
رختخوابات!
...
یکی از نمونههای بسیار ظریف پروپاگاند استعماری مزورانه چنین القا میکند که دستیابی اوباما به مقام ریاست جمهوری هیچ تغییری در سیاست آمریکا ایجاد نخواهد کرد. حال آنکه حضور اوباما در کاخ سفید، به خودی خود ناشی از یک «تغییر» است! پیشتر هم گفتیم، اگر ایالات متحد قادر بود سیاست خود را تداوم بخشد، حاکمیت نژادپرست و برتریطلب این کشور هرگز حضور یک رنگینپوست نیمه آمریکائی را در کاخ سفید نمیپذیرفت. بله همة پروپاگاندها یکسان نیستند! بعضیها نسبتاً و شاید بسیار زیرکانهاند و تلویحاً به ما میگویند، خیال خام نکنید، آمریکا همچنان یگانه ابرقدرت جهان باقی مانده و «در» همچنان بر «پاشنة سابق» خواهد چرخید. البته این پروپاگاند همزمان مورد استفادة درون و برونمرزی دارد.
در درون مرزها پیام پروپاگاند مذکور به طبقة حاکم این است که نگران نباشید، منافعتان تهدید نخواهد شد. ولی همین پیام پادوهای برونمرزی ایالات متحد را به بیراهة خوشخیالی میکشاند. از یکسو حکومت مفلوک جمکران تلاش دارد محور خرد شدة «تفلیس ـ باکو ـ تهران ـ تلآویو» را ترمیم کند، و از سوی دیگر ساواک مفلوک جمکران چنین پنداشته که میتواند به سیاست کهنة «شبکه سازی» و «ترمیم» شبکة فرسوده به روال مرسوم ادامه دهد. بررسی ترمیم محور «گرجستان ـ تهران» را به فرصت دیگری موکول میکنیم، چرا که نتیجة انتخابات اسرائیل هنوز مشخص نشده. پس میپردازیم به ترمیم شبکة براندازی جهت گسترش سرکوب.
در چارچوب ترمیم شبکة براندازی، ساواک جمکران به عوامل سرکوب خود در غرب فراخوان بازگشت داده تا با دستگیری آنان بتواند در داخل و خارج جنجال و هیاهو به راه اندازد. بازگشت و بازداشت امثال «رضوی فقیه» در همین چارچوب صورت پذیرفته. و ما همچنان در انتظار جنجال شیرین عبادی برای تشکیل یک کمیتة دفاع از چماقدار سابقهدار حکومت اسلامی در بلاد غرب، «سعید رضوی فقیه»، دقیقه شماری میکنیم. در وبلاگ «ابله و اورانیوم» مورخ 29 نوامبر 2006، به این شخصیت بزرگ اشاره داشتیم.
«رضوی فقیه» از قمهکشان وابسته به حکومت اسلامی است که ریاست انجمنهای اسلامی در اروپا و آمریکا را بر عهده داشته. و امروز خواهر «آزاده کیان» در سایت «روزآنلاین» به دفاع از این عضو فعال شبکة سرکوب استعماری «قلمفرسائی» کردهاند! چرا که ایشان نیز از پامنبریهای حاج اکبر بهرمانی و عضو شبکة سرکوب کذا هستند. البته «خواهر» آزاده کیان مانند خواهر شهلا شفیق از اعضای بدون روسری «شبکه» به شمار میروند. آزاده کیان در دوران «سازندگی» حاج اکبر بهرمانی و «اصلاحات» محمد خاتمی از اوضاع ایران ابراز خرسندی زیادی میکردند! ولی این روزها متوجه شدهاند که گویا در ایران «آزادی» وجود ندارد. البته نام آزاده کیان در بین امضاء کنندگان بیانیة مضحک «ما شرمگینایم» به چشم نمیخورد، ولی یک «شبکه» باید از شاخههای مختلف برخوردار باشد تا هر شاخهای که تضعیف شد، شاخة ناشناختة دیگری جایگزین آن شود.
پیش از ادامة مطلب، در تأئید بر مطالب وبلاگ «لاشخورهای ملی» باید بگوئیم، در کمال تأسف کودتای 22 بهمن 1357 پایان حرکتی بود «قانونمدار» که با نخستوزیری شاپور بختیار آغاز شد و دقیقاً به دلیل «قانونمداری»، به هیچ ترتیب نمیتوان آن را در ارتباط با محمد مصدق قرارداد. در ارتباط با فردی که در واقع با حمایت شهربانی و اوباش فدائیان اسلام حکومت خود را در کوچه و خیابان تشکیل داده بود. در عمل، از لحظهای که بختیار به عنوان نخست وزیر ایران سوگند وفاداری به قانون اساسی یاد کرد، طی 37 روز با عملکرد خود وفاداری به قانون اساسی را به اثبات رساند. و به همین دلیل بود که همزمان با سه جبهة استعماری، از جمله جبهةملی در گسست کامل قرار گرفت. گسست بختیار از پوپولیسم و «حکومت خیابانی» محمد مصدق تنها عاملی است که شاپور بختیار را از جایگاه پیشپاافتادة «پیرو» و «شاگرد» مصدق به جایگاه والای مدافع دمکراسی ارتقاء داد. در واقع آنروز که شاپور بختیار فروتنانه خود را «شاگرد مصدق» معرفی کرد، هزاران سال نوری از مصدق فاصله گرفته بود. «منطق تاریخ» همیشه چنین ایجاب میکند که فرزند از پدر، و شاگرد از معلم پیشی گیرد.
پس به جبهه بینوای ملی که هنوز کودتای ژنرال هویزر را «انقلاب» میخواند، یادآور شویم که شاپور بختیار را نمیتواند به نام رسوای خود پیوند زند. طی 37 روز نخست وزیری، شخص شاپور بختیار در گسست کامل با پوپولیسم و عوامفریبی محمد مصدق و نعلینها قرار داشت. در واقع بختیار همزمان در برابر کودتاچیان جیره خوار غرب و شورش تل منطقگریز تودههای تحریک شده ایستاده بود، و به همین دلیل هم سقوط کرد. خیانت سران خودفروخته جبهة ملی، از جمله کریم سنجابی که در سنگر کودتاچیان قرار گرفتند، از یادها زدوده نشده است. و همانطور که دیدیم، سقوط دولت بختیار به سی سال سرکوب و چپاول ملت ایران توسط اربابان «نهضت عاظادی» و شرکایشان در جبهة کذا انجامید.
و در این مدت به موازات کاستی نیروهای ملی، بیشرمی جیرهخواران استعمار نیز افزایش یافته. کار بجائی رسیده که بنگاه لجنپراکنی «بیبیسی»، که روز به روز مهر و محبت اسلام و ابتذال بیشتر به دلش میافتد، دیگر هیچ دلیلی نمیبیند که به شیوة مرسوم رسانههای غرب، برای حفظ ظاهر هم که شده «گزارش چند صدائی» پخش کند. بنگاه ناخدا کلمب، برای بررسی «تئوری توطئه» در مورد براندازی 22 بهمن از بنیصدر، ابراهیم یزدی و نوچهاش سازگارا، یعنی همان سه نخالة آستان مقدس استعمار دعوت میکند تا بر ما منت گذاشته، و از علم و دانش عمیق خود برایمان بگویند تا نادان از این جهان نرویم.
در این گزارش، اجماع جهانی بر وقوع «انقلاب» در ایران هرگز به زیر سئوال نمیرود. همانطورکه گفتیم سگهای سیرک عموسام «همه با هم» به معلق زدن مشغولاند. ولی خارج از معلقزدن سه نخاله، اظهارات مضحک بنیصدر و سازگارا یک طرف، مهملات حاج آبراهام یزدی «وزنة» دیگری دارد! هر چه باشد آبراهام نسبت به این دو تفالة استعمار، در جاسوسی و مزدوری از جایگاه «پیشکسوت» برخوردار است. آن روزها که آبراهام در ویتنام افتخار خدمت به ارتش دمکراسی پرور آمریکا را کسب کرد، محسن سازگارا هنوز جهان را به پلیدی خود نیالوده بود. بله، حاج آبراهام یزدی ضمن تأکید بر انقلابی بودن کودتای 22 بهمن 1357 میگوید، نه تنها انقلاب بود که خیلی اصیل و مردمی و سالم و سرحال و با نشاط هم بود. ولی از آنجا که استعمار سفلهپرور و حماقت گستر است، پادوهایاش را در چارچوب همین معیارها برمیگزیند. در نتیجه ابراهیم یزدی در کمال حماقت از مردم خواسته اسناد و شواهدی ارائه کنند که ثابت میکند انقلاب کذا مردمی نبوده!
بله اینجاست که متوجه میشویم آبراهام یزدی در مکتب شیرین عبادی «حقوق و قضاوت» آموخته! حاج ابراهیم شنیدهاند که برای مستدل بودن هر ادعائی ارائة سند و مدرک الزامی است ولی به دلیل حماقت و بلاهت، معیار اصلی گزینش بارگاه استعمار نمیداند که شاهدان عینی نیز در زمرة مستندات قرار میگیرند. به عبارت دیگر وقتی روز هشتم مارس 1979، سیمین بهبهانی در صف تظاهرکنندگان حضور نداشته و از طرف دیگر، همة کسانی که آن روز راهپیمائی کردند، بر غیبت حاجیه «دوبووار» شهادت دادهاند، دیگر نمیتوان گفت هیچ سندی وجود ندارد که نعلینپرستی سیمین بهبهانی را به اثبات برساند! ولی خوب نمیتوان از ابراهیم یزدی انتظار چنین تفکرات عمیق و ابتدائی را داشت. چرا که هم خودش از درگاه مقدس سیا رانده خواهد شده هم بورس تحصیلی آن دختر مهپارهاش را قطع خواهند کرد. بله، شرط لازم و کافی برای خدمت در آستان مقدس عموسام عدم قابلیت برای «تفکر» است، و خوشبختانه سه نخالة «بیبیسی»، هر سه واجد شرایطاند. هر چند که اینان در این «میدان» به گرد پای خواهر ملیحه محمدی نمیرسند.
ملیحه محمدی که در سایت اکبربهرمانی متخصص «وصله ـ پینه» و پیوند گوز به شقیقه است در چند «کوک» و «زیگزاگ» سرنوشتساز، شیخ مهدی بازرگان را بجای بختیار نشانده و با سخنان «برتولد برشت» خیاطی خود را به پایان میرساند. در واقع میتوان گفت سه حرف «ب»، ستون اصلی کارگاه دوزندگی خواهر محمدی را تشکیل میدهد: بازرگان، و در پایان برتولد برشت با دو «ب»!
ملیحه محمدی در مقالهای تحت عنوان «انگار دیروز بود»، خاطرات خود را از «انقلاب» نقل کرده، البته به روال مرسوم دیگر فرهیختگان حکومتی قلم ایشان ابتذال و لکنت و عوامپسندی را به اوج میرساند. ملیحه محمدی در آنروزها تازه عروس بودند و خلاصه مانند دیگر زنان خوشبخت ایران یک خواستگار برایاش پیدا شده بود و ایشان را از خانة پدری خارج کرده بود! در نتیجه اگر شما بجای این موجود خوشبخت بودید و ساواک برایتان آشوب خیابانی تدارک میدید، و به زبان بیزبانی شما را به شرکت در آشوب دعوت میکرد، چه میکردید؟ فکر میکردید؟ از خود میپرسیدید، چه شده که روز 13 آبان، شهربانی منفور دست «کاسورهای» ساواک را برای حمله به بانکها و تخریب ادارات دولتی باز گذارده؟ و چرا ناگهان شاه صدای انقلاب میشنود؟ نه! چنین کاری نمیکردید. همان کاری را میکردید که امثال ملیحه محمدی کردند: پرش با چشم بسته در امواج آشوب یا بهتر بگوئیم، حماقت:
«ما دیگر فقط میدویدیم و کمتر فکر میکردیم[...] تنها فکر رسیدن است. مقصد؟ گو هر کجا که اینجا نباشد[...]»
اتفاقاً چنین واکنش غیرمنطقی و ناهنجاری از سوی تل «منطقگریز» کاملاً طبیعی است. هدف استعمار از استقرار حاکمیت سرکوب در کشور بر هم زدن «تعادل» افراد جامعه است. به این ترتیب واکنش مردم به مسائل همواره قابل پیشبینی خواهد بود. تصور کنیم که امروز ساواک بتواند صحنهسازیهای سال 1978 را از نو تکرار کند، و لباسشخصیها را با شعار مرگ بر خامنهای روانة خیابانهای پایتخت نماید. واکنش مردمی که از این حکومت نفرت دارند، و کاملاً هم حق دارند، چه خواهد بود؟ پیوستن به صفوف لباسشخصیها و دنبالهروی از عوامل استعمار. ولی همانطور که پیشتر هم گفتیم مردم را به دلیل واکنش غیرمنطقی نمیتوان سرزنش کرد. روی سخن ما با جیرهخواران محافل استعماری است که پس از براندازی سلطنت، مانند هماناطق یا ساعدی و شرکاء در اروپا خیمه زدند، یا مانند سیمین بهبهانی و شیرین عبادی اسلام دمکراتیک کشف کردند، یا مانند شیخ مسعود بهنود و سیدابراهیم نبوی «مهاجرت» کردند و در خارج از مرزها به تبلیغات برای حکومت مشغول شدهاند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به «تفکرات» ملیحه محمدی.
با بررسی شتابزدة همین دو سطر از مقالة خواهر ملیحه میتوان فراخوان به مرگ را آشکارا مشاهده کرد. خواهر ملیحه فقط میدویدند بدون اینکه بدانند به کجا میخواهند برسند! البته این مطالب را برای دیگران میگویند. چرا که دویدن ملیحه محمدی در میدان مزدوری مقصد کاملاً مشخصی دارد: جایگزین کردن بختیار با بازرگان، و تمجید تلویحی از سلطنت در برابر جمهوری. چرا؟ چون در یک جمهوری دیگر جائی برای دخالت نعلین و دستار نخواهد بود، ولی در سلطنت همیشه میتوان برای دستاربندان حق و حقوق مشخص کرد.
«اگر نسل فردا [...] وضع بدتر و بیآیندهتری را برای خود رقم بزند پاسخی برای پرسشگران فردا نخواهد داشت؟»
جهت رسیدن به چنین مقصدی است که ملیحه محمدی به دویدن پرداخته و دوان دوان قلم میزند تا به ما بگوید: استعمار هیچ دخالتی در براندازی نداشت؛ شاه باید زودتر به فکر تغییرات میافتاد؛ بازرگان مدافع قانون اساسی بود؛ شاه «سخنان متین» بازرگان را نشنید؛ سلطنت بد نیست؛ انگلستان هم سلطنت دارد و از جمهوری فرانسه بسیار بهتر است! خلاصه ایشان میفرمایند که نسل امروز هم میتواند همان کاری را بکند که ایشان کردند، و حتماً سیسال بعد هم میتواند حماقت یا خودفروختگی خود را با تکیه بر سخنان برتولد برشت به همین صورت «توجیه» کند:
وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید
از زمانة سخت ما هم چیزی بگوئید
توجیه به از این ممکن نیست! به عبارت دیگر، ما هیچ مسئولیتی در برابر اعمال خود نداریم، سختی زمانه مسئولاست! این برخورد عوامفریبانه که هدفاش حذف عامل انسانی است فاشیسم خوانده میشود. بله خواهر محمدی از جوانان ایران دعوت میکنند، در جایگاه صغیر، مهجور و ابله قرار گیرند و بجای رفتار منطقی، رفتار «غریزی» داشته باشند! این است چکیدة پیام کارفرمایان ملیحه محمدی که البته در کمال حماقت فراموش کردهاند، امپراطوری بریتانیا را با سلطنت در کشور استعمارزدة ایران به قیاس کشیدن در واقع باید «کار امپریاس» باشد! اینان همچنین فراموش میکنند که در سال 1977 جیمیکارتر در کاخ سفید بود، نه اوباما! ولی این واقعیات مانع از آن نمیشود که نوکران شناخته شدة استعمار در ایران با شعار «فضای باز سیاسی»، همان شعار پوسیدة دوران کارتر خود را آمادة سازماندهی به آشوب و براندازی کنند.
بالاخره گابریل بر «ممد باکره» ظاهر شد، و به قول سیدخندان «از میان ایشان و میرحسین» نجار یک عدد «سرباز کوچک» ظهور کرد! بله، محمد خاتمی، نوک حملة سرکوب استعماری پس از اعلام نامزدی خود برای انتخابات جمکران، که بهتر است آنرا «رختخوابات» بخوانیم، چون مورد استفادة آن فقط خواب کردن شوتوپرتها است، میفرمایند:
«من سرباز کوچک ملت هستم[...] باید [...] فضای بحث و گفتگو و نقد را باز کنند [...] مهم اندیشیدن به سرنوشت ملت و تحقق خواست تاریخی ملت یعنی استقلال آزادی و پیشرفت است»
منبع: پیکایران، مورخ 20 بهمنماه سالجاری
البته «سربازکوچک» نام یکی از سایتهای «سلطنتطلبان» است و محمد خاتمی به عادت همیشگی باز هم دست به «سرقت» زده، و این نام را برای خودش دزدیده! 12 سال پیش خاتمی با سرقت شعارهای مخالفان زمینهساز سرکوب اصلاحطلبان شد، و امروز از طریق سرقت شعار سلطنتطلبان باز هم جهت گسترش سرکوب کمر همت به خدمت ارباب بسته. حضور محمد خاتمی وارباباناش باید بگوئیم که آرزوی تحقق طرح ابلهانة «مکفال» را به گور خواهند برد. با آمدن اوباما به کاخ سفید بسیاری از مسائل «تغییر» کرده.
در درون مرزها پیام پروپاگاند مذکور به طبقة حاکم این است که نگران نباشید، منافعتان تهدید نخواهد شد. ولی همین پیام پادوهای برونمرزی ایالات متحد را به بیراهة خوشخیالی میکشاند. از یکسو حکومت مفلوک جمکران تلاش دارد محور خرد شدة «تفلیس ـ باکو ـ تهران ـ تلآویو» را ترمیم کند، و از سوی دیگر ساواک مفلوک جمکران چنین پنداشته که میتواند به سیاست کهنة «شبکه سازی» و «ترمیم» شبکة فرسوده به روال مرسوم ادامه دهد. بررسی ترمیم محور «گرجستان ـ تهران» را به فرصت دیگری موکول میکنیم، چرا که نتیجة انتخابات اسرائیل هنوز مشخص نشده. پس میپردازیم به ترمیم شبکة براندازی جهت گسترش سرکوب.
در چارچوب ترمیم شبکة براندازی، ساواک جمکران به عوامل سرکوب خود در غرب فراخوان بازگشت داده تا با دستگیری آنان بتواند در داخل و خارج جنجال و هیاهو به راه اندازد. بازگشت و بازداشت امثال «رضوی فقیه» در همین چارچوب صورت پذیرفته. و ما همچنان در انتظار جنجال شیرین عبادی برای تشکیل یک کمیتة دفاع از چماقدار سابقهدار حکومت اسلامی در بلاد غرب، «سعید رضوی فقیه»، دقیقه شماری میکنیم. در وبلاگ «ابله و اورانیوم» مورخ 29 نوامبر 2006، به این شخصیت بزرگ اشاره داشتیم.
«رضوی فقیه» از قمهکشان وابسته به حکومت اسلامی است که ریاست انجمنهای اسلامی در اروپا و آمریکا را بر عهده داشته. و امروز خواهر «آزاده کیان» در سایت «روزآنلاین» به دفاع از این عضو فعال شبکة سرکوب استعماری «قلمفرسائی» کردهاند! چرا که ایشان نیز از پامنبریهای حاج اکبر بهرمانی و عضو شبکة سرکوب کذا هستند. البته «خواهر» آزاده کیان مانند خواهر شهلا شفیق از اعضای بدون روسری «شبکه» به شمار میروند. آزاده کیان در دوران «سازندگی» حاج اکبر بهرمانی و «اصلاحات» محمد خاتمی از اوضاع ایران ابراز خرسندی زیادی میکردند! ولی این روزها متوجه شدهاند که گویا در ایران «آزادی» وجود ندارد. البته نام آزاده کیان در بین امضاء کنندگان بیانیة مضحک «ما شرمگینایم» به چشم نمیخورد، ولی یک «شبکه» باید از شاخههای مختلف برخوردار باشد تا هر شاخهای که تضعیف شد، شاخة ناشناختة دیگری جایگزین آن شود.
پیش از ادامة مطلب، در تأئید بر مطالب وبلاگ «لاشخورهای ملی» باید بگوئیم، در کمال تأسف کودتای 22 بهمن 1357 پایان حرکتی بود «قانونمدار» که با نخستوزیری شاپور بختیار آغاز شد و دقیقاً به دلیل «قانونمداری»، به هیچ ترتیب نمیتوان آن را در ارتباط با محمد مصدق قرارداد. در ارتباط با فردی که در واقع با حمایت شهربانی و اوباش فدائیان اسلام حکومت خود را در کوچه و خیابان تشکیل داده بود. در عمل، از لحظهای که بختیار به عنوان نخست وزیر ایران سوگند وفاداری به قانون اساسی یاد کرد، طی 37 روز با عملکرد خود وفاداری به قانون اساسی را به اثبات رساند. و به همین دلیل بود که همزمان با سه جبهة استعماری، از جمله جبهةملی در گسست کامل قرار گرفت. گسست بختیار از پوپولیسم و «حکومت خیابانی» محمد مصدق تنها عاملی است که شاپور بختیار را از جایگاه پیشپاافتادة «پیرو» و «شاگرد» مصدق به جایگاه والای مدافع دمکراسی ارتقاء داد. در واقع آنروز که شاپور بختیار فروتنانه خود را «شاگرد مصدق» معرفی کرد، هزاران سال نوری از مصدق فاصله گرفته بود. «منطق تاریخ» همیشه چنین ایجاب میکند که فرزند از پدر، و شاگرد از معلم پیشی گیرد.
پس به جبهه بینوای ملی که هنوز کودتای ژنرال هویزر را «انقلاب» میخواند، یادآور شویم که شاپور بختیار را نمیتواند به نام رسوای خود پیوند زند. طی 37 روز نخست وزیری، شخص شاپور بختیار در گسست کامل با پوپولیسم و عوامفریبی محمد مصدق و نعلینها قرار داشت. در واقع بختیار همزمان در برابر کودتاچیان جیره خوار غرب و شورش تل منطقگریز تودههای تحریک شده ایستاده بود، و به همین دلیل هم سقوط کرد. خیانت سران خودفروخته جبهة ملی، از جمله کریم سنجابی که در سنگر کودتاچیان قرار گرفتند، از یادها زدوده نشده است. و همانطور که دیدیم، سقوط دولت بختیار به سی سال سرکوب و چپاول ملت ایران توسط اربابان «نهضت عاظادی» و شرکایشان در جبهة کذا انجامید.
و در این مدت به موازات کاستی نیروهای ملی، بیشرمی جیرهخواران استعمار نیز افزایش یافته. کار بجائی رسیده که بنگاه لجنپراکنی «بیبیسی»، که روز به روز مهر و محبت اسلام و ابتذال بیشتر به دلش میافتد، دیگر هیچ دلیلی نمیبیند که به شیوة مرسوم رسانههای غرب، برای حفظ ظاهر هم که شده «گزارش چند صدائی» پخش کند. بنگاه ناخدا کلمب، برای بررسی «تئوری توطئه» در مورد براندازی 22 بهمن از بنیصدر، ابراهیم یزدی و نوچهاش سازگارا، یعنی همان سه نخالة آستان مقدس استعمار دعوت میکند تا بر ما منت گذاشته، و از علم و دانش عمیق خود برایمان بگویند تا نادان از این جهان نرویم.
در این گزارش، اجماع جهانی بر وقوع «انقلاب» در ایران هرگز به زیر سئوال نمیرود. همانطورکه گفتیم سگهای سیرک عموسام «همه با هم» به معلق زدن مشغولاند. ولی خارج از معلقزدن سه نخاله، اظهارات مضحک بنیصدر و سازگارا یک طرف، مهملات حاج آبراهام یزدی «وزنة» دیگری دارد! هر چه باشد آبراهام نسبت به این دو تفالة استعمار، در جاسوسی و مزدوری از جایگاه «پیشکسوت» برخوردار است. آن روزها که آبراهام در ویتنام افتخار خدمت به ارتش دمکراسی پرور آمریکا را کسب کرد، محسن سازگارا هنوز جهان را به پلیدی خود نیالوده بود. بله، حاج آبراهام یزدی ضمن تأکید بر انقلابی بودن کودتای 22 بهمن 1357 میگوید، نه تنها انقلاب بود که خیلی اصیل و مردمی و سالم و سرحال و با نشاط هم بود. ولی از آنجا که استعمار سفلهپرور و حماقت گستر است، پادوهایاش را در چارچوب همین معیارها برمیگزیند. در نتیجه ابراهیم یزدی در کمال حماقت از مردم خواسته اسناد و شواهدی ارائه کنند که ثابت میکند انقلاب کذا مردمی نبوده!
بله اینجاست که متوجه میشویم آبراهام یزدی در مکتب شیرین عبادی «حقوق و قضاوت» آموخته! حاج ابراهیم شنیدهاند که برای مستدل بودن هر ادعائی ارائة سند و مدرک الزامی است ولی به دلیل حماقت و بلاهت، معیار اصلی گزینش بارگاه استعمار نمیداند که شاهدان عینی نیز در زمرة مستندات قرار میگیرند. به عبارت دیگر وقتی روز هشتم مارس 1979، سیمین بهبهانی در صف تظاهرکنندگان حضور نداشته و از طرف دیگر، همة کسانی که آن روز راهپیمائی کردند، بر غیبت حاجیه «دوبووار» شهادت دادهاند، دیگر نمیتوان گفت هیچ سندی وجود ندارد که نعلینپرستی سیمین بهبهانی را به اثبات برساند! ولی خوب نمیتوان از ابراهیم یزدی انتظار چنین تفکرات عمیق و ابتدائی را داشت. چرا که هم خودش از درگاه مقدس سیا رانده خواهد شده هم بورس تحصیلی آن دختر مهپارهاش را قطع خواهند کرد. بله، شرط لازم و کافی برای خدمت در آستان مقدس عموسام عدم قابلیت برای «تفکر» است، و خوشبختانه سه نخالة «بیبیسی»، هر سه واجد شرایطاند. هر چند که اینان در این «میدان» به گرد پای خواهر ملیحه محمدی نمیرسند.
ملیحه محمدی که در سایت اکبربهرمانی متخصص «وصله ـ پینه» و پیوند گوز به شقیقه است در چند «کوک» و «زیگزاگ» سرنوشتساز، شیخ مهدی بازرگان را بجای بختیار نشانده و با سخنان «برتولد برشت» خیاطی خود را به پایان میرساند. در واقع میتوان گفت سه حرف «ب»، ستون اصلی کارگاه دوزندگی خواهر محمدی را تشکیل میدهد: بازرگان، و در پایان برتولد برشت با دو «ب»!
ملیحه محمدی در مقالهای تحت عنوان «انگار دیروز بود»، خاطرات خود را از «انقلاب» نقل کرده، البته به روال مرسوم دیگر فرهیختگان حکومتی قلم ایشان ابتذال و لکنت و عوامپسندی را به اوج میرساند. ملیحه محمدی در آنروزها تازه عروس بودند و خلاصه مانند دیگر زنان خوشبخت ایران یک خواستگار برایاش پیدا شده بود و ایشان را از خانة پدری خارج کرده بود! در نتیجه اگر شما بجای این موجود خوشبخت بودید و ساواک برایتان آشوب خیابانی تدارک میدید، و به زبان بیزبانی شما را به شرکت در آشوب دعوت میکرد، چه میکردید؟ فکر میکردید؟ از خود میپرسیدید، چه شده که روز 13 آبان، شهربانی منفور دست «کاسورهای» ساواک را برای حمله به بانکها و تخریب ادارات دولتی باز گذارده؟ و چرا ناگهان شاه صدای انقلاب میشنود؟ نه! چنین کاری نمیکردید. همان کاری را میکردید که امثال ملیحه محمدی کردند: پرش با چشم بسته در امواج آشوب یا بهتر بگوئیم، حماقت:
«ما دیگر فقط میدویدیم و کمتر فکر میکردیم[...] تنها فکر رسیدن است. مقصد؟ گو هر کجا که اینجا نباشد[...]»
اتفاقاً چنین واکنش غیرمنطقی و ناهنجاری از سوی تل «منطقگریز» کاملاً طبیعی است. هدف استعمار از استقرار حاکمیت سرکوب در کشور بر هم زدن «تعادل» افراد جامعه است. به این ترتیب واکنش مردم به مسائل همواره قابل پیشبینی خواهد بود. تصور کنیم که امروز ساواک بتواند صحنهسازیهای سال 1978 را از نو تکرار کند، و لباسشخصیها را با شعار مرگ بر خامنهای روانة خیابانهای پایتخت نماید. واکنش مردمی که از این حکومت نفرت دارند، و کاملاً هم حق دارند، چه خواهد بود؟ پیوستن به صفوف لباسشخصیها و دنبالهروی از عوامل استعمار. ولی همانطور که پیشتر هم گفتیم مردم را به دلیل واکنش غیرمنطقی نمیتوان سرزنش کرد. روی سخن ما با جیرهخواران محافل استعماری است که پس از براندازی سلطنت، مانند هماناطق یا ساعدی و شرکاء در اروپا خیمه زدند، یا مانند سیمین بهبهانی و شیرین عبادی اسلام دمکراتیک کشف کردند، یا مانند شیخ مسعود بهنود و سیدابراهیم نبوی «مهاجرت» کردند و در خارج از مرزها به تبلیغات برای حکومت مشغول شدهاند. از مطلب دور افتادیم بازگردیم به «تفکرات» ملیحه محمدی.
با بررسی شتابزدة همین دو سطر از مقالة خواهر ملیحه میتوان فراخوان به مرگ را آشکارا مشاهده کرد. خواهر ملیحه فقط میدویدند بدون اینکه بدانند به کجا میخواهند برسند! البته این مطالب را برای دیگران میگویند. چرا که دویدن ملیحه محمدی در میدان مزدوری مقصد کاملاً مشخصی دارد: جایگزین کردن بختیار با بازرگان، و تمجید تلویحی از سلطنت در برابر جمهوری. چرا؟ چون در یک جمهوری دیگر جائی برای دخالت نعلین و دستار نخواهد بود، ولی در سلطنت همیشه میتوان برای دستاربندان حق و حقوق مشخص کرد.
«اگر نسل فردا [...] وضع بدتر و بیآیندهتری را برای خود رقم بزند پاسخی برای پرسشگران فردا نخواهد داشت؟»
جهت رسیدن به چنین مقصدی است که ملیحه محمدی به دویدن پرداخته و دوان دوان قلم میزند تا به ما بگوید: استعمار هیچ دخالتی در براندازی نداشت؛ شاه باید زودتر به فکر تغییرات میافتاد؛ بازرگان مدافع قانون اساسی بود؛ شاه «سخنان متین» بازرگان را نشنید؛ سلطنت بد نیست؛ انگلستان هم سلطنت دارد و از جمهوری فرانسه بسیار بهتر است! خلاصه ایشان میفرمایند که نسل امروز هم میتواند همان کاری را بکند که ایشان کردند، و حتماً سیسال بعد هم میتواند حماقت یا خودفروختگی خود را با تکیه بر سخنان برتولد برشت به همین صورت «توجیه» کند:
وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید
از زمانة سخت ما هم چیزی بگوئید
توجیه به از این ممکن نیست! به عبارت دیگر، ما هیچ مسئولیتی در برابر اعمال خود نداریم، سختی زمانه مسئولاست! این برخورد عوامفریبانه که هدفاش حذف عامل انسانی است فاشیسم خوانده میشود. بله خواهر محمدی از جوانان ایران دعوت میکنند، در جایگاه صغیر، مهجور و ابله قرار گیرند و بجای رفتار منطقی، رفتار «غریزی» داشته باشند! این است چکیدة پیام کارفرمایان ملیحه محمدی که البته در کمال حماقت فراموش کردهاند، امپراطوری بریتانیا را با سلطنت در کشور استعمارزدة ایران به قیاس کشیدن در واقع باید «کار امپریاس» باشد! اینان همچنین فراموش میکنند که در سال 1977 جیمیکارتر در کاخ سفید بود، نه اوباما! ولی این واقعیات مانع از آن نمیشود که نوکران شناخته شدة استعمار در ایران با شعار «فضای باز سیاسی»، همان شعار پوسیدة دوران کارتر خود را آمادة سازماندهی به آشوب و براندازی کنند.
بالاخره گابریل بر «ممد باکره» ظاهر شد، و به قول سیدخندان «از میان ایشان و میرحسین» نجار یک عدد «سرباز کوچک» ظهور کرد! بله، محمد خاتمی، نوک حملة سرکوب استعماری پس از اعلام نامزدی خود برای انتخابات جمکران، که بهتر است آنرا «رختخوابات» بخوانیم، چون مورد استفادة آن فقط خواب کردن شوتوپرتها است، میفرمایند:
«من سرباز کوچک ملت هستم[...] باید [...] فضای بحث و گفتگو و نقد را باز کنند [...] مهم اندیشیدن به سرنوشت ملت و تحقق خواست تاریخی ملت یعنی استقلال آزادی و پیشرفت است»
منبع: پیکایران، مورخ 20 بهمنماه سالجاری
البته «سربازکوچک» نام یکی از سایتهای «سلطنتطلبان» است و محمد خاتمی به عادت همیشگی باز هم دست به «سرقت» زده، و این نام را برای خودش دزدیده! 12 سال پیش خاتمی با سرقت شعارهای مخالفان زمینهساز سرکوب اصلاحطلبان شد، و امروز از طریق سرقت شعار سلطنتطلبان باز هم جهت گسترش سرکوب کمر همت به خدمت ارباب بسته. حضور محمد خاتمی وارباباناش باید بگوئیم که آرزوی تحقق طرح ابلهانة «مکفال» را به گور خواهند برد. با آمدن اوباما به کاخ سفید بسیاری از مسائل «تغییر» کرده.

...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت