داس در آینه!
...
بالاخره طلسم شکسته شد! تکه سیب زهرآلودی که در گلوی «سپیدبرفی» گیر کرده بود و او را به خوابی جادوئی فرو برده بود، بالاخره از دهاناش خارج شد! و داسالله پذیرفت که نقش اساسی در پیروزی «انقلاب شکوهمند» را ژنرال هویزر بر عهده داشته! البته این مهم پس از گذشت سی سال رخ داده! حال باید دید ارتباط داسالله با سپید برفی چیست؟ هر دو ریشه در «افسانه» دارند، آنهم نه هر افسانهای! افسانة ژرمانیک! داستان سپید برفی از یک افسانة ژرمانیک اقتباس شده، و ویراستهائی مختلف دارد، که معروفترین آنها در سال 1812 توسط ویلهلم و ژاکوب «گریم» انتشار یافت. ولی داستان سپیدبرفیهای هزارة سوم، یک رخداد واقعی است که نقش چپنمایان ایران و اتحادشان را با راست افراطی آشکار میکند.
یکی بود، یکی نبود! در یکی از روزهای سخت زمستان، ملکه در کنار پنجرهای از چوب آبنوس گلدوزی میکرد که سوزن به انگشتاش فرو رفت و چند قطره خون بر برفها فروچکید. ملکه با خود زمزمه کرد، کاش فرزندی داشتم که پوستش چون برف سپید، لبهایاش چون خون سرخ فام، و موهایاش به رنگ آبنوس بود! چندی نگذشت که ملکه به آرزوی خود رسید، ولی هنگام زایمان درگذشت. نوزاد یک دختر بود با پوستی به سپیدی برف از اینرو او را «سپیدبرفی» نام نهادند.
پس از مرگ ملکه، پادشاه همسر زیبائی اختیار کرد که بدجنس و خودخواه بود، و به سپید برفی حسد میورزید. ملکه هر روز از آینة جادوئی خود میپرسید: آینه! زیباترین زن این ملک کیست؟ و آینه به او پاسخ میداد که وی همچنان زیباترین زن قلمرو پادشاهی است. تا اینکه یکروز، آینه «سپید برفی» را زیباتر از ملکه خواند. پس ملکه از یک شکارچی خواست که هنگام شکار سپیدبرفی را به جنگل برده به قتل برساند. ولی شکارچی سپیدبرفی را در جنگل رها کرد و قلب یک آهو را بجای قلب او برای ملکه آورد. سپیدبرفی به طور اتفاقی به خانة هفت کوتوله رسید و در آنجا پنهان ماند. و اما آینة جادوئی به ملکة بدجنس خبر داد که سپیدبرفی کجا زندگی میکند. پس ملکه خود را به شکل یک زن دهاتی درآورده نزد او رفت و یک سیب جادوئی به او داد. به محض اینکه سپیدبرفی سیب را گاز زد بیهوش برزمین افتاد. کوتولهها وقتی به خانه بازگشتند پنداشتند سپید برفی مرده. با اشک و آه پیکر او را در یک تابوت شیشهای گذاشتند که همه بتوانند زیبائیاش را تحسین کنند. تا اینکه یکروز شاهزادهای با اسب سپید به شکار آمد و با دیدن سپید برفی یک دل نه صد دل عاشق او شد، و از کوتولهها اجازه گرفت که تابوت را به قصر خود ببرد. پس خدمه تابوت شیشهای را بر دوش گرفته و به راه افتادند. راه پر نشیب و فراز بود و جاده ناهموار. پای یکتن از خدمه لغزید تابوت لنگر سختی خورده بر زمین اوفتاد، تکه سیب مسموم که در گلوی سپیدبرفی گیر کرده بود از دهاناش خارج شد. سپید برفی چشمهای خود را گشود، و شاهزاده او را به همسری برگزید. در جشن ازدواج سپیدبرفی، ملکة بدجنس و حسود را وادار کردند یک جفت کفش از آهن گداخته به پا کند و آنقدر برقصد تا بمیرد!
بله این روزها درسایتهای نعلینپرست سپیدبرفیهای فراوانی را پیدا میکنیم که از خواب جادوئی بیدار شدهاند. سپیدبرفیهای سازمان سیا که خواهان بازگشائی شاخک محفل نوبل هستند. در میان سپیدبرفیهای سازمان سیا، نام ابراهیم یزدی، و قوم و قبیلة بازرگان، احمدزاده، مرتاضی لنگرودی و ... و خلاصة مطلب آنهائی را مییابیم که طی سه دهة اخیر در چپاول و سرکوب ما ملت شریک آخوند شده و همزمان جایگاه مخالفان حکومت توحش را نیز در اشغال خود داشتند، تا مبادا حلقة مزدوری سازمان سیا شکسته شود. البته مادام «دیان علائی»، رئیس کانون بهائیان در پاریس، که میگوید پدرش را به جرم بهائی بودن اعدام کردهاند، در یک بیانیة جداگانه به طبل زدن برای شیرین عبادی پرداختهاند. حضور مادام علائی بگوئیم ما حساب بهائیان ایران را از آخوندهای بهائی جدا میدانیم، و از اتحاد مقدس سگهای هار نعلینپوش با آخوندهای دیگر نیز نیک آگاهایم. همچنین بخوبی میدانیم دلیل حمایت سرکار از کانون یوسفآباد ریشه در کدام محافل دارد.
از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به مهمترین سپیدبرفی هزارة سوم که پس از سه دهه به یاد آورده کنفرانس گوادالوپ و ژنرال هویزر نقش عمدهای در «انقلاب با شکوه» ایفا کردهاند. این سپیدبرفی سپس تصمیم گرفته این مهم را در مطلبی تحت عنوان «فاشیسم بومی، فاشیسم بیگانه» در سایت نعلینپرست اخبار روز برای ما شوتوپرتها فاش سازد.
خلاصه حضرتشان پس از لغزش پای خدمه، چشم باز کرده و از تابوت شیشهای بیرون پریدهاند تا حرفهای ما را پیرامون «انقلاب شکوهمند» از زبان «داسالله» تکرار کنند، البته در راستای سیاست روسستیزی آنگلوساکسونها. روشنتر بگوئیم:
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقة مهر بدان مهر و نشان است که بود
داسالله خواهان براندازی حکومت فرسودهای است که باید جای خود را به دیکتاتوری کارگری بدهد، البته تحت نظارت عالیة امپریالیسم غرب! چرا؟ چون در شرایطی که دیگر خطر حمایت اتحادشوروی از حکومتهای چپگرا وجود ندارد، هر نوع دیکتاتوری مورد تائید اربابان مسجد لندن است، حتی دیکتاتوری کارگری! به شرط اینکه پرولتاریای محترم همچنان نوکر سازمان سیا باقی بماند. مگر هوگوچاوز در ونزوئلا «سوسیالیسم» کشکی به راه نینداخته؟ چه اشکالی دارد؟ زمانی که افسار حکومت در دست مقدس سازمان سیا باقی میماند، دیکتاتوری کارگری هم بسیار نیکوست! مگر ایالات متحد با حکومت چین مشکلی دارد؟ ابداًً! دولت مائوئیست، کارگر ارزانقیمت در اختیار شرکتهای آمریکائی میگذارد، بازارهای جهان را با کالای «مید. این. چاینا» پر میکند، هر وقت هم آمریکا بخواهد بر دولت چین فشار وارد کند، در محصولات تولیدی این تودة یکمیلیاردی همه نوع درد و مرض کشف کرده، به قول مشقاسم صدای مشکوک به گوشش میرسد. چند کارفرمای چینی هم مانند همان همشهری مشقاسم که بادی از او خارج شده بود و از درد بیناموسی خودکشی کرد، نوامیسشان خدشه دار میشود و خودکشی خواهند کرد. سپس همه چیز به روال عادی باز میگردد. کشور چین باز هم در رسانههای غرب «غول اقتصادی» جهان معرفی خواهد شد و نیش «هوجین تائو» هم در پوسترهای تبلیغاتی تا بناگوش باز!
بله، آمریکا با دیکتاتوریها هیچ مشکلی ندارد. عربستان، چین، پاکستان و ... و اصلاحطلبان و «ملی ـ مذهبیهای» جمکران همانقدر محبوب و دوست داشتنیاند که داسالله و لاتالله و همة گروههای آشوبطلب که دانشگاه را در واقع به طویله تبدیل کردهاند. هر چند که طویله هم نظم ویژهای دارد که دانشگاههای جمکران فاقد آناند، چرا که اگر «نظم و امنیت» در دانشگاه برقرار شود دانشجویان ممکن است دریابند که دانشگاه محل آموزش است نه محل فعالیت سیاسی برای این یا آن گروه جیرهخوار استعمار. و آنگاه نان عموسام آجر خواهد شد، چون یکی از مهمترین اهرمهای فشار خود را بر فضای سیاست ایران از دست میدهد و دیگر کسی «16 آذر» برایمان نخواهد آفرید.
اشکال عمدة ایالات متحد در واقع با گروههای آزادیخواه است. گروههائی که از الگوی حکومت گلهداری و گلهپروری پیروی نمیکنند و حضورشان به دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی منجر نخواهد شد. سادهتر بگوئیم گروههائی که نه دینستیز هستند و نه دینپرست؛ فعالیتشان هم به برگزاری «مراسم» برای آن رفیق و این شهید محدود نمیماند. بله منظور گروههای لائیک است که نهایتاً پای در سازمانپذیری فرهنگی جامعه میگذارند، و لاتالله و داسالله به یکسان با آنها در تضاد قرار میگیرند. چرا؟ چون خط سیاسی گروههای لائیک فاقد هرگونه «ابهام» است. در حالیکه لاتالله در «ابهام دین»، و داسالله در «ایدئولوژی ابهام» شناوراند.
به عنوان نمونه در اوایل کودتای 22 بهمن، داسالله بیانیه پشت بیانیه صادر میکرد که «مبادا حضرت امام اشتباه مصدق را تکرار کنند و زمینة کودتا فراهم آید!» ولی همین داسالله امروز پامنبری آخوند محمدخاتمی شده که از اعضای شریف ساواک در دوران پهلوی بود و پس از کودتای 22 بهمن ارتقاء درجه یافت. اصولاً یکی از فواید ابهام همین است! بیجهت نیست که چپنمایان در ابتدا یا در پایان مقالات و تحلیلهای «علمی» خود چند عبارت مبهم و خارج از زمینه از درون آثار مارکس بیرون میکشند و «نقل قول» میکنند. البته روی سخن با چپنمایان انجیرفروش نیست که انجیر به دهان قصد دارند به دامان «مادرملکوتی» خود بازگردند! روی سخن بطور کلی با عوامفریبان و شارلاتانهائی است که در یک لحظه از چپافراطی به راست افراطی تبدیل میشوند و خلاصة مطلب از نظر سیاسی «نرمش» عجیبی از خود نشان میدهند! نرمشی که از قضای روزگار این گروهها را همواره در مسیر شاخة سیاست روسستیز آنگلوساکسونها قرار داده! مهم نیست روسها کمونیست باشند یا نه! مهم این است که حضور روسیه در ایران منافع غرب را تهدید میکند و جیرهخواران استعمار غرب باید بکوشند تا «سیاست انسداد» دوران جنگ سرد همچنان بر روابط بین ایران و روسیه حاکم باشد.
هر چند امروز کودتای بلشویکها در روسیه امکانپذیر نیست، ولی زمینة کودتا در ایران فراهم است. کافی است روسیه در برابر چنین کودتائی «سکوت» اختیار کند! همچنان که از سال 1921 تا 1979 مسکو سه کودتای غرب را در ایران به سکوت کامل برگذار کرد، و البته چوباش را هم مفصلاً نوشجان نمود. ظاهراً اینبار روسیه حاضر نیست اشتباهات گذشته را در مورد ایران، ترکیه و خاورمیانه تکرار کند. در نتیجه سگهای هار جمکران به دو گلة کاذب تقسیم شده، پارس میفرمایند به جانب هند و روسیه و به ویژه حمایت میفرمایند از پدیدهای که به غلط «جبهة نجاتملی» نام گرفته!
نوع نعلینپوش سگهای هار جمکران در کشور هند خرافات رؤیت کرده، و گلة فاشیستهای جمکران را هم «لیبرال ـ دمکرات» میخواند، تا به خیال خود برای اینان حسابی بازارگرمی کرده باشد! نوع چپنما، که خادم مسجد لندن و پیرو نعلین است، از شرکت ولادیمیر پوتین و دیمیتری مدودف در مراسم ادای احترام به آلکسی دوم در کلیسا، تابوت شیشهایاش سخت تکان خورده و تکه سیب جادوئی پس از سه دهه از دهان مبارکش بیرون پریده. اینان از شدت عصبانیت به نقش هویزر و نشست گوادالوپ اشاراتی میکنند و خلاصة مطلب «انقلاب شکوهمند» را بجای خودشان در تابوت شیشهای گذاشته میفرمایند، «انقلاب ما را مصادره کردند!» بله اینچنین بود «انقلاب» این حضرات؛ از نارضایتی گستردة مردم، تا تظاهرات خیابانی با شعارهای پوچ و سپس سرنگونی سلطنت از طریق کودتای سازمان ناتو! خلاصه بگوئیم، یک انقلاب واقعی!
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
برادر، یا رفیق ایرج فرزاد ـ در هر حال تفاوتی نمیکند ـ در مقالهای سراپا شعار و عربده، تحت عنوان «فاشیسم بومی و فاشیسم بیگانه»، سخنان دیمیتری مدودف را، که به مناسبت شصتامین سالگرد تصویب اعلامیة جهانی حقوق بشر ایراد شده و در آن از فاشیسم در اروپای شرقی به ویژه در اوکراین و استونی انتقاد به عمل آمده، بهانه قرار داده، تا ضمن اشاره به «کارنامة خونین اسلام سیاسی» که «انسانیت» را به قول ایشان خیلی پایمال کرده، حکومت فعلی روسیه را هم بدیل فاشیسم بخوانند! چرا حاکمیت روسیه از نظر برادر فرزاد بدیل فاشیسم شده؟ چون بر اساس مطالب ایشان، رئیس جمهور و نخست وزیر روسیه پس از درگذشت آلکسیدوم در کلیسا حضور یافته و صلیب کشیدند، و به وی ادای احترام کردند! البته هر چند به زعم رفقا کشیدن صلیب کار بدی است، «برادران»، از صلیب کشیدن آنگلوساکسونها هیچ ناراحت نمیشوند!
پیشتر در مورد آلکسی دوم توضیح دادهایم، وی از مخالفان فاشیسم، کودتا و خشونت نظامی بود و دخالت دین در امور سیاسی را تشویق نمیکرد. سادهتر بگوئیم، آلکسی دوم یک روحانی بود که در چارچوب سنت فئودال، یعنی همان جایگاه واقعی روحانی جماعت باقی مانده بود. و همین امر بر چپالله بسیار گران آمده! چرا که به زعم اینان، روحانی جماعت میباید مانند خمینی لات و اوباش و خشونت طلب باشد، و خصوصاً خارج از موضع و مقام واقعی خود به عنوان نمایندة یک نگرش واپسگرا و فئودال، نقش چهگوارا و «انقلابی» دوآتشه را نیز برای حضرات به روی صحنة خوش رقصی برای ارباب بیاورد. نقشی که ایفای آن از جانب آقایان مراجع تقلید شیعیمسلکان به فاجعهای منجر شده که سه دهه است در ایران آن را شاهدیم. در چنین شرایطی به عقیدة داسالله، روحانی تبدیل به یک «انقلابی» میشود، و باب دندان! و داسالله میتواند در کنار این «قماش» روحانی، سالهای سال افتخار خدمت در مسجد لندن را داشته باشد!
بله، در غیر اینصورت چه دلیل دارد که برادران پس از سه دهه «مبارزات» در سایة نعلینهای جیرهخوار استعمار، ناگهان اسلامستیز شده، ایدئولوژی اسلامی ساخته و پرداختة سازمان سیا را به اسلام دوران صفویه پیوند بزنند و به نبرد با دین اسلام و اعتقادات مردم قیام کنند؟ رفیق فرزاد هم، به پیروی از فرامین اربابان سازمان تبلیغات اسلامی گویا قصد تغییر عقاید مذهبی و باورهای «غیرمنطقی» مردم را فرمودهاند! و این مهم همانطور که منافع آنگلوساکسونها ایجاب میکند، فقط از طریق مخالفت با حاکمیت روسیه صورت میپذیرد:
«این بدیل و گزینه و آلترناتیو تماماً دمکراتیکی است که این چنین بیپرده [...] سرنوشت جامعه و [...] مبارزان ضدفاشیستی [ضد فاشیست] [...] را به ریشخند گرفته است. اینها سخنان دیمیتری مدویداف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه [...] است [...] رئیس جمهور گرانقدری که همین چند روز پیش در مراسم دفن کاردینال مسکو [...] همراه با پوتین حضور به هم رساندند و نه یکبار که چند بار بر سینة خود [...] صلیب کشیدند [...] راهزنان و مزایدهچیهائی که در پس جشن پایان کمونیسم [...] در میدان نازنین دمکراسی به میداندار [...] ارتقاء یافته و...»
بله، میبینیم که «ما» ـ مقصود همان داسالله است ـ از شدت فقر فرهنگی و یا به دلیل عوامفریبی، رئیس جمهور و نخست وزیر روسیه را در ترادف با آخوندهای جیرهخوار آنگلوساکسونها در ایران قرار میدهیم! اگر از صلیبکشیدن تونیبلر و جرج بوش اصلاً ناراحت نمیشویم، پشت سر هم تکرار خواهیم کرد که انقلاب «ما» را در نشست گوادالوپ «مصادره» کردند!
ـ ای آینه! در کشور ایران، مزدورترین کیست؟
ـ همچنان شما!
کشتة غمزة خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل نگران است که بود
یکی بود، یکی نبود! در یکی از روزهای سخت زمستان، ملکه در کنار پنجرهای از چوب آبنوس گلدوزی میکرد که سوزن به انگشتاش فرو رفت و چند قطره خون بر برفها فروچکید. ملکه با خود زمزمه کرد، کاش فرزندی داشتم که پوستش چون برف سپید، لبهایاش چون خون سرخ فام، و موهایاش به رنگ آبنوس بود! چندی نگذشت که ملکه به آرزوی خود رسید، ولی هنگام زایمان درگذشت. نوزاد یک دختر بود با پوستی به سپیدی برف از اینرو او را «سپیدبرفی» نام نهادند.
پس از مرگ ملکه، پادشاه همسر زیبائی اختیار کرد که بدجنس و خودخواه بود، و به سپید برفی حسد میورزید. ملکه هر روز از آینة جادوئی خود میپرسید: آینه! زیباترین زن این ملک کیست؟ و آینه به او پاسخ میداد که وی همچنان زیباترین زن قلمرو پادشاهی است. تا اینکه یکروز، آینه «سپید برفی» را زیباتر از ملکه خواند. پس ملکه از یک شکارچی خواست که هنگام شکار سپیدبرفی را به جنگل برده به قتل برساند. ولی شکارچی سپیدبرفی را در جنگل رها کرد و قلب یک آهو را بجای قلب او برای ملکه آورد. سپیدبرفی به طور اتفاقی به خانة هفت کوتوله رسید و در آنجا پنهان ماند. و اما آینة جادوئی به ملکة بدجنس خبر داد که سپیدبرفی کجا زندگی میکند. پس ملکه خود را به شکل یک زن دهاتی درآورده نزد او رفت و یک سیب جادوئی به او داد. به محض اینکه سپیدبرفی سیب را گاز زد بیهوش برزمین افتاد. کوتولهها وقتی به خانه بازگشتند پنداشتند سپید برفی مرده. با اشک و آه پیکر او را در یک تابوت شیشهای گذاشتند که همه بتوانند زیبائیاش را تحسین کنند. تا اینکه یکروز شاهزادهای با اسب سپید به شکار آمد و با دیدن سپید برفی یک دل نه صد دل عاشق او شد، و از کوتولهها اجازه گرفت که تابوت را به قصر خود ببرد. پس خدمه تابوت شیشهای را بر دوش گرفته و به راه افتادند. راه پر نشیب و فراز بود و جاده ناهموار. پای یکتن از خدمه لغزید تابوت لنگر سختی خورده بر زمین اوفتاد، تکه سیب مسموم که در گلوی سپیدبرفی گیر کرده بود از دهاناش خارج شد. سپید برفی چشمهای خود را گشود، و شاهزاده او را به همسری برگزید. در جشن ازدواج سپیدبرفی، ملکة بدجنس و حسود را وادار کردند یک جفت کفش از آهن گداخته به پا کند و آنقدر برقصد تا بمیرد!
بله این روزها درسایتهای نعلینپرست سپیدبرفیهای فراوانی را پیدا میکنیم که از خواب جادوئی بیدار شدهاند. سپیدبرفیهای سازمان سیا که خواهان بازگشائی شاخک محفل نوبل هستند. در میان سپیدبرفیهای سازمان سیا، نام ابراهیم یزدی، و قوم و قبیلة بازرگان، احمدزاده، مرتاضی لنگرودی و ... و خلاصة مطلب آنهائی را مییابیم که طی سه دهة اخیر در چپاول و سرکوب ما ملت شریک آخوند شده و همزمان جایگاه مخالفان حکومت توحش را نیز در اشغال خود داشتند، تا مبادا حلقة مزدوری سازمان سیا شکسته شود. البته مادام «دیان علائی»، رئیس کانون بهائیان در پاریس، که میگوید پدرش را به جرم بهائی بودن اعدام کردهاند، در یک بیانیة جداگانه به طبل زدن برای شیرین عبادی پرداختهاند. حضور مادام علائی بگوئیم ما حساب بهائیان ایران را از آخوندهای بهائی جدا میدانیم، و از اتحاد مقدس سگهای هار نعلینپوش با آخوندهای دیگر نیز نیک آگاهایم. همچنین بخوبی میدانیم دلیل حمایت سرکار از کانون یوسفآباد ریشه در کدام محافل دارد.
از مطلب دورافتادیم، بازگردیم به مهمترین سپیدبرفی هزارة سوم که پس از سه دهه به یاد آورده کنفرانس گوادالوپ و ژنرال هویزر نقش عمدهای در «انقلاب با شکوه» ایفا کردهاند. این سپیدبرفی سپس تصمیم گرفته این مهم را در مطلبی تحت عنوان «فاشیسم بومی، فاشیسم بیگانه» در سایت نعلینپرست اخبار روز برای ما شوتوپرتها فاش سازد.
خلاصه حضرتشان پس از لغزش پای خدمه، چشم باز کرده و از تابوت شیشهای بیرون پریدهاند تا حرفهای ما را پیرامون «انقلاب شکوهمند» از زبان «داسالله» تکرار کنند، البته در راستای سیاست روسستیزی آنگلوساکسونها. روشنتر بگوئیم:
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقة مهر بدان مهر و نشان است که بود
داسالله خواهان براندازی حکومت فرسودهای است که باید جای خود را به دیکتاتوری کارگری بدهد، البته تحت نظارت عالیة امپریالیسم غرب! چرا؟ چون در شرایطی که دیگر خطر حمایت اتحادشوروی از حکومتهای چپگرا وجود ندارد، هر نوع دیکتاتوری مورد تائید اربابان مسجد لندن است، حتی دیکتاتوری کارگری! به شرط اینکه پرولتاریای محترم همچنان نوکر سازمان سیا باقی بماند. مگر هوگوچاوز در ونزوئلا «سوسیالیسم» کشکی به راه نینداخته؟ چه اشکالی دارد؟ زمانی که افسار حکومت در دست مقدس سازمان سیا باقی میماند، دیکتاتوری کارگری هم بسیار نیکوست! مگر ایالات متحد با حکومت چین مشکلی دارد؟ ابداًً! دولت مائوئیست، کارگر ارزانقیمت در اختیار شرکتهای آمریکائی میگذارد، بازارهای جهان را با کالای «مید. این. چاینا» پر میکند، هر وقت هم آمریکا بخواهد بر دولت چین فشار وارد کند، در محصولات تولیدی این تودة یکمیلیاردی همه نوع درد و مرض کشف کرده، به قول مشقاسم صدای مشکوک به گوشش میرسد. چند کارفرمای چینی هم مانند همان همشهری مشقاسم که بادی از او خارج شده بود و از درد بیناموسی خودکشی کرد، نوامیسشان خدشه دار میشود و خودکشی خواهند کرد. سپس همه چیز به روال عادی باز میگردد. کشور چین باز هم در رسانههای غرب «غول اقتصادی» جهان معرفی خواهد شد و نیش «هوجین تائو» هم در پوسترهای تبلیغاتی تا بناگوش باز!
بله، آمریکا با دیکتاتوریها هیچ مشکلی ندارد. عربستان، چین، پاکستان و ... و اصلاحطلبان و «ملی ـ مذهبیهای» جمکران همانقدر محبوب و دوست داشتنیاند که داسالله و لاتالله و همة گروههای آشوبطلب که دانشگاه را در واقع به طویله تبدیل کردهاند. هر چند که طویله هم نظم ویژهای دارد که دانشگاههای جمکران فاقد آناند، چرا که اگر «نظم و امنیت» در دانشگاه برقرار شود دانشجویان ممکن است دریابند که دانشگاه محل آموزش است نه محل فعالیت سیاسی برای این یا آن گروه جیرهخوار استعمار. و آنگاه نان عموسام آجر خواهد شد، چون یکی از مهمترین اهرمهای فشار خود را بر فضای سیاست ایران از دست میدهد و دیگر کسی «16 آذر» برایمان نخواهد آفرید.
اشکال عمدة ایالات متحد در واقع با گروههای آزادیخواه است. گروههائی که از الگوی حکومت گلهداری و گلهپروری پیروی نمیکنند و حضورشان به دوقطبی کردن کاذب فضای سیاسی منجر نخواهد شد. سادهتر بگوئیم گروههائی که نه دینستیز هستند و نه دینپرست؛ فعالیتشان هم به برگزاری «مراسم» برای آن رفیق و این شهید محدود نمیماند. بله منظور گروههای لائیک است که نهایتاً پای در سازمانپذیری فرهنگی جامعه میگذارند، و لاتالله و داسالله به یکسان با آنها در تضاد قرار میگیرند. چرا؟ چون خط سیاسی گروههای لائیک فاقد هرگونه «ابهام» است. در حالیکه لاتالله در «ابهام دین»، و داسالله در «ایدئولوژی ابهام» شناوراند.
به عنوان نمونه در اوایل کودتای 22 بهمن، داسالله بیانیه پشت بیانیه صادر میکرد که «مبادا حضرت امام اشتباه مصدق را تکرار کنند و زمینة کودتا فراهم آید!» ولی همین داسالله امروز پامنبری آخوند محمدخاتمی شده که از اعضای شریف ساواک در دوران پهلوی بود و پس از کودتای 22 بهمن ارتقاء درجه یافت. اصولاً یکی از فواید ابهام همین است! بیجهت نیست که چپنمایان در ابتدا یا در پایان مقالات و تحلیلهای «علمی» خود چند عبارت مبهم و خارج از زمینه از درون آثار مارکس بیرون میکشند و «نقل قول» میکنند. البته روی سخن با چپنمایان انجیرفروش نیست که انجیر به دهان قصد دارند به دامان «مادرملکوتی» خود بازگردند! روی سخن بطور کلی با عوامفریبان و شارلاتانهائی است که در یک لحظه از چپافراطی به راست افراطی تبدیل میشوند و خلاصة مطلب از نظر سیاسی «نرمش» عجیبی از خود نشان میدهند! نرمشی که از قضای روزگار این گروهها را همواره در مسیر شاخة سیاست روسستیز آنگلوساکسونها قرار داده! مهم نیست روسها کمونیست باشند یا نه! مهم این است که حضور روسیه در ایران منافع غرب را تهدید میکند و جیرهخواران استعمار غرب باید بکوشند تا «سیاست انسداد» دوران جنگ سرد همچنان بر روابط بین ایران و روسیه حاکم باشد.
هر چند امروز کودتای بلشویکها در روسیه امکانپذیر نیست، ولی زمینة کودتا در ایران فراهم است. کافی است روسیه در برابر چنین کودتائی «سکوت» اختیار کند! همچنان که از سال 1921 تا 1979 مسکو سه کودتای غرب را در ایران به سکوت کامل برگذار کرد، و البته چوباش را هم مفصلاً نوشجان نمود. ظاهراً اینبار روسیه حاضر نیست اشتباهات گذشته را در مورد ایران، ترکیه و خاورمیانه تکرار کند. در نتیجه سگهای هار جمکران به دو گلة کاذب تقسیم شده، پارس میفرمایند به جانب هند و روسیه و به ویژه حمایت میفرمایند از پدیدهای که به غلط «جبهة نجاتملی» نام گرفته!
نوع نعلینپوش سگهای هار جمکران در کشور هند خرافات رؤیت کرده، و گلة فاشیستهای جمکران را هم «لیبرال ـ دمکرات» میخواند، تا به خیال خود برای اینان حسابی بازارگرمی کرده باشد! نوع چپنما، که خادم مسجد لندن و پیرو نعلین است، از شرکت ولادیمیر پوتین و دیمیتری مدودف در مراسم ادای احترام به آلکسی دوم در کلیسا، تابوت شیشهایاش سخت تکان خورده و تکه سیب جادوئی پس از سه دهه از دهان مبارکش بیرون پریده. اینان از شدت عصبانیت به نقش هویزر و نشست گوادالوپ اشاراتی میکنند و خلاصة مطلب «انقلاب شکوهمند» را بجای خودشان در تابوت شیشهای گذاشته میفرمایند، «انقلاب ما را مصادره کردند!» بله اینچنین بود «انقلاب» این حضرات؛ از نارضایتی گستردة مردم، تا تظاهرات خیابانی با شعارهای پوچ و سپس سرنگونی سلطنت از طریق کودتای سازمان ناتو! خلاصه بگوئیم، یک انقلاب واقعی!
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
برادر، یا رفیق ایرج فرزاد ـ در هر حال تفاوتی نمیکند ـ در مقالهای سراپا شعار و عربده، تحت عنوان «فاشیسم بومی و فاشیسم بیگانه»، سخنان دیمیتری مدودف را، که به مناسبت شصتامین سالگرد تصویب اعلامیة جهانی حقوق بشر ایراد شده و در آن از فاشیسم در اروپای شرقی به ویژه در اوکراین و استونی انتقاد به عمل آمده، بهانه قرار داده، تا ضمن اشاره به «کارنامة خونین اسلام سیاسی» که «انسانیت» را به قول ایشان خیلی پایمال کرده، حکومت فعلی روسیه را هم بدیل فاشیسم بخوانند! چرا حاکمیت روسیه از نظر برادر فرزاد بدیل فاشیسم شده؟ چون بر اساس مطالب ایشان، رئیس جمهور و نخست وزیر روسیه پس از درگذشت آلکسیدوم در کلیسا حضور یافته و صلیب کشیدند، و به وی ادای احترام کردند! البته هر چند به زعم رفقا کشیدن صلیب کار بدی است، «برادران»، از صلیب کشیدن آنگلوساکسونها هیچ ناراحت نمیشوند!
پیشتر در مورد آلکسی دوم توضیح دادهایم، وی از مخالفان فاشیسم، کودتا و خشونت نظامی بود و دخالت دین در امور سیاسی را تشویق نمیکرد. سادهتر بگوئیم، آلکسی دوم یک روحانی بود که در چارچوب سنت فئودال، یعنی همان جایگاه واقعی روحانی جماعت باقی مانده بود. و همین امر بر چپالله بسیار گران آمده! چرا که به زعم اینان، روحانی جماعت میباید مانند خمینی لات و اوباش و خشونت طلب باشد، و خصوصاً خارج از موضع و مقام واقعی خود به عنوان نمایندة یک نگرش واپسگرا و فئودال، نقش چهگوارا و «انقلابی» دوآتشه را نیز برای حضرات به روی صحنة خوش رقصی برای ارباب بیاورد. نقشی که ایفای آن از جانب آقایان مراجع تقلید شیعیمسلکان به فاجعهای منجر شده که سه دهه است در ایران آن را شاهدیم. در چنین شرایطی به عقیدة داسالله، روحانی تبدیل به یک «انقلابی» میشود، و باب دندان! و داسالله میتواند در کنار این «قماش» روحانی، سالهای سال افتخار خدمت در مسجد لندن را داشته باشد!
بله، در غیر اینصورت چه دلیل دارد که برادران پس از سه دهه «مبارزات» در سایة نعلینهای جیرهخوار استعمار، ناگهان اسلامستیز شده، ایدئولوژی اسلامی ساخته و پرداختة سازمان سیا را به اسلام دوران صفویه پیوند بزنند و به نبرد با دین اسلام و اعتقادات مردم قیام کنند؟ رفیق فرزاد هم، به پیروی از فرامین اربابان سازمان تبلیغات اسلامی گویا قصد تغییر عقاید مذهبی و باورهای «غیرمنطقی» مردم را فرمودهاند! و این مهم همانطور که منافع آنگلوساکسونها ایجاب میکند، فقط از طریق مخالفت با حاکمیت روسیه صورت میپذیرد:
«این بدیل و گزینه و آلترناتیو تماماً دمکراتیکی است که این چنین بیپرده [...] سرنوشت جامعه و [...] مبارزان ضدفاشیستی [ضد فاشیست] [...] را به ریشخند گرفته است. اینها سخنان دیمیتری مدویداف، رئیس جمهور فدراسیون روسیه [...] است [...] رئیس جمهور گرانقدری که همین چند روز پیش در مراسم دفن کاردینال مسکو [...] همراه با پوتین حضور به هم رساندند و نه یکبار که چند بار بر سینة خود [...] صلیب کشیدند [...] راهزنان و مزایدهچیهائی که در پس جشن پایان کمونیسم [...] در میدان نازنین دمکراسی به میداندار [...] ارتقاء یافته و...»
بله، میبینیم که «ما» ـ مقصود همان داسالله است ـ از شدت فقر فرهنگی و یا به دلیل عوامفریبی، رئیس جمهور و نخست وزیر روسیه را در ترادف با آخوندهای جیرهخوار آنگلوساکسونها در ایران قرار میدهیم! اگر از صلیبکشیدن تونیبلر و جرج بوش اصلاً ناراحت نمیشویم، پشت سر هم تکرار خواهیم کرد که انقلاب «ما» را در نشست گوادالوپ «مصادره» کردند!
ـ ای آینه! در کشور ایران، مزدورترین کیست؟
ـ همچنان شما!
کشتة غمزة خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل نگران است که بود
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت