سیاوخش!
...
به يزدان كه تا در جهان زندهام
به خون سیاوش دل آکندهام
شاهنامه میگوید پریچهر از تبار فریدون و نیای او گرسیوز، برادر افراسیاب است. کیکاووس چون پریچهر را میبیند فریفتة او میشود و او را به همسری خود برمیگزیند. پس از مدتی پریچهر باردار میشود و در یک بهار درخشان پسری به دنیا میآورد که او را سیاوخش مینامند:
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
چو نه ماه بگذشت بر خوبچهر
به چهره بسان بت آذری
جدا گشت از و کودکی چون پری
کز آنسان نبیند کسی روی و موی
جهان گشت از آن خرد پر گفتگوی
بدو چرخ گردنده را بخش کرد
جهاندار نامش سیاوخش کرد
در وبلاگ «سوگ و سیاووش» گفتیم که پرسوناژ سیاووش در شاهنامه به دلیل گریز از هر گونه «یکجانبهگرائی» و «روابط یکسویه» پرسوناژی استثنائی و در واقع غیرحماسی است. سیاووش برخلاف قهرمانان حماسه، «آزاد» و «خشونتگریز» است. این پرسوناژ در حریم فردی و اجتماعی با رفتار غیرمتعادل بیگانه است. او را نه در جایگاه «خدایگان» و «ابرمرد» میبینیم، نه در جایگاه بندة پست و ذلیل و فرمانبردار از خداوند، شاه و پدر. سیاووش اسیر دست احساسات خود نیز نمیشود، خشم و کین و حسادت بر او چیره نخواهد شد، و از روی ترس واکنش نشان نمیدهد. از همه مهمتر، سیاووش دروغ نمیگوید. به زبان سادهتر هیچ اثری از زورگوئی و زورپذیری در این پرسوناژ مشاهده نمیکنیم. سیاووش در همة ابعاد یک پرسوناژ «صریح» و «انسانی» است. سیاووش، فرزند پریچهر و کیکاووس در زابلستان فنون رزم و هنرهای شاهان را از رستم میآموزد. او در سوارکاری، شکار و جنگاوری بیهمتاست، و آداب و رسوم دربار را نیک فرا میگیرد؛ مرد رزم است و اهل بزم:
نشستنگه و مجلس و میگسار
سخن گفتن و رزم و راندن سپاه
[...]
هنرها بیاموختش سر به سر
و آنگاه که دوران آموزش به سر میرسد سیاووش به رستم میگوید، وقت آن رسیده که پدرم هنرهائی که به من آموختی مشاهده کند. به عبارت دیگر شاهزادة کیانی خواهان بازگشت به سوی پدر نیست بلکه میخواهد پدر را به تحسین هنرهای خود وادارد:
چنین گفت با رستم سرفراز
هنرهای شاهانم آموختی
بسی رنج بردی و دل سوختی
هنرها و آموزش پیلتن
پدر باید اکنون که بیند ز من
برخلاف سهراب که شیفتة شهرت و آوازة پدر شد و برای یافتن «جهان پهلوان» راهی ایران زمین میشود تا رستم را از جایگاه واقعی اجتماعیاش، یعنی پهلوانی، خارج کرده و بر تخت شاهی بنشاند، سیاووش با آگاهی از بیهمتائیاش در رزم و بزم و شکار خواهان به ارزشگذاردن خود در برابر کیکاووس میشود. کسی که همزمان در رأس هرم قدرت خانوادگی و اجتماعی قرار گرفته، پدر سیاووش است و پادشاه ایران زمین. به همین دلیل سیاووش نه برای «دیدار پدر» که برای «ابراز وجود» در برابر او به دربار بازمیگردد. از اینرو میتوانیم تمایل پرسوناژ جهت بازگشت به دربار را در چارچوب فرضیة فروید، میل به رقابت و نبرد و رویاروئی مستقیم با پدر جهت «تصاحب مادر» تفسیر کنیم. نبردی که در آن پدر از پسر شکست خواهد خورد. برخلاف نبرد رستم و سهراب، در رویاروئی سیاووش و کیکاووس کمترین اثری از خشونت و حیله و نیرنگ به چشم نمیخورد. چرا که مقابلة سیاووش با پدر، در واقع تقابل «منطق انسانی» با «زور» و منطقستیزی «قدرت» است.
باری سیاووش و رستم از زابلستان راهی پایتخت میشوند. و کیکاووس گیو و توس را به پیشوازشان میفرستد و همگی به بارگاه شاه میروند. کیکاووس از مشاهدة سیاووش شگفتزده میشود و ایزد را سپاس میگوید که شاهزادة ایران فرهوش، نیکوچهره و برنا و هوشمند است:
خداوند هوش و خداوند مهر
همه گفت کای کردگار سپهر
نیایش ز فرزند گیرم نخست
همه نیکوئیها به گیتی ز تست
پس کیکاووس هفت شبانه روز جشن و شادمانی برپا میکند و زندگی سیاووش در کنار پدر و مادر آغاز میشود. اینک گاه آزمودن توانائی و قابلیت و مهارت سیاووش فرارسیده. دوران آزمایش 7 سال به طول میانجامد و سیاووش همة آزمونها را با سرفرازی میگذارند. پس آنگاه به آئین کیانیان سیاووش تاج زر بر سر گذاشته به عنوان جانشین کیکاووس به فرمانروائی سرزمینی در «فرارودان» منصوب میشود. یکسال بعد پریچهر، مادر سیاووش جان به جانآفرین میسپارد و سیاووش به سوگ مادر مینشیند.
میگویند خنده از لبان وی محو شد، و چندان افسردگی بر او چیره گشت که بزرگان به دلجوئی او شتافتند. ملاقات سودابه با سیاووش پس از مرگ پریچهر رخ میدهد. در واقع اینک به صورت نمادین سودابه در جایگاه «مادر» سیاووش قرار گرفته و از موضع خود به عنوان همسر شاه و نامادری سیاووش آگاه است. برخلاف تراژدی اودیپ، حماسة سیاووش روالی کاملاً متفاوت دارد؛ عرصة آگاهی است.
در اسطورة اودیپ هیچیک از پرسوناژها از جایگاه واقعی خود نسبت به دیگری آگاه نیست، چرا که این اسطوره بر پایة «ترس» و «توهم» پدر از پسر بنا شده. پدر اودیپ، «خواب» میبیند و از ترس اینکه رویایاش در عالم واقعیت تعبیر شود، اودیپ را از خود میراند. در نتیجه، اودیپ که پدر و مادر خود را نمیشناسد، پدر ناشناس را در یک نزاع به قتل میرساند، و پس از حل معمای «اسفنکس» مادر ناشناس را نیز به عنوان پاداش دریافت میکند. اما در داستان سیاووش نه تنها همة پرسوناژها از جایگاه واقعی خود آگاهی دارند که پرسوناژ اصلی، یعنی شخص سیاووش، رفتاری «منطقی» و غیرحماسی از خود نشان میدهد. در واقع خشونت و رفتار غیرمنطقی فقط از جانب «مادر» و «پدر» پرسوناژ صورت میپذیرد. در هر حال، سیاووش در یک تقابل ناخواسته، بدون خشونت بر پدر پیروز میشود و قلب نامادری را «ناخواسته» تصاحب میکند، چرا که سیاووش «برتر» از پدر است.
بدون اینکه رویاروئی فیزیکی صورت پذیرد، و بدون اعمال خشونت، برندة نبرد با پدر سیاووش است. صرفاً «حضور» اوست که پیروزیاش را تضمین میکند. سیاووش با کیکاووس در ایوان نشستهاند، سودابه هم به ایوان میآید و به محض دیدن شاهزادة جوان کیکاووس را از یاد میبرد. این همان سودابهای است که برای ماندن در کنار کیکاووس از پدرش، پادشاه هاماوران رویگردانده بود. در وبلاگ «سوگ و سیاووش» به ویژگیهای سودابه در مقام شخصیتی قدرتپرست، حیلهگر و اسیر دست احساسات اشاره کردهایم، همچنین گفتیم که وجه مشترک سودابه و کیکاووس یکجانبهگرائیشان است، حال آنکه سیاووش در پی ایجاد ارتباطی انسانی و دوسویه با اطرافیان است. و به همین دلیل برای وفادار ماندن به پیمان خود با «دشمن»، پدر و تاج و تخت را نیز رها میکند. از اینرو به قیاس کشیدن سیاووش شاهنامه با حسین «شهید» نامربوط و گزافه مینماید.
سیاووش با قانونشکنی و شورش و خشونت بیگانه است، در حالیکه حسین قدرتطلب و قانونشکن است و از جایگاه واقعی اجتماعی خود خارج شده، اشغال مسند قدرت سیاسی را به عنوان «میراث پدر» حق خود میداند. حال آنکه سیاووش برای حفظ جایگاه واقعی اجتماعی خود به عنوان سردار جنگی، از میراث پدر یعنی تاجوتخت و حتی سرزمین خود چشمپوشی میکند. از سوی دیگر، هدف سیاووش در زندگی «شهادت» نیست. سیاووش روی به زندگی و آینده دارد، و در توران زمین زندگی نوینی آغاز میکند. برخلاف حسین که قربانی قدرتطلبی خود خواهد شد، این نیرنگ و حسد گرسیوز است که زمینه را برای قتل ناجوانمردانة پرسوناژ شاهنامه فراهم میآورد. به فرمان افراسیاب سر از تن سیاووش سرافراز جدا میکنند.
سرنوشت سیاووش همان است که مادرش، پریچهر از آن گریخته! شاهنامه میگوید گیو و توس، پهلوانان ایران زمین در شکارگاهی درحوالی مرز توران اسب میتاختند که ناگاه زن زیبائی را در برابر خود میبینند که هراسان به آنان مینگرد. حیرت زده از او میپرسند در بیشه چه میکنی؟ میگوید، از پدرم گریختم که از فرط مستی قصد داشت سر از تنم جدا کند:
شب دیر مست آمد از بزم سور
همی خواست از تن سرم را برید
[...]
گریزان درین بیشه جستم پناه
پهلوانان از او میپرسند چرا پایپیاده گریخته، پریچهر میگوید، اسبام از فرط خستگی از راه بازماند و من در این بیشه پناه گرفتم و بر جان خویش بیمناکام چرا که بزودی سواران پدرم به جستجوی من خواهند آمد و برای در امان بودن از خشم وی باید از توران بگریزم. گیو و توس پس از مشورت با یکدیگر تصمیم میگیرند پریچهر را به دربار کیکاووس ببرند ...
به خون سیاوش دل آکندهام
شاهنامه میگوید پریچهر از تبار فریدون و نیای او گرسیوز، برادر افراسیاب است. کیکاووس چون پریچهر را میبیند فریفتة او میشود و او را به همسری خود برمیگزیند. پس از مدتی پریچهر باردار میشود و در یک بهار درخشان پسری به دنیا میآورد که او را سیاوخش مینامند:
یکی کودک آمد چو تابنده مهر
چو نه ماه بگذشت بر خوبچهر
به چهره بسان بت آذری
جدا گشت از و کودکی چون پری
کز آنسان نبیند کسی روی و موی
جهان گشت از آن خرد پر گفتگوی
بدو چرخ گردنده را بخش کرد
جهاندار نامش سیاوخش کرد
در وبلاگ «سوگ و سیاووش» گفتیم که پرسوناژ سیاووش در شاهنامه به دلیل گریز از هر گونه «یکجانبهگرائی» و «روابط یکسویه» پرسوناژی استثنائی و در واقع غیرحماسی است. سیاووش برخلاف قهرمانان حماسه، «آزاد» و «خشونتگریز» است. این پرسوناژ در حریم فردی و اجتماعی با رفتار غیرمتعادل بیگانه است. او را نه در جایگاه «خدایگان» و «ابرمرد» میبینیم، نه در جایگاه بندة پست و ذلیل و فرمانبردار از خداوند، شاه و پدر. سیاووش اسیر دست احساسات خود نیز نمیشود، خشم و کین و حسادت بر او چیره نخواهد شد، و از روی ترس واکنش نشان نمیدهد. از همه مهمتر، سیاووش دروغ نمیگوید. به زبان سادهتر هیچ اثری از زورگوئی و زورپذیری در این پرسوناژ مشاهده نمیکنیم. سیاووش در همة ابعاد یک پرسوناژ «صریح» و «انسانی» است. سیاووش، فرزند پریچهر و کیکاووس در زابلستان فنون رزم و هنرهای شاهان را از رستم میآموزد. او در سوارکاری، شکار و جنگاوری بیهمتاست، و آداب و رسوم دربار را نیک فرا میگیرد؛ مرد رزم است و اهل بزم:
نشستنگه و مجلس و میگسار
سخن گفتن و رزم و راندن سپاه
[...]
هنرها بیاموختش سر به سر
و آنگاه که دوران آموزش به سر میرسد سیاووش به رستم میگوید، وقت آن رسیده که پدرم هنرهائی که به من آموختی مشاهده کند. به عبارت دیگر شاهزادة کیانی خواهان بازگشت به سوی پدر نیست بلکه میخواهد پدر را به تحسین هنرهای خود وادارد:
چنین گفت با رستم سرفراز
هنرهای شاهانم آموختی
بسی رنج بردی و دل سوختی
هنرها و آموزش پیلتن
پدر باید اکنون که بیند ز من
برخلاف سهراب که شیفتة شهرت و آوازة پدر شد و برای یافتن «جهان پهلوان» راهی ایران زمین میشود تا رستم را از جایگاه واقعی اجتماعیاش، یعنی پهلوانی، خارج کرده و بر تخت شاهی بنشاند، سیاووش با آگاهی از بیهمتائیاش در رزم و بزم و شکار خواهان به ارزشگذاردن خود در برابر کیکاووس میشود. کسی که همزمان در رأس هرم قدرت خانوادگی و اجتماعی قرار گرفته، پدر سیاووش است و پادشاه ایران زمین. به همین دلیل سیاووش نه برای «دیدار پدر» که برای «ابراز وجود» در برابر او به دربار بازمیگردد. از اینرو میتوانیم تمایل پرسوناژ جهت بازگشت به دربار را در چارچوب فرضیة فروید، میل به رقابت و نبرد و رویاروئی مستقیم با پدر جهت «تصاحب مادر» تفسیر کنیم. نبردی که در آن پدر از پسر شکست خواهد خورد. برخلاف نبرد رستم و سهراب، در رویاروئی سیاووش و کیکاووس کمترین اثری از خشونت و حیله و نیرنگ به چشم نمیخورد. چرا که مقابلة سیاووش با پدر، در واقع تقابل «منطق انسانی» با «زور» و منطقستیزی «قدرت» است.
باری سیاووش و رستم از زابلستان راهی پایتخت میشوند. و کیکاووس گیو و توس را به پیشوازشان میفرستد و همگی به بارگاه شاه میروند. کیکاووس از مشاهدة سیاووش شگفتزده میشود و ایزد را سپاس میگوید که شاهزادة ایران فرهوش، نیکوچهره و برنا و هوشمند است:
خداوند هوش و خداوند مهر
همه گفت کای کردگار سپهر
نیایش ز فرزند گیرم نخست
همه نیکوئیها به گیتی ز تست
پس کیکاووس هفت شبانه روز جشن و شادمانی برپا میکند و زندگی سیاووش در کنار پدر و مادر آغاز میشود. اینک گاه آزمودن توانائی و قابلیت و مهارت سیاووش فرارسیده. دوران آزمایش 7 سال به طول میانجامد و سیاووش همة آزمونها را با سرفرازی میگذارند. پس آنگاه به آئین کیانیان سیاووش تاج زر بر سر گذاشته به عنوان جانشین کیکاووس به فرمانروائی سرزمینی در «فرارودان» منصوب میشود. یکسال بعد پریچهر، مادر سیاووش جان به جانآفرین میسپارد و سیاووش به سوگ مادر مینشیند.
میگویند خنده از لبان وی محو شد، و چندان افسردگی بر او چیره گشت که بزرگان به دلجوئی او شتافتند. ملاقات سودابه با سیاووش پس از مرگ پریچهر رخ میدهد. در واقع اینک به صورت نمادین سودابه در جایگاه «مادر» سیاووش قرار گرفته و از موضع خود به عنوان همسر شاه و نامادری سیاووش آگاه است. برخلاف تراژدی اودیپ، حماسة سیاووش روالی کاملاً متفاوت دارد؛ عرصة آگاهی است.
در اسطورة اودیپ هیچیک از پرسوناژها از جایگاه واقعی خود نسبت به دیگری آگاه نیست، چرا که این اسطوره بر پایة «ترس» و «توهم» پدر از پسر بنا شده. پدر اودیپ، «خواب» میبیند و از ترس اینکه رویایاش در عالم واقعیت تعبیر شود، اودیپ را از خود میراند. در نتیجه، اودیپ که پدر و مادر خود را نمیشناسد، پدر ناشناس را در یک نزاع به قتل میرساند، و پس از حل معمای «اسفنکس» مادر ناشناس را نیز به عنوان پاداش دریافت میکند. اما در داستان سیاووش نه تنها همة پرسوناژها از جایگاه واقعی خود آگاهی دارند که پرسوناژ اصلی، یعنی شخص سیاووش، رفتاری «منطقی» و غیرحماسی از خود نشان میدهد. در واقع خشونت و رفتار غیرمنطقی فقط از جانب «مادر» و «پدر» پرسوناژ صورت میپذیرد. در هر حال، سیاووش در یک تقابل ناخواسته، بدون خشونت بر پدر پیروز میشود و قلب نامادری را «ناخواسته» تصاحب میکند، چرا که سیاووش «برتر» از پدر است.
بدون اینکه رویاروئی فیزیکی صورت پذیرد، و بدون اعمال خشونت، برندة نبرد با پدر سیاووش است. صرفاً «حضور» اوست که پیروزیاش را تضمین میکند. سیاووش با کیکاووس در ایوان نشستهاند، سودابه هم به ایوان میآید و به محض دیدن شاهزادة جوان کیکاووس را از یاد میبرد. این همان سودابهای است که برای ماندن در کنار کیکاووس از پدرش، پادشاه هاماوران رویگردانده بود. در وبلاگ «سوگ و سیاووش» به ویژگیهای سودابه در مقام شخصیتی قدرتپرست، حیلهگر و اسیر دست احساسات اشاره کردهایم، همچنین گفتیم که وجه مشترک سودابه و کیکاووس یکجانبهگرائیشان است، حال آنکه سیاووش در پی ایجاد ارتباطی انسانی و دوسویه با اطرافیان است. و به همین دلیل برای وفادار ماندن به پیمان خود با «دشمن»، پدر و تاج و تخت را نیز رها میکند. از اینرو به قیاس کشیدن سیاووش شاهنامه با حسین «شهید» نامربوط و گزافه مینماید.
سیاووش با قانونشکنی و شورش و خشونت بیگانه است، در حالیکه حسین قدرتطلب و قانونشکن است و از جایگاه واقعی اجتماعی خود خارج شده، اشغال مسند قدرت سیاسی را به عنوان «میراث پدر» حق خود میداند. حال آنکه سیاووش برای حفظ جایگاه واقعی اجتماعی خود به عنوان سردار جنگی، از میراث پدر یعنی تاجوتخت و حتی سرزمین خود چشمپوشی میکند. از سوی دیگر، هدف سیاووش در زندگی «شهادت» نیست. سیاووش روی به زندگی و آینده دارد، و در توران زمین زندگی نوینی آغاز میکند. برخلاف حسین که قربانی قدرتطلبی خود خواهد شد، این نیرنگ و حسد گرسیوز است که زمینه را برای قتل ناجوانمردانة پرسوناژ شاهنامه فراهم میآورد. به فرمان افراسیاب سر از تن سیاووش سرافراز جدا میکنند.
سرنوشت سیاووش همان است که مادرش، پریچهر از آن گریخته! شاهنامه میگوید گیو و توس، پهلوانان ایران زمین در شکارگاهی درحوالی مرز توران اسب میتاختند که ناگاه زن زیبائی را در برابر خود میبینند که هراسان به آنان مینگرد. حیرت زده از او میپرسند در بیشه چه میکنی؟ میگوید، از پدرم گریختم که از فرط مستی قصد داشت سر از تنم جدا کند:
شب دیر مست آمد از بزم سور
همی خواست از تن سرم را برید
[...]
گریزان درین بیشه جستم پناه
پهلوانان از او میپرسند چرا پایپیاده گریخته، پریچهر میگوید، اسبام از فرط خستگی از راه بازماند و من در این بیشه پناه گرفتم و بر جان خویش بیمناکام چرا که بزودی سواران پدرم به جستجوی من خواهند آمد و برای در امان بودن از خشم وی باید از توران بگریزم. گیو و توس پس از مشورت با یکدیگر تصمیم میگیرند پریچهر را به دربار کیکاووس ببرند ...
***
چون خون سیاووش بر زمین میریزد، در دم از خاک گیاهی میروید که آنرا «فر سیاووش» یا سیاووشان خوانند.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت