چهارشنبه، بهمن ۱۶، ۱۳۸۷



گابریل و ماهواره!

...
«در سال 1386، جبهة ملی ایران شاخة ‌اروپا، با صدور بیانیه‌ای [...] به قبول [پست نخست وزیری] از سوی بختیار [...] پرداخت و با تأئید داوری او درآن زمان [...] از آقای بختیار اعادة حیثیت کرد.»

این ترهات در سایت «بی‌بی‌سی»، مورخ 3 فوریة 2009 انتشار یافته. بهتر است بگوئیم جبهة ملی شاخة اروپا در سال 1386، با مشاهدة تغییر مسیر باد در واقع خواسته از خود اعادة حیثیت کند. چرا که پس از سی‌سال، تاریخ قضاوت کرد که خروج شاپور بختیار از این جبهة رسوا و بی‌حیثیت برای حفظ منافع ملی بود نه برای کسب قدرت. پس از سی سال تاریخ شهادت داد که جبهة‌ملی و دیگر تشکل‌های سیاسی ایران از جمله تشکل‌های چپ‌نما همگی برانداز و جیره‌خوار استعماراند. شهادت تاریخ را با «صدور بیانیه» نمی‌توان تغییر داد. آنکه نیازمند اعادة حیثیت است شاپور بختیار نیست، جبهة فاشیست‌هاست که امثال سنجابی را در لجنزار خود می‌پروراند.

شاپور بختیار هرگز به جبهة ملی بازنگشت، و هرگز تقاضای بازگشت به این جبهه را مطرح نکرد. امروز اگر نام پرافتخاری از بختیار در تاریخ بجای مانده فقط به دلیل خروج از جبهة بازاریان ریزه خوار استعمار است. پیش از پرداختن به وبلاگ امروز، تکرار می‌کنیم که شاپور بختیار هرگز استعفا نکرد، چون کودتا را به رسمیت نمی‌شناخت. بختیار خود را نخست وزیر قانونی کشور می‌دانست. وی پس از خروج از ایران نیز هرگز حاکمیت کودتا را به رسمیت نشناخت. بنابراین بهتر است شیخ مسعود بهنود و هم قلمی‌های‌اش که آب دهان استعمار را جوهر دوات‌شان کرده‌اند و به تاریخ‌نگاری مشغول شده‌اند، مراقب ترهات پراکنی خود باشند. اگر استعمار غرب تلاش می‌کند این دروغ بزرگ را به ما حقنه کند که در ایران «انقلاب» شده، می‌باید چند نکتة پیش پا افتاده را حضور جیره‌خواران‌اش عرض کنیم.

نخست اینکه هر جا مردم از حاکمیت نارضایتی دارند، انقلاب نمی‌شود. دیگر اینکه هر جا مردم برای اعتراض به خیابان می‌ریزند انقلاب نمی‌شود،‌ چه در اینصورت می‌باید بپذیریم که روز 28 مرداد 1332 نیز در ایران انقلاب شد! چرا که مردم به خیابان ریخته بودند و ارتش هم از آنان حمایت کرد. همچنانکه در سال 1357، پس از خروج ژنرال هویزر از ایران، ارتش با اعلام بی‌طرفی آشکارا از براندازان و کودتاچیان حمایت کرد، و فرماندهان مخالف کودتا نیز «تصفیه» شدند. البته امروز مردم ایران نیک می‌دانند آنچه در ایران به «انقلاب» منجر شد، توافق سران چهار کشور در گوادالوپ بود که خواهان استقرار حکومت‌های دینی در کل منطقه بودند. چرا که هر جا ادیان ابراهیمی حضور فعال داشته باشند جبرئیل نیز شرکت سهامی «معجزه» را تأسیس می‌کند.

در زبان خاج‌پرست‌ها جبرئیل را «گابریل» می‌خوانند. گابریل همان فرشته‌ای است که به سراغ هر کس برود حداقل یک «معجزه» می‌کند. به عنوان نمونه این گابریل همان فرشته‌ای بود که به سراغ ابراهیم رفت و به او یک «وایاگرای الهی» داد که در سن نود و چند سالگی بتواند هاجر نود ساله را باردار کند. همین گابریل بود که به دیدار «مریم باکره» شتافت و عیسی مسیح را روی دست یوسف نجار گذاشت. مسلماً همین گابریل بود که پس از آزمایش اتمی هند، با پاکستانی‌ها ملاقات کرد و ناگهان دولت بینوای پاکستان را به سلاح هسته‌ای مجهز کرد. و بالاخره به برکت ملاقات همین گابریل بود که گورکن‌ها با نعرة «الله اکبر» ابتدا «موشک» هوا کردند، و دیروز هم یک ماهواره را در مدار زمین قرار دادند.

بله، همین گورکن‌ها که نان و گوشت و بنزین را از دست مقدس آمریکا دریافت می‌کنند، و ارز حاصل از چپاول نفت ایران را نیز بانک‌های غرب برایشان نگهداری می‌کنند، همین گورکن‌ها که از سوی آمریکا و شرکاء «تحریم» شده‌اند دیروز یک ماهواره در مدار زمین قرار دادند. کانال خبری «یورو نیوز» هم دست افشان و پای کوبان تصویر احمدی نژاد را نشان داد که گوشی تلفن به دستش بود، و به همراه چند بوزینة دیگر مرتب «الله‌اکبر» می‌گفت. بله ملاقات با گاوچران‌ها همیشه در ایران به معجزه منجر شده! مصدق هم برای تحقق معجزات خود سری به ینگه دنیا زد، بعد نوبت به شیخ مهدی بازرگان رسید که اصولاً نمک پروردة این بارگاه بود و ... و به همین دلیل سمساری ناخداکلمب تلاش می‌کند از این پادوی منفور سازمان سیا و دیگر مزدوران استعمار در جبهة به اصطلاح ملی «تصویر دلپذیر» ارائه دهد.

امروز «تصویر دلپذیر» برای ایرانیان تصویر «شاپور بختیار» است. بختیار برای عده‌ای آشناست،‌ ولی اکثریت مردم ایران فقط نامی از وی شنیده‌اند و شاید شنیده باشند که بختیار عضو جبهة ملی بود، و به دلیل مخالفت با کودتای نعلین از جبهة منفور هم اخراج شد. ولی بسیاری از ایرانیان نمی‌دانند که شاپور بختیار با پذیرش پست نخست وزیری، در واقع در برابر کودتای ارتش جنایتکار ناتو در ایران موضع‌گیری کرد.
تأکید مکرر بختیار بر «حاکمیت قانون» و رعایت «نظم قانونی» تأکید بر مخالفت وی با توطئة استعمار بود. اگر تل توده‌ها و امت مسلمان، و حتی غیرمسلمان، از حکومت شاه ناراضی بودند و نارضایتی خود را با فریاد زدن در خیابان‌ها بروز می‌دادند، نمی‌توان آن‌ها را سرزنش کرد. واکنش توده‌ها هرگز منطقی نبوده و دلیل عشق آتشین داس‌الله و لات‌الله به «توده» و «امت» و «خلق» و ... خلاصه بگوئیم به «گلة گمشده» در واقع همین منطق‌ستیزی اوست.

مردم از حکومت شاه ناراضی بودند، می‌پنداشتند شاه به تنهائی یک سیستم سرکوب استعماری را سازمان داده، در نتیجه در این توهم بودند که اگر شاه برود، استعمار هم خواهد رفت. یا اگر شاه را اعدام کنند، از همان لحظه ایران گلستان خواهد شد. چرا؟ چون هیچکس به امت مستضعف و خلق‌های قهرمان نمی‌گفت، با رفتن شاه، شبکة سرکوب یا همان شبکة «نظامی ـ امنیتی» استعماری تقویت خواهد شد. نه تنها ارتش، ساواک و شهربانی بر جا می‌مانند که سپاه پاسداران، بسیج، کمیته، ثارالله، انصارالله و هزار نکبت و ادبارالله دیگر هم به آن‌ها افزوده خواهد شد و اینهمه برای گسترش سرکوب و چپاول ثروت‌های شما ملت خواهد بود.

مسلماً اگر کسی هم چنین سخنانی تحویل مردم می‌داد واکنش «توده‌ها» تغییر نمی‌کرد، چرا که احساسات‌شان از طریق رسانه‌های داخلی و خارجی و به ویژه از طریق شایعه پراکنی‌های ساواک تا اوج مطلوب تحریک شده بود. در نتیجه نمی‌توان مردم را سرزنش کرد. روی سخن ما با کسانی است که مانند افراد صغیر و مهجور پاسخگوی رفتارشان نیستند. اینان عمل احمقانه‌ای را به عمد انجام می‌دهند، بعد می‌گویند «فکر کردیم» اگر اینکار را بکنیم بهتر می‌شود، از کجا می‌دانستیم که بدتر خواهد شد؟ البته روی سخن با جیره‌خواران سنتی استعمار نظیر بازرگان، یزدی، بنی‌صدر، حاج سیدجوادی و لباس‌شخصی‌های حکومت جمکران نیست. روی سخن با کسانی است که بالای هجده سال دارند و وابستگی محفلی هم ندارند. کسانی که باید بدانند برای «برخورد منطقی» با مسائل لازم است احساسات خود را مهار کنند. چه امثال بازرگان و بنی‌صدر نیازی به تفکر و تعمق ندارند. استعمار «فکر» می‌کند، اینان هم تفکرات استعمار را به زبان می‌آورند. روشن‌تر بگوئیم استعمار فرمان می‌دهد، اینان فرامین استعمار را اجرا می‌کنند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به شاپور بختیار که آخرین مدروز شده و لازم است همة‌ بوزینگان استعمار تصویر بختیار در آینة زمان باشند. در این راستا، سمساری ناخدا کلمب، مورخ 30 ژانویه 2009، بیهوده «می‌تلاشد» تصویر بازرگان منفور را به بختیار نزدیک کند.

در قصه‌های مادربزرگ کلمب چنین آمده که شیخ مهدی، عضو جبهة ملی‌ بود و به دلیل اعتراض به کودتای 28 مرداد از مقام استادی دانشگاه برکنار شد. مانند همة مبارزان کشکی مدتی را در زندان گذراند، و هیچ شکنجه و آزاری هم ندید. البته همین مبارز بزرگ که از استادی دانشگاه برکنار شده بود، بعداً ریاست شرکت دولتی آب و فاضلاب تهران را نیز بر عهده می‌گیرد! همین مبارز بزرگ در سال 1340 «نهضت‌عاظادی» را به راه می‌اندازد و فعالیت‌های وی از چشمان تیز بین ساواک پنهان می‌ماند. مادربزرگ کلمب سپس شیخ مهدی را در جایگاه «مخالف» حکومت اسلامی قرار داده، می‌گوید این مبارز بزرگ به دلیل مخالفت با اشغال سفارت آمریکا از نخست وزیری استعفا داد و اصلاً «مغضوب» حاکمیت شد!

مادربزرگ کلمب این مهملات را برای کسانی می‌بافد که نمی‌دانند شیخ مهدی پس از استعفای نمایشی، نه تنها عضو «شورای انقلاب» باقی ماند که امتیاز انتشار یک روزنامة مهوع به ‌نام «میزان» را نیز از ساواک دریافت کرده و همزمان با «تجارت» و بسازوبفروشی و زدو بند به تدریس قرآن در سیمای کریه جمکران مشغول شد! شیخ مهدی سپس در دوران سردار سازندگی به دور اروپا و آمریکا به راه افتاد و ایرانیان را به بازگشت به جمکران دعوت می‌کرد! ظاهراً شیخ مهدی با خود می‌گفت وقتی من مغضوب و مخالف‌ام و نان‌ام اینچنین در روغن است، ‌ پس نان بقیه هم می‌تواند در روغن بیافتد! در این ایام خجسته بیش از هفتاد بهار از عمر پر بار شیخ مهدی گذشته بود، ولی او همچنان به مزدوری ادامه می‌داد.

بله این سجود و رکوع به «دربار» قادر متعال خوی ذلت و حقارت و پستی را خیلی خوب در انسان تقویت می‌کند، و شیخ مهدی نیز از مؤمنان بود. از همان مؤمنانی که در کمال حماقت و یا به دلیل مزدوری می‌کوشند برای مخدوش کردن مرزهای منطق، مفاهیم و مقوله‌های متضاد را در ترادف با یکدیگر قرار دهند و دین و مذهب و اسطورة مقدس را به «علم»، خصوصاً هیدرولیک و ترمودینامیک پیوند بزنند! مادربزرگ کلمب می‌گوید شیخ مهدی خیلی مبارز و بی‌باک بود، چرا که از رفتار سیاسی خمینی انتقاد کرد و با ادامة جنگ با عراق هم مخالف بود و ... و از همه مهم‌تر، مادربزرگ کلمب مزورانه می‌کوشد بازرگان را «لائیک» هم جلوه دهد!

مادربزرگ می‌گوید بازرگان ابتدا به دخالت روحانیت در سیاست «معتقد» بود ولی پس از «انقلاب»، یک مقاله منتشر کرد و در آن ورود روحانیت به سیاست را «زیانبار» دانست! و خلاصه همین شیخ مهدی به ادعای مادربزرگ کلمب،‌ در آخر عمر با انتشار یک کتاب حتی خواهان جدائی کامل دین از سیاست نیز شد! البته کتاب شیخ مهدی را نخوانده‌ایم ولی اطمینان داریم که مادربزرگ کلمب برای اعادة حیثیت از نهضت‌عاظادی از پستوی سمساری خود یک بازرگان «سکولار» بیرون کشیده. به فرض که بازرگان کتابی هم نوشته ـ یا برای‌اش نوشته‌اند ـ که در آن جدائی کامل دین از سیاست توصیه می‌شود، آیا این امر نشان نمی‌دهد که نهضت منفور همچنان نورچشم استعمار است؟ آیا نشان نمی‌دهد که اربابان‌اش، همانطور که به طور کاذب نهضت کذا را در جایگاه مخالف حکومت اسلامی قرار دادند، امروز هم قصد دارند جایگاه مخالفان لائیک حکومت اسلامی را نیز با توسل به همین محفل استعماری اشغال کنند؟

بله شاید مهدی بازرگان عقب افتادة ذهنی بود و «دیر» می‌فهمید، ولی گاوچران‌ها نیک می‌دانند که دوران اسلام پروری در ایران دیگر به سر رسیده و دلیل بلبل‌زبانی ناخدا کلمب در باب مخالفت فرضی بازرگان با دخالت دین در سیاست ریشه در همین امر دارد. محفل استعماری «ملی ـ مذهبی»، که طی جنگ سرد، هم نقش ملی ایفا می‌کرد، هم نقش مذهبی، اکنون باید نقش سومی هم بر عهده گیرد و با صورتک «سکولار» به میدان سیاست پای بگذارد! شاید در آینده اگر منافع عموسام ایجاب کند، مهدی بازرگان در ترادف جادوئی با ارنستو چه‌گوارا هم قرار گیرد! در هر حال ما به کارفرمایان شیخ مسعود بهنود اطمینان می‌دهیم که با توسل به این مهملات نمی‌توان زنگار مزدوری را از چهرة یک کودتاچی بدنام همچون مهدی بازرگان زدود. عملکرد مهدی بازرگان را به یاد داریم. فراموش نکرده‌ایم که بازرگان، خمینی و دیگر مقامات این حکومت تحجر و توحش «مشروعیت» خود را همچون روسپیان، وامدار کودتا و «استقبال‌خیابانی» مردم‌اند.

در راستای بازنویسی تاریخ، مسعود لقمان نیز گفتگوئی ‌با علی میرفطروس دارد که در گویانیوز منتشر شده. در این مصاحبه، علی‌میرفطروس دخالت سازمان سیا در کودتای 28 مرداد را انکار می‌کند! البته از طریق توسل به همان اصل جادوئی «ترادف کلی»! وی می‌گوید اگر سازمان سیا در سرنگونی دولت مصدق دست داشت، پس چرا همین سازمان طی 48 سال هر چه تلاش کرده نتوانسته حکومت کوبا را سرنگون کند؟ اینجاست که سخنان میرفطروس در چارچوب تبلیغات استعماری سازمان سیا قرار می‌گیرد. مقایسة کشور کوبا با ایران، و رد هر گونه موضع‌گیری استراتژیک در مورد ایندو کشور در ارتباطات میان دو ابرقدرت آنزمان! به آقای میرفطروس باید بگوئیم که بر این نوع ساده‌انگاری‌های «معصومانه» نام دیگری نیز می‌گذارند: عوام‌فریبی!

علی میرفطروس با طرح چنین پرسش عجیب و نامربوطی در واقع به ما می‌گوید، رخداد 28 مرداد، برای سرنگونی دولت مصدق بود نه برای سرکوب ملت ایران و انعقاد قرارداد خفت بار با کنسرسیوم نفت و خصوصاً بازسازی شبکة نفوذ سرمایه‌داری غرب که پس از جنگ دوم جهانی نظارت بر ‌آن به سرعت از دست انگلستان خارج می‌شد! خلاصه بگوئیم بر این نوع «تاریخ‌نگاری» هم نام دیگری گذاشته‌اند: بی‌بی‌گوزک نگاری!

از سوی دیگر میرفطروس قصد آن دارد که به ما بگوید در تغییرات سیاسی کشوری که سه دهة پیش از کودتای 28 مرداد سال 1332، در آن استعمار انگلستان یک کلنل قزاق را بر تخت طاووس نشاند، بیگانه و یا سیاست‌های استعماری هیچ دخالتی ندارند! و از همه مهم‌تر، علی میرفطروس فراموش می‌کند که حاکمیت ایران از زمان کودتای میرپنج یک حاکمیت نظامی و دست نشاندة غرب بوده و هر بار که منافع غرب اقتضا کرده از طریق ترور، بحران و کودتا حکومت تغییر کرده و نخست‌وزیر و رهبر جابجا شده‌اند. البته این مهم را نه با توسل به آنچه اعزام نیروهای خارجی از ورای مرزها عنوان می‌شود، که صرفاً از طریق فعال‌سازی شبکه‌های داخلی صورت داده.

در ایران، پس از کودتای میرپنج شبکه‌های «امنیتی ـ نظامی» و اوباش، یا بهتر بگوئیم اهرم‌های قدرت در دست انگلیس قرار گرفت. و تردید در عملکرد اهرم‌های قدرت‌ساز در ایران به معنای چشم بستن بر مکانیسم سیاست‌سازی در منطقه است. در ایران اگر شهربانی دورة میرپنج تحت کنترل بیگانه بود، پس از کودتا ساواک و سپس سپاه پاسداران، و نهایت امر بسیج و ... نیز به این تشکیلات استعماری اضافه شدند. ولی در کوبا تا آنجا که ما می‌دانیم ارتش و سازمان امنیت طی چندین سال نبرد با نیروهای باتیستا سازمان یافتند و نمی‌توانستند تحت نظارت مستشاران نظامی آمریکا قرار گیرند، در نتیجه کودتا در کوبا با اشکالاتی مواجه می‌شود:

«با توجه به اینکه سازمان [سیا] حدود 48 سال [...] نتوانست حکومت کوچکی مانند حکومت کمونیستی فیدل کاسترو را سرنگون کند، چگونه ممکن است این سازمان [...] در آغاز تأسیس خود در بیش از یک قرن پیش [بتواند] یک حکومت ملی و مردمی را سرنگون سازد[...]»


البته جهت اطلاع آقای میرفطروس باید گفت،‌ کودتای 28 مرداد «بیش از یک قرن پیش» صورت نگرفته ... ولی سازمان سیا در سال 1357 نیز بدون دخالت ارتش توانست کودتا کند، چرا که «حضور مردم» و تکیه بر شبکة اوباش ساواک در سطح شهرهای بزرگ، همان شبکه‌ای که طی 25 سال پس از کودتا کاروان «جاویدشاه» و گاه کاروان «مرگ برشاه» در خیابان‌ها به راه می‌انداخت، برای ساخت و پرداخت حکومت‌های کودتائی کفایت می‌کند.


نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت