«پاسخ» و پدرسالار!
...
ترس و تأسف و تعبد یا «تثلیث ته»، کلیدواژههای جادوئی پروپاگاند استعمار در ایران است. در این پروپاگاند استعماری «ترس از آینده» و «تأسف از زمان حال»، «تمایل به بازگشت به گذشته» را در انسان تقویت میکند. و از آنجا که هیچکس نمیتواند به گذشته بازگردد، انسان احساس عجز و ناتوانی کرده، با گریه و زاری دست به دامن «مقدسات» میشود تا برایاش «معجزات» کنند! این است یکی از فواید تداوم روضه و زوزه: عادت دادن انسان به ابراز عجز و ناتوانی! و این است دلیل دستگیری ساسان به «جرم» رقص! کسی که میرقصد، احساس شادی میکند و این شادی را به اطرافیان منتقل خواهد کرد و اینگونه است که پایههای حکومت مستقل به لرزه در میآید. این حکومت دشمن زن و خنده و شادی است. شادی ما مرگ این حکومت است.
امروز نمونهای از «تصویر» یا «ناخودآگاه متن» را در یکی از سرودههای فروغ فرخزاد بررسی میکنیم تا ابعاد انسانستیزی پروپاگاند استعماری را در ترانههای فارسی، ادبیات و متون «سیاسی» تولیدی در حاکمیت دستنشانده را بهتر نشان دهیم. وجه مشترک تصاویر «تولیدات» هنری، سیاسی و فلسفی و... برای ایرانیان در داخل و خارج مرزها، بازگشت به گذشتة موهوم، یا «پدرپرستی» و بیم و هراس از آینده است. پروپاگاند میباید ایرانی را از «اکنونیات» یعنی از واقعیت زمان و مکان جدا کرده در ارتباط با «عصرطلائی» قرار دهد. در ادبیات سیاسی تولیدی قرن معاصر روند کار چنین است که با تحریف تاریخ، نقش اساسی استعمار در جنایات حکومتهای مختلف در ایران پنهان نگاه داشته شود، و چنین وانمود کنند که به طور مثال، شخص خامنهای یک تنه در برابر مطالبات ملت ایران ایستاده! مطلب شیدان وثیق که در وبلاگ «کلیسا و دائیجان» به صورت شتابزده بررسی شد بر همین محور جادوئی استوار است. جالب اینجاست که «عبدالله شهبازی»، عامل به اصطلاح نفوذی حزب «شریفه» نیز دقیقاً در همین مسیر مقدس گام برمیدارد. کافی است نگاهی به «پیک نت» بیاندازیم!
جناب شهبازی به صورت خلاصه چنین میفرمایند که، رضاشاه خیلی منفور بود، محمدرضا شاه زیاد بد نبود ولی در دوران هویدا خیلی منفور شد، و اگر به «نصایح» خمینی گوش کرده بود کار به «انقلاب» نمیکشید چرا که به گفتة ایشان، خمینی مخالف سلطنت نبود. البته ما هم میدانیم که خمینی و دیگر نعلینها به هیچ عنوان مخالف سلطنت استبدادی نبوده، نیستند و نخواهند بود؛ «انقلابیبودن» گردنگیر اینان شده. در واقع دعوای اینها با دربار به فرمان ارباب به راه افتاد. همچنانکه طی ماههای اخیر آیات عظام «مترقی» و دوستداشتنی بیبیسی و رادیوفردا با حمایت بیگانه از قانونشکنی و قانونشکنان رسماً طرفداری میکردند. و اکنون هم به دلیل کاهش همین حمایتهای پربرکت است که مهر سکوت بر لبهای «مقدسشان» زدهاند.
همچنانکه گفتیم مواضع نوین باراک اوباما پس از توافق پیرامون «ستارت» منافع شبکة بینالمللی اقتصاد پنهان از جمله منافع واتیکان را تهدید میکند و انفجارهای روز گذشته در مسکو واکنش به همین مواضع نوین بود. به همین دلیل است که «جرمن شپرد» ـ این لقب را برخی ایتالیائیها به پاپ بندیکت دادهاند ـ برای ابراز انزجار از عملیات خرابکارانه یک شبانهروز در بحر تعمق غرق شد و سرانجام امروز ضمن طلب آمرزش برای قربانیان، با خانوادههای بازماندگانشان ابراز همدردی کرد! چرا که امروز نتایج انتخابات منطقهای ایتالیا مشخص شد و این نتایج، یعنی پیروزی فاشیستها مرکب از برلوسکنی و «اتحاد شمال» به مذاق واتیکان بسیار خوش آمد. البته به دلیل رسوائیهای کلیسای کاتولیک و کوتاه شدن دست مقدس واتیکان از تجارت مواد مخدر در مکزیک، حضرت پاپ نتوانست خلف لهستانی خود را به درجة نیکان و «قدیسین» ارتقاء دهد. واتیکان همچنین برگزاری مراسم سالگرد درگذشت پاپ پیشین را سه روز جلو انداخت تا جنجال رسوائی جنایات کشیشهای کودکباره را با مراسم روضه و زوزه بخوبی پوشش دهد. بله، نوحهخوانی و گریهزاری برای خرد کردن انسان معجزه میکند. بیدلیل نیست که پروپاگاند استعمار در کشورمان ترس و تأسف و تعبد را جایگزین جشن و شادی و نشاط کرده.
البته پروپاگاند مختص ایران نیست، در غرب و به طور کلی در کشورهای حوزة دلار این پروپاگاند بر ملتها تحمیل میشود. پیشتر نمونههائی از مطالب رسانههای غرب را ـ رسانههای آنگلوساکسون و دیگر رسانههای اروپای غربی ـ که مخاطبشان غیرایرانی است در مطالب این وبلاگ بررسی کرده، و نشان دادیم که سیاست گسترش خشونت و بلاهت به کشور ایران محدود نمیماند. ولی در بین ایرانیان ـ در داخل و خارج مرزها ـ زمینة پروپاگاند انسانستیز بسیار مناسب است.
به عنوان نمونه، زمانیکه «پاسورهای» جمکران ـ از این پس در این وبلاگ پلیس گورکنها را «پاسور» مینامیم ـ «میمته» را به جرم «هتاکی» به مقامات حکومت دستگیر کرده و تصاویر او را با چادر و مقنعه انتشار دادند، در سراسر جهان همه به ستایش «چادر» نشستند و دانشجونمایان حقوقبگیر سفارت در شهر پاریس نیز چادر به سر کردند. اما از وقتی «ساسان» را به «جرم» رقصیدن دستگیر کردهاند، هیچ فرد و گروهی با او همدردی نمیکند! رقصیدن «جرم» است؟ حکومت جمکران حق دارد کسی را به «جرم رقصیدن» دستگیر کند؟ چرا فعالان سیاسی ـ مذکر و مونث ـ که همواره به بهانة ابراز مخالفت فرضی با حکومت آدمخواران جمکران بساط روضه و زوزه و ضجه بر پا میکنند، برای ابراز مخالفت با وحشیگری این حکومت منفور برنامة رقص به مورد اجرا نمیگذارند؟ رقص و شادی در «جنبش سبز» ممنوع است، فقط باید زوزة اللهاکبر و یاحسین و مرگ بر این و آن سرداد؟ باز هم خشونتطلبی و مرگپرستی این جنبش را انکار میکنید؟ همچنان انتظار دارید که این جنبش «گنگ» را به عنوان جنبش «آزادیخواه» شناسائی کنیم؟
گویا مسعود نقرهکار شیرازی در «آزادیخواهی» جنبش کذا تردیدی ندارد. او مینویسد، «آزادی» از مطالبات فراگیر این جنبش است، اما گروههای مختلف این جنبش برداشت و شناخت یکسانی از آزادی و دمکراسی ندارند. حال آنکه همگی «نفی دیکتاتوری» را به عنوان گام نخست در راه «تثبیت آزادی» پذیرفتهاند. اتفاقاً اشکال اصلی و اساسی همة این عزیزان مدعی آزادیخواهی همینجاست! «نفی دیکتاتوری» همان شعار عوامفریبانهای است که 31 سال پیش توسط هواداران استقرار «دیکتاتور تازه نفس» بجای «دیکتاتور فرسوده» باب شد؛ نتیجه نیز همچنانکه میبینیم «عالی» است! چرا که نفی دیکتاتور به هیچ عنوان به معنای آزادیخواهی نیست، کسی که یک دیکتاتور را نفی میکند، میتواند دیکتاتور دیگر را بستاید! حال پس از گذشت 31 سال آنان که به قول خودشان «تجربیات انقلابی» هم دارند، گویا به این نتیجه رسیدهاند که باید همان دورباطل را با شعار «مرگ بر دیکتاتور» آغاز کنیم!
چرا؟ برای اینکه منافع غرب چنین ایجاب میکند، یا اینکه ما اشتباه میکنیم و میرحسین موسوی واقعاً از احمدینژاد «بهتر» است! اما از نظر ما این منافع غرب است که چنین الزاماتی به میدان آورده، تا از اینراه چهرة کریه حکومت مقدسات را بزک کند، و پیروان خط توحش امام را به عنوان رهبران محبوب و مردمی به ملت ایران تحمیل نماید. البته شق دیگری نیز وجود دارد، و آن اینکه سازمانهای وابسته به غرب با توسل به شورش براندازی دیگری را در ایران پایهریزی کنند. به این ترتیب، در هر حال ملت ایران از امکان «گذار قانونی» به یک حاکمیت دمکراتیک محروم خواهد ماند، و هدف اصلی نیز همین است.
روشنتر بگوئیم در هر دو صورت، حکومت ایران ویژگی «خیابانی» خود، یعنی پوپولیسم و سرکوبگری را حفظ خواهد کرد. و به همین دلیل است که همة طرفداران جنبش سبز، گر چه خود را در سنگر آزادیخواهی «جا» کردهاند، در «نفی دمکراسی» همصدا هستند و میکوشند واژة فریبندة «آزادی» را بجای دمکراسی بنشانند. چه کسی با آزادی مخالف است؟ هیچکس! چارچوب حقوقی این «آزادی» تعریف شده؟ هرگز! و در شرایطی که دولتهای خیابانی بر سرنوشت ملت حاکماند، این «آزادی» از منظر حقوقی هرگز «تعریف» و تحکیم نخواهد شد. پس این آزادی همان است که استعمار میطلبد، چون در هالهای از ابهام قرار دارد و جان میدهد برای عوامفریبی. به عنوان نمونه در مطلب مسعود نقرهکار شیرازی این «آزادی» مترادف شده با نفی، مرگ و خشونت و ابهام:
«نفی ديکتاتوری با اين برداشت که نخستين گام در راه تحقق و تثبيت آزادی خواهد بود مورد توافق اکثر گروهها و افراد شرکت کننده در اين جنبش است[...]»
متأسفانه میباید به اکثر گروهها و افراد طرفدار جنبش کذا بگوئیم، با «برداشتشان» از آزادی از پایه و اساس مخالفایم و این برخورد را پایهریزی دیکتاتوری به شمار میآوریم. اهداف سیاسی میباید به صورت «صریح» و خارج از هرگونه ابهام «بیان» شود. عبارت «نفی دیکتاتوری» مبهم است و هیچگونه صراحتی ندارد! کسی که یک دیکتاتور را نفی کند الزاماً مدافع دمکراسی و آزادیهای دمکراتیک نخواهد بود، بلکه فقط با نوعی از دیکتاتوری مخالفت نشان میدهد. به زبان سادهتر، مخالف دیکتاتور به صراحت نمیگوید چه میخواهد! فقط مشخص میکند که با وضع موجود، یعنی با دیکتاتوری شیعیمسلکان جمکران به رهبری خامنهای مخالف است. اگر این مطالبات را از جنبة منطقی بررسی کنیم میتوانیم بگوئیم مخالفان خامنهای، الزاماً هیچ مشکلی با حکومت انسانستیز دینی ندارند. اینان با جنجال و هیاهو و شعار «مرگ بر دیکتاتور» به صورتی مزورانه مطالبات واقعی خود را پنهان میکنند. بارها گفتهایم، باز هم میگوئیم گروههائی که شعارهای نفی و مرگ سر میدهند، نهایت امر پای به انسانستیزی و خشونتطلبی خواهند گذاشت. و گام برداشتن در مسیر مرگ و خشونت جنبش مدنی را به بیراهه میکشاند. به گفتة مسعود نقرهکار اکثریت فعالان جنبش سبز هم با شعار «مرگ برخامنهای» و «مرگ بر دیکتاتور» مخالفت میکنند، چرا که این شعارها را «ساختارشکن» میدانند، اما این شعارها «محبوب» جنبش کذاست:
«اصلاحطلبان حکومتی که بخش بزرگی از فعالين اين جنبش را تشکيل میدهند [...] اين شعارها را ساختارشکنانه میپندارند، اما اين شعارها بيش از همة شعارها از سوی جنبش فرياد شده و میشود.»
بسیار تأسفآور است که جنبش کذا بجای طرح پیشنهاد «گذار قانونی به دمکراسی» به سر دادن شعار «مرگ» بر این و لعنت بر آن در کوچه و خیابان بسنده کرده! حضرات اگر ریگی به کفش ندارند، بهتر است آنچه را میخواهند صریحاً مطرح کنند. مشکل ما به عنوان طرفداران دمکراسی، جایگزینی افراد و اسلامها با یکدیگر نبوده و نخواهد بود. ما خواهان استقرار دمکراسی و حاکمیت قوانین «انسانمحور» بر جامعة ایران هستیم، نه نشستن «سگ بجای کلهپز». بنابراین با افراد و گروههای «جنبش سبز» از هر ردة اجتماعی که باشند همصدا نخواهیم شد. هر گروهی که خواهان دمکراسی است بهتر است صریحاً خواست خود را مطرح کند تا ما هم بدانیم این جنبش خارج از «مرگ» و «خشونت» آیا مطالبات دیگری هم دارد یا خیر؟ حال که مشخص شد مطالبات جنبش کذا پس از گذشت 10 ماه، در جا میزند و هنوز نتوانسته از مرگ و نفرت یک میلیمتر فراتر رفته و خواست خود را به صورت منطقی و ملموس مطرح کند، بهتر است این جنبش الکن و استعماری را به حال خود رها کنیم و بپردازیم به «تصویر» به عنوان ابزار پروپاگاند.
همچنانکه پیشتر گفتیم «تصویر» همزمان چندین پیام را مستقیماً به ضمیر ناخودآگاه منتقل میکند. به عبارت دیگر «تصویر» با ناخودآگاه انسان پای در گفتگو میگذارد، همچنانکه «پیام» یا بهتر بگوئیم تمایلات ضمیر ناخودآگاه نیز به صورت تصویر در رویاهای فرد تجلی میکند. زیگموند فروید، تصاویر رویا را «شاهراه» ورود به ضمیر ناخودآگاه میداند. حال که به اهمیت «تصویر» پی بردیم، بپردازیم به تصویر «پاسخ»، یکی از سرودههای فروغ فرخزاد که تضمین یکی از غزلهای حافظ است. همچنانکه گفتیم تصویر ناخودآگاه شعر یا متن در هر حال خارج از دسترس سراینده و نویسند قرار میگیرد. به عبارت دیگر زمانی که سراینده شعری میسراید نمیداند سرودة او چه تصویری دارد. همچنانکه «تصویر» یک رمان از دسترس نویسندة آن بیرون خواهد بود. حال ببینیم چگونه در «پاسخ»، تصویر مقاومت و ایستادگی زن در برابر ارزشهای جامعة پدرسالار شکل میگیرد؟
برای دسترسی به این تصویر کافی است ببینیم «انسان» به چه صورت در «پاسخ» تجلی میکند. در این شعر «انسان» در «جایگاه انسانی»، یعنی در تقابل با بنیاد مذهب و نمایندگان و پیرواناش قرار گرفته. جایگاه والائی که او را در ارتباط مستقیم و بیواسطه با «خداوند» قرار میدهد. از همین جایگاه است که انسان به عنوان عاشق، «شیخ» و «زاهد» و «مردمان» را به هیچ میانگارد:
به روی ما نگاه خدا خنده میزند
به همین دلیل سراینده بجای ضمیر اول شخص مفرد، ضمیر اول شخص جمع، «ما» را به کار برده. در واقع کسی نمیتواند خداوند و نگاه دوستانة او را مشاهده کند. کسی در چنین جایگاهی قرار میگیرد که بتواند یک تنه در برابر طعنة شیخ و مردم بایستد.
طوفان طعنه خندة ما را ز لب نشست
کوهایم و در میانة دریا نشستهایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستی است
زین رو به موج حادثه تنها نشستهایم
چنین فردی خدا را در چارچوب بنیاد مذهب به رسمیت نمیشناسد، و از احکام او سر باز میزند، و به همین دلیل نیز مورد طعن و لعن «شیخ» در مقام واسطة بین خداوند و بندگاناش قرار خواهد گرفت. اما نه تنها هراسی به دل راه نمیدهد، که زهد و عبادت ریاکارانه را از «گناه» بدتر شمرده، پیروان راه «حقیقت» را فریبکار میخواند:
مائیم ما که طعنة زاهد شنیدهایم
مائیم ما که جامة تقوی دریدهایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیدهایم
انسان در پایان این شعر در جایگاه خداوندی قرار گرفته و جاودانه میشود، چرا که «عاشق» است. البته این «عشق» به هیچ عنوان «عرفانی» نیست. عشق انسانی است به انسان دیگر، خارج از چارچوب مجاز مذهب و باورهای «مردم» و به همین دلیل است که این عشق همزمان خشم زاهد و «مردم» را برمیانگیزد و «برچسب» گناهکار بر پیشانی این «انسان» الصاق میشود:
آن آتشی که در دل ما شعله میکشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوختهایم از شرار عشق
نام گناهکارة رسوا نداده بود
تصویری که تا اینجا ساخته شده، تصویر زنی است که در برابر تعصبات و باورهای مقدس جامعه و بنیاد مذهب ایستاده، اهل تقیه و پنهانکاری و تظاهر و دروغ نیست، و میگساری و عشق غیرمجاز خود را پنهان نمیدارد، به همین دلیل «گناهکاره» لقب یافته. در پایان شعر است که این «تصویر» به اوج میرسد، چرا که زن با تکیه بر همین عشق در جایگاه الهی قرارگرفته و جاودان میشود:
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
«هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدة عالم دوام ما»
فکر نمیکنم انسان بتواند به جایگاهی والاتر از آنچه در این شعر سروده شده دست یابد. زنی که چارچوب کلیشههای سنتی تحمیل شده بر خود و بر غزلهای حافظ را نیز در هم میشکند. و به این ترتیب عشق به اصطلاح عرفانی حافظ شیراز را از فراز آسمان فرود آورده، عشق زمینی را جایگزین آن میکند. به این ترتیب است که این زن به عنوان «انسان» همچون خداوند جاودانه میشود. این جاودانگی چگونه به دست آمده؟ به بهای پرهیز از فریب و پنهانکاری و تقوی، و به بهای مقاومت و سرسختی در برابر کوتهبینی و تعصب و باورهای «مردم». شعر «پاسخ» فروغفرخزاد به راستی پاسخی است درخور از سوی زن ایرانی به جامعة پدرسالار.
یادآور شویم در تفسیرهای ارائه شده از غزلهای حافظ چنین وانمود میشود که واژههای مرتبط با عشق، شراب، گیسوان معشوق و ... و هر آنچه «غیراسلامی» است جملگی نماد «عرفانی» میباید تلقی شود. خلاصة کلام بر اساس چنین تفسیرهائی آنجا که حافظ میگوید:
بیا تا گل بر افشانیم و می در ساغر اندازیم
در واقع در حال گفتگو با قادر متعال و اقامة نماز یا برگزاری مراسم روضه و زوزه است!
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت