«هایده» و فدرالیسم!
...
سر مایة من دروغ است و بس
سوی راستی نیستام دسترس
از آنجا که دو فرهیختة «بیدانش و بدزبان» یعنی استاد فرج سرکوهی و حضرت حجتالاسلام علیخامنهای هر یک به مناسبتهای مختلف پیرامون «زبان» داد سخن دادهاند، پس چه بهتر که ما هم از محضرشان مستفیض شویم. استاد فرج سرکوهی و علی خامنهای اگر چه مذهبشان متفاوت است، وجه مشترکی دارند که خارج از بیمایگی و کم سوادی، نفرت از ایران و فرهنگ ایران است، آنهم به دلیل تعصب به باورهای مقدس و فرقهای. به همین دلیل سخنان وزین، شیوا و مستدل هر دو در «رادیوفردا» منعکس میشود. چرا که سیاست سازمان مقدس سیا گسترش تعصب و دامن زدن به حماقت است و بهترین ابزار چنین سیاستی، سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی توسط دولت مرکزی است. به این ترتیب «ایرانستیزی» در تمامی ابعاد رشد خواهد کرد. نمونة تأسفآور «عبدالمالک ریگی» شاهدی است براین مدعا. سرکوب بلوچهای ایران در بعد اقتصادی فقر و محرومیت را افزایش میدهد و در بعد اجتماعی و سیاسی خشونت را.
واکنش افراد در برابر چنین شرایطی متفاوت است، همه به عملیات خرابکارانه و انتقامجویانه روی نخواهند آورد، ولی همه تلاش میکنند خود را در «پناه قدرت» قرار دهند. به زبان سادهتر تحمیل این شرایط انسان را از انسانیات تهی کرده او را بندة زور میکند. هدف غائی سرکوب همین است: نابودی انسانیات از طریق گسترش گلهپروری. مهم نیست گلههای کذا در کدام مرتع چرا کنند، مرتع دینی، بومی، یا مراتع تبهکاری! مهم این است که همه گوسفندوار به چریدن مشغول باشند و به امور استعمار دخالت ننمایند. به عنوان نمونه، یک ایرانی ـ زن یا مرد ـ نباید این پرسش به مخیلهاش خطور کند که چرا حق ندارد بدون مزاحمت اوباش از هر قماش، از گلههای مقدس سوگوار تا عزاداران حسینی گرفته و سرداران در خیابان قدم بزند، در پارک بنشیند و یا تفریح کند؟
این خواستة به ظاهر بیاهمیت که مضحک هم مینماید، پایه و اساس «آزادی فرد» در جامعه است که در ایران نادیده گرفته میشود. حتی پیش از سرنگونی سلطنت هم این امنیت و آرامش برای ایرانی وجود نداشت. همچنانکه پیشتر اشاره شد، ایرانیان اگر از نعمت سرکوب در خانه برخوردار نمیشدند، در سطح جامعه «نعمت» فراوان بود. به عنوان نمونه، حق قدمزدن در خیابان برای زن تنها، توسط لات و اوباش تعیین میشد. این «حقوق مسلم» هیچ ارتباطی به نوع پوشش زنان نیز نداشت؛ «عدالت» در حق باحجاب و بیحجاب به یک نسبت اجرا میشد، فقط کافی بود لات و اوباش در محل حضور داشته باشند. اما فکر نکنید جریان به «خیابان» و «زن تنها» محدود میماند، به هیچ عنوان. در کلوبهای خصوصی البته به صورت متفاوت چنین نعماتی فراوان بود، به عنوان نمونه در کلوب شاهنشاهی و کلوب فرانسه.
پیش از ظهور خردجال، هر پنجشنبه، مادر یکی از همکلاسهایم «ما» را که عبارت بودیم از چهار دبیرستانی خوشبخت و آزاد و بیخیال به کلوب فرانسه میبرد، و خودش پس از صرف ناهار راهی آرایشگاه میشد، این یکی از تفریحات ما بود! در کلوب کذا مینشستیم و بسیاری از آشنایان را «تماشا» میکردیم و اکثراً خانمها به ما چپچپ نگاه میکردند، گویا ارث پدرشان را طلب داشتند! دلیل هم اینکه حضور ما «بدون سرپرست» برای اینان پذیرفته شده نبود.
البته فکر بد نکنید! بسیاری از این زنان اندرون معاشران خانوادگی ما بودند! حضرات یکپا در فرنگ داشتند، اکثرشان بجای فارسی به زبان فرانسه تکلم میکردند، و همه لباسهای «مید. این» فرنگستان برتن داشتند. خلاصه بگوئیم، اشکال از ظاهرشان نبود، اشکال از ذهنشان ناشی میشد که در حرمسرای ناصرالدین میرزا یخ زده بود. هر چند آنروزها درک چنین مسائلی برای ما امکان نداشت، نگاههای زنان حرمسرای قجر برایمان ناخوشایند بود، در ضمن کاری هم از دستمان برنمیآمد، در نتیجه سعی میکردیم به اطراف نگاه نکنیم! اینهم شمهای از «تفریح» گروهی «تینایجر» آزاد و خوشبخت در «اجتماع» ایران آنروز!
علت عقبافتادگی و حماقت آزادزنان حاضر در یک کلوب خصوصی که هر کسی هم نمیتوانست به صرف پرداخت مبلغ مشخصی در آن عضو شود چه بود؟ کودتای آیرونساید، سرنگونی دولت «ملی» مصدق یا شخصشاه؟ علت، «تحجر» زنانی بود که علیرغم برخورداری از همة امکانات مادی و تقلید میمونوار از شیوة زندگی غرب، از نظر تفکر اجتماعی هیچ تفاوتی با اوباش دستاربند حوزة علمیه نداشتند. البته اگر آنروز چنین مسئلهای با اینان در میان گذاشته میشد، پشت چشم نازک میکردند و یک فتوکپی از شجرهنامة پرافتخارشان در اختیارتان میگذاشتند تا بدانید و آگاه باشید که با نوة زهرمارالدوله یا نتیجة کوفتالسلطنه صحبت میکنید که نژادش هم حتماً آریائی است! یا اینکه از نوادگان هلاکو، ناجی ایران است که «ما» را از چنگ عربهای سوسمارخور نجات داد و به چنگ مغولهای ترکزبان انداخت. ترکزبانانی که حدود 7 سده بر ما حاکم بودند! این سلطة درازمدت کار را بجائی رسانده که امروز آذریها که از نخستین اقوام ایرانی به شمار میروند، خود را «ترک» به شمار میآورند چون زبانشان آذری است!
باری پس از دستگیری «معجزهآسای» عبدالمالک ریگی، بلافاصله بحثشیرین «فدرالیسم» در بوقهای استعمار آغاز شد. ابتدا «رادیوزمانه»، از زبان یکی از «روشنفکران» بلوچ به ما «ثابت» کرد که اقلیتهای قومی فقط با استقرار یک نظام فدرال میتوانند از حق آموزش زبان مادری و دیگر حقوق فرهنگی خود برخوردار شوند! البته پیشتر نیز مشابه چنین ترهاتی انتشار یافته بود. به عبارت دیگر نخستین بار نیست که «حقوق انسانی» به ابزار تجزیهطلبان تبدیل میشود. بارها در این وبلاگ گفتهایم، باز هم میگوئیم آموزش زبان مادری، و آشنائی با فرهنگ قومی حق مسلم اقلیتهای قومی ایران است ولی دستیابی به چنین حقوقی به هیچ عنوان مستلزم استقرار یک نظام فدرال نیست! همان دمکراسی کفایت خواهد کرد.
کسانی که به بهانههای «فرهنگی» بر طبل فدرالیسم میکوبند، اهداف دیگری را دنبال میکنند که شهامت بر زبان آوردناش را ندارند. در واقع ایجاد یک نظام فدرال نیازمند یک دولت مرکزی قوی و منظم است که در کشورمان وجود ندارد. در نتیجه، پیشنهاد «فدرالیسم» در ایران به خودی خود در ترادف با تجزیة کشور قرار خواهد گرفت. البته ما میدانیم که نیت مدافعان حقوق اقلیتها «خیر» است، همچنین میدانیم که آذربایجان، خوزستان و بلوچستان ایران و دریای خزر «نفت» دارد و هدف ارتش ناتو از استقرار حکومت اسلامی، خارج از تبدیل کشورمان به پشت جبهة طالبان، تجزیة ایران جهت حضور مستقیم در دریای خزر بوده. این برنامه هنوز در دستورکار ناتو قرار دارد و بیجهت نیست که استاد فرج سرکوهی را از سر سفرة نذری «دیانعلائی» به رادیوفردا آوردهاند که همزمان با معرفی مولوی «ترک زبان» به جهانیان، یک «الگوی فدراتیو» ویژة عقبافتادههای ذهنی نیز به ما ارائه دهد تا از پیشرفتهای جهان حماقت عقب نمانیم.
رادیوفردا، مورخ 7 اسفندماه 1388 مطلب استاد سرکوهی را تحت عنوان، «تنوع زبانهای مادری در ايران و وحدت ملی» منتشر کرده. استاد سرکوهی فرمودهاند مهمترین مشکل سیاسی ایران همانا «زبان مادری» است، «حق برابر» زبانها در یک کشور چندزبانه به قول ایشان «شاخصة اصلی» دمکراسی به شمار میرود، و خلاصه اگر زبانتان برابر باشد در مقابل قانون هم برابرید. اولاً اگر استاد سرکوهی یادشان رفته در همینجا حضورشان بگوئیم که در ایران دمکراسی حاکم نیست. ثانیاً طرح چنین ادعائی همان پیوند گ...ز به شقیقه است که فعلة فاشیسم در آن تخصص دارند و استاد سرکوهی، به عنوان عضو فعال محفل «احترام به ادیان» در این نوع پیوند استاداند.
مسلماً ایشان به تنهائی چنین کشف بزرگی نفرمودهاند، «امدادهای غیبی» نظیر شکست طرح «فدرالیسم» در عراق، نقش مهمی در این میان ایفا کرده. شاید جناب سرکوهی، همچون موسی در کوه «تور» فرامین الهی را که با لیزر آسمانی برکتیبههای سنگی حک شده دریافت داشته و اکنون در هر دست یک کتیبه از کوه فرود میآیند تا ما گمراهان را در جریان احکام الهی قرار دهند. در واقع اظهارات فرج سرکوهی به همان ده فرمان شباهت فراوان دارد. بدون قیدوشرط باید بپذیریم که «حق» با ایشان است چرا که کلام الهی را بازنشخوار میفرمایند. از اینرو زبان ایشان سرکوبگر، منطقگریز و عوامفریب است.
نخست اینکه عبارت «زبان برابر» یک سفسطه بیش نیست. حتی در نظامهای فدرال پیشرفته و جا افتاده نظیر سوئیس «زبان برابر» وجود ندارد. پیشتر در مورد سوئیس مفصلاً توضیح دادهایم پس به صورت شتابزده به رئوس مطالب اشاره کنیم. در این کشور زبان آلمانی به عنوان «زبان قدرت» جایگاه نخست را به خود اختصاص داده. چرا که سرمایه و صنایع در دست آلمانی زبانان است و اختیار نیروهای «نظامی ـ امنیتی» نیز در دست دولت مرکزی است. فرانسه زبانان در ردة دوم قرار گرفتهاند. خلاصه برابری کذا یک ادعای «یوتوپیک» و مضحک است و در هیچ فدراسیون چندزبانهای «برابری زبان» نمیتواند تحقق یابد. زبان به عنوان بازتاب جهان بینی یک قوم، یا یک ملت همواره در تقابل با دیگر زبانها قرار خواهد گرفت. به عنوان نمونه، در سطح جهان، زبان فرانسه یا زبان چینی نمیتواند با زبان انگلیسی برابری کند. و حتی اگر همة انگلیسیزبانان جهان چنین تمایلی داشته باشند این برابری در واقعیت غیر قابل تحقق است، چرا که سرمایه، فناوری و قدرت نظامی در دست انگلیسیزبانان متمرکز شده. از این بعد، «زبان» یک موجودیت ملموس و فیزیکی خواهد داشت و با دیگر زبانها در نبرد و رویاروئی مستقیم و پیوسته قرار میگیرد. در نتیجة همین کشاکش مداوم در سطح جهانی است که زبانهائی فرسوده میشوند و زبانهائی قدرت مییابند.
حال زاویه را بستهتر میکنیم تا ببینیم در یک کشور چندزبانه همچون ایران چه مسائلی مطرح است و چه راههائی برای حل این مسائل میتواند وجود داشته باشد. اینهمه با در نظر داشتن این نکتة مهم که حق آموزش زبان مادری فقط در کنار «آموزش و پرورش ملی» میتواند موجودیت داشته باشد، نه به عنوان جایگزین آن. به عبارت دیگر «کتب درسی» به یک زبان واحد در سراسر ایران تدریس خواهد شد تا در ارتباط اتباع یک کشور از طریق زبان گسست ایجاد نشود. تدریس و آموزش زبانهای کردی، آذری و ... «منطقهای» است. «دمکراسی» بر توازن و تعادل قوا تکیه دارد نه بر «مساوات قوا». گویا فرج سرکوهی همچون آخوندهای شیعیمسلک که روزگاری از علی به سوسیالیسم نقب زده بودند، دکان مساوات «علوی» افتتاح فرمودهاند! آنوقتها که خردجال ظهور نکرده بود، «هایده» برایمان «علی گویم، علی جویم» میخواند، و بعضی وقتها هم با قادر متعال به گفتگو میپرداخت و از ایشان میپرسید خدایا «سهم افلاکیان» از «ملک هستی» چقدر است:
دارم سئوالی ای خدا، ای آشنا با فکر ما
ای قادر قدرتنما
چون مینوشتی این سرنوشت ما خاکیان را
قسمت چه کردی از ملک هستی افلاکیان را
بله میبینیم که فرج سرکوهی هم میخواهد بداند سهم افلاکیان لندن و واشنگتن از ملک هستی ایران چقدر است! بالاخره ایشان هم «حق» دارند «سئوال» کنند! که از قدیم به زبان فارسی گفتهاند، «دانا داند و پرسد» و هنوز چنین گفتار حکیمانهای به زبان شارلاتانیسم بیان نشده. سرکوهی شیادی را از امپراطوری هخامنشی آغاز کرده، و پس از مقایسة ایران با بزرگترین دمکراسی جهان، یعنی هند میگوید، «زبان» پهلوی کهن، دری و ... مشخصة هویت ملی ایرانی نبوده. البته سرکوهی ابتدا باید کمی مطالعه کند، تا بداند در دورة هخامنشی «هویت ملی» به مفهوم معاصر نمیتوانسته وجود داشته باشد، چرا که اینگونه مسائل تابع زمان و مکان است. آنچه تابع زمان و مکان نیست همان فرامین سرکوبگر الهی است. در ضمن حضور محترم استاد فرج بگوئیم اگر دمکراسی هند از فرهنگ غنی برخوردار است یا ادبیات و موسیقی و نقاشی اسپانیا پرآوازه است، عبارت «فرهنگ بلژیک» حتماً باید اختراع محفل سرکار باشد!
و اما به ادعای سرکوهی، نظامی گنجوی و مولوی آثار با ارزش خود را به این دلیل به زبان فارسی خلق کردند که «دو قرن پس از اسلام» زبان فارسی دری به زبان ادبیات ایران تبدیل شد. بله این را «معجزه» میگویند! زبان فارسی به زبان ادبیات تبدیل «شد»! باید پرسید چرا؟ فرج سرکوهی پاسخی برای این پرسش نخواهد داشت. ولی ما میگوئیم دلیل این است که گروههای بیاباننشین که عملاً فاقد ساختارهای اجتماعی و سیاسی بودند، صرفاً به دلیل برتری نظامی نمیتوانستند بر یکی از مهمترین گهوارههای تمدن بشری و زبان آن حاکمیت خود را تداوم بخشند. و به همین دلیل است که سالها پس از احیای زبان دری، «ادبیات مادر»، یعنی حماسههای ایران باستان را فردوسی به زبان فارسی سرود نه به زبان دیگری. منبع الهام «فرهنگی ـ تاریخی» هر ایرانی زبان فارسی است. اگر حماسة ملی به زبان دیگری سروده میشد همان زبان، زبان ادبیات بود و همة استعدادهای درخشان با الهام از این سرچشمه آثار خود را به «زبان مادر» میآفریدند.
مولوی به زبان ترکی با اطرافیاناش سخن میگفت، و خارج از ایران در منطقة ترک زبان میزیست، چرا که پدرش به دلیل مزاحمت شیعیمسلکان ناچار به ترک سرزمین مادری شده بود. اما همین مولوی دیوان شمس و مثنوی معنوی را به زبان «فارسی» سرود. دلیل هم اینکه مفاهیم فرهنگیای که مولوی از آنها متأثر بود نمیتوانست به زبان ترکی بیان شود؛ غنای زبان فارسی، مولوی و دیگر شعرای نامدار ایران را بالاجبار به دامان شعر فارسی باز میگرداند. در اینجا نیز همان «رابطة متقابل» زبانها و فرهنگها را به صراحت میبینیم، و علیرغم حاکمیت بلامنازع ترکزبانان، از هیچ شاعر ایران قرون وسطی مجموعهای به «زبان قدرت» و حاکمیت در دست نیست. این امر نشان میدهد که حاکمیت فقط یک سلطة سیاسی و نظامی بوده، فاقد هر گونه ابعاد فرهنگی.
شاهنامه زبان مادری همة ایرانیان است چرا که اسطورههای اقوام ایرانی در شاهنامه منعکس شده. مسلماً هر کس کوچکترین شناختی از ادبیات و زبان داشته باشد میتواند دلیل سرودن دیوان شمس را به زبان فارسی بداند. خوشبختانه فرج سرکوهی از چنین شناخت و آگاهیهائی بینیاز است. به همین دلیل از تهاجم تازیان به ایران سخنی به میان نمیآورد، و نمیگوید پس از حملة عرب به ایران، زبان عربی به ایرانی تحمیل شد، ایرانی را عجم میخواندند چون به زبان مهاجم و اشغالگر سخن نمیگفت! آری! این چنین است که فرج سرکوهی تاریخ ایران را با روایات محفل خود نقل میکند. محفلی که اصولا با مفهوم «میهن» و «ملت» بیگانه است و ملت و میهناش جز مذهباش نیست. به همین دلیل است که خودیها در قاموس ایشان الزاماً ایرانی نمیباید باشند همچنانکه شخص سرکوهی برای تخریب زبان فارسی یعنی زبان «این سرزمین» همچنان که شاهدیم «قیام» فرموده:
«حدود دو قرن پس از اسلام کارکرد زبان فارسی دری از زبان اداری و آموزشی و رسمی ايران فراتر رفته و اين زبان به زبان ادبيات مکتوب اين سرزمين نيز بدل شد تا جائی که بزرگترين استعدادهای ترکزبان چون نظامیگنجوی و مولوی نيز آثار با ارزش خود را به زبان فارسی خلق کردند. اين سنت به دوران معاصر نيز، به دلخواه يا به جبر موقعيت تحميلی، ادامه يافت.»
بله این سخنان بیشرمانه را خوب به خاطر بسپاریم، که «دو قرن پس از اسلام» زبان فارسی دری به دلائل نامشخص، به صورت سنتی به زبان «ادبیات مکتوب» تبدیل شد، و این «سنت» تا امروز ادامه یافته. به عبارت دیگر، سرکوهی آفرینش شاهنامه و تاثیر آن بر زبان و ادبیات ایران را در ترادف با «سنت» قرار داده، درست مثل «سنت پیامبر!» هر چند که پیامبر «اسلام عزیز»، به صورت سنتی بیسواد تشریف داشتند، سنتی را پایه گذاری کردند که برای ایرانی جز نکبت و ادبار چندین و چند فرقة شیعیمسلک و آخوندپرست هیچ به ارمغان نیاورده. سرکوهی بهتر است بجای اظهار فضل در مورد زبان فارسی و دمکراسی برایمان از تصنیفهای هایده بگوید که به زمینة شغلیاش هم نزدیکتر است. هایده نیز مانند مهستی، پیش از خواننده شدن در «این سرزمین» سر سفرههای نذری به خواندن «زیارتنامه» اشتغال داشت. همچنانکه علیخامنهای هم از روضه خواندن سر قبر کارش رونق گرفت و امروز متخصص زبان شده.
اتفاقاً خامنهای هم درباب «زبان» سخنانی ایراد کرده که بد نیست نگاهی به آن داشته باشیم. علیخامنه در دیدار با وزیر امورخارجه و سفرای جمکران در خارج پس از وراجیهای معمول میگوید، زبان انقلاب برخلاف مفاهیم کهنة غرب که دویست سال از عمرشان میگذرد، سخنی است «نو» و موثر. البته رهبر جمکران جسته گریخته شنیدهاند که زبان انقلاب فرانسه زبان نوینی بوده و حامل ارزشهای والا! اما مسلماً ایشان نمیدانند که «نو» بودن زبان الزاماً آنرا حامل ارزش والا نخواهد کرد، خصوصاً با در نظر گرفتن این واقعیت که زبان کودتای 22 بهمن زبان متحجر دین اسلام است که با زبان ابتذال لاتولوتهای روحالله خمینی و زبان خشونت سازمان سیا در هم آمیخت:
«ايشان [فرمودند] سخنان و مفاهيم غربيها کهنه و مربوط به دويست سال قبل است اما سخن و سياست [انقلاب] سخني نو و تأثيرگذار است.»
سخنان نو و «تأثیرگذار» خامنهای با کد خبر: 985543، در حنازرچوبه، مورخ 9 اسفندماه سالجاری منتشر شده. البته ما در اینکه زبان پروپاگاند سازمان سیا «نو» باشد تردید داریم، ولی انصافاً در «تأثیر» مخرب آن نمیتوان تردید کرد. و در همین راستا زبان و زبانشناسی فرج سرکوهی شاهدی است بر این مدعا.
سوی راستی نیستام دسترس
از آنجا که دو فرهیختة «بیدانش و بدزبان» یعنی استاد فرج سرکوهی و حضرت حجتالاسلام علیخامنهای هر یک به مناسبتهای مختلف پیرامون «زبان» داد سخن دادهاند، پس چه بهتر که ما هم از محضرشان مستفیض شویم. استاد فرج سرکوهی و علی خامنهای اگر چه مذهبشان متفاوت است، وجه مشترکی دارند که خارج از بیمایگی و کم سوادی، نفرت از ایران و فرهنگ ایران است، آنهم به دلیل تعصب به باورهای مقدس و فرقهای. به همین دلیل سخنان وزین، شیوا و مستدل هر دو در «رادیوفردا» منعکس میشود. چرا که سیاست سازمان مقدس سیا گسترش تعصب و دامن زدن به حماقت است و بهترین ابزار چنین سیاستی، سرکوب اقلیتهای قومی و مذهبی توسط دولت مرکزی است. به این ترتیب «ایرانستیزی» در تمامی ابعاد رشد خواهد کرد. نمونة تأسفآور «عبدالمالک ریگی» شاهدی است براین مدعا. سرکوب بلوچهای ایران در بعد اقتصادی فقر و محرومیت را افزایش میدهد و در بعد اجتماعی و سیاسی خشونت را.
واکنش افراد در برابر چنین شرایطی متفاوت است، همه به عملیات خرابکارانه و انتقامجویانه روی نخواهند آورد، ولی همه تلاش میکنند خود را در «پناه قدرت» قرار دهند. به زبان سادهتر تحمیل این شرایط انسان را از انسانیات تهی کرده او را بندة زور میکند. هدف غائی سرکوب همین است: نابودی انسانیات از طریق گسترش گلهپروری. مهم نیست گلههای کذا در کدام مرتع چرا کنند، مرتع دینی، بومی، یا مراتع تبهکاری! مهم این است که همه گوسفندوار به چریدن مشغول باشند و به امور استعمار دخالت ننمایند. به عنوان نمونه، یک ایرانی ـ زن یا مرد ـ نباید این پرسش به مخیلهاش خطور کند که چرا حق ندارد بدون مزاحمت اوباش از هر قماش، از گلههای مقدس سوگوار تا عزاداران حسینی گرفته و سرداران در خیابان قدم بزند، در پارک بنشیند و یا تفریح کند؟
این خواستة به ظاهر بیاهمیت که مضحک هم مینماید، پایه و اساس «آزادی فرد» در جامعه است که در ایران نادیده گرفته میشود. حتی پیش از سرنگونی سلطنت هم این امنیت و آرامش برای ایرانی وجود نداشت. همچنانکه پیشتر اشاره شد، ایرانیان اگر از نعمت سرکوب در خانه برخوردار نمیشدند، در سطح جامعه «نعمت» فراوان بود. به عنوان نمونه، حق قدمزدن در خیابان برای زن تنها، توسط لات و اوباش تعیین میشد. این «حقوق مسلم» هیچ ارتباطی به نوع پوشش زنان نیز نداشت؛ «عدالت» در حق باحجاب و بیحجاب به یک نسبت اجرا میشد، فقط کافی بود لات و اوباش در محل حضور داشته باشند. اما فکر نکنید جریان به «خیابان» و «زن تنها» محدود میماند، به هیچ عنوان. در کلوبهای خصوصی البته به صورت متفاوت چنین نعماتی فراوان بود، به عنوان نمونه در کلوب شاهنشاهی و کلوب فرانسه.
پیش از ظهور خردجال، هر پنجشنبه، مادر یکی از همکلاسهایم «ما» را که عبارت بودیم از چهار دبیرستانی خوشبخت و آزاد و بیخیال به کلوب فرانسه میبرد، و خودش پس از صرف ناهار راهی آرایشگاه میشد، این یکی از تفریحات ما بود! در کلوب کذا مینشستیم و بسیاری از آشنایان را «تماشا» میکردیم و اکثراً خانمها به ما چپچپ نگاه میکردند، گویا ارث پدرشان را طلب داشتند! دلیل هم اینکه حضور ما «بدون سرپرست» برای اینان پذیرفته شده نبود.
البته فکر بد نکنید! بسیاری از این زنان اندرون معاشران خانوادگی ما بودند! حضرات یکپا در فرنگ داشتند، اکثرشان بجای فارسی به زبان فرانسه تکلم میکردند، و همه لباسهای «مید. این» فرنگستان برتن داشتند. خلاصه بگوئیم، اشکال از ظاهرشان نبود، اشکال از ذهنشان ناشی میشد که در حرمسرای ناصرالدین میرزا یخ زده بود. هر چند آنروزها درک چنین مسائلی برای ما امکان نداشت، نگاههای زنان حرمسرای قجر برایمان ناخوشایند بود، در ضمن کاری هم از دستمان برنمیآمد، در نتیجه سعی میکردیم به اطراف نگاه نکنیم! اینهم شمهای از «تفریح» گروهی «تینایجر» آزاد و خوشبخت در «اجتماع» ایران آنروز!
علت عقبافتادگی و حماقت آزادزنان حاضر در یک کلوب خصوصی که هر کسی هم نمیتوانست به صرف پرداخت مبلغ مشخصی در آن عضو شود چه بود؟ کودتای آیرونساید، سرنگونی دولت «ملی» مصدق یا شخصشاه؟ علت، «تحجر» زنانی بود که علیرغم برخورداری از همة امکانات مادی و تقلید میمونوار از شیوة زندگی غرب، از نظر تفکر اجتماعی هیچ تفاوتی با اوباش دستاربند حوزة علمیه نداشتند. البته اگر آنروز چنین مسئلهای با اینان در میان گذاشته میشد، پشت چشم نازک میکردند و یک فتوکپی از شجرهنامة پرافتخارشان در اختیارتان میگذاشتند تا بدانید و آگاه باشید که با نوة زهرمارالدوله یا نتیجة کوفتالسلطنه صحبت میکنید که نژادش هم حتماً آریائی است! یا اینکه از نوادگان هلاکو، ناجی ایران است که «ما» را از چنگ عربهای سوسمارخور نجات داد و به چنگ مغولهای ترکزبان انداخت. ترکزبانانی که حدود 7 سده بر ما حاکم بودند! این سلطة درازمدت کار را بجائی رسانده که امروز آذریها که از نخستین اقوام ایرانی به شمار میروند، خود را «ترک» به شمار میآورند چون زبانشان آذری است!
باری پس از دستگیری «معجزهآسای» عبدالمالک ریگی، بلافاصله بحثشیرین «فدرالیسم» در بوقهای استعمار آغاز شد. ابتدا «رادیوزمانه»، از زبان یکی از «روشنفکران» بلوچ به ما «ثابت» کرد که اقلیتهای قومی فقط با استقرار یک نظام فدرال میتوانند از حق آموزش زبان مادری و دیگر حقوق فرهنگی خود برخوردار شوند! البته پیشتر نیز مشابه چنین ترهاتی انتشار یافته بود. به عبارت دیگر نخستین بار نیست که «حقوق انسانی» به ابزار تجزیهطلبان تبدیل میشود. بارها در این وبلاگ گفتهایم، باز هم میگوئیم آموزش زبان مادری، و آشنائی با فرهنگ قومی حق مسلم اقلیتهای قومی ایران است ولی دستیابی به چنین حقوقی به هیچ عنوان مستلزم استقرار یک نظام فدرال نیست! همان دمکراسی کفایت خواهد کرد.
کسانی که به بهانههای «فرهنگی» بر طبل فدرالیسم میکوبند، اهداف دیگری را دنبال میکنند که شهامت بر زبان آوردناش را ندارند. در واقع ایجاد یک نظام فدرال نیازمند یک دولت مرکزی قوی و منظم است که در کشورمان وجود ندارد. در نتیجه، پیشنهاد «فدرالیسم» در ایران به خودی خود در ترادف با تجزیة کشور قرار خواهد گرفت. البته ما میدانیم که نیت مدافعان حقوق اقلیتها «خیر» است، همچنین میدانیم که آذربایجان، خوزستان و بلوچستان ایران و دریای خزر «نفت» دارد و هدف ارتش ناتو از استقرار حکومت اسلامی، خارج از تبدیل کشورمان به پشت جبهة طالبان، تجزیة ایران جهت حضور مستقیم در دریای خزر بوده. این برنامه هنوز در دستورکار ناتو قرار دارد و بیجهت نیست که استاد فرج سرکوهی را از سر سفرة نذری «دیانعلائی» به رادیوفردا آوردهاند که همزمان با معرفی مولوی «ترک زبان» به جهانیان، یک «الگوی فدراتیو» ویژة عقبافتادههای ذهنی نیز به ما ارائه دهد تا از پیشرفتهای جهان حماقت عقب نمانیم.
رادیوفردا، مورخ 7 اسفندماه 1388 مطلب استاد سرکوهی را تحت عنوان، «تنوع زبانهای مادری در ايران و وحدت ملی» منتشر کرده. استاد سرکوهی فرمودهاند مهمترین مشکل سیاسی ایران همانا «زبان مادری» است، «حق برابر» زبانها در یک کشور چندزبانه به قول ایشان «شاخصة اصلی» دمکراسی به شمار میرود، و خلاصه اگر زبانتان برابر باشد در مقابل قانون هم برابرید. اولاً اگر استاد سرکوهی یادشان رفته در همینجا حضورشان بگوئیم که در ایران دمکراسی حاکم نیست. ثانیاً طرح چنین ادعائی همان پیوند گ...ز به شقیقه است که فعلة فاشیسم در آن تخصص دارند و استاد سرکوهی، به عنوان عضو فعال محفل «احترام به ادیان» در این نوع پیوند استاداند.
مسلماً ایشان به تنهائی چنین کشف بزرگی نفرمودهاند، «امدادهای غیبی» نظیر شکست طرح «فدرالیسم» در عراق، نقش مهمی در این میان ایفا کرده. شاید جناب سرکوهی، همچون موسی در کوه «تور» فرامین الهی را که با لیزر آسمانی برکتیبههای سنگی حک شده دریافت داشته و اکنون در هر دست یک کتیبه از کوه فرود میآیند تا ما گمراهان را در جریان احکام الهی قرار دهند. در واقع اظهارات فرج سرکوهی به همان ده فرمان شباهت فراوان دارد. بدون قیدوشرط باید بپذیریم که «حق» با ایشان است چرا که کلام الهی را بازنشخوار میفرمایند. از اینرو زبان ایشان سرکوبگر، منطقگریز و عوامفریب است.
نخست اینکه عبارت «زبان برابر» یک سفسطه بیش نیست. حتی در نظامهای فدرال پیشرفته و جا افتاده نظیر سوئیس «زبان برابر» وجود ندارد. پیشتر در مورد سوئیس مفصلاً توضیح دادهایم پس به صورت شتابزده به رئوس مطالب اشاره کنیم. در این کشور زبان آلمانی به عنوان «زبان قدرت» جایگاه نخست را به خود اختصاص داده. چرا که سرمایه و صنایع در دست آلمانی زبانان است و اختیار نیروهای «نظامی ـ امنیتی» نیز در دست دولت مرکزی است. فرانسه زبانان در ردة دوم قرار گرفتهاند. خلاصه برابری کذا یک ادعای «یوتوپیک» و مضحک است و در هیچ فدراسیون چندزبانهای «برابری زبان» نمیتواند تحقق یابد. زبان به عنوان بازتاب جهان بینی یک قوم، یا یک ملت همواره در تقابل با دیگر زبانها قرار خواهد گرفت. به عنوان نمونه، در سطح جهان، زبان فرانسه یا زبان چینی نمیتواند با زبان انگلیسی برابری کند. و حتی اگر همة انگلیسیزبانان جهان چنین تمایلی داشته باشند این برابری در واقعیت غیر قابل تحقق است، چرا که سرمایه، فناوری و قدرت نظامی در دست انگلیسیزبانان متمرکز شده. از این بعد، «زبان» یک موجودیت ملموس و فیزیکی خواهد داشت و با دیگر زبانها در نبرد و رویاروئی مستقیم و پیوسته قرار میگیرد. در نتیجة همین کشاکش مداوم در سطح جهانی است که زبانهائی فرسوده میشوند و زبانهائی قدرت مییابند.
حال زاویه را بستهتر میکنیم تا ببینیم در یک کشور چندزبانه همچون ایران چه مسائلی مطرح است و چه راههائی برای حل این مسائل میتواند وجود داشته باشد. اینهمه با در نظر داشتن این نکتة مهم که حق آموزش زبان مادری فقط در کنار «آموزش و پرورش ملی» میتواند موجودیت داشته باشد، نه به عنوان جایگزین آن. به عبارت دیگر «کتب درسی» به یک زبان واحد در سراسر ایران تدریس خواهد شد تا در ارتباط اتباع یک کشور از طریق زبان گسست ایجاد نشود. تدریس و آموزش زبانهای کردی، آذری و ... «منطقهای» است. «دمکراسی» بر توازن و تعادل قوا تکیه دارد نه بر «مساوات قوا». گویا فرج سرکوهی همچون آخوندهای شیعیمسلک که روزگاری از علی به سوسیالیسم نقب زده بودند، دکان مساوات «علوی» افتتاح فرمودهاند! آنوقتها که خردجال ظهور نکرده بود، «هایده» برایمان «علی گویم، علی جویم» میخواند، و بعضی وقتها هم با قادر متعال به گفتگو میپرداخت و از ایشان میپرسید خدایا «سهم افلاکیان» از «ملک هستی» چقدر است:
دارم سئوالی ای خدا، ای آشنا با فکر ما
ای قادر قدرتنما
چون مینوشتی این سرنوشت ما خاکیان را
قسمت چه کردی از ملک هستی افلاکیان را
بله میبینیم که فرج سرکوهی هم میخواهد بداند سهم افلاکیان لندن و واشنگتن از ملک هستی ایران چقدر است! بالاخره ایشان هم «حق» دارند «سئوال» کنند! که از قدیم به زبان فارسی گفتهاند، «دانا داند و پرسد» و هنوز چنین گفتار حکیمانهای به زبان شارلاتانیسم بیان نشده. سرکوهی شیادی را از امپراطوری هخامنشی آغاز کرده، و پس از مقایسة ایران با بزرگترین دمکراسی جهان، یعنی هند میگوید، «زبان» پهلوی کهن، دری و ... مشخصة هویت ملی ایرانی نبوده. البته سرکوهی ابتدا باید کمی مطالعه کند، تا بداند در دورة هخامنشی «هویت ملی» به مفهوم معاصر نمیتوانسته وجود داشته باشد، چرا که اینگونه مسائل تابع زمان و مکان است. آنچه تابع زمان و مکان نیست همان فرامین سرکوبگر الهی است. در ضمن حضور محترم استاد فرج بگوئیم اگر دمکراسی هند از فرهنگ غنی برخوردار است یا ادبیات و موسیقی و نقاشی اسپانیا پرآوازه است، عبارت «فرهنگ بلژیک» حتماً باید اختراع محفل سرکار باشد!
و اما به ادعای سرکوهی، نظامی گنجوی و مولوی آثار با ارزش خود را به این دلیل به زبان فارسی خلق کردند که «دو قرن پس از اسلام» زبان فارسی دری به زبان ادبیات ایران تبدیل شد. بله این را «معجزه» میگویند! زبان فارسی به زبان ادبیات تبدیل «شد»! باید پرسید چرا؟ فرج سرکوهی پاسخی برای این پرسش نخواهد داشت. ولی ما میگوئیم دلیل این است که گروههای بیاباننشین که عملاً فاقد ساختارهای اجتماعی و سیاسی بودند، صرفاً به دلیل برتری نظامی نمیتوانستند بر یکی از مهمترین گهوارههای تمدن بشری و زبان آن حاکمیت خود را تداوم بخشند. و به همین دلیل است که سالها پس از احیای زبان دری، «ادبیات مادر»، یعنی حماسههای ایران باستان را فردوسی به زبان فارسی سرود نه به زبان دیگری. منبع الهام «فرهنگی ـ تاریخی» هر ایرانی زبان فارسی است. اگر حماسة ملی به زبان دیگری سروده میشد همان زبان، زبان ادبیات بود و همة استعدادهای درخشان با الهام از این سرچشمه آثار خود را به «زبان مادر» میآفریدند.
مولوی به زبان ترکی با اطرافیاناش سخن میگفت، و خارج از ایران در منطقة ترک زبان میزیست، چرا که پدرش به دلیل مزاحمت شیعیمسلکان ناچار به ترک سرزمین مادری شده بود. اما همین مولوی دیوان شمس و مثنوی معنوی را به زبان «فارسی» سرود. دلیل هم اینکه مفاهیم فرهنگیای که مولوی از آنها متأثر بود نمیتوانست به زبان ترکی بیان شود؛ غنای زبان فارسی، مولوی و دیگر شعرای نامدار ایران را بالاجبار به دامان شعر فارسی باز میگرداند. در اینجا نیز همان «رابطة متقابل» زبانها و فرهنگها را به صراحت میبینیم، و علیرغم حاکمیت بلامنازع ترکزبانان، از هیچ شاعر ایران قرون وسطی مجموعهای به «زبان قدرت» و حاکمیت در دست نیست. این امر نشان میدهد که حاکمیت فقط یک سلطة سیاسی و نظامی بوده، فاقد هر گونه ابعاد فرهنگی.
شاهنامه زبان مادری همة ایرانیان است چرا که اسطورههای اقوام ایرانی در شاهنامه منعکس شده. مسلماً هر کس کوچکترین شناختی از ادبیات و زبان داشته باشد میتواند دلیل سرودن دیوان شمس را به زبان فارسی بداند. خوشبختانه فرج سرکوهی از چنین شناخت و آگاهیهائی بینیاز است. به همین دلیل از تهاجم تازیان به ایران سخنی به میان نمیآورد، و نمیگوید پس از حملة عرب به ایران، زبان عربی به ایرانی تحمیل شد، ایرانی را عجم میخواندند چون به زبان مهاجم و اشغالگر سخن نمیگفت! آری! این چنین است که فرج سرکوهی تاریخ ایران را با روایات محفل خود نقل میکند. محفلی که اصولا با مفهوم «میهن» و «ملت» بیگانه است و ملت و میهناش جز مذهباش نیست. به همین دلیل است که خودیها در قاموس ایشان الزاماً ایرانی نمیباید باشند همچنانکه شخص سرکوهی برای تخریب زبان فارسی یعنی زبان «این سرزمین» همچنان که شاهدیم «قیام» فرموده:
«حدود دو قرن پس از اسلام کارکرد زبان فارسی دری از زبان اداری و آموزشی و رسمی ايران فراتر رفته و اين زبان به زبان ادبيات مکتوب اين سرزمين نيز بدل شد تا جائی که بزرگترين استعدادهای ترکزبان چون نظامیگنجوی و مولوی نيز آثار با ارزش خود را به زبان فارسی خلق کردند. اين سنت به دوران معاصر نيز، به دلخواه يا به جبر موقعيت تحميلی، ادامه يافت.»
بله این سخنان بیشرمانه را خوب به خاطر بسپاریم، که «دو قرن پس از اسلام» زبان فارسی دری به دلائل نامشخص، به صورت سنتی به زبان «ادبیات مکتوب» تبدیل شد، و این «سنت» تا امروز ادامه یافته. به عبارت دیگر، سرکوهی آفرینش شاهنامه و تاثیر آن بر زبان و ادبیات ایران را در ترادف با «سنت» قرار داده، درست مثل «سنت پیامبر!» هر چند که پیامبر «اسلام عزیز»، به صورت سنتی بیسواد تشریف داشتند، سنتی را پایه گذاری کردند که برای ایرانی جز نکبت و ادبار چندین و چند فرقة شیعیمسلک و آخوندپرست هیچ به ارمغان نیاورده. سرکوهی بهتر است بجای اظهار فضل در مورد زبان فارسی و دمکراسی برایمان از تصنیفهای هایده بگوید که به زمینة شغلیاش هم نزدیکتر است. هایده نیز مانند مهستی، پیش از خواننده شدن در «این سرزمین» سر سفرههای نذری به خواندن «زیارتنامه» اشتغال داشت. همچنانکه علیخامنهای هم از روضه خواندن سر قبر کارش رونق گرفت و امروز متخصص زبان شده.
اتفاقاً خامنهای هم درباب «زبان» سخنانی ایراد کرده که بد نیست نگاهی به آن داشته باشیم. علیخامنه در دیدار با وزیر امورخارجه و سفرای جمکران در خارج پس از وراجیهای معمول میگوید، زبان انقلاب برخلاف مفاهیم کهنة غرب که دویست سال از عمرشان میگذرد، سخنی است «نو» و موثر. البته رهبر جمکران جسته گریخته شنیدهاند که زبان انقلاب فرانسه زبان نوینی بوده و حامل ارزشهای والا! اما مسلماً ایشان نمیدانند که «نو» بودن زبان الزاماً آنرا حامل ارزش والا نخواهد کرد، خصوصاً با در نظر گرفتن این واقعیت که زبان کودتای 22 بهمن زبان متحجر دین اسلام است که با زبان ابتذال لاتولوتهای روحالله خمینی و زبان خشونت سازمان سیا در هم آمیخت:
«ايشان [فرمودند] سخنان و مفاهيم غربيها کهنه و مربوط به دويست سال قبل است اما سخن و سياست [انقلاب] سخني نو و تأثيرگذار است.»
سخنان نو و «تأثیرگذار» خامنهای با کد خبر: 985543، در حنازرچوبه، مورخ 9 اسفندماه سالجاری منتشر شده. البته ما در اینکه زبان پروپاگاند سازمان سیا «نو» باشد تردید داریم، ولی انصافاً در «تأثیر» مخرب آن نمیتوان تردید کرد. و در همین راستا زبان و زبانشناسی فرج سرکوهی شاهدی است بر این مدعا.
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت