرگ را در تاریخ 25 شهریور 1320 از ایران خارج میکنند، یک آنتراکت بر سیاست انگلستان در ایران تحمیل میشود. 16 سال کودتای نظامی پایان میگیرد و سلطنت محمدرضاشاه با رأی مجلس «مشروعیت قانونی» مییابد. اینجاست که استعمار با تمرکز بر «نفت» بحران نوینی را آغاز میکند. تلاشهای میهن پرستانة مصدقالسلطنه برای قراردادن نفت ایران در انحصار آنگلوساکسونها ابتدا به اشغال آذربایجان توسط ارتش سرخ منجر شده، روابط ایران با همسایة شمالی را تیره میکند، سپس فدائیان اسلام و مصدق از طریق همین برنامة میهنپرستانه زمینة کودتای 28 مرداد را فراهم میآورند. و در هر گام عرصة سیاست ایران بیشتر به اسلام سیاسی آلوده میشود، تا در کودتای 22 بهمن 1357 همین اسلام کل حاکمیت را در دست گیرد.
تمامی این تحولات استعماری با شعار «استقلال» و «حفظ منافع ملی» بر ملت ایران تحمیل شده. همین سیاست استعماری است که به درون دانشگاهها نفوذ کرد، و به این دور باطل تداوم بخشید. به این ترتیب که هر یک از جنبشهای به اصطلاح آزادیخواهانه به تحرکاتی ارجاع میکند که جهت قهرمانسازی و گسترش دامنة سرکوب توسط استعمار سازمان یافته: بنیانگذاری «ایران نوین»، ملی کردن نفت، کودتای 28 مرداد، جنجال 16 آذر در دانشگاه تهران، انقلاب سفید، مخالفت با کاپیتولاسیون، و استقرار حکومت اسلامی، و ... و اصلاحطلبی و کودتای ناکام 18 تیرماه از آن جملهاند. از آنجا که این روزها همه، به ویژه حضرت محمد ملکی بر طبل 16 آذر و شهدا و قهرمانان این «مبارزات پرافتخار» میکوبند، نگاهی خواهیم داشت به کارنامة پرافتخار آقای ملکی.
محمد ملکی از دانشجویانی بود که در سن 27 سالگی، در تاریخ 16 آذرماه 1339 به مسافرت نیکسون به ایران اعتراض فرمودند و ظاهراً راهی زندان ساواک هم میشوند. ولی عجیب است که لطف ساواک شامل حال ایشان شده! چرا که نه تنها از تحصیل محروم نشدند که یکسال بعد، در سال 1340 جهت تدریس به استخدام رسمی دانشگاه تهران در میآیند! بله، عجیب است و ما هم تعجب میکنیم! ولی وقتی بدانیم که همین به اصطلاح مبارز پس از مدتی راهی انگلستان میشود تا عضوگیری برای ساواک را آغاز کند دیگر جای هیچ تعجبی نیست.
ملکی که از اعضای شبکة افروز، وزیر علوم حکومت آخوندی است، پس از کودتای 22 بهمن با نوچههای برگزیدة خود در انگلستان زمینة «پاکسازی» در دانشگاه تهران را فراهم میکند. و اینجاست که ساواک باز هم به کمک ایشان آمده، و از تیرماه سال 1360 برای مدت پنجسال شایعة دستگیری این مبارز بزرگ را بر سر زبانها میاندازد تا هیچکس در آزادیخواهی وی تردید نکند. و عجیب است که پس از آزادی از زندان، در سال 1365 ایشان از دانشگاه اخراج نمیشوند، بلکه تقاضای بازنشستگی میفرمایند، تا در دانشگاه آزاد تدریس کنند! آقای ملکی ضمن تدریس در دانشگاه آزاد، حتی اقدام به تأسیس آزمایشگاه، مراکز تحقیقاتی و بهداشتی و کارخانجات مختلف صنایع غذائی نیز کردهاند. و بالاخره به دلیل انتقاد از ریاست دانشگاه آزاد ایشان از تدریس در این دانشگاه هم محروم میشوند و همه باید بپذیرند که ملکی هیچ ارتباطی با شبکة قدرت ندارد، چرا که از سال 1365 ممنوعالخروج هم شده!
ولی یکنفر باید برای ما ملت توضیح دهد که این فرد ممنوعالخروج چگونه به ریاست مرکز تحقیقات صنایع کنسرو ایران منصوب میشود، و به عنوان کارشناس ارشد وزارت صنایع، وزارت بهداشت و مرکز تحقیقات و استاندارد ایران حقوق و مزایا دریافت میکند؟ در بیوگرافی محمد ملکی آمده است که وی از سال 1379 در خانة بستهنگار، داماد طالقانی به همراه جمعی از «ملی ـ مذهبیها» که اگر سرشان جدا شود از نعلین جدا نخواهند شد، دستگیر میشود و هیچ خبری از ایشان در دست نیست. خلاصه بگوئیم ایشان باز هم در زندان به سر میبرند و از همان زندان به نامه نگاری و چرندبافی پیرامون جنبش مترقی دانشجوئی مشغولاند! و مقالاتشان با امدادهای غیبی و کبوترنامهبر مرتباً به دست گردانندگان سایت «اخبارروز» میرسد!
سایت «اخبارروز» مورخ هفتم دسامبر 2008 مطلبی از ایشان در باب 16 آذر منتشر کرده، تحت عنوان، «خونی که 55 سال است میجوشد.» خون کذا در واقع «دیگ پلوئی» است که اربابان از 55 سال پیش برای امثال ملکی در دانشگاه سر بار گذاشتهاند، و مسلم است که فعلة فاشیسم چنین دیگ پر برکتی را رها نخواهند کرد. باری! محمد ملکی مقداری شعار «ملی ـ مذهبی» با زمینة ترهات شریعتی و «قیام دانشجوئی کربلا» ردیف کرده تا به ما نوید دهد که «دانشجویان» با شعارهای خود «خواب استبدادیان» را آشفته خواهند کرد! ولی میدانیم که تحقق چنین مهمی نان فراوانی به تنور «استعماریان» خواهد چسباند. میدانیم که از دوران محمد خاتمی محافل فاشیسم چشم امیدشان به دانشجویان است تا آشوبی بر پا کنند و به یاری دست الهی استعمار زمینة براندازی را فراهم آورند. پس تعجبی ندارد که جیرهخواران سنتی استعمار برای دانشجویان فراخوان شورش صادر کنند و مهملاتی نظیر حق و باطل را هم در «تاریخ» جاسازی کنند:
«استبدادیان مطمئن باشند خواب آشفتة آنها را شعارهای آزادیخواهانه و برابری طلبانة دانشجویان آشفتهتر خواهد ساخت و پیروزی حق بر باطل فرمان تاریخ است.»
چرندیات محمد ملکی را که به شیوة خمینی دجال تلاش دارد با هتاکی به شاه ایران برای خود مشروعیت دست و پا کند بررسی نخواهیم کرد. چرا که محمدملکی آشوبهای دانشگاه را که همواره توسط نانخورهای ساواک و حزب توده سازماندهی شده تا زمینهساز گسترش سرکوب شود، «مبارزه با استبداد» میخواند و به همین دلیل شعارهای پوچ فعلة فاشیسم را به «آزادی» و «برابری» پیوند میزند. شاید لازم باشد به این نورچشمی ساواک یادآور شویم که تاریخ «حقوباطل» ندارد! آنچه حق و باطل دارد «تاریخ ستیزی» است. برای ایشان متأسفایم که دیگر با «شعار دانشجویان» نمیتوانند خواب آشفتة اربابانشان را تحقق بخشند. باید به محمد ملکی بگوئیم، اگر چنین رویائی میتوانست تحقق یابد آشوبهای دانشگاه در دوران خاتمی یک کودتای موفق برای ارباباناش به ارمغان میآورد، و اصلاحطلبی روتاریکلاب لندن به مضحکة مهرورزی منجر نمیشد. جنگ سرد و دوران انزوای سیاسی ایران در منطقه به پایان رسیده و استعمار تروریستپرور و اسلامفروش انگلستان دیگر با دانشجو و کفن پوش و شعار پوچ «آزادی» نمیتواند منافع خود را در ایران حفظ کند. و از قضای روزگار، این شرایط اسفبار «جبر تاریخ» است!
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت