شنبه، اردیبهشت ۰۴، ۱۳۸۹


لب‌های جام!
...
گنه کردم گناهی پر ز لذت
در آغوشی که گرم و آتشین بود

شیوة تبلیغات مک‌کارتیست‌ها به رفتار روان‌پریشی می‌ماند که از مدفوع یا از استفراغ خود تغذیه ‌می‌کند. در راستای همین تبلیغات است که رسانه‌های دین‌گستر غرب دست در دست حکومت اسلامی و مؤسسة استعماری کیهان می‌کوشند، از شیرین عبادی «تصویر دلپذیر» ارائه دهند و یک زن عامی، کوته‌بین، بی‌مایه و فاشیست‌ را به الگوی زن ایرانی تبدیل کنند. این عمل خداپسندانه در تبلیغات کیهان از طریق زدن نعل وارونه، و در پروپاگاند رادیوفردا و دیگر شاخک‌های سازمان سیا، با «تأکید» بر نفوذ گستردة تحفة محفل نوبل صورت می‌پذیرد. اینان چنین وانمود می‌کنند که عقب‌نشینی حکومت جمکران از اشغال یک صندلی شکسته در مجمع رسوای مدافع «حقوق بشر نسبی» می‌باید «پیروزی» شیرین عبادی به شمار آید و لازم است ما ملت این فاشیست مفتخر به اسلام و شریک جنایات حکومت اسلامی را به عنوان مدافع حقوق ‌بشر شناسائی کنیم. حال آنکه شیرین عبادی در جنایات این حکومت شریک بوده و محافل استعمار با اهدای جایزه نمی‌توانند سوابق یک فاشیست جنایتکار را محو کرده، او را به عنوان مدافع حقوق‌بشر به ملت ایران حقنه کنند. همچنانکه حاجیه سیمین بهبهانی هم نمی‌تواند به بهانة انتقاد از حذف نام فروغ فرخزاد در «رادیوآلمان» به او لجن‌پراکنی کند.

گنه کردم میان بازوانی
که داغ و کینه‌جوی و آهنین بود

«نام فروغ فرخزاد از کتاب شعر شاعران ایران و جهان حذف شد.» این عنوان خبری است که با کد: 15755 در سایت «پیک ایران»، ‌مورخ اول ارديبهشت‌ماه 1389 به نقل از «خبرآنلاین» انتشار یافته. حال ببینیم «واکنش منطقی» به چنین خبری چیست؟
واکنش منطقی به «زبان منطقی» می‌باید بیان ‌شود. زبان منطقی چیست؟ زبان منطقی، زبان ارتباط انسانی است. همچنانکه بارها در این وبلاگ گفته‌ایم انسان از جایگاه واقعی اجتماعی خود،‌ در زمان و مکان مشخص سخن می‌گوید. به عنوان یک ایرانی اگر بخواهیم نسبت به این خبر واکنشی نشان دهیم، ابتدا می‌باید از ماهیت واقعی حکومت اسلامی آگاه باشیم. بله! حکومت اسلامی یک مجموعة منسجم و انسان‌ستیز و دست‌نشاندة استعمار غرب است که در 22 بهمن‌ماه 1357 خورشیدی از طریق کودتای مخملین بر ملت ایران حاکم شده. نخستین اولویت این حکومت، سرکوب زن ایرانی به شیوة مک‌کارتیست‌ها بود. به این ترتیب که باورهای مقدس مردم را در تقابل با آزادی‌های اجتماعی و حقوق انسانی زن قرار داد، و سپس همین تقابل را به اقوام مختلف ایرانی و نهایت امر به همة مخالفان تاراج و سرکوب ملت ایران تعمیم داد.

فرو خواندم به گوشش قصة عشق
ترا می‌خواهم ای جانانة من

تبلیغات زن‌ستیز طویلة مک‌کارتی تحت نظارت یک جانور وحشی به نام صادق قطب‌زاده، ‌سرپرست جام‌جمکران و یکی از نورچشمان شیخ مهدی بازرگان آغاز شد و به دیگر سگ‌های‌هار استعمار، از جمله آخوند اشراقی، داماد امام روشن‌ضمیر و «داس‌الله» سرایت کرد. آخوندهای جیره‌خوار هیزاکسلنسی آزادی زن ایرانی را در تقابل با احکام مقدس صحرای عربستان قرار ‌داده آن را نشان «فساد اخلاق» می‌خواندند، حال آنکه «داس‌الله» این آزادی را در تقابل با سوسیالیسم در کشور «شیلی» رؤیت کرده بود! اینان ادعا داشتند، ‌ تظاهرات زنان در شیلی باعث کودتای ارتش و سقوط دولت سالوادور آلنده شد! و خلاصه «حزب‌الله» و «داس‌الله» هیچکدام در کنونی‌ات جامعة ایران جائی نداشتند. از یک سو، لات و اوباش حوزه و بازار در دو صحرای کربلا و عربستان خیمه زده و در سوگ علی و حسین و زینب و فاطمه به زوزه و روضه مشغول بودند، و از سوی دیگر «داس‌الله» در شیلی برای سالوادور آلنده اشک تمساح می‌ریخت.

خلاصه، جیره خواران واژگون‌نمای محفل شهید مک‌کارتی جهت سرکوب زن ایرانی یک محور «شیلی ـ کربلا ـ عربستان» تشکیل داده، با یک تکه پارچه برای «مبارزه با امپریاس» بسیج شده بودند. حال آنکه در گیرودار نبرد بی‌امان و خیالی حکومت خیابانی با آمریکای جهانخوار، اعزام نیروهای تازه نفس برای ایجاد «شبکه» آغاز شده بود و در کمال تأسف، نویسندة این وبلاگ نجات خود را از مهلکة 8 مارس 1979 مدیون یکی از همین شبکه‌سازان است. تبلیغات راست افراطی و چپ‌نمایان چنان تأثیری در اذهان مردم از همه جا بیخبر گذاشته بود که ما را ـ به دلیل ابراز مخالفت آشکارمان با پوشش تحمیلی ـ طرفدار آمریکا و کودتا می‌ا‌نگاشتند، و کودتاچیان جیره‌خوار استعمار و همکاران چپ‌نمای‌‌شان هم مدافع منافع ملی شده بودند! خلاصة مطلب هر کس پفیوز و فرصت‌طلب نبود و همرنگ جماعت نمی‌شد، «آمریکائی» و «سلطنت‌طلب» به شمار می‌آمد، حال آنکه واقعیت خلاف این بود.

در گیرودار مذاکرات ژنرال هویزر با دارودستة شیخ‌مهدی بازرگان، اعضای محفل کودتا که سر در آخور «رستاخیز» داشتند، بلافاصله در کنار «مردم»‌ کذا قرار گرفته و ظاهرشان را مطابق با باورهای ‌مقدس عوام آراستند. از آنجمله‌‌اند آیدین آغداشلو، پارکابی معروف محفل معصومه سیحون، زهرا رهنورد، شیرین عبادی، و... و دیگر متخصصین خوردن نان به نرخ روز و همة خاله زنک‌های مزور، هزار رنگ، چند چهره، اهل تقیه و انسان‌ستیز که توسط بوق‌های مک‌کارتیسم جهانی به عنوان روشنفکر و مدافع حقوق بشر و به ویژه مدافع حقوق زنان ایران معرفی می‌شوند.

مو‌هبتی ست زیستن، آری
در زادگاه شیخ ابودلقک کمانچه‌کش فوری
و شیخ ای‌دل ای‌دل تنبک‌تبار تنبوری

در حکومت جمکران چند الگوی حقارت و ذلت برای «مرد» و «زن» تهیه شده. ویژگی الگوهای کذا این است که به یک خانوادة موهوم و مقدس انگاشته شده تعلق دارند. وارد جزئیات نمی‌شویم و به نام اینان اکتفا می‌کنیم چرا که در چندین وبلاگ «کردار» الگوهای کذا را در حدیث و روایات شیعی‌مسلکان بررسی کرده‌ایم. الگوهای اسلامی عبارتند از علی، فاطمه، حسین و زینب. پرسوناژهائی که حتی اگر در صدر اسلام وجود خارجی هم می‌داشتند، زندگی واقعی‌شان برای ما ناشناخته باقی‌ مانده. امثال شهلا شرکت، مرضیه‌ مرتاضی، زهرا رهنورد و شرکاء رفتار مضحک و ناهنجار خود را ملهم از عملکرد همین پرسوناژهای موهوم معرفی می‌کنند. به عنوان مثال، اینان ادعا می‌کنند، فاطمه ـ ایشان طبق روایات در سن 9 سالگی با یک مرد 26 ساله ازدواج کرده، و پس از بدنیا آوردن چندین فرزند در 16 سالگی از غصة پدرشان جان سپرده‌اند ـ برای همسرشان تبلیغات انتخاباتی می‌کرده‌اند و مزخرفاتی از این قبیل. در مورد پرسوناژ قانون‌شکن و مرگ‌پرست «حسین» نیز به اندازة ‌کافی توضیح داده‌ایم. آنچه اهمیت دارد این است که این افراد از هر نظر ناشناخته‌اند. از یکسو در هاله‌ای از تقدس فروافتاده‌اند و از سوی دیگر قصه‌سرائی بر محور فضائل فرضی‌شان آنقدر اوج گرفته که هرگز نمی‌توان با ابعاد واقعی زندگی اینان آشنا شد:

«[رهبر فرزانه] با تجليل از نقش پرستاران [...] حضرت زينب سلام‌الله عليها را الگوي بشريت در طول تاريخ و الگوي ملت ايران در مقاطع مختلف انقلاب اسلامي دانستند.»


بله ایشان از ابهام و بی‌بی‌گوزک برای بشریت الگو می‌سازند! زینب کیست؟ خواهر حسین! چه می‌کرده؟ از همراهان حسین بوده که به اسارت در‌ آمده و... و خلاصه زینب همه کس می‌تواند باشد چون هیچکس نیست. و الگوئی به از هیچ برای بشریت نخواهیم یافت! اما برای شناخت شخصیت‌های تاریخی ـ فرهنگی «فاقد تقدس» نیز ما ملت با مشکل مشابهی روبرو هستیم. زندگی مفاخر فرهنگی‌ ایران نظیر فردوسی، سعدی، حافظ و مولوی برای ما به طور کلی ناشناخته باقی ‌مانده. چرا که اینان چندین سده با دورة معاصر فاصله دارند. حال آنکه برای شناخت زندگی شخصیت‌های معاصر، نظیر صادق هدایت و فروغ فرخزاد به هیچ عنوان چنین مشکلی نداریم.

شناسنامة فروغ فرخزاد موجود است. همه می‌دانند که روشنائی آسمان شعر معاصر ایران از درخشش فروغ است ولی خارج از کیفیت سروده‌های‌اش، فروغ فرخزاد برون از چارچوب بردگی و اسارت زن ایرانی زندگی کرده. فروغ به عنوان زن، «سنت مقدس» را شکست و به عنوان شاعر خدای شعر کلاسیک را از آسمان به زمین آورد:

به روی ما نگاه خدا خنده می‌زند

شاید بهتر باشد بگوئیم که فروغ شعرش را زیسته. و این است آنچه فروغ را از دیگر مشاهیر و به ویژه از دیگر زنان ایران متمایز می‌کند. فروغ فرخزاد در جامعه‌ای‌ مردسالار و سرکوبگر یک تنه در برابر باورهای حقیر عوام ایستاده بود:

توفان طعنه خندة ما را ز لب نشست
کوه‌ایم و در میانة دریا نشسته‌ایم

ابراز وجود یک زن شاعر ـ شاعری که در سروده‌های‌‌اش جمع‌گرائی، ابتذال، باورهای مقدس عوام و به ویژه ابتذال حاکم بر جامعه را به سخره گرفته ـ برای هیچکس خوشایند نبوده و نیست! یک روز گفتند فروغ فرخزاد در سانحة اتومبیل جان باخت و گویا سیمین بهبهانی در محل حاضر بوده! چندی پیش، ایشان در سخنان شیوائی که به مناسبت سالروز درگذشت فروغ ایراد کردند ضمن چس‌ناله‌های متداول و ابراز نارضایتی از فروغ فرمودند، وقتی تصادف کرد، گفت «آخ خدا!» پس نتیجه می‌گیریم که حاجیه سیمین بهبهانی هنگام تصادف فرضی، بغل دست فروغ نشسته بودند که آخرین سخنان او را هم به گوش خود شنیده‌اند! یا اینکه همان‌ها که در جریان چند و چون «تصادف» کذا بودند، ایشان را نیز در جریان گذاشته‌اند. و اما افاضات اخیر بهبهانی در مورد «حذف نام فروغ»‌ از فهرست شاعران ایران به مراتب بیشرمانه‌تر است.

آه ای مردی که لب‌های مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای

در مطلبی تحت عنوان « دشمنی با فروغ عادتی دیرپاست»، سیمین بهبهانی به بهانة اظهار نظر در مورد خبر «جانگداز» حذف نام فروغ، فرصت را برای اسلام فروشی، تخریب فروغ و به ارزش‌گذاردن شخص خود غنیمت شمرده. ایشان ابتدا، حذف نام فروغ را «فاجعه» خوانده‌اند! حال آنکه به هیچ عنوان چنین نیست! فروغ فرخزاد هیچ نیازی به تأئید یک حکومت متشکل از مشتی روضه‌خوان ندارد، در ضمن پیش از ظهور خردجال هم وزارت به اصطلاح «فرهنگ و هنر» دل خوشی از فروغ فرخزاد نداشت در صورتیکه امثال سیمین بهبهانی «کانون» به راه می‌انداختند! خلاصه حضور کسانی که از عملکرد حکومت جمکران حیرت کرده‌اند بگوئیم حکومت کذا را فراتر از جایگاه واقعی‌اش، یعنی جایگاه سگ‌هار استعمار رویت کرده‌اند. باری، خانم سیمین بهبهانی، ‌ که همچون دیگر پامنبری‌های شیاد اردکان «حضور زنان» را بجای «حقوق زنان» نشانده، با یک چرخش زبان فروغ فرخزاد را از تاریخ معاصر اخراج کرده، او را چندین سده به عقب می‌برد و در کنار مهستی گنجوی و رابعه و سعدی و حافظ می‌نشاند! به این ترتیب فروغ فرخزاد از زمان و مکان واقعی‌اش به بیرون رانده شده و ویژگی خود را به عنوان زن شاعر معاصر ایرانی از دست می‌دهد. البته فکر بد نکنیم! «سیمون دو بهبهان» هیچ منظور بدی نداشته، خیلی دوستانه فروغ فرخزاد را از جرگة شاعران معاصر ایران بیرون برده تا پس از اسلام فروشی و ابراز دینداری خودش را در ترادف با فروغ قرار دهد:

«فروغ فرخزاد یکی از مفاخر ملی ماست. کسانیکه نگران کلام شفاف و باز او هستند، بهتر است به شعر حافظ و سعدی رجوع کنند [...] ما مهستی و رابعه را هم داشته‌ایم که شفاف و آزاد از عشق و حس خود گفته‌اند [...] ما همیشه اسلام و مذهب داشته‌ایم [...] قرن‌هاست اسلام دین رسمی کشور ما بوده[...]»


باید پرسید اسلام در این میان چه کاره است؟ ارتباط رابعه و مهستی و حافظ و سعدی و ... با فروغ چیست؟ فقط زبان شعر! کسی می‌داند رابعه چگونه زیسته؟ کسی از زندگی حافظ و سعدی اطلاع دقیق و مستند دارد؟ به هیچ عنوان! ولی در مورد فروغ فرخزاد چنین نیست، و اشکال همین است! فروغ فرخزاد در یک جامعة استعمارزده، باورمدار و متحجر چنان زیست که فقط در یک جامعة دمکراتیک امکان آن وجود داشت، هر چند که بر اساس قوانین توحش همین جامعة استعمار زده از حق دیدار فرزندش نیز محروم ماند. و طبق همین روش استعماری، 4 دهه پس از مرگ نابهنگام فروغ، هر سال بنگاه «بی‌بی‌سی» مشتی لات و اوباش را برای برگزاری مراسم لجن‌پراکنی به فروغ گردهم می‌آورد. بگذریم و بازگردیم به سیمین بهبهانی که فروغ فرخزاد را از تاریخ معاصر ایران اخراج می‌کند تا بتواند او را به اعماق ابهام مطلوب خود رانده، بر تداوم سنت مقدس تاکید کند. چرا که فروغ فرخزاد برخلاف ادعای پوران فرخزاد سنت شکن نبود. فروغ سنت مقدس را در هم شکست، و به همین دلیل است که سیمین بهبهانی او را از زمان و مکان به بیرون می‌راند، تا برای «سنت مقدس» و آخوندیسم تجدید اعتبار کند.

هرگزم در سر نباشد فکر نام
این منم کاین‌سان ترا جویم به کام
خلوتی می‌خواهم و آغوش تو
خلوتی می‌خواهم و لب‌های جام

پس از انجام این عملیات قهرمانانه، یعنی پس از اعادة حیثیت از سنت مقدس، سیمین‌جون که افتخار مداحی برای یکی از چارپایان طویلة مک‌کارتی را نیز در کارنامه خود محفوظ دارند ـ حاجیه سیمین با تغوط به غزل حافظ موفق به ارسال اسب و قبا برای پاسدار اکبر شدند ـ برای‌مان از تداوم اسلام و «دین» می‌گویند! بله، حال که فروغ در کنار رابعه و سعدی و حافظ نشسته، و از دستش راحت شده‌ایم، همه اسلام را می‌خواهند! زمانیکه چنین شرایط رویائی برقرار می‌شود، سیمین بهبهانی، همچون خمینی دجال به اسلام فروشی پرداخته بر دین رسمی «ما» تاکید می‌کند و سخن از دینداری «ما» به میان می‌آورد تا در گام آخر خود را با فروغ فرخزاد به قیاس کشیده ادعا کند، بله «ما هم به دلیل اعتراض و مقاومت و ابراز احساسات عاشقانه چندسالی است که مغضوب حکومت‌ایم!» بیا و درستش کن!

پس از سیمین نوبت به مصاحبه کننده یعنی مهیندخت مصباح می‌رسد که حذف نام فروغ فرخزاد را «تکان دهنده» به شمار آورد. از وقتی آخوند صدیقی «گناه» را به زلزله مرتبط کرد و ملاممدتقی رهبر از معاشقه روی نیمکت پارک‌ها به سرداران شکایت برد، همه به تکان تکان افتاده‌اند! خلاصه پس از آتش‌فشان شاهد زلزله‌ایم، زلزه در عرصة منطق!

فرصتی تا بر تو دور از چشم غیر
ساغری از بادة هستی دهم
بستری می‌خواهم از گل‌های سرخ
تا در آن یکشب ترا مستی دهم

حذف نام فروغ فرخزاد از فهرست شاعران نه فاجعه است، نه تکان دهنده. حکومتی که فاطمه و زینب را الگوی زن می‌داند و مداحی را با شاعری، و کتاب‌سازی را با تحقیق و تاریخ‌نویسی در ترادف قرار داده، به طریق اولی نمی‌تواند فروغ فرخزاد را تأئید کند، آنان که چنین انتظاراتی دارند گویا پنهانی دل به الطاف این حکومت خوش کرده‌اند!

فروغ فرخزاد به عنوان زن، شاعر برجسته و انسان آزاد از سه جهت با حکومت برده‌پرور و حقارت گستر جمکران در تضاد قرار می‌گیرد. از نظر ما حذف نام فروغ از فهرست شاعران مورد تأئید حکومت روضه‌خوانان بسیار هم منطقی و بجاست. فروغ الگوی بشریت نیست، یک انسان است، زنی است هنرمند که سروده‌های‌اش آینة تمام نمای صراحت و شهامت‌ زندگی‌ اوست. فروغ این «زندگی» را در واقعیت و نه در روایات زیسته، و برخلاف دیگران ادعای «آزاد» زیستن در سر نپرورانده:

آه ای مردی که لب‌های مرا
از شرار بوسه‌ها سوزانده‌ای





0 نظردهید:

ارسال یک نظر

<< بازگشت