سه‌شنبه، اسفند ۱۱، ۱۳۸۸


جیمزور!
...

اگر بپرسیم چرا ساواک جمکران بجای دستگیری رهبران بسیار «محبوب» جنبش‌سبز،‌ طرفداران‌ «غیردینی» و کمابیش محبوب‌شان را دستگیر می‌کند، ‌ و یک شاهد عینی «مذکر» هم بر جای می‌گذارد،‌ که طبق احکام شرع برابر است با دو شاهد مؤنث و می‌تواند بدون کوچک‌ترین مسئولیتی در برابر اظهارات‌اش ماجرای هجوم لباس‌شخصی‌ها و دستگیری پدر و مادر و خواهر و میهمانان را برای بوق‌های استعمار «روایت» ‌کند، متوجه خواهیم شد که برنامة‌ ساواک مفلوک دوقطبی کردن جامعه به نفع اسلام‌گرایان، از طریق سرکوب «غیراسلامگرایان» است؛ تکرار همان برنامه‌ای که در سال 1357به سرنگونی شاه و ظهور خردجال انجامید.

اگر لازم باشد ساواک جمکران نیمی از جمعیت ایران را به زندان می‌اندازد، تا بتواند یک «سنگرحق فراگیر» به نفع میرحسین موسوی ایجاد کند. بله، جیمزباندهای دینی پس از انجام عملیات شگفت‌انگیز در آسمان ـ عملیاتی که به ادعای پوچ شیپورهای ارتش ناتو به دستگیری عبدالمالک ریگی انجامید و دقت و مهارت نیروهای «امنیتی ـ نظامی» آشپزباشی یانکی‌ها را در افکار عمومی غرب به اثبات رساند ـ روی زمین نیز شاهکار آفریده‌اند! اینهمه تا شیپورهای کذا بتوانند در آستین پارة میرحسین موسوی طوفان «کاترینا» به راه اندازند. پیش ‌از ادامة مطلب توضیح دهیم از آنجا که قرار شده از این پس در جمکران پلیس را «پاس‌ور» بخوانند، ما هم جیمزباند را «جیمزور» می‌خوانیم.

باری به محض اینکه زندانیان تزئینی، نظیر محمد ملکی و شرکاء آزاد شدند، «جیمزورها» با دستگیری جعفر پناهی و میهمانان‌اش بحران نوینی آفریدند، تا با یک تیر چندین و چند نشان بزنند. نخستین و مهم‌ترین هدف ساواک دوقطبی کردن جامعه و گسترش «سنگر حق» به نفع پیروان خط توحش امام روشن ضمیر است. با دستگیری میرحسین موسوی دستیابی به چنین هدفی امکانپذیر نمی‌شود، چرا که موسوی، جنایتکار و شریک حکومت منفور است، در صورتی که جعفرپناهی، به عنوان فیلم‌ساز «غیرحکومتی» منفور خاص‌وعام نیست، کاملاً بر عکس! بسیار هم محبوب است.

جهت کسب وجهه برای میرحسین موسوی مصلحت چنین تشخیص داده شد که جعفر پناهی، اعضای خانواده و میهمانان‌اش توسط «جیمزورهای» دینی دستگیر شوند و پسرش هم حی و حاضر بماند تا به عنوان «شاهد عینی» برای همة «پرس‌‌ها» از جمله «فرانس‌پرس» جریان را مو به مو بازگو کند، تا پرس‌های مفلوک که روز گذشته برای ارائة «چهرة‌ دلپذیر» از میرحسین سخنان‌اش را تحریف کرده بودند، اینک بتوانند در کمال بلاهت اعلام دارند، جعفر پناهی مانند «همة روشنفکران» ایران طرفدار جنبش سبز است و ... و حتماً به همین دلیل هم دستگیر شده! همینجا بگوئیم این حرف‌ها مزخرفات است!

دستگیری جعفر پناهی در واقع بازتولید «سافت» ترور کامران نجات‌اللهی است که در گیرودار فراهم آوردن زمینة کودتای 22 بهمن، فضای جامعه را به نفع اسلامگرایان دوقطبی کرد. از سوی دیگر هیچ روشنفکری طرفدار توحش نمی‌تواند باشد مگر اراذل و اوباشی که توسط بوق‌های غرب به «روشنفکر« تبدیل شده‌اند. البته شبیخون زدن ساواک به خانه‌ها، همچنین آدم‌ربائی و قتل در خیابان به هیچ عنوان روش نوینی نیست. این شیوه در دورة شاه نیز رایج بود و از آنجا که یانکی‌ها در امور «حقوق‌بشر» پیشرفت فراوان کرده‌اند، «حق» این است که نوکران‌شان در ساواک نیز از این پیشرفت‌ها بی‌نصیب نمانند.

بله، پیش از ظهور خردجال نیز شهربانی کلنل آیرون‌ساید و ساواک عموسام دست‌دردست یکدیگر حماسه‌ها ‌آفریدند. از آنجمله ‌است تیراندازی به «هراند»، یکی از آرایشگران معروف تهران که البته اشتباهاً صورت پذیرفت! ولی شاهکار «جیمزورها» در دوران «شاه شهید» به این مختصر ختم نمی‌شود. اینان روز روشن مخالفان را تعقیب می‌کردند و در خیابان‌ها به گلوله می‌بستند.

یکی از همان پنجشنبه‌های معروف که به کلوب فرانسه می‌رفتیم، در خیابان ایتالیا جیمزور بازی حضرات را از نزدیک شاهد بودیم. حوالی خیابان وصال شیرازی ناگهان یک پیکان دودی تیره رنگ پیچید جلوی اتومبیل ما و راننده مجبور شد ترمز کند. راه بسته شد، و همة اتومبیل‌های پشت سر مجبور شدند بایستند و همه هم به نشان اعتراض بوق می‌زدند. چرا که همه باید صبر می‌کردند تا پیکان کذا حرکت کند و راه باز شود. البته این صحنه‌ها، یعنی راه‌بندان و صدای بوق ممتد در تهران بسیار عادی بود ولی حرکت ناگهانی پیکان کذا به هیچ عنوان عادی نبود. پیکان مذکور در برابر یک کوچة باریک ایستاد،‌ دو نفر از آن پیاده شدند و به درون کوچه دویدند، و لابلای صدای بوق اتومبیل‌ها صدای شلیک چند گلوله را هم شنیدیم. تازه متوجه شدیم اوضاع خیلی غیرعادی است. البته هیچکس حرفی نمی‌زد، همه ساکت بودند و ما، یعنی همان 4 تین ایجر آزاد و خوشبخت ایرانی، هراسان می‌پرسیدیم، چی شد، چی بود؟ بدون اینکه پاسخی دریافت کنیم. وقتی پیکان دودی به راه افتاد، اتومبیل ما چنان به سرعت از برابر کوچه گذشت که ما هیچ ندیدیم. پیش از ورود به کلوب فرانسه به ما گفتند، «بچه‌ها! حواستونو خوب جمع کنین. امروز هیچ ندیدید و هیچ نشنیدید!» به عبارت دیگر نمی‌بایست از این ماجرا با کسی صحبت می‌کردیم. البته روزنامه‌ها هم هیچ ننوشتند. اما مگر صفیر گلوله‌ها که با صدای بوق اتومبیل‌ها در آمیخته بود فراموش شدنی بود؟‌ ما می‌خواستیم بدانیم چه شده ولی هیچکس نمی‌توانست برای ما توضیح دهد در کشورمان چه می‌گذرد. «سکوت» تنها راهی بود که برای دور نگهداشتن ما از مسائل سیاسی مناسب تشخیص داده بودند. سئوال همیشگی، چی‌شده؟ و جواب همیشگی، هیچی‌ نشده!

باری وقتی از در ورودی کلوب فرانسه گذشتیم و به هال رسیدیم، آشنایان محترم از مشاهدة رنگ و روی پریدة ما نگران شدند و مرتب می‌پرسیدند، چیزی شده، ناخوشین و ... و ما هم لبخند می‌زدیم و به همه اطمینان می‌دادیم که «هیچی نشده، تو راه بندون گیر کرده بودیم.» فکر می‌کنم اگر آنروز برای حضرات توضیح می‌دادیم چه پیش آمده، آن‌ها که خودشان هم در جریان مسائل بودند یک‌صدا می‌گفتند، «هیچی نشده!» اصولاً آنروزها ما در سال‌های «هـ»، مثل «هیچ» زندگی می‌کردیم. هویدا، نخست وزیر بود، همایون، وزیر و هایده هم خواننده! همچنین اعلیحضرت هم «همایونی» بودند و خلاصه دور دور «هـ» بود. بگذریم و بازگردیم به آنروز که «هیچی» نشده بود. آنروز اوضاع و احوال ما چنان پریشان می‌نمود که وقتی چهارتائی و «بدون سرپرست» تنها ماندیم، حتی زهرمارالدوله‌ها هم به ما چپ‌چپ نگاه نکردند! بله، آنروز که هیچی نشده بود از مزاحمت «گشت ارشاد» آریائی‌نژاد در امان ماندیم و نفسی به راحت کشیدیم.

همچنانکه پیشتر هم گفتیم سرکوب اجتماعی همچون «جبهة حق» فراگیر بود و همه، در هر مکانی از این نعمت الهی می‌توانستند برخوردار شوند. عین «بخت‌آزمائی» بود، بستگی به شانس داشت! شانس ما هم این بود که از یک «مکان بسته» با اتومبیل به یک «مکان بستة» دیگر برویم و مزاحمت آزاد زنان اندرون را متحمل شویم. نگاه اینان به ما، همان نگاه پرنفرت چادرسیاه‌های پس از 22 بهمن بود، با این تفاوت که حضرات چادری نبودند، نفرت‌شان فقط از ترس و ذلت حقارت ذهنی‌شان سرچشمه می‌گرفت. در واقع آنچه را که اینان، به عنوان زن، آرزو داشتند باشند، ولی شهامت بودن‌اش را نداشتند در وجود ما می‌دیدند، ‌ ما که در جایگاه فرزندان‌شان بودیم، خارج از قیمومت خانواده در اجتماع حضور داشتیم! همین امر ایجاد «اشکال» فراوان می‌کرد، در ذهن و ضمیر اینان حضور ما به صورتی‌که گفتیم «رسم» نبود. اما زمانی که به مسائل فرهنگی می‌رسیدیم، اینان رسم و رسوم نمی‌شناختند.

یکی از افتخارات بزرگ زهرمارالدوله‌ها این بود که بگویند، «من فارسی نمی‌خونم!» این جملة کوتاه از نظر «فرهنگی» معنا و مفهوم وسیعی داشت. زنان حرمسرای ناصری با همین جملة جادوئی به مخاطب تفهیم می‌کردند که سواد خواندن و نوشتن فارسی ندارند و به زبان «مهتران» می‌خوانند و می‌نویسند. البته دانستن زبان‌ها و آشنائی با ادبیات بیگانه هیچ بد نیست، ما را با یک جهان‌بینی نوین آشنا می‌کند. ولی از یکسو آزاد زنان حرمسرای ناصری اگر به زبان فرانسه یا انگلیسی تکلم می‌فرمودند، «مطالعات‌شان» از ورق‌پاره‌های مبتذل و مجله‌های مد فراتر نمی‌رفت. دامنة فعالیت «فرهنگی» اینان به گفتگو با رانندگان تاکسی در فرودگاه‌های اروپا،‌ فروشندگان بوتیک و احیاناً سفری به مکه و مدینه محدود می‌شد. از سوی دیگر تنها در مرزپرگهر «بی‌فرهنگی» مایة «افتخار» بود. خیلی عجیب بود، کسانیکه در ایران زندگی می‌کردند، ندانستن زبان فارسی را نشان برتری خود می‌دانستند! درست مثل امروز که نشخوار آیات قرآن به زبان عربی مایة «افتخار» است، و در عوض زبان فارسی به افلاس و ابتذال فرزانگان و فرهیختگان جمکران آلوده شده. از آن جمله است به کار بردن صفت «لاتینی» بجای «لاتین»،‌ و یا واژة من‌درآوردی «تأثیرگذار» بجای «نافذ»، ‌ «موثر» و «روان»!

در وبلاگ «هایده و فدرالیسم» گفتیم که علی خامنه‌ای همچون فرج سرکوهی متخصص «زبان» شده. ایشان در مورد «نو» بودن «زبان» انقلاب‌شان بلبل‌زبانی‌ها کرده و لاف فراوان زده بودند. البته هیچکس در نو بودن زبان کودتای 22 بهمن تردید ندارد، کودتا همواره زبان ویژة خود را به جامعه تحمیل می‌کند و این روند به ایران هم محدود نمی‌شود. اما کودتای 22 بهمن با دیگر کودتاها تفاوت دارد. این کودتا حامل چندین کودتای درونی بود و با هر کودتا حاکمیت «زبان» خود را تغییر داد. زبان 22 بهمن 1357 با زبان 13 آبان‌ماه 1358 و زبان انقلاب «فرهنگی» و برکناری بنی‌صدر متفاوت است. همچنانکه پس از ابتر شدن کودتای سبز نیز «زبان انقلاب» حضرات تغییر کرد.

طی 31 سال اخیر حکومت اسلامی به چندین زبان ابتذال و خشونت سخن گفته، از آنجمله ‌است زبان تهاجمی «صدور انقلاب به سراسر جهان، راه قدس از کربلا می‌گذرد، نابودی اسرائیل و ... و از همه مهمتر، ‌ حکومت مردم!» خلاصه بگوئیم جز «خشونت» و «دروغ» در زبان این به اصطلاح «انقلاب» یا همان کودتای ارتش ناتو هیچ نمی‌بینیم. امروز زبان «رسمی» جمکران زبان دروغ و افتخارات پوچ و احمقانه است. آخرین دروغ‌های حکومت اسلامی به دستگیری عبدالمالک ریگی بازمی‌گردد.

به ادعای حکومت اسلامی، روز 23 فوریه 2010، جنگنده‌های نیروی هوائی یک هواپیمای خطوط هوائی قرقیزستان را وادار کردند در فرودگاه بندرعباس به زمین بنشیند. سپس «جیمزورهای» جمکران عبدالمالک ریگی و بردارش را که گویا با نام جعلی و با گذرنامة افغانی جزو سرنشینان هواپیمای مذکور بودند دستگیر می‌فرمایند. ریگی هم هر آنچه حکومت اسلامی برای ترمیم چهرة جذام زده‌اش نیاز داشته در طبق اخلاص گذاشته طی اعترافات تلویزیونی تقدیم‌اش می‌کند، از آنجمله است، آمریکا دشمن حکومت اسلامی است و می‌خواهد این حکومت را سرنگون کند و از این قماش مزخرفات.

به گزارش نووستی، مورخ 11 اسفندماه سالجاری و به نقل از روزنامة «ورمیانووستی»، ریگی در اعترافات خود می‌گوید، آمریکائی‌ها به من گفتند، حکومت اسلامی خیلی مستقل است،‌ و در برابر این حکومت از دست ما هیچ کاری برنمی‌آید، اما سازمان سیا آماده است به تو کمک کند:

«ایران بیش از حد مستقل است. نه طالبان یا القاعده، بلکه ایران مشکل اصلی ماست[...] ما قصد نداریم به [ایران]‌حمله کنیم [...] دولت ما [می‌داند] که با ایران هیچ کاری نمی‌تواند بکند. [سازمان] سیا [...] آماده است هرگونه کمکی را به تو ارائه دهد.»

این مطلب، تحت عنوان «معماهای جدید در ماجرای دستگیری ریگی و فرود اجباری هواپیمای قرقیزی» انتشار یافته. و عجیب است که آمریکائی‌ها تلویحاً همان شعارهائی را که خود در دهان خمینی گذاشته بودند به ریگی تحویل می‌دهند: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند!» خلاصه اینان همان حرف‌هائی را زده‌اند که در «خطبه‌های جکی»‌ هم شنیدیم! نکند طرف صحبت ریگی همین آیت‌الله «جکی» بوده و به ما نمی‌گویند؟ و اما عجیب‌تر اینکه اگر از دست دولت آمریکا در برابر این حکومت «مستقل» هیچ کاری برنمی‌آید، از دست ریگی بینوا چه کاری برخواهد آمد؟ از نظر ما مهم‌ترین کاری که «ریگی» می‌توانست انجام دهد همین «اعترافات» بود! و یانکی‌ها به همین منظور ریگی را تحویل آدمخواران جمکران دادند. خلاصه بگوئیم نگران نماز جمعه بودند که با «خطبه‌های جکی» به بهترین وجه ممکن «تکمیل» شد. با این وجود گویا این عملیات چندان موفقیت‌آمیز نبوده.

به عنوان مثال روز گذشته قرقیزستان برای فرود اجباری هواپیمای خود به حکومت اسلامی اعتراض کرده و اعلام می‌دارد که در میان مسافران هواپیما هیچ سرنشین خارجی وجود نداشته! به عبارت دیگر، ماجرای گذرنامة افغانی «ریگی» کشک است! روزنامة «ورمیا نووستی» با بدجنسی مخصوص نوشته، شاید ریگی تابعیت قرقیزستان داشته! به گزارش این روزنامه، ‌ گفته می‌شود ایران از قرقیزستان عذرخواهی هم کرده. در هر حال روز گذشته، سخنگوی وزارت امورخارجة گورکن‌ها تأکید کرد که سفیر قرقیزستان برای دریافت یادداشت اعتراض به وزارت امور خارجه احضار شده. ولی امروز سفیر قرقیزستان در جمکران ادعای وزارت امورخارجة جمکران را کذب محض خواند!

ما اصلاً نمی‌فهمیم چرا رسانه‌های داخلی و خارجی در مورد ریگی اینهمه «هیاهو» و اما و اگر به راه می‌اندازند. برای روشن شدن چندوچون دستگیری ریگی،‌ بهترین راه‌ از نظر ما این است که در اینمورد از پسر جعفرپناهی بخواهیم در جایگاه «شاهدعینی» قرار گرفته، جزئیات عملیات قهرمانانة‌ جیمزورها را دراختیارمان بگذارد. ایشان که به این خوبی نقش «شاهد عینی» ایفا می‌کنند، چرا در دیگر جریانات این نقش را بر عهده‌شان نمی‌گذارید؟ بله، ما اطمینان داریم که پسر جعفر پناهی می‌تواند جهانیان را در جریان «لحظه به لحظة» این عملیات شگفت‌انگیز بگذارد و گره از این «معماها» بگشاید!







...

0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت