چهارشنبه، بهمن ۲۳، ۱۳۸۷



هویت و هولیوود!


...
«کسانی در آمریکا خواهان تضعیف شاه بودند!» این اظهارات مضحک جناب دکتر مجید مجیدی، رئیس سازمان برنامه و بودجة دولت هویدا در رادیوفردا است، وی پس از سه دهه همچنان بر طبل خوش خدمتی به ارباب می‌کوبد و تلاش می‌کند سیاست پنتاگون برای «جهاد» با شوروی و تبدیل منطقه به مرکز تولید طالبان و القاعده را به تل‌نامشخصی در آمریکا منسوب کند. می‌بینیم که کابینة هویدا همچنان در رکاب ارباب است!

بالاخره «انقلاب اسلامی» سازمان ناتو سی‌سال پیش به ثمر رسید و مورخان زبردستی چون سیدابراهیم نبوی و بشیرتاش، هر چه دل تنگ‌شان می‌خواست در مورد رخدادهای این «انقلاب» گفتند، ‌ از جمله صدور فرمان بمباران توسط شاپور بختیار، که می‌دانیم از حمایت ارتش و ساواک هم بی‌بهره بود! مورخان جمکران فراموش کرده‌اند به ما بگویند که شهربانی پایتخت تخلیه شده بود تا راه برای کودتاچیان هموار شود، که گفته‌اند، «دروغگو کم حافظه‌است!» از اینرو برادران بسیاری از مطالب را از یاد برده‌اند. نخست اینکه به محض لغو سانسور رسانه‌ها، کیهان و اطلاعات به شایعه‌پراکنی و دروغ‌پردازی جهت تحریک احساسات مردم پرداختند. این بود نتیجة «آزادی بیان» برای بوق‌های تبلیغاتی آنگلوساکسون‌های دو سوی آتلانتیک: دامن زدن به آشوب.

دیگر آنکه به محض اعلام آزادی تجمعات صلح‌آمیز، عملة استالین، یا همان فعلة فاشیسم، در دانشگاه تهران پرچم ایران را پائین آورده، پرچم‌ داس‌وچکش هوا کردند! در واکنش به عمل داس‌الله، شاپور بختیار اعلام کرد بالا بردن پرچم سرخ را تحمل نخواهد کرد. ولی همانطور که می‌دانیم، فعلة فاشیسم فقط می‌دوند، مهم نیست برای رسیدن به کجا. مهم این بود که با تضعیف کانون قدرت، فاشیست‌ها به دلیل زورپرستی به طور طبیعی به سوی قدرت نوین جذب می‌شدند. همچنانکه «خواهر» ملیحه محمدی هم در مقالة خود به صورت مجازی «می‌دویدند»، دروغ می‌بافتند و شیخ مهدی بازرگان را مدافع قانون اساسی معرفی می‌کردند. حال آنکه مهدی بازرگان اگر طرفدار حکومت قانون بود نمی‌توانست در کنار کودتاچیان قرار گیرد. تنها راهی که می‌توانست از کودتا پیشگیری کند، گذار قانونی به سوی جمهوری بود. مهدی بازرگان و نهضت منفور «عاظادی»، جبهة ملی و چپ‌نمایان دست در دست ساواک و شهربانی از این کودتا حمایت کردند و امروز نیز هم‌اینان حامیان واقعی براندازی‌ا‌ند. چرا که این تشکل‌ها ساخته و پرداختة استعمار است و کاملاً طبیعی است که حافظ منافع استعمار باشد. از «مورخین» سایت آخوند پرور زمانه دور افتادیم! حضور برادران متعهد و مکتبی عرض کنیم، زمانیکه کودتا رسمی شد، شاپور بختیار در دفتر کار خود نبود! در هر حال امروز نه شاپور بختیار بر جای مانده، نه کسی از «گذار قانونی به دمکراسی» حمایت می‌کند. خلاصه بگوئیم نه آن فرصت 37 روزه تکرار می‌شود و نه شخصیت‌هائی نظیر شاپور بختیار در عرصة سیاست کشور طاعون زدة ایران وجود خارجی دارند. یک سده حکومت سفله پروری استعمار ایران را به شوره‌زاری تبدیل کرده که فقط «اسلام»، آنهم اسلام آمیخته به فاشیسم غرب می‌تواند در آن رشد ‌کند. همین اسلام ویژه است که رسانه‌های غرب را شیفتة خود کرده.

ژان بریکمون، در موخرة «جنگ، به عنوان سیاست خارجی»، می‌گوید «دیرگاهی ‌است که نوآم چامسکی از عرصة روشنفکری سطحی، پوشالی، ‌ مضحک و مبتذل فرانسه متحیر و مبهوت شده.» به عقیدة ‌چامسکی، روشنفکری فرانسه عرصة ظهور فیلم‌های مهوع و «ستارگان» مضحک است:‌

این یک «استار سیستم» است، که با زیورآلات قلابی‌اش زلنگ و زولونگ به راه انداخته ـ چیزی شبیه به هولیوود ـ که از ابهامی به ابهام دیگر می‌رود: استالینیسم، اگزیستانسیالیسم، استروکتورالیسم،‌ لاکان، دریدا. برخی چون استالینیسم، مهوع، و برخی چون لاکان و دریدا، مضحک و بچگانه ‌است. آنچه به طور چشمگیری باعث حیرت می‌شود «کر و فر» و «خود رضایتمندی» در هر مرحله است!

منبع: نوآم چامسکی، «گفتار و سیاست‌»، ص. 310. انتشارات «بلاک‌روز بوک»، مونتریال.

این مقدمة مختصر را گفتیم تا بپردازیم به مقالة «آلن گرش»‌، یا پروپاگاند مزورانة «لومونددیپلماتیک» جهت تخریب و تحریف دمکراسی. این مقاله تحت عنوان «حافظة واخوردة غرب» توسط بهروز عارفی به فارسی ترجمه شده.

مقالة فوق بر محور تحریف و نفی پویائی انسان در زمان و مکان، یا بهتر بگوئیم بر نفی «واقعیت» استوار است. آلن گرش با توسل به مطالبی از صاحب‌نظران اروپائی درگذشته و حال چندین پیام تبلیغاتی را به مخاطب تحویل می‌دهد. از جمله به ما می‌گوید، جهان‌بینی مانویان بر دو قطب مجزای نیک و بد استوار بوده! حال آنکه به گواهی متون بازمانده از مانویان، مانی و پیروان‌اش معتقد بودند که در جهان نیکی و بدی در هم آمیخته! البته ما تعجب نمی‌کنیم که در اروپا نگرش مانی را «تحریف» کنند، چرا که تبلیغات کلیسا، به ویژه کلیسای کاتولیک، در غرب ایران‌ستیز است، به چند دلیل.

نخست اینکه مسیحیان اروپا تلاش می‌کنند، تاریخ و فرهنگ خود را به یونان باستان «وصله» کنند. در اینصورت نمی‌توانند ارسطو را نادیده گیرند، چرا که کشیش‌های کاتولیک طی سده‌ها چند بخش از فلسفة ارسطو را وام گرفته، به عنوان «فلسفة مسیحیت» به خورد عوام داده‌اند. ارسطو کیست؟ شاگرد افلاطون! و آثار افلاطون ملهم از آموزه‌های زرتشت است. اینجاست که اشکال اصلی بروز می‌کند و ریشة‌ فرهنگی مسیحیت را از یونان باستان به فلات ایران می‌برد!

ولی کار به این مختصر ختم نمی‌شود. کلیسای کاتولیک با زرتشت هم سر جنگ دارد و مزخرفاتی که آخوندهای مسلمان در روزگار معاصر در مورد «آتش‌پرستی» و «ثنویت» زرتشتیان سر هم می‌کنند در واقع توسط خاج‌پرست‌های اروپائی تولید شده. البته ادعای «ثنویت» در دین زرتشت از سوی کاتولیک‌هائی که خود معتقد به «تثلیث» هستند، مضحک به نظر می‌رسد ولی آخوندجماعت همواره نان حماقت مردم را خورده. در نتیجه، وقتی واتیکان در مورد ثنویت زرتشت بیانیه صادر می‌کند کاتولیک‌های بینوا از خود نمی‌پرسند پس جریان «پدر، پسر و روح‌القدس» چیست؟ و به این ترتیب، تبلیغات واتیکان در ذهن مردم تبدیل می‌شود به «واقعیت.» به همچنین است در مورد مانویان.

آموزه‌های مانی هم نهایتاً به اروپا رسید. و کلیسای کاتولیک که متخصص تصفیه‌های خونین است، با صدور «حکم ارتداد» مانویان سرزمین مقدس را از وجود کفار «پاک» کرد. به یاد داشته باشیم که این ادبیات آخوندی است که در آن «پاک» و «پاکی» جایگاه ویژه دارد، چرا که این تبلیغات مخالفان خود را «ناپاک» معرفی می‌کند و دست به کار «پاکسازی» می‌شود. البته ما از مشتریان لوموند، دیپلماتیک و غیر دیپلماتیک انتظار نداریم که آموزه‌های زرتشت و مانی را بشناسند. به همین دلیل است که می‌توان زرتشت و مانی را مطابق منافع واتیکان به خوردشان داد. روی سخن ما با کسانی است که مطالب رسانه‌های غرب را به زبان فارسی دریافت می‌کنند، به ویژه با ایرانیان که اینروزها کشورشان سخت مورد توجه رسانه‌های غرب قرار گرفته! همچنانکه در وبلاگ «شاهزاده و گدا»، مورخ 10 فوریه 2009 و «لاشخورهای ملی» گفته شد، بوی خوش نفت احساسات ملی‌گرایانة بعضی‌ها را به جوش آورده!

در نتیجه اکتشافات و اختراعات بزرگی در عالم تبلیغات تحقق یافته تا به موجودیت «انسان نسبی» رسمیت بخشیده، «حقوق بشرنسبی»، تولید آبدارخانة سازمان سیا را به مردم جهان سوم تحمیل کند. مقالة لوموند دیپلماتیک به قلم «آلن گرش»، از زبان «تودوروف» به ما می‌گوید، روش زندگی انسان‌ها با یکدیگر «تفاوت» دارد، ولی این تفاوت دلیل توحش آن‌ها نیست! البته تودروف حق دارد، «تفاوت» دلیل بر «توحش» نیست،‌ ولی باید دید کدام تفاوت؟ اینکه در حکومت اسلامی دختربچه‌ها را اجاره می‌دهند نمی‌تواند «روش زندگی» تلقی شود! اینکه در حکومت اسلامی مجازات قانونی جای خود را به توحش «انتقامجوئی» یا همان قصاص می‌دهد، روش زندگی نام ندارد. باید از اینان پرسید، آیا قطع اعضای بدن مجرمان و سنگسار، روش زندگی متفاوت است یا می‌باید توحش نام گیرد؟ تودورف «متمدنانه» می‌گوید:

«متمدن کسی است که بتواند انسانیت دیگران را [در دو مرحله] کاملاً تمیز دهد [...] زندگی دیگران با ما متفاوت است [...] آن‌ها [...] همان انسانیتی [را دارند که ما داریم] این به معنی پذیرفتن تمام پدیده‌هائی که از نقاط دیگر می‌رسد و یا غرق شدن در نسبی‌گرائی نیست[...] این رویه پیچیده‌ای است که کمتر روشنفکر غربی می‌پذیرد بدان گردن نهد.»


برخلاف اظهارات تودوروف، همه از انسانیت یکسان برخوردار نیستند! در کمال تأسف حضور حضرت‌شان می‌باید بگوئیم، «انسانیت» ابتدا «تعریف» می‌شود. آنهم در چارچوبی منطقی و فلسفی! هر که روی دو پا راه می‌رود «انسانیت» یکسان با «ما» ندارد. چرا که همه «انسان‌محور» و «متعادل» نیستند! مقالة کذا از زبان «تودروف» مطالب عجیب دیگری نیز به ما تحویل می‌دهد، از جمله اینکه «مدافعان محافظه‌کار اندیشة غربی برتر» به نبرد با «نسبیت گرائی» قیام کرده‌اند! به عبارت دیگر «آلن گرش» در لوموند دیپلماتیک از زبان تودوروف تلویحاً می‌گوید، تهاجم نظامی به عراق و افغانستان برای استقرار دمکراسی و ارزش‌های دمکراتیک غرب بوده! بله، دم خروس تبلیغات سازمان سیا از همینجا بیرون می‌زند.

با این وجود در همین مقاله به ما می‌گویند، نبرد یونانیان باستان و پارس‌ها «نبرد ارزش‌ها» بوده! چون کوروش کبیر هم «اعلامیة حقوق بشر» صادر کرده بود و پارس‌ها اینچنین بودند و یونانی‌ها آنچنان و ... و روشن‌تر بگوئیم، براساس مقالة کذا اسکندر مقدونی به همراه مشتی ماجراجو برای تدریس فلسفة ارسطو به امپراطوری هخامنشی آمده بود، نه برای غارت! یا اینکه تازیان برای «اسلام» به اطراف و اکناف حمله می‌کردند نه برای چپاول ثروت‌ ملل دیگر! همچنانکه ارتش ناتو نیز فقط برای «دفاع از ارزش‌ها» خاک عراق و افغانستان را به توبره کشیده! بله، انگیزة‌ اقتصادی یا مادیات را فراموش کنید! «معنویت» و ارزش‌ها را دریابید که برای نجات غرب از افلاس و برای فرو بردن ما ملت‌های جهان سوم در نکبت کارساز است:

«مدت‌های مدید اندیشة عصر روشنگری [...] منبع الهامی برای جریان‌های اصلاح طلب و لیبرال بود که به نام جهان‌شمولگرائی و احترام یکسان نسبت به همه محافظه‌کارانه مبارزه می‌کردند. امروز [...] مدافعان محافظه‌کار اندیشه غربی برتر، خود را حامل این تفکر می‌دانند. فکر می‌کنند در نبردی با نسبیت‌گرائی وارد شده‌اند [...] باید کلیشه‌ها را رها کرد [...]»


بله همچنانکه می‌بینیم حضرت تودورف آشکارا به نفی حرکت «انسان‌محور» تاریخ همت گماشته‌اند، و انگیزه‌های مادی را از تاریخ حذف می‌فرمایند تا از این پس یک «تاریخ پاک» با «معنویت بالا» و «محتوای غنی» داشته باشیم! سخنان همایون مهمنش را که فراموش نکرده‌ایم! او هم یک دمکراسی با «معنویت بالا» برای ملت ایران تدارک دیده بود! چرا که دمکراسی جمکران معنویت‌اش خیلی پائین آمده! جوش و خروش لوموند دیپلماتیک برای پاسداری از همین «ارزش‌ها» است، تا به این وسیله نقش مادیات و اقتصاد را در جامعة بشری انکار ‌کند، آنهم در جامعه‌ای چون فرانسه که هر چه دارد از قبل مادیات دارد!‌ نویسنده می‌فرمایند برخلاف نگرش ماتریالیست‌ها، اروپائی‌ها در قرون 18 و 19 به پیروی از ارزش‌های معنوی و اخلاقی خود «احساس تکلیف» کرده مناطق دیگر را تحت سلطة خویش درآوردند، «هویت‌شان» چنین ایجاب می‌کرد! هیچ انگیزه مادی هم گویا در کار نبوده:

«[هویت] اروپائی‌ها عملکردشان را دیکته می‌کرد[...] آنان امپریالیسم را به مثابه سیاستی ارزیابی می‌کردند که از نظر اخلاقی قابل پذیرش است.»


اتفاقاً امروز هم «هویت» اروپائی‌ها عملکردشان را کاملاً دیکته می‌کند. منتهی این هویت هیچ ارتباطی به اخلاق و معنویت ندارد. هویت کذا، «هویت» یک موجود وحشی و فریبکار است که با بهره برداری از امکانات مادی، بیشرمانه توحش و نیرنگ خود را در پس پردة تمدن و فرهنگ پنهان کرده و برای توجیه توحش و تشویق تقدس‌ تاریخ جهان را هم به صورتی که می‌بینیم «تحریف» می‌کند. این هم قطعه‌ای است از «زلنگ زولونگ» دلنواز «استار سیستم» کذا!‌




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة‌ پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت