بمب و بایدن!
...
در جوامع بشری، صاحبنظران معیار آزادی را آزادی زن میدانند. پس گروههای مدعی طرفداری از دمکراسی و حقوقبشر میباید در مورد تحمیل حجاب و قوانین زنستیز دین اسلام به زنان ایران صریحاً موضعگیری کنند.
گویا «نیک براون» باز هم بر جواد لاریجانی نازل شده باشد، چرا که غلامبچة سفارت دوباره با توسل به واژگوننمائی، تبلیغات برای محمد خاتمی را آغاز کرده. دفعة پیش لاریجانی ناطق نوری را «مورد تأئید» خامنهای وانمود کرد تا همه از لج رهبر فرزانه به محمد خاتمی پناه ببرند، اینبار همین لاریجانی خواهان ریاست جمهوری احمدینژاد برای سومین بار شده تا باز هم نانی برای خاتمی کودتاچی به تنور بچسباند. اشکال داداش پاسدار علیکوچیکه این است که اهداف درخشان محمد خاتمی و نهضت عاظادی و شرکاء برای درجازدن در لجنزار توحش اسلام برای همه آشکار شده و دیگر کسی فریب اصلاحات لجنزار را نخواهد خورد. هم جواد لاریجانی و هم پاسدار شریعتمداری بیهوده میکوشند برای محمد خاتمی، شیرین عبادی و دیگر جانوران وحشی تحتالحمایة غرب بازار گرمی کنند.
مشکل ما جایگزینی احمدینژاد با پیروان خط توحش امام نیست، مشکل ما تحمیل مقدسات دین به ملت ایران و به ویژه به زنان ایرانی است. به گزارش مهرنیوز، مورخ 17 اردیبهشتماه سالجاری، امروز «امت حزبالله» برای تداوم بردگی و اسارت زن ایرانی و حفظ همان تکه پارچه ـ تکه پارچهای که نشان آشکار بردگی و انقیاد زن است ـ یک «قطعنامه» هم صادر کردهاند. علت را باید در انتخابات انگلستان جستجو کرد!
انتخابات اربابان حکومت اسلامی در لندن به افتضاح انجامید! از تضعیف طالبانپروران استفاده کنیم. اگر همة گورکنها میخواهند به دوران نورانی امام دجالشان در صدر «انقلاب» بازگردند، ما هم به همان دوران باز میگردیم. به یاد داریم که آنهنگام «حجاب» هنوز اجباری نبود! هممیهنان! اگر میخواهید به حقوق انسانی خود دست یابید، میباید در جایگاه انسان قرار گیرید. انسان از «حق انتخاب آزاد» برخوردار است، حقی که در «سنگرحق» لگدمال میشود، پس باید تهاجم به سنگر حق را آغاز کنیم. این سنگر با تحمیل پوشش به زنان آغاز شد: کشف حجاب به نام سنگر «حق بومی»، و سپس تحمیل همان حجاب به نام سنگر «حق دینی».
در پاسخ به آن آتشفشان ایرلندی، یانکیها در اروپا دست به کودتا زدند! این کودتا در قالب بحران مالی از یونان آغاز شده، و پس از گذر از پرتقال، اسپانیا و ایتالیا به فرانسه نیز رسیده! بله در گیرودار فعالیتهای آن آتشفشان، ناگهان معلوم شد دولتهای اروپای غربی همه مقروض و بدبختاند و در آستانة ورشکستگی! پس از یک هفته جاروجنجال و هیاهو پیرامون آتشفشان کذا و اوضاع وخیم یونان، امروز دولت فرانسه هم تصمیمات «انقلابی» اتخاذ کرد. به موجب این تصمیمات ثروتمندان نباید مالیات بیشتری بپردازند، در عوض طبقة متوسط و فرودست باید از یونانیان بیاموزند، یعنی کمتر بخورند و کمتر بپوشند! به عبارت دیگر، دستمزد کارگران، حقوق بازنشستگان و کارمندان دولت ثابت خواهد ماند، حال آنکه بهای ارزاق و مایحتاج عمومی رو به افزایش دارد. منافع این «انقلاب» نصیب چه کسانی میشود؟ نصیب بانکداران و بنیادهای سرمایهداری که مقرشان در ایالات متحد است.
هلاکتم چلوکباب!
پس از موفقیت کودتا، یعنی پس از اینکه دولت فرانسه هم مثل دولت یونان بچة خوبی شد، روز گذشته جوزف بایدن، معاون اوباما برای باجگیری یک تک پا به بروکسل، مقر ناتو تشریف آورده و چنین فرمودند، دولت «اوباما ـ بایدن» مصمم است به حمایت خود از امنیت و پیشرفت ادامه دهد، تردید نکنید! ترجمة سخنان بایدن به زبان «غیردیپلماتیک» چنین است: اگر حق و حساب ما پرداخت نشود، طالبان و القاعده را میفرمائیم برایتان در همین اروپا بمب بترکانند. از آنجا که صدای یانکیها برای طالبان همان صدای خداست، پس از شنیدن فرامین الهی بایدن، بندگان خوب خدا یعنی «طالبان» به دلیل تصویب «قانون ضد برقع» بلژیک را به بمبگذاری تهدید کردند!
به گزارش نووستی، مورخ 16 اردیبهشت ماه سالجاری، «افراد مسلح از جنبش طالبان» در مورد تصویب ممنوعیت حجاب در بلژیک این کشور را به عملیات تروریستی تهدید کردند. و همزمان با سفر جوزف بایدن به بروکسل، پارلمان بلژیک جهت برگزاری انتخابات پیش از موعد منحل شد. مسلم است که پس از گذراندن چنین قانونی بلافاصله گورکنها نیز از «نقض حقوق بشر» در بلژیک انتقاد کرده، غرب را دشمن اسلام بخوانند. حال آنکه غرب اسلامنواز و طالبانپرور است و اگر حکومت مرده شویان و روضهخوانها 31 سال دوام آورده فقط به دلیل پشتیبانیهای بیدریغ غرب بوده. و چرا راه دور برویم؟ پس از کودتای ناکام خردادماه، دمکراسیهای غرب رسماً به بلندگوی فعلة فاشیسم تبدیل شدهاند. بلندگوی همة کسانی که همچون محمد خاتمی خواهان «احیای نهضت امام» دجال و «اسلام مترقی» علیشریعتی باشند.
علی شریعتی، آخرین تکخال «بیبیسی» برای حفظ سنگر توحش به شمار میرود. ایشان اخیراً در سایت زمانه از نو «ظهور» فرمودهاند. حضور شاخک بیبیسی بگوئیم، دین، یک «باور» متحجرانه و متعلق به دوران طفولیت جامعة بشری است، و کسی که در قرن معاصر سخن از «دین مترقی» به میان میآورد در واقع مدعی است که «تحجر» مترقی نیز میتواند وجود داشته باشد! پس بهتر است دکان شریعتی را برچینید! مخالفت با آخوند نشان ترقی و آزاداندیشی شریعتی نیست! مخالفت شریعتی با آخوند یک هدف مشخص را دنبال میکرد: بزک کردن چهرة کریه اسلام! اینهمه جهت حقنه کردن این دروغ بزرگ که، «اسلام خوب است، آخوند آنرا بد معرفی میکند، به حسینیة ارشاد بیائید، تا اسلام خوب را به شما ارائه دهیم!» و خوشبختانه چهرة واقعی اسلام، همان اسلام به قول فوکویاما «ضداستبداد» با استقرار حکومت اسلامی بر همگان آشکار شد. در هر حال «نفی» آخوند، دیکتاتور، تقلب و ... و به طور کلی «نفی» پدیدههای نکوهیده کافی نیست! باید ببینیم کسی که ادعای مخالفت با دیکتاتور دارد، چه نوع حکومتی را تأئید میکند؟
به عبارت دیگر مخالفان فرضی حکومت اسلامی میباید آشکارا بگویند چه میخواهند؟ همچنانکه ما صریحاً گفتهایم و میگوئیم خواهان برگزاری رفراندوم تک گزینهای «آری به دمکراسی هستیم.» چرا که دمکراسی تنها نظام حکومتی است که آزادی بیان مخالفین را تضمین میکند. همچنین فقط در یک نظام دمکراتیک است که «انسان» خارج از سنگر حق قرار میگیرد، و حقوق زن میتواند به عنوان حقوقی انسانی رعایت شود. «زن» در دمکراسی تحت قیمومت مرد قرار نمیگیرد. حال که به حقوق زن رسیدیم، بپردازیم به ماجرای «زن نمونه» که پیش از ظهور خردجال در حوالی پارک شاهنشاهی با او و همسرش آشنا شدیم. این ماجرا مانند اکثر خاطرات نویسنده از فضای اجتماعی ایران آزاردهنده و ناخوشایند است و بازگو کردن خاطرات تلخ نیز کاری است سخت دشوار و فرساینده. ولی وقتی باید کاری انجام شود، درنگ جایز نیست و احساسات را باید کنار بگذاریم.
اوایل شهریور 1356، از پیادهروی مقابل پارک شاهنشاهی میگذشتم. به فاصلة 100 متر دورتر یک مرد کنار دیوار ایستاده گدائی میکرد، یک عکاس دوره گرد در پیاده رو مقابل، در حوالی پارک قدم میزد، و یک زن جوان با موهای نیمه بلند تیره و پیراهن سرخابی روی زمین لب جوی آب نشسته بود. فکر کردم برای عکس گرفتن روی زمین نشسته که ناگهان یک مرد بلند قد با کت و شلوار خاکستری به سوی زن پیراهن سرخابی آمده، بیآنکه حرفی بزند، او را به باد لگد گرفت. این صحنه چنان عجیب بود که یک لحظه پنداشتم دچار توهم شدهام. ولی توهمی در کار نبود! کتککاری همچنان ادامه داشت، زن نیز هیچ عکسالعملی نشان نمیداد، عکاس دورهگرد با خونسردی در آن حوالی قدم میزد، و هیچ عابری هم دخالت نمیکرد. کم کم داشتم به صحنة درگیری نزدیک میشدم که آن زن از جای برخاست، از خیابان عبور کرد و چند متر دورتر از مرد گدا، کنار جوی آب روی زمین نشست و آن مرد هم به دنبالاش آمد و داشت برای لگدزدن آماده میشد. اما گویا تغییر عقیده داد و رویاش را به طرف عکاس برگردانده شروع کرد به فحاشی! نگاهم متوجه عکاس دوره گرد شد که با دو مرد نسبتاً جوان با موهای بلند طلائی گفتگو میکرد و خلاصه دریافتم فحشهای آبدار نثار آن دو نفر میشود. و همچنان که هاج و واج به این نمایش خیابانی مینگریستم، یکی از آن دو مرد که پیراهن سفید و شلوار جین برتن داشت با چند پرش عرض خیابان پهلوی را طی کرده خود را بین آن مرد و زن پیراهن سرخابی قرارداد و بیدرنگ مشتی حوالة صورت حضرت «آقا» کرد، ایشان نیز در حالی که فحش میدادند لگدی به طرف مقابل حواله فرمودند.
زانوهایم میلرزید، سرمای عجیبی سراسر وجودم را فراگرفته بود، دندانهایم به هم میخورد و قدرت نداشتم به راهم ادامه دهم، به فاصلة کمی از آن مرد گدا به دیوار تکیه دادم. کتک کاری همچنان ادامه داشت. مردی که شلوار جین پوشیده بود گویا با فنون ورزشهای رزمی آشنا بود و به طرف مقابل مهلت حمله نمیداد. چند لحظهای که گذشت ترس و لرز و سرما جای خود را به لذت سپرد! احساس کردم کتک خوردن آن «آقا» بسیار دلچسب است! در نتیجه همان جا به تماشا ایستادم. البته به ما گفته بودند این کارها بسیار ناپسند است، ولی آنچه توجه مرا جلب کرده بود کتککاری نبود، کتک خوردن یک موجود وحشی بود. موجودی که میبایست تنبیه میشد، ولی هیچکس او را مجازات نمیکرد. امروز میتوانم به صراحت بگویم هر ضربهای که به آن جانور وارد میشد برایم لذتبخش بود کم کم از دیوار فاصله گرفتم و به میدان نبرد نزدیک شدم! «آقا» همچنان تهدید میکرد و کتک نوش جان میفرمود، تا اینکه یک ضربة کاری به کمرش «آنحضرت» را نقش زمین کرد. مرد جوان چند لحظه بالای سر قربانی ایستاد و سپس به پیادهروی مقابل بازگشت. «آقا» در حالی که خون از دهاناش میریخت و کف جوی آب افتاده بود، خود را از تک و تا نینداخته عربده زد، «بیچاره! ملاحظة موی سفیدتو کردم!» در این هنگام یک پژوی 504 سفید رنگ با چند سرنشین در حوالی «میدان جنگ» ایستاد، مردی با کتوشلوار سرمهای و کراوات قرمز از آن پیاده شد و مستقیماً به سوی گدا رفت، دست راستش را به سوی گدا دراز کرد، گدا سری تکان داد و حرفی زد، بعد هم آن مرد سوار ماشین شده از محل دور شد و منهم به راه خود ادامه دادم.
در چنین روزی بود که به وجود تنها «تمساح» ارتش شاهنشاهی یعنی همان ارتشبد توفانیان نیز پی بردم. بله داشتم قدم زنان به خانة یکی از همکلاسهایم میرفتم که با مشاهدة کتککاری کذا متوجه شدم «شهر امن و امان است.» همانطور که گفتم اگر محدودیت از سوی خانواده و پدر به ما تحمیل نمیشد، فضای خشن اجتماعی ما را از خیابان دور میکرد. به عبارت دیگر، «امنیت اجتماعی» برای هیچکس وجود نداشت و طبیعی است که این عدم امنیت به زنان آسیب بیشتری میرساند. خلاصه آنروزها هم خیابانهای شهر در اختیار «مردم همیشه در صحنه» بود، و اگر اشکالی پیش میآمد، پلیس هیچ دخالتی نمیکرد. و اما خشونت اجتماعی به صحنههای کتککاری محدود نمیشد. ما در فضای سرشار از خشونت و سرکوب زندگی میکردیم و از آنجا که فضای اجتماعی دیگری نمیشناختیم، میپنداشتیم در امنیت زندگی میکنیم، حال آنکه واقعیت جز این بود.
به عنوان مثال کودکانی که ساعتها در کنار جادههای شمال برای فروش تمشک و کلوچه میایستادند، هرگز مورد ترحم قرار نمیگرفتند! شاید بعضیها میپنداشتند اینهم نوعی بازی ویژة کودکان شمال کشور است! خشونت و سرکوب چارچوب زندگی ما را تشکیل میداد، به همین دلیل آنرا به سکوت برگزار میکردیم. ولی همیشه نمیتوان سکوت کرد، یک روز دیوارة سکوت میشکند، و تلخی زندگی دیگران همچون سیل بنیانکن خاطرات شیرین زندگی ما را با خود میبرد. آخرین بار که به شمال رفتم، صدای یک پسر بچة شش یا هفت ساله کاخ رویائی بهارنارنجهایم را برای همیشه ویران کرد. روی ماسهها نشسته بودم، پرنده پر نمیزد، همة ویلاهای اطراف خالی بود ناگهان یک پسر بچة شش یا هفتساله در برابرم سبز شد! نمیدانم چطور خودش را به پلاژ رسانده بود. در صورت آفتاب سوختهاش دو چشم عسلی میدرخشید. لباس مندرس تیره رنگی به تن داشت، بی مقدمه، بالحنی ملتمسانه گفت: «خانم! تورو خدا منو با خودت به شهر ببر!» کسی که هنوز خودش به دبیرستان میرفت چگونه میتوانست یک پسربچه را با خود به شهر ببرد؟ چند ثانیه تامل کرد و دوباره گفت: «خانم! تروخدا!» وقتی به او گفتم، «من که نمیتونم تو رو ببرم!» تاریکی غم به چشماناش دوید، چند لحظه به دریا خیره ماند، بعد دوان دوان دور شد، کفش به پا نداشت. پس از گذشت 32 سال هنوز صدای ملتمساش در گوشم زنگ میزند، هنوز صورت آفتاب سوختهاش را میبینم و هنوز پاهای کوچک غمگین و برهنهای را میبینم که از من دور میشوند.
در خبری با کد: 120477، مريم پناهي، عضو كانون فرهنگي ـ حمايتي كودكان كار در گفتوگو با ايلنا، مورخ 8 اردیبهشتماه 1389 میگوید:
«[...]كودكان كار جنسي، كودكان گلفروش، كودكان حملكنندة موادمخدر، كودكان بزرگراهي، كورهپزخانهها، كودكان كار خانگي، كارخانهها، مزارع، دامداريها و كودكان ازدواج كرده از جمله مواردي هستند كه [...] شرايط آنها سنجيده شده [...] كارفرمايان اين كودكان [...]با انواع و اقسام آزارهاي جسمي، روحي، رواني و ... آنها را شكنجه ميدهند.»
هیچ اهمیتی ندارد! فدای سر امام روشنضمیر و رهبران پفیوز جنبش سبز و دیگر سگهایهار آنگلوساکسونها در جمکران که نگران حجاب زنان و خدشه دارشدن اسلام و راه امام دجالشانهستند. حجتالاسلام احمد خاتمی در وقوقیة امروز مطالبات ارباب را در لندن و واشنگتن به این شرح بیان فرمودند:
«دول استکباري بدانند [...] با ملتي مواجه هستند که براي دفاع از اسلام و ارزشها و کشور خود آماده هرگونه مبارزه و فداکاري هستند و اگر دشمن بخواهد دين ما را نشانه بگيرد بداند که تمام دنياي آنان را به خطر خواهد انداخت. [...] معلمان [...] همانگونه که مردم فرزندان خود را با فطرت پاک تحويل آنان ميدهند [...] آنان را با فطرت پاک [...] تحويل جامعه دهند. [وی ابراز امیدواری کرد] که به کارگران به ويژه بيمة آنان توجه بيشتري شود.»
ولی حجتالاسلام «خلینکس» حجاب زنان را نیز فراموش نکرده، رهنمودهای ارباب را به این شرح نشخوار فرموده:
«اگر خواهان جامعهاي امن و با ارزشهاي اخلاقي هستند بايد نسبت به رعايت حجاب مقيد باشند [...] مسالة حجاب موضوعي شخصي نيست [...] و رعايت نکردن آن ميتواند سرمنشاء بسياري از گناهان کبيره باشد [...]»
با در نظر گرفتن زلزلة سیاسی در انگلستان، سگهای هار استعمار بر این نماد بردگی متمرکز شدهاند. نخستین گام برای احقاق حقوق زنان ایران، مبارزه با «پوشش مقدس» جهت رهائی از سنگر توحش «حق» است. آنها که برای «رأیشان» آمادة شهادت شدند، مطالبات انسانی ملت ایران را به بیراهة توحش کشاندند. ننگ بر کودتاچیان زنستیز «پیروخط امام» و در رأسآنها قبیلة لاریجانی که پس از گذشت 32 سال همچنان در پناه نعلین آخوند به تضمین منافع استعمار مشغول است.
نسخة پیدیاف ـ گوگل
نسخة پیدیاف ـ گوگل(بارگیری)
نسخة پیدیاف ـ اسکریبد
نسخة پیدیاف ـ آدردرایو
نسخة پیدیاف ـ ایشیو
نسخة پیدیاف ـ باکسنت
نسخة پیدیاف ـ کلمهئو
نسخة پیدیاف ـ زیدو
نسخة پیدیاف ـ مدیافایر
...
0 نظردهید:
ارسال یک نظر
<< بازگشت