پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷



هوچی و هویت!


...
شهادت جانگداز فرماندة نیروی هوائی جمهوری آذربایجان گویا تأثیر نشادر داشت، چرا که همزمان عبدالله گل و ویلیام برنز را ماتم زده راهی مسکو کرد! بعله! چقدر بعضی‌ها شکم‌شان را برای یک کودتای مامانی در آذربایجان صابون زده بودند! اگر چنین معجزه‌ای رخ می‌داد، دولت کودتا مانند دولت موقت شیخ بازرگان بلافاصله تعهدات دولت قبلی را لغو می‌کرد و زمینة بحران و جنگ فراهم می‌شد. به محض موفقیت کودتا، دولت جدید جمهوری آذربایجان مذاکره با ارمنستان را لغو می‌کرد و یک جنگ خوب و نان و آبدار بر سر «قراباغ» به راه می‌افتاد. و مسلم است که دولت اسلامی ترکیه و گورکن‌های جمکران به همراه اتحاد جماهیر نوکری، جمهوری‌های مسلمان نشین سواحل خزر و کل قفقاز برضد مسیحیان ارمنستان وارد «جهاد» اکبر می‌شدند، و خلاصه آنچه نتوانسته بود در «تسخینوالی» و «غزه» تحقق یابد با یک کودتای بهداشتی در جمهوری آذربایجان عملی می‌شد؛ آنگاه نان حزب دمکرات در واشنگتن چقدر در روغن می‌افتاد.

ماجرا به جهاد نکشید! ولی اگر جهاد عملی می‌شد، در گیرودار «جهاد»، جمهوری آذربایجان می‌توانست خواهان الحاق آذربایجان ایران به مام وطن هم بشود و ... و دامنة جنگ همچنان توسعه می‌یافت و به کل منطقه، از مسکو تا قاهره نیز گسترش پیدا می‌کرد. فکر نکنید توطئه‌ای درکار بوده! ابداً، همانطور که سه نخاله در سایت ناخداکلمب به ما گفتند، «تئوری توطئه» خود یک توطئه است. و یا همانطور که استاد بنی‌صدر به ما تفهیم فرمودند، تا زمانیکه ایشان در قدرت حضور داشتند هیچ توطئه‌ای درکار نبوده! توطئه وقتی آغاز می‌شود که طرح تجزیة ایران شکست ‌خورد و ایشان را به دلیل بی‌عرضگی اخراج کردند. در نتیجه، امروز هم‌صدا با آخوندهای «زمانه» کودتای نوژه و جنگ با عراق را در کمال حماقت به شاپور بختیار نسبت می‌دهند، بدون اینکه از طراح کودتا که در سوئیس سکونت دارد نامی به میان بیاورند!

اصلا کدام توطئه؟! اگر به این ترتیب پیش برویم هر نفسی که می‌رود «دو توطئه» است: توطئة دم و توطئة بازدم! اینگونه برخورد با مسائل باعث می‌شود به همه کس با سوءظن بنگرید حتی به پدر و مادرتان که برای تولد شما «توطئه» کرده‌اند! همانطورکه «آلن گرش» به نقل از استاد والامقام «تودوروف» در لوموند دیپلماتیک به ما گفتند، جنگ، از 2500 سال پیش فقط بر سر «هویت» و «ارزش‌های معنوی» بوده! و امروز هم جنگ بر سر همان «معنویات» است. به عبارت دیگر بنا بر نظریة کشکی پروفسور تودوروف، از 2500 سال پیش تاکنون اوضاع جهان هیچ تغییری نکرده! ارتش آمریکا و مردم ویتنام از تکنولوژی مشابهی برخوردار بودند ولی آمریکا در جنگ شکست خورد! ارتش آمریکا و دولت عراق نیز امکانات و فناوری مشابهی داشتند ولی آمریکا در جنگ برنده شد! شکست عراق از آمریکا و پیروزی ویتنام بر آمریکا را چگونه می‌توان تفسیر کرد؟

گفتا چه توان کرد، چو تقدیر چنین بود؟

حتماً حجت‌الاسلام تودوروف خواهند گفت تقدیر الهی چنین بوده! و اینجاست که می‌رسیم به «عرفان» و عرصة «توجیه» هر گونه انسان‌ستیزی و خشونت. و در همین مقطع است که ناگهان متوجه می‌شویم «هویت» ما ایرانیان «عرفانی» است، در نتیجه هر سنگی با دست‌های مقدس استعمار بر سرمان فرود آید، تبدیل می‌شود به «هویت ما»، «خواست خداوند» و به ویژه به نعمت الهی! و هر که در شیپور مرگ‌پرستی و حماقت بدمد تبدیل می‌شود به انقلابی! درست مثل خواهر ملیحه محمدی که فقط می‌دویدند و برای‌شان اصلاً مهم نبود که «مقصد» کجاست! اگر با سر وارد چاه هم می‌شدند هیچ اشکالی نداشت! البته امثال ملیحه محمدی در واقع دیگران را به ته چاه «راهنمائی» می‌کنند،‌ خودشان لب چاه می‌ایستند، تا «توده‌ها» را ارشاد فرمایند! بعد برایمان «خاطرات» نقل می‌کنند که باز هم دیگران را به چاه حماقت فرو افکنند، آنهم با توسل به «برتولد برشت!» زمانه «سخت» بوده، و امروز هم «سخت‌تر» شده! پس حماقت و مزدوری باید دو چندان شود. به یاد داشته باشیم که اگر لوموند دیپلماتیک به تودوروف متوسل شده نشان از «استیصال» حضرات است.

هیئیت تحریریة لوموند می‌پندارد ما ملت، با مشاهدة نام تودوروف، بلافاصله در برابر نام مقدس ایشان زانو بر زمین زده و چندین بار زمین ادب می‌بوسیم که آنحضرت بر ما منت گذاشته و قطره‌ای از اقیانوس بی‌کران دانش خود را دراختیار ما تشنه لبان جهان سومی قرار داده‌اند. البته تا حدودی هم حق دارد! بسیاری از نخبگان فقرفرهنگی اصلاً در جریان نیستند که امثال تودوروف یا جولیا کریستوا که از بلغارستان وارد فرانسه می‌شوند و یکشبه ره صدساله می‌روند، در واقع حرفی برای گفتن ندارند. کمتر کسی می‌داند که اینان از سوی محافل خاص حمایت می‌شوند و به همین دلیل در ردة ستارگان «استارسیستم» کذا قرار گرفته‌اند.

یا بسیاری از بینوایان فرهنگی مرزپرگهر نمی‌دانند که اگر حلقة فرمالیست‌های روس و امثال «میکائیل باکتین»، شیوه‌های نوین بررسی متون ادبی را ارائه نکرده بودند، امثال کریستوا یا تودوروف‌ها تا ابد حرفی برای گفتن نداشتند. فواید شناوری در «سطح» این است که فرو افتادن به عمق لجنزار فاشیسم و شارلاتانیسم را شتاب می‌بخشد. پیش از پرداختن به ادامة مقالة «آلن گرش» در لوموند دیپلماتیک، ببینیم اصلاً تودوروف کیست؟

تودوروف در سال 1913 در بلغارستان متولد شده. وی ‌در سن پنجاه سالگی، در سال 1963 به پاریس می‌آید. هیچ مشخص نیست ایشان چگونه از بلوک شرق توانسته‌اند به فرانسه بیایند. آنروزها که اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت، پردة آهنین در واقع برای ورود به جهان آزاد کشیده شده بود. هر کس خواهان خروج از جهنم استالین بود باید یک نفر در جهان آزاد با دلار کافی ضمانت وی را می‌پذیرفت! تنها در اینصورت بود که کنسول‌گری دمکراسی‌های غرب اجازة ورود به بهشت را برایش صادر می‌کردند. جولیا کریستوا و تودوروف و بسیاری دیگر از ستارگان هولیوود روشنفکری به همین ترتیب پای به کشور فرانسه گذاشته‌‌اند. البته یک مسیر دیگر هم وجود داشت که هنوز هم باز است: کلیسای کاتولیک! محفل واتیکان مستقیماً در مراکز علمی «عضوگیری» می‌کند. این محفل در دانشگاه‌های فرانسه به جذب خارجی‌ها تمایل فراوان دارد.

در هر حال تودوروف، پنج‌سال پس از ورود به فرانسه در یکی از مرکز تحقیقات علمی وابسته به دولت که به «ث. ئن. ئر. اس» معروف است، استخدام می‌شود و دو سال بعد هم یک دکترای دولتی دریافت‌ می‌کند! تودوروف ابتدا «نظریه‌پرداز» ادبیات بود ولی در دهة هشتاد که بن‌لادن و آخوندها با کمک پنتاگون جهاد بر علیه کفار کمونیست را در ایران و افغانستان آغاز کردند، تودوروف به تاریخ، و مسائل تاریخی روی آورد! و به همراه «ایرن کریستوا» مطلبی در مورد «نجات یهودیان بلغارستان» نیز منتشر کرد. وی در سال 2008 «هراس از بربرها» را روانة بازار کرده، و این مطلب پایة مقالة «آلن گرش» در لوموند دیپلماتیک شده.

پیش از ادامة مطلب یادآور شویم که یونانیان، غیریونانیان را اصولاً «بربر» می‌خواندند، همچنانکه امروز نیز هر که «بومی» نباشد، «خارجی» به شمار می‌رود. بنابراین واژة «بربر» در زبان فرانسه بیشتر در ترادف با «بیگانه» و «خارجی» قرار می‌گیرد، و به کسانی اطلاق می‌شود که رسم و رسوم و آداب و فرهنگ بومی را نمی‌شناسند. در نتیجه نمی‌توان ادعا کرد هر که با فرهنگ بومی بیگانه است، الزاماً «وحشی» به شمار می‌آید! ولی می‌توان به صراحت گفت که «انسان‌ستیزی» و «خشونت» نسبت به انسان‌ها ناشی از توحش است. پس باز گردیم به «نصایح» آلن‌گرش از زبان «تودوروف» که دیروز اشارة‌ مختصری به آن داشتیم.

تودوروف می‌گوید، همه همان انسانیتی را دارند که «ما» داریم. و ما هم می‌گوئیم که این یک سفسطة‌ بیشرمانه ‌است. یک جنایتکار نمی‌تواند همان انسانیت ما را داشته باشد. ولی به دلیل «انسانیت ما» باید بتواند از حقوق انسانی برخوردار شود. به عبارت دیگر، در یک دادگاه و بر پایة حقوق انسانی محاکمه شود، و در صورت اثبات جرم به مجازات برسد. نیازی به توضیح نیست که چنین شرایطی فقط در سایة حاکمیت قوانین‌«انسان‌محور» فراهم می‌آید.

اما پروپاگاند لوموند گسترة وسیع‌تری دارد. این پروپاگاند با «توجیه» امپریالیسم به عنوان «هویت» تلویحاً می‌گوید،‌ ملت‌های استعمارزده هم به دلیل «هویت» خود به افتخار استعمارزدگی نائل آمدند. به عبارت دیگر، وقتی استعمار بریتانیا در قرن نوزدهم برای چپاول منطقه به جنگ و جنایت و توطئه مشغول بود، هویت ما، به عنوان ایرانی ایجاب می‌کرد که در این نبرد نابرابر شکست بخوریم، چپاول شویم تا امروز یک مهاجر بلغار برای‌مان فتوی بدهد که هویت ‌ایرانی ایجاب می‌کرد که از استعمار انگلستان شکست بخورد، چون کارفرمایان تودوروف «هویت ما» را از قرن هجدهم یکبار و برای همیشه تعیین کرده‌اند: هویت اسلامی! چرا؟ چون اکثریت مردم ایران مسلمان زاده‌اند، پس اکثریت مردم ایران طرفدار دین اسلام و حکومت اسلامی‌‌ می‌شوند. و اسلام چه می‌گوید؟ اسلام همان می‌گوید که استعمار می‌خواهد، نخبگان روشنفکری هولیوودی نیز همین را می‌گویند:

«[هویت] اروپائی‌ها عملکردشان را دیکته می‌کرد[...] آنان امپریالیسم را به مثابه سیاستی ارزیابی می‌کردند که از نظر اخلاقی قابل پذیرش است.»


این بیانات شیوا به ما می‌گوید، اروپائی «آزادیخواه»‌ و آسیائی زورپرست است! به عبارت دیگر یونانیان باستان «دمکراسی» آتن را از دست‌های مقدس زئوس دریافت کردند، و سپس آنرا به امپراطوری رم باستان سپردند که در وجود ذیجود مارکوس اورلیوس تجلی کرد. «ریدلی سکات» هم با فیلم «گلادیاتور» ثابت کرد که از نظر «تاریخی» ـ همان تاریخی که تودورف‌ها از سال‌های پربرکت 1980 به آن علاقمند شدند ـ هویت «ماکسیموس» آزادیخواهی و دمکراسی بوده. آنحضرت در راه حفظ «هویت» خود شهید هم شدند، البته در سینمای هولیوود!

امروز هم نظامیان جنایتکار آمریکا برای حفظ «هویت خود» میلیون‌ها ایرانی، عراقی و افغان را آواره کرده‌اند تا «هویت اسلامی» را پایدار و برقرار نگاه دارند، چرا که هویت کاذب اروپائی بدون این هویت اسلامی که دست‌ساز پنتاگون است فرجامی جز فرو‌‌پاشی نخواهد داشت. و شاهدیم که هر بار برنامة‌ جنگ‌افروزی با شکست مواجه ‌شود، یک گام به این فروپاشی نزدیک‌تر می‌شویم. هر بار که بورس لندن و نیویورک سقوط می‌کند، هویت اروپائی یک گام به فروپاشی نزدیک‌تر شده، و در هر گام صفوف نئونازی‌های «هویت گم‌کرده» فشرده و فشرده‌تر خواهد شد. فاشیست‌های اروپا در آلمان تجمع می‌کنند، و به اصطلاح مشروطه طلبان هم به دفاع از گروه رجوی بیانیه صادر می‌کنند. حضرات تاکنون در غار کذا با اصحاب کهف خرناس می‌کشیدند.

هویت فاشیست‌ها عملکردشان را دیکته می‌کند[...] آنان توحش را به مثابه سیاستی ارزیابی می‌کنند که از نظر «اخلاقی» قابل «توجیه» است [...] زندگی فاشیست‌های دیگر با ما تفاوتی ندارد[...] آن‌ها [...] همان توحشی را دارند که ما داریم [...] همگی پویائی انسان در زمان و مکان مشخص را نفی می‌کنیم، چون هویت‌مان انسان‌ستیز است.

گفتم که بسی خط خطا بر تو کشیدند
گفتا همه آن بود که بر لوح جبین بود!




نسخة پی‌دی‌اف ـ اسکریبد

نسخة پی‌دی‌اف ـ اسپیس

نسخة پی‌دی‌اف ـ داک‌ستاک

...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت