یکشنبه، اسفند ۰۲، ۱۳۸۸


سوگ و سیاووش!
...

«پس اهورامزدا اراده کرد که آفریده‌اش آزاد باشد، تا حدی که بتواند آفریدگار خود را نیز انکار کند.»
منبع: پل دوبروی، «زرتشت»، انتشارات پایو

سیاووش در شاهنامة فردوسی پرسوناژی است استثنائی که علیرغم حضور در حماسه، از ویژگی‌های «انسان آزاد» برخوردار است؛ او به پرسوناژ رمان شباهت فراوان دارد. سیاووش علیرغم حضور در جهان یکسویة‌ حماسه، خارج از چارچوب روابط جهان اسطوره‌ای و حماسی قرار می‌گیرد. پرسوناژ سیاووش تجلی انسان «متعادل»‌ و منطقی و وظیفه‌شناس است که احساسات و مقدسات بر او چیره نمی‌شود. سیاووش کودکی است استثنائی، جوانی است برازنده و نیکوچهره، جنگجوئی نمونه است که هرگز از جایگاه واقعی اجتماعی خود به عنوان «انسان» خارج نمی‌شود. به عبارت دیگر، سیاووش با «یکجانبه‌گرائی» بیگانه است، نه خود را بر دیگری تحمیل می‌کند و نه می‌پذیرد دیگران خواست «غیرمنطقی» خود را بر او تحمیل کنند. طی حوادث شاهنامه سیاووش در تمامی ابعاد یک پرسوناژ «خشونت‌گریز» و «منطقی» باقی می‌ماند.

در شرایطی که سودابه و کیکاووس قصد دارند سیاووش را به پای‌مال کردن ارزش‌های اخلاقی ـ در عرصة فردی و اجتماعی ـ وادار نمایند، او در برابر یکجانبه‌گرائی «غیراخلاقی» نامادری و پدر خود به یکسان مقاومت می‌کند. سودابه می‌خواهد عشق یکجانبة خود را بر سیاووش تحمیل کند، و کیکاووس از او انتظار دارد با به زیرپاگذاشتن «پیمان‌صلح» خود با افراسیاب، اسیران جنگی توران ‌زمین را به قتل برساند. پاسخ منفی سیاووش به خواست غیرمنطقی و غیراخلاقی نامادری، یک روند خشونت را بر پرسوناژ خشونت‌ستیز شاهنامه تحمیل می‌کند که از دروغ و «تهمت» سودابه آغاز شده، با «خودکامگی» کیکاووس بفزونی می‌یابد و سرانجام سیاووش را به ترک ایران زمین وادار می‌کند. سیاووش به توران می‌رود و در آن سرزمین فرنگیس دختر افراسیاب را به همسری برمی‌گزیند. قتل ناجوانمردانة سیاووش در سرزمین بیگانه اوج خشونتی است که بر این پرسوناژ استثنائی جهان حماسه تحمیل می‌شود.

برای بررسی «تعادل» پرسوناژ سیاووش، کافی است کردار «ناهنجار» کیکاووس و سودابه، دو پرسوناژ «یکجانبه‌گرا» و غیرمنطقی را بنگریم. کیکاووس قدرت‌طلب است و سودابه فریفتة قدرت. کیکاووس برای کشورگشائی به «هاماوران» می‌رود و چون پادشاه هاماوران یارای رویاروئی با کیکاووس را ندارد، فرستادگانی نزد او می‌فرستد تا وصف زیبائی‌های سودابه را برای‌اش بگویند. کاووس‌شاه پس از شنیدن سخنان اینان، خواهان ازدواج با سودابه می‌شود. ولی پادشاه هاماوران گر چه توان مقابله با کیکاووس را ندارد، نمی‌خواهد تنها دخترش را به دشمن واگذارد، پس از سودابه چاره‌جوئی می‌کند. و دخترش همسری شهریار جهان را مایة افتخار خود می‌داند و علیرغم تمایل پدر پیشنهاد پادشاه ایران زمین را می‌پذیرد. ولی کینة پادشاه هاماوران از کیکاووس همچنان پابرجاست. پس با حیله و نیرنگ او را به اسارت درآورده و در دژی بر فراز کوه زندانی می‌کند.

چون این خبر به سودابه می‌رسد، از پدر رویگردان می‌شود و دربار را ترک می‌کند تا در زندان در کنار همسرش باشد. سودابه حاضر است برای آزاد کردن کیکاووس از زنجیر پدر جان خود را نیز فدا کند:

جدائی نخواهم ز کاووس گفت
اگرچه ورا کوه باشد نهفت
چو کاووس را بند باید کشید
مرا بیگنه سر بباید برید

کیکاووس از همسر دیگرش پسری دارد به نام سیاووش که همچون دیگر شاهزادگان تربیت او بر عهدة مربیان است. شاهنامه می‌گوید، رستم تربیت پسر کیکاووس را بر عهده می‌گیرد و چون سیاووش نزد پدر بازمی‌گردد، سودابه در نگاه اول شیفتة او می‌شود. کیکاووس پیر شده، اما سودابه هنوز جوان است و سری پرشور دارد. پس کسی را نزد سیاووش می‌فرستد و از او می‌خواهد به شبستان شاه بیاید. سیاووش دعوت نامادری را نشنیده می‌گیرد. و اینجاست که سودابه نیز همچون پدرش برای برآوردن خواست خود به نیرنگ متوسل می‌شود.

سودابه نزد کیکاووس می‌رود و از او می‌خواهد تا سیاووش را برای دیدار با خواهران‌اش به شبستان بفرستد. سیاووش علیرغم آگاهی از حیلة سودابه، خواست پدر را برآورده کرده به شبستان می‌رود. سودابه او را درآغوش می‌گیرد و سیاووش برآشفته شبستان را ترک می‌گوید. سودابه باز هم از شاه می‌خواهد سیاووش را به شبستان فرستد تا همسری برگزیند. و سیاووش یک بار دیگر راهی شبستان می‌شود و اینبار سودابه از او می‌خواهد که برای حفظ ظاهر همسری اختیار کند و پس از فرارسیدن مرگ کیکاووس در کنار او باشد، سپس سیاووش را در آغوش می‌گیرد. اما سیاووش باز هم درخواست سودابه را رد می‌کند. سپس مرحلة «تطمیع» و پس از آن «تهدید» آغاز می‌شود. سیاووش همچنان در برابر نامادری مقاومت می‌کند. و به دلیل ناکامی است که سودابه تهمت زدن به سیاووش را آغاز می‌کند و سیاووش پس از گذراندن «آزمون آتش» از پدرش کیکاووس شاه می‌خواهد سودابه را ببخشد.

کیکاووس از تبار «کیانیان» است. پادشاهی است سبکسر که آرزوی فتح جهان و پرواز دارد و رفتارش همواره مشکل‌آفرین است. او در لشکرکشی به مازندران و هاماوران فریب می‌خورد و اسیر می‌شود، و هر بار رستم او را از بند می‌رهاند. کیکاووس همچنین یکبار برای پرواز به آسمان سوار بر تختی می‌شود که چهار عقاب آنرا می‌کشیدند، ولی تخت کذا به دلیل خستگی و گرسنگی عقاب‌ها در مازندران سقوط می‌کند و پهلوانان شاهنامه برای نجات شاه و بازگرداندن وی به پایتخت ناچار به لشکرکشی می‌شوند. اما همین کیکاووس با وجود چنین رفتاری خود را از جمشید ‌جم نیز برتر می‌شمارد.

بر خلاف کیکاووس، سیاووش تجلی تعادل است. او پس از گذار از آتش، برای دور ماندن از فریبکاری سودابه راهی میدان جنگ با تورانیان می‌شود و چون افراسیاب پیشنهاد صلح می‌دهد، با صلح موافقت می‌کند. اما کیکاووس پیمان صلح را نمی‌پذیرد و از سیاووش می‌خواهد گروگان‌های تورانی را به قتل برساند. و اینجاست که سیاووش برای وفادار ماندن به تعهد خود در برابر دشمن ایران را ترک می‌گوید. سیاووش به عنوان شاهزادة ایرانی در جنگ شرکت کرده و از همین جایگاه قرارداد صلح افراسیاب را پذیرفته. اگر سیاووش به خواست پدر تن داده و پیمان صلح را زیرپای بگذارد، «روابط خانوادگی» را جایگزین «ضوابط» کرده و از خود سلب مسولیت می‌کند، درست همچون کودکی که فرامین پدر را از روی ترس اطاعت کرده، و یا بنده‌ای که مطیع بی‌قید و شرط خداوند می‌شود. اما سیاووش، نه کودک است و نه بنده! او خود را به عنوان سردار جنگ مسئول می‌داند و برای حفظ همین جایگاه اجتماعی است که از فرمان غیرمنطقی «شاه» و «پدر» سرپیچی کرده، با ترک ایران از تاج و تخت نیز چشم‌پوشی می‌کند.

می‌توانیم بگوئیم سیاووش برای حفظ جایگاه انسانی خود «پدر» را رها می‌کند. و برخلاف سهراب که فریفتة ‌پدر نادیده و سرشناس خود شده، و برای یافتن او راهی ایران می‌شود، سیاووش پدر تاجدار را ترک می‌کند. با این عمل سیاووش بدون توسل به خشونت، همزمان دو جایگاه مقدس حماسی را به زیر سئوال می‌برد، جایگاه قدرت اجتماعی شاه و جایگاه سنتی پدر. به عبارت دیگر هیچ وجه تشابهی بین سیاووش و «شهدای» شیعی‌مسلکان که مدافع ارزش‌های مقدس پدران‌شان بوده‌اند و قدرت را «حق» خود می‌انگاشتند وجود ندارد. کاملاً بر عکس!‌ پرسوناژ سیاووش در تقابل کامل با حسین قرار می‌گیرد. سیاووش با ترک ایران تمام ارزش‌های انسان‌ستیز دینی و بومی حماسی را نفی می‌کند. سیاووش با «دشمن» پدر و دشمن میهن، یعنی افراسیاب روابط دوستانه برقرار می‌کند و فرنگیس دختر وی را به همسری برمی‌گزیند. یادآور شویم، افراسیاب در شاهنامه یک سردار جنگجو و شایسته معرفی شده. رفتار سیاووش نشانگر این واقعیت است که روابط انسان‌ها را ارزش‌های بومی و قومی تنظیم نمی‌کند. انسان‌ها آزادانه برای روابط خود تصمیم می‌گیرند، حتی اگر در جایگاه والای سیاووش، وارث تاج‌وتخت کیانی باشند.

کیخسرو که با صعودش به آسمان چرخة آفرینش انسان را در شاهنامه به کمال می‌رساند، ثمرة ازدواج همین شاهزادة‌استثنائی با دختر دشمن دیرین ایران زمین است. «کیخسرو» همان «انسان» است که می‌تواند در کنار اهورامزدا جایگاهی برای خود داشته باشد.

و اینچنین بود که پیش از سقوط به جایگاه حقیر «بندگی» در ادیان ابراهیمی، انسان شریک اهورامزدا بر روی زمین شمرده ‌می‌شد.

پیش از تولد کیخسرو، سیاووش با نیرنگ گرسیوز به قتل می‌رسد. کیخسرو در سرزمین «دشمن» پای به جهان می‌گذارد و پروردة «پیران ویسه»، وزیر افراسیاب است. فرزند سیاووش و فرنگیس بر تخت پادشاهی جهان ـ ایران و توران ـ تکیه می‌زند. کیخسرو،‌ جهان‌سالار در اوج پیروزی و نیک‌نامی از قدرت کناره‌گیری می‌کند و از چشم جهانیان ناپدید می‌شود. کیخسرو همان «انسان جاودان» است که در پایان جهان دوباره بازمی‌‌گردد.




...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت