یکشنبه، دی ۱۵، ۱۳۸۷



پری‌شادخت پرفروغ!

...
آن آتشی که در دل ما شعله می‌کشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته‌ایم از شرار عشق
نام گناهکارة رسوا نداده بود

امروز چهارم ژانویه 2009 برابر با پانزدهم دیماه، روز تولد فروغ فرخزاد است. برخی می‌گویند فروغ فرخزاد روز هشتم دی‌ماه متولد شده. در واقع تفاوتی ندارد، دی‌ماه و تمام ماه‌های دیگر سال پیشکش فروغ باد. مهدی اخوان ثالث او را «پری‌شادخت شعر آدمیزادان» نامید. فروغ تنها شاعرة ایران است که در عرصة شعر گوی سبقت از شاعران ربوده. شعر فروغ، در همة ابعاد خود، آینة تمام نمای «مدرنیته» در فرهنگ ایران زمین است. سروده‌های فروغ از طبیعت بی‌جان، سنت و یا عشق و عاشقی در مفاهیم سنتی سخن نمی‌گوید، کلام «زن ایرانی» است در مقام یک انسان. زنی که از رویاها و خواسته‌های‌اش بی‌پروا سخن می‌گوید.

شعر فروغ دیوارهای زندان زن در جامعة پدرسالاران ایران را برای همیشه فروپاشانده؛ زنجیر اسارت زن ایرانی در قالب تصاویر وابسته به سنت‌ها، یا همان‌ دختر، همسر و مادر در شعر او درهم شکسته. هر کجا فروغ از نمادهای سنتی و اجتماعی قدرت: خداوند، زاهد، پدر و مرد سخن رانده، قالب‌های فرسوده را با آتش واژگان شعر خود ‌سوزانده و از خاکستر سنت‌ها نمادهای نوین انسانی آفریده.

پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگوئی خدا، خدا
[...]
مائیم، ما که طعنة‌ زاهد شنیده‌ایم
مائیم، ما که جامة تقوی دریده‌ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیده‌ایم

با این وجود اگر شعر فروغ از ستایش پدر، بندگی خداوند، تقدیر طبیعت و یا اصولاً از هر گونه ستایش و بندگی به دور مانده، در آن هیچ اثری از «مردستیزی» نمی‌بینیم. عشق در هیچ یک از سروده‌های فروغ نکوهش نمی‌شود، والاترین جایگاه را در شعر او عشق به خود اختصاص داده. عشق در مقام یک «اعتقاد» می‌نشیند. در حالیکه اعتقادات مذهبی پیوسته به ابتذال، فریب و نیرنگ مرتبط‌اند و خوار و پست می‌نمایند. در شعر معروف فروغ، «کسی می‌آید»، بر خلاف آنچه برخی «معنویت» رویت کرده‌اند، روزمرگی‌ها و اوهام و خرافات به سخره گرفته شده. و جای تعجب نیست که زبان شعر فروغ در دریدن پردة ابتذال مذهب و سکون فکری دین‌پناهان این چنین بی‌پرده و صریح باشد.

[...]
و برفراز سر دلقکان پست
و چهرة وقیح فواحش
یک هالة مقدس نورانی
مانند چتر مشعلی می‌سوخت
[...]

خورشید سرد می‌شود، و حتی نور هم از روشنائی و درخشش تهی شده. «هالة مقدس نورانی» بر فراز سر «دلقک پست» و «روسپی» به یکسان «می‌سوزد»، هالة مقدس نمی‌درخشد؛ چه «درخشیدن» با «زندگی» پیوند دارد و «تقدس» با «مرگ». و فروغ «شعر عشق و زندگی» می‌سراید. زبانش بازتاب پویائی زندگی است. «زبان انسان» است، انسانی که زبان سنت و قدرت را به چالش می‌طلبد. زبان شعر فروغ زبان «زندگی» است و در آن از «زبان تکرار و تقلید» هیچ اثری نمی‌بینیم. زندگی است که در سروده‌های فروغ موج می‌زند، و شعر او را از دیگر شعرای معاصر ـ زنان و مردان ـ متمایز کرده:

یکشب ز ماورای سیاهی‌ها
چون اختری به سوی تو می‌آیم
[...]
یکشب لبان تشنة من با شوق
در آتش لبان تو می‌سوزد
[...]
یکشب چو نور در دل تاریکی
در کلبه‌ات شراره می‌افروزم

شعر فروغ، جام تهی «سکون» و «ایستائی» مرگ را نیز از بادة زندگی لبریز می‌کند؛ حتی مرگ نیز در کلام وی «زنده» می‌شود، و قابلیت «نگریستن» می‌یابد:

ور نه گر مرگ بنگرد در من
روی آئینه‌ام سیاه شود
[...]

فروغ شاید تنها شاعری است که هر آنچه در زندگی موج می‌زند دوست دارد و حتی «فریب زندگی» را نیز پوچ نمی‌انگارد. آنجا که نادرپور، افسوس می‌خورد که از «فریب زندگی» رهائی ندارد:

گر آخرین فریب تو ای زندگی نبود
اینک هزار باره رها کرده بودم‌ات
[...]
در دام این فریب بسی دیر مانده‌ام
دیگر به عذر تازه نبخشم گناه خویش

فروغ با شور و اشتیاق به سوی فریب زندگی پر می‌گشاید و زندگی را در زندگی می‌جوید:

آه ای زندگی منم که هنوز
با همه پوچی از تو لبریزم
نه به فکرم که رشته پاره کنم
نه بر آنم که از تو بگریزم

همه ذرات جسم خاکی من
از تو ای شعر گرم در سوزند
آسمان‌های صاف را مانند
که لبالب ز بادة روز‌ند

با هزاران جو‌انه می‌خواند
بوتة نسترن سرود ترا
هر نسیمی که می‌وزد در باغ
می‌رساند به او درود ترا

من ترا در تو جستجو کردم
نه درآن‌خواب‌های رویائی
در دو دست تو سخت کاویدم
پر شدم، پر شدم ز زیبائی

پر شدم از ترانه‌های سیاه
پر شدم از ترانه‌های سپید
از هزاران شراره‌های نیاز
از هزاران جرقه‌های امید

حیف آنروزها که من با خشم
بتو چون دشمنی نظر کردم
پوچ پنداشتم فریب ترا
ز تو ماندم تو را هدر کردم
[...]

دهه‌ها از مرگ فروغ می‌گذرد، و هنوز روز تولدش را به صراحت و دقت نمی‌دانیم! بر سنگ مزار «پری‌شادخت شعر آدمیزادان» ایران‌زمین که نام و مقام پدر نقش بسته، می‌خوانیم، تولد: دی‌ماه 1313!

آنگاه
خورشید سرد شد
[...]
دیگر کسی به عشق نیندیشید
[...]
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید
[...]
فروغ فرخزاد، «آیه‌های زمینی»




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت